اُمهات المؤمنین

 همسران پیامبر(صلی الله علیه و اله)، دارای جایگاه مادری امت اسلامی اُمّهات جمع «اُمّ» به معنای مادران است. «امهات المؤمنین» لقبی است که خداوند بر پایه آیه 6 احزاب/33 به همسران پیامبر داده است: {النَّبِیُّ أَولى‏ بِالمُؤ

 همسران پيامبر(صلي الله عليه و اله)، داراي جايگاه مادري امت اسلامي

اُمّهات جمع «اُمّ» به معناي مادران است. «امهات المؤمنين» لقبي است كه خداوند بر پايه آيه 6 احزاب/33 به همسران پيامبر داده است: {النَّبِيُّ أَولى‏ بِالمُؤمِنينَ مِن أَنفُسِهِم وَ أَزواجُهُ أُمَّهاتُهُم}؛ «پيامبر در كار دين و دنياي مؤمنان از آنان درباره خودشان سزاوارتر است و همسران او به منزله مادران ايشانند»

.

خديجه دختر خُوَيْلد، سوده دختر زَمْعه، عايشه دختر ابوبكر، حَفْصه دختر عمر، اُم ‌سلمه دختر ابواُمَيّه، اُم ‌حبيبه دختر ابوسفيان، زينب دختر خُزَيمَه، زينب دختر جَحْش، جُوَيْريه دختر حارث، صفيه دختر حُييّ بن اخطب، و مَيمونَه دختر حارث، به اجماع مسلمانان صاحبان اين لقب‌ هستند.[1]

 

اعطاي اين لقب به اين معنا است كه احترام همسران رسول خدا(صلي الله عليه و اله) بر همه واجب و ازدواج با آنان حرام است؛ چنان‌كه احترام مادر بر هر مسلمان واجب و ازدواج با او حرام است.[2] مادري همسران پيامبر، در كنار پدري معنوي رسول گرامي براي امتش معنا مي‌يابد.[3] اين شرافت تا هنگامي براي اين زنان باقي است كه در اطاعت باشند و به گناه آلوده نشوند.[4] اين عنوان همه بار حقوقي عنوان مادري را ندارد و به اين معنا نيست كه فرزندان آنان، برادر يا خواهر مسلمانان‌ و يا برادران و خواهران آنان، دايي يا خاله مسلمانان هستند؛ چنان‌كه شافعي نيز بر اين مطلب تأكيد دارد.[5]

 

ƒاحكام اختصاصي همسران پيامبر: به مقتضاي اين عنوان، همسران پيامبر موظف بودند قواعد و آدابي ويژه را در رفتار خود رعايت كنند و خود را همانند زنان عادي ندانند. آيات 28-34 احزاب/33 به برخي از اين ضوابط اشاره دارد:

1. دو برابر بودن كيفر گناهان و همچنين پاداش اعمال نيكشان.[6]

2. لزوم حفظ شؤون ويژه همسري پيامبر(صلي الله عليه و اله) و يكسان نبودن شأن و جايگاه آنان با جايگاه ديگر زنان.[7]

3. وجوب پرده‌نشيني و بيرون نشدن از خانه، مگر براي كارهاي لازم.[8] به پشتوانه همين فرمان بود كه ام سلمه، عايشه را از همراهي با طلحه و زبير نهي كرد و سوده حتي حاضر نشد پس از رسول خدا حج مستحب بگزارد.[9]

4. داشتن حجاب ويژه؛ بدين معنا كه آنان بايد با نامحرمان از پشت پرده سخن گويند.[10]

5. مخير بودن ميان پذيرفتن زندگي فقيرانه سرافرازانه با پيامبر و طلاق گرفتن خرسندانه و پرداخت همه حقشان به ايشان.[11]

6. حرمت ازدواج آنان در پي وفات پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله).

 

بيشتر اهل سنت به پشتوانه روايت‌هايي ضعيف كه همسران پيامبر را همسران او در بهشت دانسته‌اند[12] و دعايي مستجاب كه در آن، پيامبر از خدا خواست تا جز با بهشتيان ازدواج نكند[13]، همه همسران پيامبر را به سبب اين شرافت، از اهل بهشت مي‌دانند.[14] اما با توجه به آيات1، 4 و 10 تحريم/66 رسيدنبه اين مقام، به معناي بهشتي بودن قطعي آنان نيست؛ زيرا در اين سوره، از نافرماني برخي همسران پيامبر اكرم و خيانت آنان به راز ايشان و احتمال توطئه ضدّ ايشان خبر مي‌دهد و آنان را در عين آلوده شدن قلب‌هايشان به گناه، به توبه فرامي‌خواند و سرانجام براي كافران، همسران نوح و لوط را مثال مي‌زند كه همسري پيامبران خدا براي آنان سودي نداشت و به كيفر گناهانشان به دوزخ خواهند افتاد.

 

مهريه زنان پيامبر:

 همه منابع از برابر بودن مهريه همه زنان پيامبر ‌گزارش داده‌اند؛ هر چند در مقدار آن اختلاف است. در بسياري از منابع شيعه[15] و سني[16] اين مهريه برابر با500 درهم ‌گزارش شده است، مگر ام حبيبه كه مهريه او 400 ديناربود؛ زيرا در اين ازدواج، پادشاه حبشه، نجاشي وكيل پيامبر(صلي الله عليه و اله) بود و به اقتضاي پادشاهي‌اش آن مبلغ را معين كرد.[17]

 

حجره‌هاي همسران پيامبر

 خانه‌ها يا حجره‌هاي زنان پيامبر در ضلع غربي مسجد و بخشي از ضلع جنوبي تا جايگاه منبر قرار داشت و در گسترش مسجد در سده نخست ق. به مسجد پيوست. زمانه ويران شدن اين خانه‌ها مدينه غرق گريه شد.[18] برخي آرزو مي‌كردند كه كاش اين خانه‌ها مي‌ماند تا مردم با ديدن سادگي آن‌ها از رسول خدا الگو گيرند.[19] وارثان صفيه و خود عايشه حجره‌هايشان را به قيمت 000/180 درهم به معاويه فروختند.[20] پنج خانه كومه‌هايي كوچك از برگ درخت نخل بود كه پرده‌هايي مويين بر درهايشان آويخته بود و چهار خانه ديگر اتاق‌هايي كوچك و گلي بود.[21]

 

رفتار پيامبر با همسران

 اجتماعي يا سياسي بودن انگيزه اصلي ازدواج‌هاي پيامبر را نبايد به اين معنا دانست كه پيامبر به نيازهاي عاطفي و غريزي همسرانش كم توجه بود. ايشان بهترين مردان امتش را كساني مي‌دانست كه با همسر خود بهتر رفتاركنند و خود بهتر از همه آن‌ها با همسرانش رفتار مي‌كرد.[22] او براي هر يك از همسرانش زماني معيّن كرده بود و هر روز با همه همسرانش ديدار مي‌كرد و به آن‌ها ملاطفت مي‌نمود و اگر نوبتش در همان روز بود، نزد او مي‌ماند و گر نه بر مي‌خاست. در اين ديدارها وي مدتي بيشتر را نزد ام سلمه مي‌ماند.[23] اين شيوه حتي در دوران بيماري ايشان نيز رعايت مي‌شد تا هنگامي كه حضرت فاطمه (سلام الله عليها) از همسران پيامبر خواست كه براي رعايت حال ايشان، حق خود را ببخشند و آنان نيز پذيرفتند.[24] پيامبر هنگام سفر با قرعه يكي از همسرانش را برمي‌گزيد و وي را با خود به سفر مي‌برد.[25]

 

حق انتخاب ديگر بار براي زنان پيامبر

 با وجود اخلاق بي‌مانند پيامبر، برخي زنان ايشان از او توقع داشتند با بهتر شدن اوضاع مسلمانان و به دست آوردن غنائم خيبر به سال نهم[26]، وضع رفاهي بهتري را براي آنان فراهم كند. آنان مي‌گفتند كه اگر از پيامبر جدا شوند، شوهراني مناسب خواهند يافت. از اين رو، ناسازگاري آنان باعث شد تا پيامبر يك ماه از آنان كناره‌گيري كند و به فرمان خدا آنان را ميان پذيرفتن زندگي ساده و طلاق گرفتن از ايشان براي دستيابي به وضع مالي بهتر مخير كرد.

