برمکیان

خاندان بانفوذ ایرانی در دستگاه خلافت عباسی و صاحبان املاک بسیار در حرمین   برمکیان خاندانی ایرانی بودند که با نزدیک شدن به دستگاه خلافت امویان و عباسیان، راه ترقی و کمال را پیمودند. در دوره اول عباسی، به روزگار خلافت هارون الرشید (حک:170-193ق.)

خاندان بانفوذ ايراني در دستگاه خلافت عباسي و صاحبان املاك بسيار در حرمين

 

برمكيان خانداني ايراني بودند كه با نزديك شدن به دستگاه خلافت امويان و عباسيان، راه ترقي و كمال را پيمودند. در دوره اول عباسي، به روزگار خلافت هارون الرشيد (حك:170-193ق.) كه اوج اقتدار عباسيان بود، آنان در بسياري از شؤون حكومتي دخالت داشتند. اين خاندان با نام نياي خود، برمك، شناخته مي‌شدند؛ از ميان معاني و تفاسير گوناگون منابع تاريخي براي كلمه برمك[1] اين سخن صحيح‌تر به نظر مي‌رسد كه برمك لقب عام نگهبانان بودايي معبد نوبهار بلخ و مشتق از كلمه پارماكا در زبان سانسكريت به معناي پيشواي روحاني بوداييان است.[2] گزارش‌ها درباره شرح حال برمك و اسلام آوردن وي متفاوت است. تاريخ‌نگاران نخستين مسلمان از اين خاندان را برمك، جد خالد، مي‌دانند كه پس از فتح خراسان در روزگار عثمان به مدينه رفت و اسلام را پذيرفت و از سوي عثمان، عبدالله ناميده شد. وي در بازگشت به بلخ، به دليل ترك دين اجدادش، به دست نيزك طرخان، حاكم تركستان، به قتل رسيد و همسر وي همراه كودك خردسالش كه او هم برمك نام داشت، به كشمير گريخت.كودك با مراقبت مادر به تحصيل كمالات روي آورد. سر انجام بلخيان او را به سرزمين خود آوردند و منصب پدرش را به وي بازگرداندند.[3] برمك در دوره عبدالملك بن مروان (حك: 65-86ق.)[4] يا هشام بن عبدالملك (حك: 105-125ق.)[5] وارد دمشق شد و در دربار امويان مقرب گشت. وي با يكي از شاهزادگان چَغانيان، منطقه‌اي در بخش علياي رود جيحون، ازدواج كرد كه حاصل آن، سه پسر به نام خالد، حسن، عمر و دختري مشهور به ام خالد بود.[6] سليمان، ديگر فرزند برمك، حاصل ازدواج وي با دختري بخارايي بوده است.[7]

 

خالد پسر برمك مشهور به ابوالبرامكه به سال 90ق. زاده شد.[8] وي مورد احترام امويان به ويژه فرزندان عبدالملك، هشام و مسلمه، بود. با ورود وي به جرگه هواداران عباسيان و نشان دادن لياقت در موارد گوناگون چون گردآوري پول براي عباسيان در دوره دعوت پنهان براي قيام عباسيان[9]، شركت در سركوب مخالفان در طوس به فرمان ابومسلم به سال130ق.[10]، مجاب كردن حكمران طبرستان به هواداري از قيام عباسيان به سال 131ق.[11]، تصدي سمت خزانه‌داري، گردآوري و ثبت غنائم در پيكارهاي قحطبة بن شبيب در قم و اصفهان و خراسان در همان سال[12] و نقش بسزايش در قدرت يافتن عباسيان، سفاح نخستين خليفه عباسي (حك:132-136ق.) اداره امور غنائم را به خالد واگذاشت.[13] او با لياقت و كارداني توانست سرپرستي ديوان خراج براي گردآوري ماليات‌ها و ديوان جند براي اثبات انتساب سربازان به لشكر و پرداخت حقوق ايشان را نيز عهده‌دار شود.[14] با وجود خودداري خالد از پذيرش عنوان وزير و اعتقاد به بد يمن بودن آن به سبب قتل ابوسلمه خلال[15]، وي همه كارهاي وزير را انجام مي‌داد. از اين رو، برخي منابع از او با عنوان وزير ياد كرده‌اند.[16] وزارت منصور (حك: 136-158ق.) نيز از جمله مناصبي بود كه به سال 136ق. به خالد واگذار شدكه يك سال و اندي عهده‌دار آن بود تا اين كه ابوايوب سليمان بن وهب مورياني، نخستين وزير منصور، به قصد دور كردن خالد از پايتخت و تصدي منصب او، پيشنهاد اعطاي ولايت فارس به خالد را داد و خالد چندين سال بر فارس حكم راند.[17] منصور همچنين حكومت طبرستان و موصل را در سال 148ق. به وي بخشيد كه ثروت فراواني برايش به ارمغان آورد.[18] به سال 163ق. خالد و برادرانش سليمان و حسن، هارون را در نبرد با روميان همراهي كردند.[19] سر انجام خالد كه به خوش‌رفتاري و سياست‌مداري شهرت داشت، در جمادي الاولي سال 165ق. درگذشت.[20]

