بنی امیه بنی امیه بنی امیه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بنی امیه بنی امیه بنی امیه بنی امیه بنی امیه

بنی امیه

تیره‌ای مشهور از قریش، صاحب منصب در حرمین شریفین و موجب حرمت‌شکنی در آن دو   بنی‌امیه تیره‌ای ثروتمند، قدرتمند، پر جمعیت و دارای نفوذ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسیار در آستانه ظهور اسلام در مکه و سپس در جهان اسلام بودند و جز

تيره‌اي مشهور از قريش، صاحب منصب در حرمين شريفين و موجب حرمت‌شكني در آن دو

 

بني‌اميه تيره‌اي ثروتمند، قدرتمند، پر جمعيت و داراي نفوذ سياسي، اجتماعي و اقتصادي بسيار در آستانه ظهور اسلام در مكه و سپس در جهان اسلام بودند و جز چند سال، در طول حكومتشان (41-132ق.) بر حرمين تسلط داشتند؛ بني‌اميه از نسل امية بن عبدشمس بن عبدمناف بن قصي هستند[1] كه نسبشان به عبدمناف جد سوم پيامبر (ص) مي‌رسد.[2] از ميان فرزندان عبدشمس، يعني اميه اكبر، اميه اصغر، نوفل، عبداميه، حبيب، ربيعه، عبدالعزي و عبدالله، نسل اميه اكبر به بني‌اميه شهرت دارند.[3] افزون بر قريش، ميان عرب قحطاني نيز تيره‌اي با نام بني‌امية بن زيد بن قيس از زير مجموعه‌هاي اوس يافت مي‌شود[4] كه البته غير مشهورند. بر پايه گزارشي، اميه برده‌اي رومي بود كه عبدشمس با ملحق ساختن او به خود، وي را فرزند خويش خواند.[5] برخي اين سخن امير مؤمنان علي (ع): «ليس الصريح كاللصيق[6]: پاكيزه‌نسب مانند چسبيده شده نيست» را مؤيد همين مطلب مي‌دانند. امام اين سخن را در پاسخ نامه معاويه نوشت كه افتخار مي‌كرد از فرزندان عبدمناف است.[7] درباره فساد اخلاقي اميه، در منابع گزارشي بازتاب يافته است. بر پايه گزارشي، او همسرش را به ازدواج پسرش ابوعمرو در آورد كه عقبة بن ابي‌معيط بن اميه نتيجه آن ازدواج بود.[8]

 

فرزندان اميه به دو گروه «عنابس» و «اعياص» تقسيم شده‌اند. حرب، ابوحرب، سفيان، ابوسفيان[9] و بر پايه گزارشي، عمرو و ابوعمرو[10] به سبب مقاومتشان در نبرد عُكاظ، از جنگ‌هاي فجار، به عنابس (جمع عنبسه به معناي شير) شناخته مي‌شدند.[11] از ميان عنابس، تنها نسل حرب ادامه يافت.[12] معاوية بن ابي‌سفيان و جانشينانش، يزيد و معاوية بن يزيد، كه از سال 41 تا 64 ق. بر جهان اسلام حكومت كردند، از عنابس[13] و به «آل ابي‌سفيان» مشهور بودند. عنابس بعدها به زير مجموعه‌هايي تقسيم شدند. تيره‌هاي بنوابان بن عثمان، بنوحيدر بن وليد، و بنوخالد بن يزيد بن معاويه از آن جمله هستند.[14]

 

عاص (عاصي)، ابوالعاص (ابوالعاصي)، عيص (عيصي)، ابوالعيص و عويص به دليل تشابه در نام، به اعياص شهرت يافتند.[15] از عيص[16] و عويص نسلي باقي نماند.[17] شاخه مروانيان بني‌اميه كه از سال 64 تا 132ق. حكومت كردند، از اعياص بودند.[18]

 

ƒ بني‌اميه پيش از اسلام

آن‌ها به سبب سكونت در پيرامون كعبه، از قريش بطائح بودند؛ در برابر قريش ظواهر كه در اطراف مكه سكونت داشتند.[19] بني‌اميه تا آستانه ظهور اسلام به عنوان بني‌عبدشمس (عَبشَمي) شناخته مي‌شدند[20] و هنوز هويت مستقل نيافته بودند. آن‌ها در دوران جاهلي، از تاجران و توانگران قريش بودند. عبدشمس، جد بزرگ آنان، عامل پيمان تجارت قريش با حبشه[21] يا عراق[22] و در زمره اصحاب ايلاف بود.[23] ابوسفيان (صخر) پسر حرب نيز در آستانه ظهور اسلام به عنوان رئيس كاروان‌هاي تجاري قريش با شام داد و ستد داشت.[24]