 

همه يا بيشتر همسران پيامبر، ماندن با ايشان را برگزيدند.[27] به همين مناسبت، آيات 28-34 احزاب/33 نازل شد و افزون بر دستور تخيير، شرايط همسري رسول خدا را نيز بازگو كرد.[28] سبب‌هايي ديگر نيز براي اين كناره‌گيري رسول خدا(صلي الله عليه و اله) ‌گزارش شده است؛ از جمله افشاي راز رسول خدا به دست حفصه[29] و حسدورزي برخي همسران رسول خدا به يكديگر.[30]

 

بر پايه بعضي از تفاسير، از شرايط ياد شده در اين آيات، رضايت دادن همسران به نحوه تقسيم رسول خدا بود. بر اين اساس، پيامبر(صلي الله عليه و اله) همسران خود را به دو دسته قسمت كرد: دسته‌اي كه نبايد توقع زمان‌بندي منظم مي‌داشتند (ارجائي) كه عبارت بودند از سوده، جويريه، صفيه، ميمونه، و ام حبيبه؛ و دسته‌اي كه ايشان با زمان‌بندي مساوي نزد آنان مي‌رفت (ايوائي) كه عبارت بودند از عايشه، حفصه، ام سلمه، و زينب‏ دختر جحش.[31]

 

همسران پيامبر(صلي الله عليه و اله)

 همه بر آنند كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) تا 25 سالگي با هيچ زني ازدواج نكرد و از 25 تا 50 سالگي، تنها همسر ايشان خديجه بود.[32] ديگر همسران ايشان تنها در دوره تشكيل حكومت اسلامي در مدينه، بر پايه ضرورت‌هاي سياسي و اجتماعي، به ازدواج ايشان درآمدند. ازدواج پيامبر با 11 زن، مسلّم است.[33] اين زنان عبارتند از:

 

1. خديجه دختر خويلد اسدي: بر پايه ‌گزارش مشهور، وي بيوه‌زني 40 ساله از اشراف قريش بود.[34] البته ‌گزارشي ديگر او را دوشيزه‌اي26 يا 28 ساله معرفي مي‌كند.[35] خديجه، خود، به پيامبر پيشنهاد ازدواج داد[36] و فرزنداني براي پيامبر زاد كه نسل پيامبر خدا از طريق دختر گرامي او فاطمه زهرا(سلام الله عليها) گسترش يافت.[37] پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) خديجه را از بر‌ترين زنان دنيا و همسنگ مريم دختر عمران مي‌دانست كه خداوند از طريق جبرئيل بر او سلام ويژه فرستاد.[38] او نخستين زن مسلمان بود.[39] پيامبر گرامي تا پايان عمر پيوسته از خديجه و خوبي‌هايش سخن مي‌گفت و به دوستان و آشنايان او نيكي مي‌كرد و سال وفات خديجه و ابوطالب را «عام الحزن» يعني سال اندوه ناميد.[40]

 

2. سوده دختر زمعه: پيامبر در پي رحلت خديجه با سوده كه زني بيوه بيش از 50 سال سن در مكه بود، ازدواج كرد. وفات او را در دوران خلافت عثمان (حك: 26-35ق.) در 80 سالگي ياد كرده‌اند.[41] عايشه به رغم ياد كردن از صفات نيك سوده، از تند خويي[42] و حسادت[43] او ياد كرده است. سوده در پي نبرد بدر، با شنيدن خبر شكست مكيان خشمگين شد و سهيل بن عمرو را بر اثر پذيرش اسارت شماتت كرد[44] و براي برادرانش كه در ميان كشتگان مشرك بودند، روزها گريست. برخي اين كار او را علت تصميم پيامبر براي طلاق وي دانسته‌اند.[45]

وي از رسول خدا خواست با اين‌كه بهشوهر نياز ندارد، به اميد اين‌كه روز قيامت در شمار همسران پيامبر محشور شود، او را نگاه دارد.[46]

 

3. عايشه دختر ابوبكر: پيامبر اندكي پيش از هجرت به مدينه، او را به عقد خود در آورد. سن او را هنگام عقد ميان شش تا 18 سال گفته‌اند و بيشتر منابع او را باكره دانسته‌اند.[47] برخي به ازدواج پيشين او اشاره دارند.[48] عروسي پيامبر با عايشه را دو سال پس از هجرت دانسته‌اند.[49] برخي پژوهشگران ازدواج پيامبر با او را بر پايه ملاحظات سياسي و جلب اعتماد پدرش ابوبكر مي‌دانند؛ زيرا اگر واقعاً انگيزه زناشويي با او در ميان بود، پيامبر با يكي از دختران بالغ يا بيوه زني جوان ازدواج مي‌كرد تا لازم نباشد كه سال صبر كند تا عايشه بالغ شود.[50] بر پايه برخي ‌گزارش‌ها، عايشه بر خلاف ادعاي خود، از زيبايي چندان برخوردار نبوده است.[51]

 

4. ام سلمه هند دختر ابواميه: پدرش ابوامية بن مغيره از اشراف قريش بود.[52] آن گاه كه ام سلمه در پي هجرت به مدينه، خود را دختر ابواميه معرفي كرد، مردم مدينه باور نكردند كه دختر چنان مردي به مسلمانان پيوسته است.[53] همسرش ابوسلمه پسر عمه پيامبر بود كه بر اثر جراحتي از نبرد اُحد به سال سوم ق. به شهادت رسيد. ام سلمه از او چهار فرزند داشت[54] و در 26 سالگي به همسري رسول خدا درآمد.[55]

 

5. حفصه دختر عمر: وي در پي مرگ شوهرش خنيس پس از نبرد بدر (2ق.) به پيشنهاد عمر و پس از آن‌كه ابوبكر و عثمان اين پيشنهاد را نپذيرفته بودند، به همسري پيامبر درآمد.[56] او همان همسري است كه راز پيامبر را آشكار كرد.[57] بر اثر بداخلاقي او، پيامبر وي را طلاق داد؛ گر چه ديگر بار به او رجوع كرد.[58] رفتار حفصه با پيامبر گاه چنان ناسزاوار مي‌شد كه پدرش عمر سوگند ياد مي‌كرد كه رسول خدا به رعايت حال وي دخترش را طلاق نداده است.[59]

 

6. ام حبيبه رمله دختر ابوسفيان: پدرش از سران مشرك قريش و شوهر پيشينش عبيدالله بن جحش بود و از او دختري نيز داشت.[60] عبيدالله در پي مهاجرت به حبشه مسيحي شد و بر اثر افراط در شراب‌خواري مُرد. پيامبر به سال هفتم ق. با ام حبيبه 40 ساله كه با وجود ارتداد همسرش در حبشه، دين خود را حفظ كرده بود، ازدواج نمود و رشته خويشاوندي خود را با مهم‌‌ترين دشمنانش محكم‌تر ساخت.[61]