 

دومين شخص برجسته اين خاندان، يحيي بود. وي در سال آخر حكومت منصور عهده‌دار ولايت آذربايجان بود.[21] او از سوي مهدي عباسي (حك: 158-169ق.) مسؤول تربيت و تعليم هارون شد[22] و بعدها نقشي بسزا در به تخت نشاندن وي ايفا كرد.[23] هارون نيز به پاس اين خدمات به سال 170ق. با بخشيدن مُهر خويش به وي، حكم او را در سراسر قلمرو حكومتش نافذ ساخت[24]، به گونه‌اي كه امور حكومتي با تدبير يحيي، مقتدرترين وزير در سراسر دوره عباسيان، شكل مي‌گرفت. بر پايه برخي از گزارش‌ها، وي نخستين كسي بود كه در نامه‌ها عبارت «و أسأله أن يصلي على محمد عبده و رسوله» را افزود و كتابي نيز در اين باره نوشت.[25] آورده‌اند كه وي از منصور خواست با توجه به نماز خواندن حضرت علي(ع) در ايوان مدائن، از ويران كردن آن خودداري كند.[26] همچنين هنگامي كه هارون فضل بن يحيي را مأمور سركوب شورش يحيي بن عبدالله علوي كرد، يحيي برمكي به فرزندش فضل هشدار داد كه از ريختن خون فرزند رسول خدا خودداري كند و با توجه به اين كه برمكيان متهم به تشيع هستند، قضيه را با مصالحه فيصله دهد.[27] خود نيز به علوي ياد شده كمك مالي كرد.[28] شيخ مفيد، يحيي را به دست داشتن در گرفتاري امام موسي بن جعفر(ع) متهم مي‌كند. به گفته وي، يحيي به جهت رقابت با محمد بن اشعث و با آگاهي از امامي بودن وي، از گرفتاري معيشتي اسماعيل بن علي، نواده امام صادق(ع) سوء استفاده كرد و با دادن هدايايي، وي را به بدگويي از امام نزد هارون ترغيب كرد و همين به دستگيري و شهادت امام انجاميد.[29] مسموميت و مرگ ادريس بن عبدالله، پايه‌گذار سلسله ادريسيان، نيز به يحيي نسبت داده شده است.[30]

 

جعفر فرزند يحيي از ديگر شخصيت‌هاي برجسته برمكيان است كه نزد هارون بسيار محبوب بود. سيطره و نفوذ وي بر دستگاه خلافت نظير نداشت.[31] با توجه به اين كه هنگام مرگش در سال 187ق.[32] و به گفته مسعودي، هنگام مرگ 45 سال داشت[33] مي‌توان گفت كه زاده 143ق. بوده است. به سال 176ق. هارون ولايت بخش غربي قلمرو حكومت از شهر انبار تا شمال آفريقا را به جعفر بخشيد.[34] حكومت مصر در همان سال[35]، فرونشاندن اختلافات قبيله‌اي مردم شام به سال 180ق.[36]، حكومت شامات و جزيره در همان سال[37]، فرماندهي نگهبانان ويژه خليفه[38]، رياست ديوان‌ مظالم براي رسيدگي به تخلفات كارگزاران حكومتي[39]، تصدي خاتم براي مهر و امضاي نامه‌هاي حكومتي و پيشگيري از جعل نامه[40]، رياست بريد، وزارت، و نيز سپهسالاري[41] از جمله مناصب و اقدامات حكومتي وي بودند. وي يحيي بن عبدالله علوي را به سفارش پدر از زندان آزاد كرد. نيز عبدالله افطس علوي را كه هارون به وي سپرده بود، به قتل رساند.[42]