 

بني‌اميه از ميان مناصب مكه، قيادت (فرماندهي در نبردها و كاروان‌هاي تجارت) را كه به دست قصي بن كلاب* ، جد چهارم پيامبر، در كنار برخي ديگر از مناصب پديد آمده بود، پس از عبدشمس و اميه به صورت موروثي در اختيار داشتند.[25] حرب بن اميه در نبرد فجار، فرمانده سپاه قريش بود.[26] پس از او فرزندش ابوسفيان عهده‌دار اين منصب شد.[27] حرب و ابوسفيان از داوران قريش شمرده شده‌اند.[28] از ديگر شخصيت‌هاي معروف آن‌ها در اين عصر، ابواُحيحه سعيد بن عاص بن اميه است كه وي را از دشمنان سرسخت پيامبر و از استهزاء كنندگان او برشمرده‌اند.[29]

 

بني‌اميه به عنوان بخشي از بني‌عبدمناف در درگيري اين تيره با بني‌عبدالدار و هم‌پيمانانشان براي تصدي مناصب كعبه كه به انعقاد پيمان حلف المطيبين* انجاميد، حضور داشتند.[30] از رقابت و فخرفروشي بني‌عبدمناف با بني‌سهم، از تيره‌هاي قريش، درباره شمار جمعيت تيره‌هايشان ياد شده و نزول سوره تكاثر را مربوط به اين رويداد دانسته‌اند.[31] منابع از ستيز ميان اميه و بني‌زهره به سبب چشم‌چراني اميه نسبت به كنيزان وهب بن عبدمناف ياد كرده‌اند و آورده‌اند كه بني‌عبدمناف كه از رقيبشان قدرتمندتر بودند، تصميم گرفتند كه بني‌زهره را از مكه بيرون كنند. اين تصميم با مخالفت بني‌سهم، از تيره‌هاي قريش و خويشاوند بني‌زهره، به نتيجه نرسيد.[32] از اين روز با نام «يوم عِزّ الرَكب» (روز صلح) ياد شده است.[33]

 

نيز منابع از ستيز بني‌اميه با بني‌مخزوم، از ديگر شاخه‌هاي پر نفوذ قريش، گزارشي كوتاه و مبهم ارائه كرده‌اند. بر اين اساس، فردي از كِنانه، هم‌پيمان مخزومي‌ها، با فردي از بني‌زبيد، هم‌پيمان بني‌اميه، به تفاخر پرداختند. سپس گروهي از دو طرف همراه هم‌پيمانان خود كنار حِجر اسماعيل گرد آمدند و برتري خود را به رخ يكديگر كشيدند. با اوج گرفتن ستيز، براي داوري نزد يكي از كاهنان به نام سطيح رفتند و او به سود بني‌مخزوم حكم كرد.[34] از ستيز بني‌اميه با بني‌عدي بن كعب نيز گزارشي در دست است.[35]

 

رقابت بني‌اميه با بني‌هاشم از مهم‌ترين و تأثيرگذارترين رخدادهاي اين خاندان است كه ريشه آن به رقابت اميه، سر سلسله اين خاندان، با هاشم بازمي‌گردد. اميه كه گويا به سبب كوشش‌هاي شايسته عمويش هاشم در منصب سقايت و رفادت، به منزلت اجتماعي والاي او رشك مي‌برد[36]، در رقابت با او تلاش‌هايي چون اطعام حاجيان انجام داد. سرانجام آن دو اختلاف خود را نزد كاهني از خزاعه براي داوري بردند و تعهد سپردند تا در صورت محكوميت 50 شتر را در مكه نحر نمايند و مردم را اطعام كنند و نيز 10 سال از آن شهر بيرون روند.[37] با داوري كاهن به نفع هاشم، اميه به شام تبعيد شد.[38] شماري از پژوهشگران اين گزارش را به افسانه تشبيه و آن را انكار كرده و عدم گزارش آن از سوي تاريخ‌نگاراني چون يعقوبي، ابن هشام و مسعودي را دليل جعلي بودن آن دانسته‌اند.[39] همانند اين گزارش درباره رقابت و حسادت حرب بن اميه به عبدالمطلب و محكوميت حرب در داوري ميان آن دو نيز در دست است.[40] بر پايه گزارشي، عبدشمس با هاشم، جد اعلاي پيامبر، همزاد بود و هنگام تولد، انگشت يكي بر پيشاني ديگر چسبيده بود. هنگام جداسازي آن دو، خون جاري شد[41] و اين زمينه دشمني ميان فرزندان آن‌ها را فراهم آورد.[42]