 

7. زينب دختر خزيمة بن حارث: او بيوه‌زني نيكوكار و مشهور به «ام المساكين» (مادر فقيران) بود. شوهر دومش عبيده در نبرد بدر به شهادت رسيد و زينب سه يا هشت ماه پايان عمرش را به همسري پيامبر درآمد و سپس به سال چهارم ق. درگذشت.[62] هدف اصلي اين ازدواج، حمايت از زينب و حفظ كرامت او بود كه در پايان عمر دچار بي‌كسي و تهيدستي شده بود.[63]

 

8. زينب دختر جَحْش: او دختر عمه پيامبر خدا(صلي الله عليه و اله) بود كه نخست با ميانجيگري ايشان به ازدواج زيد بن حارثه غلام آزاد شده و فرزند خوانده رسول خدا درآمد. اين ازدواج با هدف تغيير نظام اشرافي جاهلي بود. اما در پي ناسازگاري با زيد، از او طلاق گرفت. پيامبر به فرمان خدا و براي نسخ سنت باطل قريش كه فرزند خوانده را مانند فرزند مي‌دانستند[64]، با او ازدواج كرد. زينب بر همسران ديگر پيامبر افتخار مي‌كرد كه خداوند در آسمان‌ها عقد ازدواج او را با پيامبر بسته است.[65] سن زينب هنگام ازدواج با پيامبر ميان 35 تا 40 سال بود.[66]

 

9. جويريه دختر حارث: وي دختر يكي از سران قبيله بني‌المصطلق بود كه شوهرش در نبرد با مسلمانان (5ق.)كشته شد و او همراه افرادي بسيار از اين قبيله به اسارت مسلمانان درآمد. هنگامي‌كه پدر جويريه براي آزادي او و پرداخت بهايش نزد پيامبر آمد. پيامبر وي را ميان رفتن با پدر يا ازدواج با خود مخير گذاشت. جويريه كه در آن هنگام 20 ساله بود، به رغم ميل پدر، ازدواج با پيامبر را برگزيد. مسلمانان كه خبر ازدواج پيامبر با جويريه را شنيدند، بسياري از اسيران اين قبيله را آزاد نمودند[67] كه شمار آنان را 100 خانوار ياد كرده‌اند.[68]

 

10. صفيه دختر حُييّ بن اخطب: پدرش از سران يهود بني‌نضير بود كه در نبرد خيبر همراه شوهر صفيه كشته شد. صفيه كه پيش از پيامبر با دو تن ازدواج كرده بود، در پي اسارتش در غزوه خيبر (7ق.) ميان همسري پيامبر و پيوستن به قبيله‌اش، همسري پيامبر را در 17 سالگي برگزيد. از صفيه ‌گزارش شده كه پيش از ازدواج با پيامبر در خواب ديده بود كه ماه در آغوش وي قرار دارد. مادرش به او گفت: تو مي‌خواهي همسر پادشاه عرب شوي. سپس به صورت او چنان سيلي زد كه اثرش تا هنگام ازدواج با پيامبر باقي بود.[69] پيامبر با اين ازدواج، پيوند سببي خود را با قوم نژادگراي يهود استوار ساخت.

 

11. مَيْمونَه دختر حارث: پيامبر در پي وفات دومين شوهر ميمونه، ابورهم بن عبدالعزي از بني‌مالك، به سال هفتم ق. پس از انجام عمرة القضاء در مكه با او ازدواج كرد. او كه در اين هنگام 27 ساله بود، از شوهران پيشين خود فرزندي نداشت.[70] ميمونه واپسين زني بود كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) با وي ازدواج كرد. بر پايه برخي روايات، اين ازدواج به درخواست ميمونه بود كه مهريه‌اش را به پيامبر بخشيد.[71]

 

جز خديجه و زينب دختر خزيمه، بقيه اين زنان هنگام رحلت پيامبر(صلي الله عليه و اله) زنده بودند و شش تن نخست، از قبيله قريش‌ به شمار مي‌رفتند.[72]

 

در منابع تاريخي، نام زناني ديگر را مي‌توان ديد كه ازدواجشان با پيامبر به سرانجام نرسيد. برخي زنان كه همسري آنان با پيامبر مورد ترديد است و بسياري از سيره‌نويسان از آن‌ها به عنوان همسران پيامبر نام نبرده‌اند، عبارتند از:

 

1. اسماء دختر نعمان كندي.[73] بر پايه ‌گزارش ابن عباس و ابي اسيد ساعدي، عايشه و حفصه كه نگران محبوبيت او نزد پيامبر بودند، او را فريب دادند و به وي سفارش كردند تا براي كسب محبوبيت نزد پيامبر هنگام رو به رو شدن با او، از پيامبر به خدا پناه ببرد. وي چنين كرد و پيامبر به گمان اين‌كه او به اين ازدواج راضي نبوده و به اجبار آن را پذيرفته، وي را طلاق داد و به خانواده‌اش رساند.[74]

 

2. فاطمه دختر ضحاك از قبيله بني‌كلاب.[75] برخي دليل جدايي او را داستاني همانند ماجراي اسماء دانسته‌اند. شماري ديگر اين جدايي را به انتخاب خود او و مربوط به زماني مي‌دانند كه پيامبر همسرانش را ميان زندگي با او و آسايش دنيا مخير كرد و او دنيا را برگزيد.[76]

 

3. ريحانه دختر شمعون بن زيد از بني‌قريظه يا بني‌نضير. برخي او را كنيز رسول خدا مي‌دانند و برخي گفته‌اند كه پيامبر او را آزاد ساخت و با او ازدواج كرد؛ اما پس از اين‌كه او را به سبب حسادت شديدش طلاق داد، ديگر بار به او رجوع كرد و مانند همسران ديگرش براي او سهم و قسمت زماني قرار داد.[77]

 

4. مليكه دختر داود از بني‌ليث. نام پدر او را كعب نيز گفته‌اند كه در فتح مكه به دست لشكريان اسلام كشته شد. به روايت ابومعشر، پيامبر او را در ماه رمضان سال هشتم ق. به همسري خود درآورد. با سرزنش عايشه كه او را به سبب ازدواج با قاتل پدرش سرزنش كرد، از رسول خدا جدا شد. برخي منكر ازدواج او با پيامبرند و شماري ديگر بر آنند كه وي از همسران پيامبر بود و در زمان زندگاني ايشان درگذشت.[78]

 

5. عاليه دختر ظبيان. درباره او سه ديدگاه وجود دارد. برخي گفته‌اند كه وي به ازدواج پيامبر درآمد؛ اما بر اثر عادت به رفتار زشت دزدانه نگريستن به اهل مسجد كه برخي لباس مناسبي نداشتند، رسول خدا او را طلاق داد. شماري گفته‌اند كه در دوران زندگاني پيامبر درگذشت و برخي نيز او را همسر موقت پيامبر مي‌دانند كه در پي سپري شدن مدت، از او جدا شد.[79]

 

6. قتيله دختر قيس از قبيله بني‌كنده و خواهر اشعث بن قيس. درباره او سه رأي وجود دارد: أ. كنيز پيامبر بود. ب. تقاضاي ازدواج بدون مهريه از پيامبر داشت. ج. به ازدواج پيامبر درآمد؛ اما پيش از رسيدن به مدينه، در پي رحلت پيامبر، نزد خانواده‌اش بازگشت و همراه برادرش از اسلام رويگردان و مرتدّ شد.[80]