 

فضل، فرزند ديگر يحيي، به سال 147ق. زاده شد.[43] او افزون بر داشتن جايگاه ويژه در دستگاه خلافت، از سوي هارون، تربيت امين عباسي را عهده‌دار شد.[44] به سال 176ق. ولايت بخش شرقي قلمرو عباسيان از نهروان تا تركستان و آذربايجان و ارمنستان[45] و به سال 178ق. حكومت خراسان نيز به او داده شد.[46] در سال 179ق. حكومت وي بر خراسان پايان يافت؛ ولي حكومت آذربايجان و ارمنستان همچنان بر عهده وي بود.[47] هنگامي كه امام موسي بن جعفر(ع) در زندان هارون بود، هارون دستور قتل امام را به فضل ابلاغ كرد. فضل از انجام آن خودداري ورزيد و مورد خشم هارون قرار گرفت و تازيانه خورد.[48]

 

در منابع از برمكيان ديگري مانند معاويه[49] و حسن و سليمان فرزندان برمك[50]، محمد فرزند خالد[51]، ابراهيم و موسي و محمد[52] فرزندان يحيي و نوادگان برمكيان[53] ياد شده است. اما به علت نقش كم‌رنگ ايشان در رويدادهاي تاريخي، آگاهي‌هاي فراوان درباره آن‌ها ارائه نشده است.

 

 ƒسقوط برمكيان

 حضور برمكيان در دستگاه خلافت عباسي تأثيرات سياسي و اجتماعي مهمي بر جاي نهاد؛ همچون: نفوذ روزافزون ايرانيان در دستگاه خلافت، بهبود نظام حكومتي و رواج شيوه ايراني عهد ساساني در اداره ديوان‌هاي سراسر قلمرو پهناور عباسيان، توجه به اديبان و دانشمندان و حمايت مادي و معنوي از ايشان، ترويج فرهنگ سخاوت و بخشش ميان دولتمردان.[54] اما اين حضور پر رنگ ديري نپاييد و هارون پس از بازگشت از حج (186ق.) در شب اول محرم سال187ق. دستور قتل جعفر و زنداني شدن يحيي و فضل و مصادره اموال آن‌ها را صادر كرد. سرِ جعفر در شهر انبار به دست مسرور خادم از تن جدا و بدنش قطعه قطعه شد و هر يك در جايي از بغداد آويخته گشت.[55] يحيي و فضل نيز زنداني شدند تا اين كه يحيي به سال 190ق. در زندان درگذشت و جسدش در رقه كنار فرات دفن شد.[56] فضل نيز در زندان و به سال 193ق. درگذشت.[57] به فرمان هارون، محمد بن خالد بن برمك و فرزندان و وابستگان وي كه در امور دولت و وزارت چندان دخالت نداشتند، همراه فرزندان خردسال فضل و جعفر امان يافتند.[58]

 

سقوط برمكيان از نقاط مبهم تاريخ است و تحليل‌هاي متفاوت و گاه متناقض را در پي داشته است. اين كه برخي از تاريخ‌نگاران ازدواج جعفر با عباسه، خواهر هارون، به شرط صوري بودن و سپس عهدشكني جعفر و تولد دو فرزند و زندگي مخفيانه آن‌ها را علت سقوط برمكيان دانسته اند[59]، به دليل‌هاي گوناگون صحيح نيست.[60] گروهي ديگر خودداري فضل از پرداخت قسمتي از درآمد فارس به هارون را علت خشم وي دانسته‌اند.[61] دلبستگي و ارتباط برمكيان با علويان و آزادي برخي از زندانيان ايشان به دست برمكيان نيز در زمره علل رويگرداني هارون و عقوبت ايشان ياد شده است.[62] برخي از منابع از نفرين امام رضا(ع) در حق برمكيان در عرفه و سقوط ايشان در همان سال ياد كرده‌اند.[63] بدگويي مخالفان و رقيباني از كارگزاران هارون چون علي بن عيسي يزدانيرود، منصور بن زياد، جعفر بن محمد بن اشعث و فضل بن ربيع[64]، و نفوذ برمكيان به ويژه فضل در سپاه خراسان[65] نيز از علت‌هايي است كه براي اين حادثه برشمرده‌اند. هر يك از اين دليل‌ها با تأييدات و تناقضاتي همراه است؛ اما حتي در صورت صحت نمي‌تواند تنها عامل چنين برخوردي با برمكيان باشد. به نظر مي‌رسد مجموع اين عوامل همراه عامل اصلي كه همانا زير شعاع قرار گرفتن اقتدار خليفه بود، باعث شد تا هارون به برانداختن اين خاندان همت گمارد.