 

بني‌اميه در درگيري‌ها و اختلافات ميان خاندان‌هاي بني‌عبدمناف از پشتيباني بني‌نوفل بن عبدمناف[43] و نيز برخي از بني‌عبدشمس، هم‌پيمان بني‌اميه، مانند عتبه و شيبه فرزندان ربيعة بن عبدشمس برخوردار بودند.[44] در برابر، بني‌مطلب بن عبدمناف كنار بني‌هاشم قرار داشتند. در محاصره اقتصادي مسلمانان در شعب ابي‌طالب چنين آرايشي مشاهده مي‌شد.[45] بني‌اميه به رغم روابط خصومت‌آميز و رقابت با بني‌هاشم، گاه پيوندهايي با بني‌هاشم داشتند. ازدواج ام جميل خواهر ابوسفيان با ابولهب عموي پيامبر از آن جمله است.[46]

 

ƒ مناسبات بني‌اميه با پيامبر (ص)

برخاستن پيامبر از بني‌هاشم، رشك برخي تيره‌هاي قريش مانند بني‌اميه و بني‌مخزوم را برانگيخت؛ زيرا آن‌ها بعثت پيامبر را سبب برتري موقعيت بني‌هاشم ارزيابي كردند و بر پايه تعصب قبيله‌اي و از سر حسادت و رقابت، به رهبري ابوسفيان كه در آن هنگام بزرگ بني‌اميه به شمار مي‌آمد، در برابر دعوت رسول خدا واكنشي سخت نشان دادند. رد پاي سران بني‌اميه را در بيشتر كوشش‌هاي قريش بر ضد پيامبر مي‌توان يافت. پس از آغاز رسالت وي، آن‌ها با همراهي ديگر قريش از هيچ كوششي براي مهار يا انحراف دعوت پيامبر فروگذار نكردند. گفت‌وگو با ابوطالب براي بازداشتن رسول خدا از دعوت خود[47]، پيشگيري از طواف مسلمانان[48]، محاصره اقتصادي بني‌هاشم و مسلمانان در شعب ابي‌طالب[49] و توطئه قتل پيامبر (ص)[50] از اين كوشش‌ها است؛ نام برخي از بني‌اميه ميان مقتسمين* (بازدارندگان حاجيان از ديدار با پيامبر (ص)[51]) مانند حنظلة بن ابي‌سفيان و هم‌پيمانانشان به چشم مي‌خورد.[52] از ميان امويان، ابوسفيان، عقبة بن ابي‌معيط، ابواُحيحه، معاوية بن مغيرة بن ابي‌العاص (ازمقتولان پس از غزوه احد)[53]، مروان و پدرش حكم بن ابي‌العاص (تبعيدي رسول خدا به طائف)[54] و نيز ام جميل خواهر ابوسفيان[55] از سرسخت‌ترين دشمنان پيامبر (ص) بودند. بر پايه گزارشي، رسول خدا بني‌اميه را از بدترين و شرورترين عرب[56] و دشمن‏ترين آن‌ها در برابر بني‌هاشم معرفي كرد.[57]

 

به رغم مواضع ستيزآميز بني‌اميه با رسول خدا، چند تن از آنان در سال‌هاي نخست دعوت پيامبر مسلمان شدند. خالد از پيشگامان در اسلام و از كاتبان پيامبر (ص)[58] و عمرو فرزندان سعيد بن عاص[59]، ابوحذيفة بن عتبه[60]، عثمان بن عفان و ام حبيبه دختر ابوسفيان، از همسران پيامبر، از آن جمله هستند.[61] اينان و برخي هم‌پيمانانشان مانند بني‌جحش به حبشه هجرت كردند.[62] ام كلثوم دختر عقبة بن ابي‌معيط نيز پس از حديبيه (6/7ق.) به مدينه هجرت كرد.[63]

 