 

7. سنا دختر صلت. او به عقد پيامبر درآمد؛ اما پيش از رسيدن به مدينه درگذشت.[81]

 

8. فاطمه دختر شريح يا ضحاك.[82] برخي او را از همسران پيامبر مي‌دانند كه هنگام مخير شدن، بهره‌مندي از رفاه دنيوي را بر همسري پيامبر برتري داد.[83] شماري ديگر او را كسي مي‌دانند كه فريب خورد و از پيامبر به خدا پناه برد.[84]

 

9. ام شريك دختر حكيم[85] از بني‌دوس ازد. او را غزيه دختر جابر بن حكيم نيز گفته‌اند. بر پايه گزارشي، او كه هنوز با اسلام آشنا نشده بود، ترديد خود را درباره پيامبر اظهاركرد و از او به خدا پناه برد. اما ‌گزارش‌هايي ديگر او را زني مي‌دانند كه درخواست ازدواج بدون مهريه از رسول خدا داشت و رسول خدا با تقاضايش موافقت نكرد.[86] از پايداري او در برابر شكنجه‌هاي قومش و نيز كرامت الهي درباره او ‌گزارش‌هايي در دست است.[87]

 

10. خوله دختر هذيل. او در پي عقد با پيامبر در راه مدينه درگذشت.[88]

 

11. شراف دختر خليفه.[89] برخي او را در شمار همسران رسول خدا مي‌دانند كه در زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه و اله) درگذشت.[90]

 

12. عمره دختر يزيد از بني‌كلاب. گفته‌اند كه پيامبر با آگاه شدن از بيماري پيسي او، طلاقش داد.[91]

 

13. اميمه دختر شراحيل. آورده‌اند كه در برخورد با پيامبر حركتي از او سر زد كه نشان از ناخرسندي او به اين ازدواج بود. از همين رو، پيامبر او را طلاق داد. برخي او را همان زني دانسته‌اند كه از پيامبر به خدا پناه برد.[92]

 

بسياري از زنان براي همسري با رسول خدا(صلي الله عليه و اله) اشتياق داشتند. برخي خواستار همسري با پيامبر خدا بدون مهريه بودند. البته مواردي را نيز مي‌توان يافت كه بعضي زنان به ادله گوناگون، پيشنهاد ازدواج با پيامبر گرامي را رد كردند. زناني كه خود را به رسول خدا هبه كردند، عبارتند از: ميمونه دختر حارث[93] و زينب دختر جحش[94] كه به همسري حضرت درآمدند؛ و نيز اُم ‌شريك[95] و ليلي بنت خطيم[96] و خوله بنت حكيم[97] كه درخواستشان به سرانجام نرسيد. زناني كه رسول خدا از آنان خواستگاري كرد، اما به ازدواج نينجاميد، عبارتند ‌از:

 

1. ليلي دختر خطيم كه در پي هديه كردن خود به رسول خدا، بر اثر بيم از ناسازگاري با همسران پيامبر و آزار ايشان، پيشنهادش را بازستاند و رسول خدا نيز پذيرفت.[98]

 

2. ام هاني دختر ابوطالب و خواهر گرامي امام علي(عليه السلام) كه در پاسخ خواستگاري پيامبر، با وجود دلبستگي به ايشان، از بيم مراعات نكردن حقوق همسري پيامبر به سبب سرپرستي كودكاني كه از شوهر پيشين داشت، با پيامبر ازدواج نكرد.[99]

 

3. صفيه دختر بشامه كه به اسارت مسلمانان درآمد و ميان ازدواج با پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) و شوهر پيشين خود، شوهرش را برتري داد.[100]

 

4. ضباعه دختر عامر از بني‌قيس. ‌آورده‌اند كه پيامبر او را كه زني سالخورده و در مكه مسلمان شده بود، از پسرش سلمة بن هشام، خواستگاري كرد. اما با درنگ او در پذيرش اين درخواست، پيامبر از اين ازدواج منصرف شد.[101]

 

افزون بر اينان، از زناني ديگر نيز نام برده‌اند.[102] ايشان دو كنيز داشت: يكي ماريه قبطيه اهدايي مَقُوقِس حاكم اسكندريه كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) از او صاحب پسري به نام ابراهيم شد و در شش ماهگي از دنيا رفت[103] و ديگري ريحانه دختر شمعون از بني‌قريظه.[104]

 

گرايش‌هاي سياسي ـ اجتماعي همسران پيامبر

 رقابت و دودستگي ميان همسران ايشان، رويدادي طبيعي بود كه در موارد بسيار به آزار ايشان مي‌انجاميد. نمونه اين رقابت‌ها را مي‌توان در موارد زير يافت: نزول سوره تحريم و حسادت به ماريه قبطيه[105]، اعتراض‌هاي چندباره به پيامبر(صلي الله عليه و اله) به سبب ياد كردن از حضرت خديجه[106]، ناراحتي برخي همسران پيامبر از ازدواج‌هاي جديد ايشان[107]، به ‌كار بستن ترفندهايي براي پيشگيري از ازدواج پيامبر با زنان ديگر[108]، و تلاش برخي همسران پيامبر براي بد نام كردن زنان ديگر كه آنان را نزد پيامبر محبوب‌تر مي‌ديدند.[109] بر پايه روايتي، زنان پيامبر در دوران زندگاني ايشان به دو حزب قسمت مي‌شدند: حزب ام سلمه و حزب عايشه. حزب عايشه سهمي بيشتر از هداياي مردم به رسول خدا را به ‌دست مي‌آورد كه مايه شكايت و اعتراض زنان پيامبر گشت.[110] طبيعي بود كه محبوبيت فراوان حضرت زهرا و مادرش خديجه نزد رسول خدا كنار محبوبيت شوهر و فرزندانش كه پيامبر آنان را نَفْس و برادر و فرزندان خود مي‌دانست، حساسيت آن دسته از همسران رسول خدا را برمي‌انگيخت كه خود را از لحاظ سني و جايگاه اجتماعي در حد رقابت با فاطمه مي‌ديدند، اما نتوانسته بودند براي پيامبر فرزندي بياورند[111] تا آن‌جا كه يكي از آنان كه سال‌ها پس از خديجه زيست، بيان مي‌كرد كه به هيچ يك از همسران پيامبر به اندازه خديجه حسد نورزيده است.[112] برخي همسران رسول خدا براي هموار كردن مسير خلافت فرد مطلوب خود تلاش مي‌كردند. اين تلاش در شيوه انتقال فرمان امامت جماعت مسجد پيامبر، در روزهاي آخر عمر ايشان و در دوران بيماري او آشكار است.[113] اين كار باعث شد تا پيامبر با حالت بيماري در مسجد حاضر شود و ابوبكر را كه به امامت جماعت مشغول شده بود، كنار بزند و خود، نشسته، امامت نماز را بر عهده گيرد.[114] پيامبر ‌چنان از اين كار همسرانش آزرده شد كه آنان را به زناني فتنه‌گر تشبيه كرد[115] كه بر پايه برخي آيات، قصد منحرف كردن حضرت يوسف را داشتند و يوسف، زندان را بر پذيرش پيشنهاد آنان برتري داد. (يوسف/12، 33)

 

پس از پيامبر، جايگاهي كه قرآن براي همسران پيامبر مشخص كرده بود و سفارش پيامبر گرامي براي نيكي به همسرانش[116]، موجب توجه ويژه خلفا به آنان شد؛ چنان‌كه به ايشان عطايايي داشتند.[117] البته پس از پيامبر، همه زنان ايشان در يك جايگاه نبودند؛ چنان‌كه عمر سهم عطاي عايشه را 2000 درهم بيش از ديگر زنان تعيين كرد[118] و معاويه و عبدالله بن زبير هديه‌هايي هنگفت به عايشه مي‌دادند.[119]

 

پس از رحلت پيامبر، آن گاه كه همسران ايشان، عثمان را نزد ابوبكر فرستادند تا سهمشان را از ميراث پيامبر به آنان بدهد، عايشه به پشتوانه روايتي كه ابوبكر براي رد ادعاي حضرت زهرا3 درباره فدك ‌گزارش كرده بود، آنان را به جهت اين دعا توبيخ كرد.[120] با اين همه، همسران ايشان از جايگاه اجتماعي بالايي برخوردار بودند.