 

 ƒبرمكيان و حج

گزارش‌هاي تاريخي از سفرهاي پيوسته برمكيان به حج حكايت دارند. واقدي در يكي از سفرهاي حج يحيي بن خالد با وي در مدينه ديدار كرد و همين آشنايي سبب سفر او به سال 180ق. به بغداد و تأليف كتاب المغازي شد.[66]

 

يحيي به سال 181ق. از هارون اجازه خواست تا او را از كارهاي حكومتي معاف كند و به او اجازه زيارت و مجاورت خانه خدا دهد. با موافقت هارون، او خاتم را به وي بازگرداند و به حج رفت و يك سال مجاور خانه خدا بود تا به سال 182ق. به بغداد بازگشت.[67] وي به كارگزاران دستور داد تا ماليات ساكنان حرمين شريفين را قسط‌بندي كنند.[68]

 

جعفر در برخي از سفرهاي حج همراه هارون بود.[69] در يكي از اين سفرها به وي پيشنهاد كرد تا براي معطر شدن خانه خدا آتشداني درون آن قرار دهند و شبانه روز در آن عود و چوب‌هاي خوشبو بسوزانند. هارون اين كار را بدعت شمرد و از قبول آن سر باز زد. آن گاه كه خبر به رقيبان ايشان رسيد، ميان مردم پراكندند كه برمكيان مردم را به آتش‌پرستي فرا‌مي‌خوانند.[70]

 

سخاوت برمكيان زبانزد همگان بود و نمونه‌هاي فراوان از آن ياد شده است. در سفري كه جعفر رهسپار حج بود و خشكسالي مناطق گوناگون را در بر گرفته بود، هنگام عبور وي از وادي العقيق، زني از بني‌كلاب با سرودن شعري مردم را تسلي داد كه با وجود جعفر، خشكسالي كاري از پيش نخواهد برد.[71]

 

جعفر به سال 185ق. اجازه خواست تا براي انجام حج و مجاورت خانه خدا به مكه رود و با موافقت هارون در ماه رمضان راهي حج شد و پس از انجام عمره در ماه شعبان، در جده اقامت كرد و پس از انجام مناسك حج به بغداد بازگشت.[72]

 

در سال 186ق. يحيي برمكي در حالي كه دست بر پرده كعبه داشت، با خدا چنين مناجات كرد: خدايا! گناهانم بسيار و غير قابل شمارش است و جز تو كسي از آن آگاه نيست. خدايا! اگر قصد عقوبت داري، مرا در اين دنيا عذاب ده؛ هر چند به بهاي از دست دادن سلامت جسم و تحمل داغ فرزندانم جز فضل باشد؛ و عذاب مرا به دنياي ديگر وامگذار.[73]

 

مهم‌ترين و واپسين سفر حج برمكيان مربوط به سال 186ق. است. در اين سال، هارون همراه همه صاحب منصبان و افراد بانفوذ قصد حج كرد و برمكيان را نيز با خود همراه ساخت.[74] سخاوت و عطاياي بي‌شمار برمكيان در اين سفر، اين سال را در ذهن مردم با عنوان سال عطاياي سه‌گانه ماندگار ساخت.[75] هنگامي كه هارون در مدينه بار عام داد، يحيي همراه او بود. جعفر مأمون را و فضل نيز امين را در عطادهي همراهي كردند و مردم اين همه را از بركت برمكيان دانستند و در مدح ايشان ابياتي حاكي از ورود برمكيان به وادي بطحاء و روشن شدن مكه به اين سبب و تاريكي بغداد به جهت دوري آن‌ها سرودند.[76]

 

هارون در مكه عهدنامه‌اي درباره تعيين وليعهد اول و دوم (امين و مأمون عباسي) تنظيم كرد و با امضاي شاهدان و حضور ايشان، آن را در كعبه نهاد. احضار يكايك برمكيان و صحبت جداگانه هارون با ايشان درون كعبه در مورد مفاد اين عهدنامه، در منابع ياد شده است.[77] بر پايه گزارشي، جعفر برمكي پس از اداي سوگند امين، عباي وي را گرفت و از او درخواست كرد كه در روزگار خلافتش به او وفادار بماند و سه بار اين درخواست را تكرار كرد.[78] اگر صحت اين گزارش را بپذيريم، نشان از بيمناكي برمكيان درباره آينده خود دارد.