دشمني بني‌اميه در پي هجرت پيامبر به يثرب ادامه يافت. آن‌ها پس از پيمان عقبه دوم (13 بعثت) و هجرت مسلمانان به آن شهر، اموال بني‌جحش از هم‌پيمانان خود را مصادره كردند.[64] ابوسفيان رئيس بني‌اميه نيز با ارسال نامه‌اي به يثرب، انصار را به سبب پناه دادن به رسول خدا نكوهش كرد.[65] نقشه ترور رسول خدا از سوي ابوسفيان پس از غزوه بني‌نضير (4ق.) از ديگر كوشش‌هاي آن‌ها بود كه به نتيجه نرسيد.[66]

 

بني‌اميه در دوره مدني پيامبر، در همه توطئه‌ها و كوشش‌هاي نظامي و سياسي بر ضد او ميدان‌دار بودند. ابوسفيان رهبري و فرماندهي قريش را جز در نبرد بدر (2ق.) كه وي به عنوان رئيس كاروان تجاري قريش به شام غايب بود، بر عهده داشت.[67] در اين غزوه نيز كه در غياب ابوسفيان رخ داد، كساني از بني‌عبدشمس و بني‌اميه و هم‌پيمانانشان شركت داشتند[68] و چند تن از آن‌ها مانند حنظلة بن ابي‌سفيان[69]، عقبة بن ابي‌معيط[70]، عتبه و شيبه فرزندان ربيعه، وليد بن عتبه، و نيز عاص و عبيده پسران سعيد بن عاص[71] به قتل رسيدند و 12 تن از آنان از جمله عمرو بن ابي‌سفيان[72] و حارث بن ابي‌وجزه[73] و ابوالعاص بن ربيع عبشمي[74] به اسارت درآمدند.[75] ابن هشام اسيران هم‌پيمان او را هفت تن ياد كرده است.[76] اين نبرد دشمني بني‌اميه با بني‌هاشم را از اين رو كه برخي از آن‌ها به دست امام علي (ع) كشته شده بودند، شدت بخشيد و كينه آن‌ها تا زمان‌هاي بعد نيز باقي ماند؛ پس از غزوه بدر، روابط بني‌اميه با پيامبر وارد مرحله‌اي تازه‌اي شد؛ زيرا كشته شدن بزرگاني از بني‌مخزوم و بني‌عبدشمس و برخي ديگر از تيره‌هاي قريش، به ابوسفيان اين امكان را داد تا افزون بر رهبري بني‌اميه، به رهبري قريش هم برسد.[77] وي به عنوان وارث منصب قيادت، در نبردهايي بزرگ مانند اُحد[78] و احزاب[79] هدايت سپاه قريش را بر عهده داشت. همسر او هند دختر عتبه در نبرد احد نقشي مهم در به شهادت رساندن حمزه عموي پيامبر ايفا كرد. بر پايه سخني، يكي از امويان مدعي به شهادت رساندن او بود.[80] گفته‌اند معاوية بن مغيرة بن ابي‌العاص اموي جسد حمزه را مُثْله كرد.[81]

 

ابوسفيان بزرگ امويان كه نقش اصلي را در فرماندهي احزاب (5ق.) داشت، پس از ناكامي در آن نبرد[82] به ناچار همراه قريش تن به مصالحه با پيامبر (ص) در غزوه حديبيه (6ق.) داد.[83] پس از نقض اين پيمان از سوي قريش، ابوسفيان تلاش‌هايي از جمله سفر به مدينه، براي تجديد پيمان با رسول خدا به كار بست. بي‌نتيجه ماندن اين كوشش‌ها به فتح مكه به سال هشتم ق. انجاميد.[84] پيامبر در اين غزوه با توجه به نفوذ ابوسفيان، خانه او را از مكان‌هايي خواند كه مردم با پناهنده شدن به آن‌ها، در امان خواهند بود.[85] نيز درباره بني‌اميه گذشت فراوان نشان داد و با صدور فرمان عفو عمومي، قريش از جمله بني‌اميه را با عنوان «طُلَقاء» (آزاد شدگان) مخاطب ساخت.[86] بدين ترتيب، بني‌اميه پس از 21 سال موضع‌گيري ستيزآميز بر ضد پيامبر، با او بيعت كردند و مسلمان شدند؛ بني‌اميه در غزوه‌هاي حُنين و طائف[87] كه پس از فتح مكه انجام شد، حضور داشتند. در نبرد حُنين، پيامبر به چند تن از چهره‌هاي اموي مانند ابوسفيان و پسرانش يزيد و معاويه[88]، طُليق بن سفيان بن اميه و فرزندش حكيم بن طليق[89] و خالد بن اسيد، غنايمي براي تأليف قلوب آن‌ها بخشيد. از اين رو، آن‌ها را در شمار «مؤلفة قلوبهم» دانسته‌اند.[90]