 

همه همسران پيامبر احاديثي را از ايشان آموخته و از جايگاه اجتماعي بالايي برخوردار بودند؛ اما عمر و عثمان درباره احكام بيشتر به عايشه رجوع مي‌كردند كه از او مي‌پرسيدند و او در دوران آن‌ها رسماً فتوا مي‌داد.[121] ام حبيبه در پي قتل عثمان، لباس خونين او را براي برادرش معاويه فرستاد تا از آن براي خون‌خواهي عثمان، به عنوان برادر همسر رسول خدا استفاده كند.[122] اما عايشه گوي سبقت را از او ربود و با آن‌كه عثمان را نَعْثَل (پيرمرد نادان) خوانده بود كه دين را تباه كرده و بايد كشته شود[123]، در سال 37ق. نبرد جمل را با همراهي زبير و طلحه، ضدّ امام علي(عليه السلام) با شعار خون‌خواهي عثمان به راه انداخت.[124] حتي بسياري از جمليان با انگيزه حمايت از مادر مؤمنان، بر ضدّ امام علي(عليه السلام) شمشير مي‌زدند.[125] در همين رويداد، ام سلمه نيز كه با توصيه‌هاي خود نتوانسته بود عايشه را از شركت در نبرد بازدارد[126]، با استفاده از عنوان «ام المؤمنين» به حمايت از امام علي(عليه السلام) برخاست و به ايشان نوشت كه اگر نهي الهي درباره بيرون شدن زنان پيامبر نبود، خودش همراه امام(عليه السلام) در نبرد شركت مي‌كرد. وي به سبب اين نهي و به نشان حمايت و تأييد خود، پسرش عمر را همراه ايشان فرستاد.[127] حفصه نيز مي‌خواست در اين نبرد عايشه را همراهي كند؛ اما برادرش عبدالله بن عمر او را بازداشت.[128] عايشه در دوران حكومت عبدالله بن زبير بر حجاز و عراق از آن رو كه او در دامان عايشه بزرگ شده بود و پس از پدر و همسرش وي را از هر انساني بيشتر دوست داشت[129]، نقش مشروعيت‌بخش و حامي را عهده‌دار بود. بر عهده گرفتن اين نقش‌ها در ميان ديگر همسران رسول خدا، اقتضا مي‌كرد كه عايشه از ويژگي‌اي برخوردار باشد كه توجيه‌گر تمايز او از ديگر همسران پيامبر و مايه گسترش محبوبيت و مشروعيت او در ميان مسلمانان باشد. حجم بسيار روايت‌هاي سيره نبوي در فضيلت و برتري دادن عايشه و محبوب‌تر بودن او نزد رسول خدا[130] با اين تحليل سازگار است؛ به ويژه كه راوي بيشتر اين روايت‌ها خود عايشه يا وابستگان سياسي‌اش مانند آل زبير و متحدان او در دولت زبيريان يا معركه جمل هستند و از همين رو، به اين روايت‌ها اعتمادي نيست.[131]

 

حكمت چندهمسري پيامبر گرامي

 پيش از اسلام، خواه در سرزمين‌هاي متمدن مانند ايران و روم و خواه در حجاز، هيچ محدوديتي براي مردان در شمار همسران نبود.[132] سران و پادشاهان براي استحكام روابط سياسي و جلب حمايت حكومت يا كشور يا مردان قبيله‌اي، از پيوند ازدواج بهره مي‌بردند. در جامعه حجاز آن روز، در كنار ازدواج راه‌هايي ديگر نيز براي بهره‌مندي‌هاي مشروع و مجاز جنسي متداول بود و از آسان‌‌ترين راه‌هاي مشروع، خريداري كنيزان جوان با اين هدف يا ازدواج موقت صورت مي‌پذيرفت كه پس از اسلام نيز ممنوع نشد. (مؤمنون/23، 6؛ معارج/70، 30) براي كساني كه در پي تنوع‌طلبي جنسي و زن‌بارگي بودند، اين راه‌ها بسيار مناسب‌تر از ازدواج دائم بود؛ چنان‌كه در دوره‌هاي پسين نيز با وجود ممنوع شدن ازدواج موقت از سوي خليفه دوم[133]، خريد و فروش كنيز ادامه يافت.

 

در چنين فضايي، پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) براي احياي حقوق از دست رفته زنان در جامعه بشري، شمار همسران دائم مرد را در جامعه اسلامي محدود كرد و با وجود مجاز شمردن ازدواج موقت، خود ازدواج دائم را برگزيد. در جواني نيز هيچ گونه ارتباط جنسي بيرون از حلقه ازدواج نداشت؛ زيرا اين ارتباط هر چند در جامعه جاهلي آن روز رواج داشت، خصلتي منفي نزد عرب بود. از اين رو، دشمنان پيامبر كه از كوچك‌‌ترين رويداد در زندگي پيامبر سوژه‌اي تبليغاتي ضدّ ايشان مي‌ساختند، هرگز نتوانستند در مسائل جنسي بر او خرده بگيرند.

 

دوران چند همسري پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) تنها در دهه پاياني عمر ايشان و دوران حكومت اسلامي در مدينه است. البته سوره نساء كه شمار همسران دائم مرد مسلمان را به چهار همسر محدود مي‌كند (نساء/4، 3)، در پي سوره احزاب نازل شده و مربوط به زماني است كه پيامبر بيش از چهار همسر داشته و شامل پيامبر نمي‌شده است.[134]

 

علل چند همسري رسول خدا را به دو دسته عام و خاص قسمت كرده‌اند.[135] علل خاص ازدواج درباره هر يك از همسران پيامبر اشاره‌گونه گذشت. علل عمومي عبارتند از:

 

1. مبارزه با آداب و رسوم و فرهنگ‌هاي جاهلي؛ مانند اعطاي حقوق فرزند به فرزند خوانده، برتري دادن به اشراف در ازدواج، ننگ بودن ازدواج با بيوه‌زنان در جامعه عربي كه نشان ناتواني مرد به شمار مي‌رفت و در برابر، فرهنگ اين جامعه مردان را به ازدواج با دختران دوشيزه نوجوان تشويق مي‌كرد.[136] بيشتر همسران پيامبر، بيوه‌زناني بودند كه سال‌ها از دوران بلوغشان (حدود نُه سال در منطقه حجاز) گذشته بود.[137]

 

2. پيوندهاي سياسي با رقيبان؛ مانند يهوديان، ابوسفيان و بني‌مخزوم.

 

3. تشويق عملي به ازدواج با بيوه‌زنان و زنان بي‌سرپرست كه شمار آنان با توجه به نبردهاي متعدد در آن دوره رو به افزايش بود[138] و امكان نگهداري آنان در جايي مانند صفه نبود.