 

ƒ املاك و آثار برمكيان در حرمين

 برمكيان با توجه به سفرها و اقامت‌هاي پيوسته در مكه و مدينه، اقامتگاه‌هايي در اين دو شهر براي خود فراهم ديده بودند؛ يحيي برمكي خانه‌هاي گوناگون در شهر مكه خريداري كرده بود. وي خانه حجير بن ابي‌اهاب را كه هم به كوه قعيقعان و هم به مسجدالحرام راه داشت، در برابر 36 هزار دينار خريداري و تعمير كرد.[79] همچنين خانه‌اي متعلق به بني‌عائذ و شخصي به نام ابن صيفي را كه در دامنه كوه ابوقبيس بود، نيز خريد. اين خانه در گسترش دوران مهدي عباسي (167ق.) همچنان دست نخورده باقيمانده بود.[80]

 

دار حمزه متعلق به عمرو بن سفيان بن سعد در منطقه سويقه را نيز يحيي خريداري كرد.[81] فاكهي از خانه‌اي كه به يحيي تعلق داشت و در روزگار او به خانه ابواحمد بن رشيد شهرت داشته، گزارش داده است.[82] يحيي همچنين براي ايجاد بوستاني در منطقه فخ، كوه حَزَنه را شكافت و مسيري به سوي فخ هموار نمود.[83] خانه عبدالله بن جعفر بن ابي‌طالب در شهر مدينه نيز از جانب يحيي خريداري شده بود.[84] همچنين خانه‌هايي در غرب و شرق مسجدالنبي از سوي برمكيان خريداري شده بود كه بعدها مصادره و در زمره اموال حكومتي شد.[85] خانه عاتكه دختر عبدالله بن يزيد كه روبه‌روي باب الرحمه مسجدالنبي قرار داشت، نيز از جانب يحيي خريداري شد.[86]

 

جعفر برمكي قطعه زميني را كنار ضلع شرقي مسجدالحرام از هارون به اقطاع* گرفت و خانه‌اي شخصي براي اقامت در ايام حج ساخت. اين خانه پس از قتل جعفر مصادره شد و حماد بربري، از كارگزاران هارون، درون آن را با شيشه تزيين كرد كه به دارالقوارير شهرت يافت.[87] وي همچنين خانه ابوالعاص بن ربيع، شوهر زينب دختر پيامبر، را كه هديه حضرت خديجه به ايشان بود، در كوچه‌اي به سوي منطقه اجياد كبير به 80 دينار از عموزادگان ابوالعاص خريداري كرد و آن را با سنگ‌هاي طرح‌دار و چوب ساج تعمير و براي اقامت آماده ساخت.[88] فاكهي در تعيين حدود بطحا، نام اين خانه را ياد كرده است.[89] دار المعيدي در همان كوچه نيز به دست جعفر خريداري و تعمير شد.[90] وي همچنين قصري كنار كوه سقر در حاشيه شهر مكه بنا نهاد.[91] ميان باب البقالين و باب الخياطين، درهاي مسجدالحرام، نيز قطعه زميني وجود داشت كه جعفر آن را از هارون به اقطاع گرفت و هنوز ساخت آن به اتمام نرسيده بود كه مرگش فرا‌رسيد.[92]

 

وي همچنين خانه‌اي در مدينه برابر مسجدالنبي داشت.[93] اين خانه در جانب غربي مسجد قرار داشت و يكي از درهاي مسجد به جهت روبه‌رو بودن با اين خانه، به باب جعفر بن يحيي برمكي شناخته مي‌شد.[94]

 

برخي از منابع سده سوم از ساخت آبشخوري براي حاجيان كه به سقايه ابن برمك شهرت داشته، نزديك يكي از انصاب حرم* گزارش داده‌اند.[95]

 

منابع

اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ اخبار الدولة العباسيه: (قرن3)، به كوشش الدوري و المطلبي، بيروت، دار الطليعه، 1391ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاعلاق النفيسه: ابن رسته (م. قرن3ق.)، بيروت، دار صادر، 1892م؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البلدان: ابن الفقيه (م.365ق.)، به كوشش يوسف الهادي، بيروت، عالم الكتب، 1416ق؛ البلدان: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ بهجة النفوس و الاسرار: عبدالله بن محمد المرجاني (م.699ق.)، به كوشش محمد عبدالوهاب، دار الغرب الاسلامي، 2002م؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ برمكيان: سيد صادق سجادي، تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1385ش؛ تاريخ بيهقي: ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي (م.470ق.)، به كوشش خليل خطيب، تهران، مهتاب، 1374ش؛ تاريخ حبيب السير: غياث الدين خواند امير (م.942ق.)، به كوشش سياقي، خيام، 1380ش؛ تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء عليهم‌السلام: حمزة بن الحسن الاصفهاني (م. قرن4ق.)، بيروت، دار مكتبة الحياة؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ مكة المشرفه: محمد ابن الضياء (م.854ق.)، به كوشش علاء و ايمن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ التعريف بتاريخ و معالم المسجد النبوي: سيد ضياء بن محمد عطار، مدينه، كنوز المعرفه، 1432ق؛ التعريف بما آنست الهجره: محمد المطري (م.741ق.)، به كوشش الرحيلي، رياض، دار الملك عبدالعزيز، 1426ق؛ خليفه و سلطان و مختصري درباره برمكيان: بارتولد وايسلي، ترجمه: سيروس ايزدي، تهران، امير كبير، 1358ش؛ فخري: ابن الطقطقي (م.709ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار القلم، 1418ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفه؛ الوزراء و الكتاب: محمد الجهشياري (م.331ق.)، بيروت، دار الفكر الحديث، 1408ق؛ وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر؛ هارون الرشيد حقائق عن عهده و خلافته: عبدالجبار الجومرد، بيروت، شركت توزيع و نشر مطبوعات، 2005م.

 

ابوالفضل رباني


[1]. نك: البلدان، ابن فقيه، ص617-618؛ معجم البلدان، ج5، ص307-308؛ تاريخ برمكيان، ص29-31.

[2]. تاريخ برمكيان، ص29-30.

[3]. البلدان، ابن فقيه، ص618؛ معجم البلدان، ج5، ص308.

[4]. خليفه و سلطان، ص88.

[5]. تاريخ برمكيان، ص45.

[6]. البلدان، ابن فقيه، ص618-619؛ معجم البلدان، ج5، ص308.

[7]. معجم البلدان، ج5، ص308.

[8]. البلدان، ابن فقيه، ص618؛ تاريخ دمشق، ج16، ص8؛ وفيات الاعيان، ج1، ص332؛ الاعلام، ج2، ص295.

[9]. الكامل، ج5، ص363.

[10]. تاريخ طبري، ج7، ص389؛ تجارب الامم، ج3، ص293.

[11]. اخبار الدولة العباسيه، ص333.

[12]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص343؛ اخبار الدولة العباسيه، ص349.

[13]. الوزراء و الكتاب، ص59؛ الكامل، ج5، ص445.

[14]. الوزراء و الكتاب، ص59.

[15]. الفخري، ص153.

[16]. الوزراء و الكتاب، ص59؛ وفيات الاعيان، ج1، ص332.

[17]. الوزراء و الكتاب، ص65.

[18]. البلدان، ابن فقيه، ص574، 579؛ الكامل، ج5، ص585.

[19]. تاريخ طبري، ج8، ص146.

[20]. وفيات الاعيان، ج1، ص332.

[21]. الكامل، ج6، ص16.

[22]. تاريخ طبري، ج8، ص140؛ وفيات الاعيان، ج6، ص221.

[23]. نك: تاريخ يعقوبي، ج2، ص406؛ تاريخ طبري، ج8، ص232؛ الكامل، ج6، ص99.

[24]. تاريخ طبري، ج8، ص233.

[25]. الوزراء و الكتاب، ص114.

[26]. تاريخ طبري، ج7، ص651؛ الفخري، ص154؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص247.

[27]. تاريخ طبري، ج8، ص289؛ وفيات الاعيان، ج1، ص334؛ تاريخ حبيب السير، ص237.

[28]. الوزراء و الكتاب، ص157.