 

4. اشتياق قبايل گوناگون براي كسب شرافت و افتخار خويشاوندي با پيامبر گرامي، به عنوان بالا‌ترين ارزش.[139]

 

5. تلاش افراد گوناگون براي پيوند با رسول خدا(صلي الله عليه و اله) به اميد پديد آمدن نسلي مشترك از آنان و رسول خدا كه احتمال مي‌رفت در قدرت و حكومت پس از رسول خدا شريك باشند.

 

6. باور داشتن به بهشتي بودن هر زني كه افتخار همسري پيامبر را داشت؛ هر چند اين باور در سوره تحريم رد شده است. (نك: تحريم/66، 1-5)

 

7. الگودهي عملي و آموزش شيوه برخورد با زنان و همسران كه جامعه جاهلي آن روز با توجه به باورهاي نادرست خود درباره زنان، سخت به آن نياز داشت؛ زيرا آن‌ها زنان را چون كالا مي‌ديدند و برايشان هيچ ارزشي برنمي‌شمردند. اخلاق نيكوي رسول خدا در برخورد با زنان خود كه بردباري ويژه مي‌طلبيد، بر اخلاق جامعه مسلمانان اثر نهاد و كلاسي عملي براي خانواده‌داري بود.[140]

 

8. ايفاي نقش مهم همسران پيامبر در رابطه پيامبر با جامعه زنان و ميانجيگري در بيان احكام اختصاصي بانوان و نيز مسائل زناشويي؛ زيرا زنان به طور مستقيم آن‌ها را از پيامبر نمي‌پرسيدند.

 

قرينه‌هاي زير وجود انگيزه شهوت‌راني و زن‌بارگي را در ازدواج‌هاي پيامبر نفي مي‌كنند:

1. هنگامي‌كه قريشيان از پيامبر مي‌خواستند تا در برابر دست برداشتن از دعوت، زيبا‌ترين دختران مكه را در اختيارش ‌گذارند، پيشنهاد آنان را نپذيرفت.

 

2. پيامبر در دوران جواني به ازدواج با خديجه بسنده كرد و در اين دوران با زني ديگر ازدواج نكرد.

 

3. او چنان‌كه رسم شاهان و خلفا بود، حرمسرايي از دختران جوان و دوشيزگان مكه و مدينه براي خود تشكيل نداد و زنان بيوه را از خانواده‌ها و با تربيت‌هاي گوناگون به عنوان همسران دائم برگزيد كه بي‌گمان با اختلاف‌هاي خود زندگي را برايش تلخ مي‌كردند.[141]

 

4. او زنانش را ميان برگزيدن زندگي ساده و بي‌تشريفات و رفاه و آسايش با طلاق مخير كرد، بر خلاف شهوت‌طلبان كه بهترين زمينه‌هاي رفاهي را براي زنان محبوب خود فراهم مي‌كردند.[142]

 

حج‌‌گزاردن همسران پيامبر:

همه نُه همسر رسول خدا او را در حجة الوداع همراهي كردند و حج ‌گزاردند.[143] گويندكه پيامبر(صلي الله عليه و اله) همسرانش را در مدينه بر كجاوه شتران سوار كرد و براي حج ‌گزاردن همراه خود به مكه برد.[144] بر پايه برخي روايات، پيامبر(صلي الله عليه و اله) در حجة الوداع، روز عيد قربان، براي همه همسران خود يك گاو قرباني كرد.[145]

 

در دوران خلافت عمر، همسران پيامبر از انجام حج و عمره منع شدند و تنها در واپسين حجي كه عمر به سال 23ق. به‌ جا آورد، آنان را با تشريفات ويژه سوار بر هودج‌هايي پوشيده همراه خود به حج برد. تنها سوده به پشتوانه برداشت خود از حديثي از پيامبر، در خانه ماند و حج را به ‌جا نياورد و زينب دختر جحش نيز در اين هنگام درگذشته بود.[146] عثمان نيز در دوران خلافت خود، به پشتوانه رفتار عمر، همه آنان را با خود به حج برد.[147] از حج‌‌ گزاردن همسران پيامبر در زمان‌هاي ديگر نيز ‌گزارش‌هايي در دست است.[148]

 

قبر همسران پيامبر(صلي الله عليه و اله)

 همسران ايشان در قبرستان بقيع مدفون هستند[149]، مگر خديجه3 كه در دهم رمضان سال دهم بعثت در سن 65 سالگي رحلت كرد و پيامبر(صلي الله عليه و اله) او را كنار عبدالمطلب، عبد مناف و ابوطالب در مكه به خاك سپرد.[150] نيز ميمونه به سال 51ق. وفات كرد[151] و در منطقه سرف نزديك مكه دفن شد.[152] همچنين بر پايه گزارشي، ام حبيبه در شام مدفون است.[153]

 

… منابع

آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، قم، مشعر، 1386ش؛ الاتقان: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش سعيد، لبنان، دار الفكر، 1416ق؛ احاديث ام المؤمنين عائشه: السيد مرتضي العسكري، التوحيد، 1414ق؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعلام النبوه: الماوردي (م.450ق.)، بيروت، مكتبة الهلال، 1409ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهم‌السلام، 1417ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الاوائل: ابوهلال العسكري (م.395ق.)، دار البشير، 1408ق؛ ايران در زمان ساسانيان: آرتور كريستين سن، ترجمه: ياسمي، تهران، صداي معاصر، 1378ش؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البرهان في علوم القرآن: الزركشي (م.794ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، قاهره، احياء الكتب العربيه، 1376ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ بلعمي (تاريخنامه طبري): بلعمي (م.325ق.)، به كوشش روشن، سروش، 1378ش. و البرز، 1373ش؛ تاريخ الخميس: حسين محمد الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، دار صادر؛ تاريخ تمدن: ويل دورانت (م.1981م.)، ترجمه: آرام و ديگران، تهران، علمي و فرهنگي، 1378ش؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تخريب و بازسازي بقيع: سيد علي قاضي عسكر، تهران، مشعر، 1384ش؛ تفسير قمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تفسير شاهي: ابوالفتح جرجاني (م.976ق.)، به كوشش اشراقي، تهران، نويد، 1362ش؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ جامع‌ البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الحاوي الكبير: الماوردي (م.450ق.)، بيروت، دار الفكر؛ دلائل الامامه: الطبري الشيعي (م.قرن 4)، قم، بعثت، 1413ق؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، به كوشش التازي، الرباط، المملكة المغربيه، 1417ق؛ رسالة في المهر: المفيد (م.413ق.)، به كوشش مهدي نجف، دار المفيد، بيروت، 1414ق؛ زاد المسير: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق؛ زندگاني محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله: محمد حسنين هيكل، ترجمه: پاينده، حوزه هنري، 1376ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ السيرة النبويه: نجاح الطائي، بيروت، البلاغ، 1422ق؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش زكار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، 1368ش؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الصحيح من سيرة النبي صلي‌الله‌عليه‌وآله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ عون المعبود: العظيم آبادي (م.1329ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ الفردوس الاعلي: محمد حسين كاشف الغطاء؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كمال الدين: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1405ق؛ كنز العرفان في فقه القرآن: الفاضل المقداد (م.826ق.)، به كوشش القاضي، تقريب بين المذاهب، 1422ق؛ لسان الميزان: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، اعلمي، 1390ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجموعه آثار: مرتضي مطهري (م.1358ش.)، تهران، صدرا، 1377ش؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ مسند ابي يعلي: احمد بن علي بن المثني (م.307ق.)، به كوشش حسين سليم، بيروت، دار المأمون للتراث؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ معرفت (ماهنامه): قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس‌سره؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي (م.1987م.)، مكتبة المدينة الرقميه، 1422ق؛ المنار: رشيد رضا (م.1354ق.)، قاهره، دار المنار، 1373ق؛ مناقب آل‌ ابي‌ طالب: ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نساء النبي: عائشه عبدالرحمن بنت الشاطي، بيروت، دار الكتاب العربي، 1406ق؛ نقد و بررسي منابع سيره نبوي: رسول جعفريان و ديگران، تهران، سمت، 1378ش؛ نمونه: مكارم شيرازي و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومي، 1412ق؛ همسران رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله: عقيقي بخشايشي، قم، دار التبليغ.

 

محمد سعيد نجاتي

 

 
[1]. الاستيعاب، ج‏1، ص46؛ اسد الغابه، ج1، ص40.

[2]. الحاوي الكبير، ج9، ص39؛ الميزان، ج‏16، ص277.

[3]. مجمع البيان، ج‏8، ص530.

[4]. كمال الدين، ص459؛ دلائل الامامه، ص276.

[5]. مجمع البيان، ج‏8، ص530؛ السنن الكبري، ج7، ص69.

[6]. تفسير قمي، ج‏2، ص193؛ جامع البيان، ج21، ص101؛ نمونه، ج12، ص214.

[7]. جامع البيان، ج‏22، ص3؛ نمونه، ج‏17، ص288؛ الميزان، ج‏16، ص308.

[8]. مجموعه آثار، ج19، ص498.

[9]. تاريخ يعقوبي، ج‏2، ص180؛ الاحتجاج، ج‏1، ص167.

[10]. نمونه، ج‏17، ص401.

[11]. كنز العرفان، ج‏2، ص239.

[12]. السنن الكبري، ج7، ص69.

[13]. جامع البيان، ج22، ص29.

[14]. الحاوي الكبير، ج9، ص39.

[15]. الكافي، ج5، ص376؛ التهذيب، ج7، ص357؛ رسالة في المهر، ص26.

[16]. الطبقات، ج8، ص128؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص463؛ سبل الهدي، ج‏9، ص48.

[17]. انساب الاشراف، ج‏1، ص229؛ الاصابه، ج‏8، ص141.

[18]. الطبقات، ج‏8، ص131، 133؛ سبل الهدي، ج‏3، ص349؛ امتاع الاسماع، ج‏10، ص92.

[19]. تاريخ الاسلام، ج‏6، ص253؛ سبل الهدي، ج‏3، ص349.

[20]. الطبقات، ج‏8، ص132.

[21]. الطبقات، ج‏8، ص134؛ تاريخ الاسلام، ج‏6، ص32.

[22]. البداية و النهايه، ج‏10، ص153.

[23]. الطبقات، ج‏8، ص135-136؛ سبل الهدي، ج‏9، ص65.

[24]. الطبقات، ج‏8، ص135؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص415.

[25]. الطبقات، ج‏8، ص135؛ انساب الاشراف، ج1، ص417.

[26]. امتاع الاسماع، ج6، ص180.

[27]. انساب الاشراف، ج1، ص467؛ الكافي، ج6، ص139؛ جامع البيان، ج‏21، ص100.

[28]. الطبقات، ج‏8، ص144-147؛ تفسير قمي، ج‏2، ص192.

[29]. الطبقات، ج‏8، ص149؛ مجمع البيان، ج‏10، ص47.

[30]. جامع البيان، ج21، ص100؛ زاد المسير، ج3، ص460.

[31]. مجمع البيان، ج‏8، ص574؛ تفسير شاهي، ج‏2، ص401.

[32]. تاريخ طبري، ج‏3، ص161؛ امتاع الاسماع، ج‏6، ص28.

[33]. الطبقات، ج8، ص42؛ الاستيعاب، ج1، ص35؛ ج4، ص1853؛ اعلام الوري، ج1، ص278.

[34]. الطبقات، ج‏8، ص174؛ الاستيعاب، ج‏1، ص35.

[35]. انساب الاشراف، ج‏1، ص98؛ الصحيح من سيرة النبي، ج‏2، ص115.

[36]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏1، ص188؛ اسد الغابه، ج‏6، ص80.

[37]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏1، ص190؛ الاستيعاب، ج‏4، ص1819.

[38]. الاستيعاب، ج‏4، ص1821؛ الاصابه، ج‏8، ص101.

[39]. تاريخ طبري، ج‏2، ص309؛ البدء و التاريخ، ج‏5، ص71.

[40]. اعلام الوري، ج‏1، ص53؛ امتاع الاسماع، ج‏1، ص45؛ نساء النبي، ص49-50.

[41]. انساب الاشراف، ج‏1، ص407؛ امتاع الاسماع، ج‏6، ص34.

[42]. سيره ابن اسحق، ص254؛ الاستيعاب، ج‏4، ص1866؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص266.

[43]. الطبقات، ج‏8، ص44.

[44]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏1، ص645؛ الكامل، ج‏2،
ص131.

[45]. تاريخنامه‏ طبري، ج‏3، ص141.

[46]. انساب الاشراف، ج‏1، ص407؛ المنتظم، ج‏3، ص344.

[47]. سيره ابن اسحق، ص255؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص409.

[48]. السيرة النبويه، الطائي، ج‏2، ص138.

[49]. انساب الاشراف، ج‏1، ص411.

[50]. زندگاني محمد، ص435.

[51]. الكامل، ج3، ص447؛ لسان الميزان، ج4، ص136.

[52]. انساب الاشراف، ج‏10، ص200؛ اعلام النبوه، ص213.

[53]. الطبقات، ج‏8، ص74؛ الاصابه، ج‏8، ص406.

[54]. الطبقات، ج8، ص73؛ تاريخ طبري، ج‏3، ص164.

[55]. الطبقات، ج‏8، ص76؛ الاصابه، ج8، ص343.

[56]. الطبقات، ج‏8، ص175؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص423.

[57]. الطبقات، ج‏8، ص151؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص424.

[58]. انساب الاشراف، ج‏1، ص426؛ عيون الاثر، ج2، ص370.

[59]. صحيح مسلم، ج4، ص188؛ مسند أبي يعلي، ج1، ص159.

[60]. الطبقات، ج‏8، ص77؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص438.

[61]. الطبقات، ج‏8، ص77؛ تاريخ طبري، ج‏3، ص165.

[62]. تاريخ خليفه، ص27؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص429؛ الاصابه، ج‏8، ص157.

[63]. نساء النبي، ص135؛ همسران رسول خدا، ص25.

[64]. همسران رسول خدا، ص46؛ زندگاني محمد، ص439.

[65]. الطبقات، ج8، ص82؛ مروج الذهب، ج2، ص289؛ تاريخ طبري، ج11، ص608.

[66]. الطبقات، ج‏8، ص90.

[67]. انساب الاشراف، ج1، ص442؛ الطبقات، ج8، ص95.

[68]. المغازي، ج‏1، ص411؛ اسد الغابه، ج‏6، ص57.

[69]. تاريخ طبري، ج11، ص610؛ الاستيعاب، ج4، ص1871؛ الاصابه، ج8، ص210-212.

[70]. الطبقات، ج8، ص111؛ انساب الاشراف، ج1، ص447؛ الاصابه، ج8، ص322.

[71]. الاصابه، ج1، ص87.