[29]. الارشاد، ج2، ص237.

[30]. مقاتل الطالبيين، ص407.

[31]. الوزراء و الكتاب، ص120-121.

[32]. وفيات الاعيان، ج1، ص336.

[33]. مروج الذهب، ج3، ص386.

[34]. الوزراء و الكتاب، ص122.

[35]. الكامل، ج6، ص140.

[36]. تاريخ طبري، ج8، ص262؛ الكامل، ج6، ص151-152.

[37]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص410.

[38]. الكامل، ج6، ص152.

[39]. الوزراء و الكتاب، ص131.

[40]. الوزراء و الكتاب، ص133.

[41]. تاريخ بيهقي، ج1، ص227.

[42]. مقاتل الطالبيين، ص411.

[43]. وفيات الاعيان، ج4، ص36.

[44]. وفيات الاعيان، ج4، ص28.

[45]. الوزراء و الكتاب، ص122؛ وفيات الاعيان، ج4، ص29.

[46]. تاريخ سني ملوك الارض، ص170؛ وفيات الاعيان، ج4، ص29؛ الكامل، ج6، ص145.

[47]. خليفه و سلطان، ص90.

[48]. الارشاد، ج2، ص241؛ مقاتل الطالبيين، ص416.

[49]. البلدان، يعقوبي، ص46.

[50]. تاريخ طبري، ج8، ص146؛ البلدان، ابن فقيه، ص618-619؛ معجم البلدان، ج5، ص308.

[51]. تاريخ طبري، ج8، ص261.

[52]. مروج الذهب، ج3، ص368؛ الوزراء و الكتاب، ص116.

[53]. تاريخ طبري، ج8، ص437-438، 626.

[54]. تاريخ برمكيان، ص3-4.

[55]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص421؛ الوزراء و الكتاب، ص150- 151.

[56]. مروج الذهب، ج3، ص343، 386؛ وفيات الاعيان، ج6، ص227-228.

[57]. تاريخ طبري، ج8، ص341.

[58]. الوزراء و الكتاب، ص151؛ تاريخ طبري، ج8، ص297.

[59]. مروج الذهب، ج3، ص375-378.

[60]. نك: تاريخ برمكيان، ص91-94.

[61]. الوزراء و الكتاب، ص157.

[62]. تاريخ طبري، ج8، ص289؛ وفيات الاعيان، ج1، ص334-335.

[63]. بحار الانوار، ج49، ص85.

[64]. الوزراء و الكتاب، ص124-162.

[65]. تاريخ طبري، ج8، ص257.

[66]. المغازي، ص7-8، «مقدمه».

[67]. البداية و النهايه، ج10، ص177، 179.

[68]. الوزراء و الكتاب، ص114.

[69]. البداية و النهايه، ج10، ص179.

[70]. الوزراء و الكتاب، ص164؛ هارون الرشيد حقائق عن عهده، ص374.

[71]. وفيات الاعيان، ج1، ص328-331.

[72]. الكامل، ج6، ص168.

[73]. تاريخ طبري، ج8، ص292؛ الوزراء و الكتاب، ص142.

[74]. تاريخ طبري، ج8، ص278؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص233.

[75]. الوزراء و الكتاب، ص142.

[76]. الفخري، ص200.

[77]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص232-236؛ تجارب الامم، ج3، ص528.

[78]. مروج الذهب، ج3، ص354؛ الوزراء و الكتاب، ص142.

[79]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص250-251؛ اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص304.

[80]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص259-260؛ اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص329.

[81]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص296.

[82]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص208.

[83]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص296؛ اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص212-213.

[84]. تاريخ المدينه، ج1، ص234.

[85]. تاريخ المدينه، ج1، ص247.

[86]. بهجة النفوس، ج1، ص547؛ التعريف بما آنست الهجره، ص107؛ تاريخ مكة المشرفه، ص293.

[87]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص166؛ اتحاف الوري، ج2، ص207-208.

[88]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص243.

[89]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص75.

[90]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص207، 234.

[91]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص287؛ اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص182.

[92]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص81.

[93]. التحفة اللطيفه، ج1، ص243؛ التعريف بتاريخ، ص421.

[94]. التعريف بتاريخ، ص421.

[95]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص190؛ الاعلاق النفيسه، ص56.




نظرات کاربران