[72]. الاوائل، ص115؛ تاريخ طبري، ج3، ص167.

[73]. انساب الاشراف، ج2، ص456؛ اسد الغابه، ج6، ص16.

[74]. الطبقات، ج‏8، ص115؛ تاريخ طبري، ج‏11، ص614.

[75]. انساب الاشراف، ج1، ص454؛ الاصابه، ج‏8، ص272.

[76]. الطبقات، ج‏8، ص112؛ تاريخ طبري، ج‏3، ص95.

[77]. الطبقات، ج8، ص102؛ انساب الاشراف، ج1، ص454.

[78]. انساب الاشراف، ج1، ص458؛ الطبقات، ج8، ص117؛ تاريخ طبري، ج3، ص65.

[79]. انساب الاشراف، ج1، ص455؛ تاريخ طبري، ج3، ص168.

[80]. الطبقات، ج8، ص117؛ تاريخ طبري، ج3، ص168؛ انساب الاشراف، ج1، ص456.

[81]. الطبقات، ج8، ص118؛ نهاية الارب، ج18، ص196؛ تاريخ طبري، ج11، ص597.

[82]. تاريخ طبري، ج3، ص168؛ الاصابه، ج8، ص272.

[83]. تاريخ طبري، ج3، ص95؛ المناقب، ج1، ص159.

[84]. تاريخ طبري، ج11، ص612؛ الطبقات، ج8، ص112.

[85]. انساب الاشراف، ج1، ص422؛ الطبقات، ج8، ص122.

[86]. تاريخ طبري، ج11، ص671؛ الطبقات، ج8، ص122.

[87]. الطبقات، ج8، ص123؛ المناقب، ج1، ص103.

[88]. الطبقات، ج8، ص126؛ تاريخ طبري، ج11، ص595.

[89]. الطبقات، ج8، ص126-127؛ الاصابه، ج8، ص200.

[90]. تاريخ طبري، ج3، ص168؛ عيون الاثر، ج2، ص376.

[91]. انساب الاشراف، ج1، ص456؛ الطبقات، ج8، ص112.

[92]. نهاية الارب، ج18، ص194؛ امتاع الاسماع، ج‏13، ص121.

[93]. انساب الاشراف، ج1، ص446؛ الاصابه، ج8، ص323.

[94]. البدء و التاريخ، ج5، ص15؛ امتاع الاسماع، ج10، ص198.

[95]. انساب الاشراف، ج11، ص27؛ الاصابه، ج8، ص416.

[96]. جمهرة انساب العرب، ص342؛ الاصابه، ج8، ص304.

[97]. الاستيعاب، ج4، ص1832؛ امتاع الاسماع، ج10، ص201.

[98]. الطبقات، ج8، ص119-120؛ انساب الاشراف، ج1، ص459.

[99]. الطبقات، ج8، ص120؛ الاصابه، ج8، ص485.

[100]. الطبقات، ج8، ص122؛ انساب الاشراف، ج1، ص459.

[101]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص86؛ الاصابه، ج8، ص222.

[102]. عيون الاثر، ج2، ص377؛ تاريخ الخميس، ج1، ص272.

[103]. انساب الاشراف، ج‏1، ص448-449؛ تاريخ طبري، ج‏3، ص169.

[104]. انساب الاشراف، ج‏1، ص453؛ تاريخ طبري، ج‏3، ص169.

[105]. الطبقات، ج‏8، ص149؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص424.

[106]. انساب الاشراف، ج‏1، ص412؛ الاستيعاب، ج‏4، ص1823؛ البداية و النهايه، ج‏3، ص128.

[107]. الاصابه، ج‏8، ص343.

[108]. انساب الاشراف، ج‏1، ص457؛ تاريخ طبري، ج‏11، ص614.

[109]. الطبقات، ج8، ص136؛ الاستيعاب، ج4، ص1872.

[110]. الطبقات، ج‏8، ص130؛ صحيح البخاري، ج2، ص132.

 [111]. شرح ‏نهج البلاغه، ج9، ص193.

[112]. انساب الاشراف، ج‏1، ص412؛ الاستيعاب، ج‏4، ص1823.

[113]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج‏2، ص652؛ شرح نهج البلاغه، ج9، ص198.

[114]. الطبقات، ج‏2، ص169؛ المعرفة و التاريخ، ج‏1، ص447.

[115]. البداية و النهايه، ج‏5، ص232.

[116]. الطبقات، ج3، ص98؛ انساب الاشراف، ج10، ص35.

[117]. تاريخ طبري، ج3، ص614؛ انساب الاشراف، ج1، ص444.

[118]. انساب الاشراف، ج‏1، ص444؛ تاريخ طبري، ج3، ص614.

[119]. انساب الاشراف، ج‏1، ص419.

[120]. صحيح البخاري، ج8، ص5؛ امتاع الاسماع، ج13، ص155.

[121]. انساب الاشراف، ج‏1، ص415.

[122]. تاريخ الاسلام، ج‏3، ص539.

[123]. الفتوح، ج‏2، ص421؛ الامامة و السياسه، ج‏1، ص72.

[124]. الاخبار الطوال، ص144.

[125]. تاريخ ‏خليفه، ص114.

[126]. تاريخ يعقوبي، ج‏2، ص181؛ الفتوح، ج‏2، ص455.

[127]. الفتوح، ج‏2، ص455؛ انساب الاشراف، ج‏1، ص43؛ الكامل، ج3، ص221.

[128]. تاريخ طبري، ج‏4، ص454؛ البداية و النهايه، ج‏7، ص230.

[129]. البداية و النهايه، ج8، ص336؛ الاغاني، ج‏9، ص98.

[130]. البداية و النهايه، ج‏3، ص129؛ شذرات الذهب، ج‏1، ص259.

[131]. احاديث ام المؤمنين عائشه، ج1، ص50؛ نقد و بررسي منابع سيره نبوي، ص89.

[132]. ايران در زمان ساسانيان، ص233؛ تاريخ تمدن، ج1، ص50.

[133]. تاريخ الاسلام، ج‏15، ص418.

[134]. البرهان، ج1، ص194؛ الاتقان، ج1، ص39.

[135]. معرفت، ش108، ص83-94، «كنكاشي درباره علل تعدد همسران پيامبر».

[136]. المفصل، ج8، ص226.

[137]. همسران رسول خدا، ص78.

[138]. زندگاني محمد، ص438.

[139]. المفصل، ج8، ص232.

[140]. الفردوس الاعلي، ص79.

[141]. المنار، ج4، ص373.

[142]. الميزان، ج‏4، ص195.

[143]. سيره ابن اسحق، ج3، ص1108-1109؛ الطبقات، ج2، ص131؛ ج8، ص44.

[144]. الطبقات، ج2، ص131.

[145]. سبل الهدي، ج‏9، ص83.

[146]. انساب الاشراف، ج1، ص466؛ الطبقات، ج3، ص215.

[147]. انساب الاشراف، ج1، ص466؛ فتح الباري، ج4، ص62؛ عون المعبود، ج5، ص102.

[148]. الطبقات، ج8، ص169.

[149]. آثار اسلامي، ص343؛ تخريب و بازسازي بقيع، ص25.

[150]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص35؛ اسد الغابه، ج5، ص439.

[151]. البداية و النهايه، ج‏6، ص225.

[152]. المعارف، ص137؛ الاصابه، ج‏8، ص324.

[153]. تاريخ دمشق، ج‏2، ص420؛ رحلة ابن بطوطه، ج1، ص319.

 




نظرات کاربران