 

سپس پيامبر از ميان بني‌اميه افرادي را به عنوان كارگزار خود در شهرها و مناطق گوناگون برگزيد. عتاب بن اسيد (8-10ق.) در مكه[91]، عمرو بن سعيد بن عاص در وادي القري[92] و پسرانش ابان و خالد بن سعيد در مناطقي از يمن[93] يا بحرين[94] و ابوسفيان به عنوان مأمور گردآوري خراج نجران، از آن جمله هستند.[95]

 

پس از فتح مكه، برخي از بني‌اميه به مدينه مهاجرت كردند. در پايان خلافت عثمان (حك: 23-35ق.) كه خود از امويان بود، شمار بني‌اميه با موالي او در اين شهر حدود 1000 تن دانسته شده است.[96] با گسترش فتوحات، بني‌اميه افزون بر شام، محل حكمراني يزيد بن ابي‌سفيان و برادرش معاويه و جانشينان وي[97]، در عراق[98] و مناطقي از شمال آفريقا[99] نيز حضور يافتند. از دومين نيمه سده دوم ق. يكي از مراكز عمده گرد آمدن آن‌ها اندلس بود. امويان در آن جا حكومتي تأسيس كردند كه نزديك به سه سده پابرجا بود.[100] 

 

مفسران آياتي از قرآن را بر ويژگي‌ها و رفتار و كردار بني‌اميه تطبيق كرده يا آن‌ها را سبب نزول اين آيات دانسته‌اند. اين آيات هم مكي و هم مدني هستند.[101] «شجره ملعونه» در آيه 60 اسراء/17[102] و (لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) در آيه 3 قدر/97 كه بر طول مدت حكومت بني‌اميه تطبيق شده[103]، از آن جمله هستند. البته برخي آيات را تنها درباره بعضي از بني‌اميه مانند ابوسفيان دانسته‌اند؛ چنان‌كه در سبب نزول افزون بر 25 آيه از او ياد شده كه همه آن‌ها بر نقش منفي وي در برابر پيامبر تأكيد دارند.  درباره حكم بن ابي‌العاص اموي نيز آياتي نازل شده است.[104]

 

افزون بر آيات، رواياتي از پيامبر (ص) درباره بني‌اميه همانند «ويل لبني‌اميه»[105] گزارش شده كه زمان صدور آن به طور دقيق روشن نيست. اگر اين سخنان پيش از اسلام آوردن آن‌ها باشد، تأييدي بر دشمني پيشين آن‌ها با رسول خدا است. اين احتمال نيز وجود دارد كه پيشگويي او درباره رفتار بني‌اميه در زمان‌هاي بعد باشد، چنان كه اين سخن حضرت را مي‌توان ناظر بر عملكرد بني‌اميه در دوره‌هاي پسين دانست: «هرگاه فرزندان ابوالعاص به شمار 30 يا 40 تن برسند، سرزمين‌هاي خدا را چون مِلْك شخصي زير فرمان و بندگان خدا را چاكران و دين خدا را به دغل‌بازي خواهند گرفت.»[106]

 

ƒ بني‌اميه در دوره خلفاي نخستين

ابوسفيان پس از خلافت يافتن ابوبكر، به مخالفت با او پرداخت و به امام علي (ع) پيشنهاد مخالفت بر ضد وي را داد و به پشتيباني بني‌اميه و قريش از او و تأمين منابع مالي و نيروي انساني تعهد سپرد؛ اما آگاهي امام از نيّت سوء او[107] اين توطئه را ناكام گذاشت. ابوبكر با پيشنهاد عمر كه خطر ابوسفيان را گوشزد كرد، با بخشيدن زكات نجران به ابوسفيان كه خود وي گرد آورده بود، او را با خود همراه كرد.[108] به‌كارگيري يزيد بن ابي‌سفيان به عنوان فرمانده بخشي از سپاه مسلمانان در شامات[109] و نيز كاتب قرار دادن عثمان از چهره‌هاي اموي در خلافت ابوبكر[110] را مي‌توان از امتيازهاي كسب شده بني‌اميه براي همكاري با دستگاه خلافت به شمار آورد. بني‌اميه در خلافت عمر داراي منزلت بودند؛ چنان‌كه دو تن از فرزندان ابوسفيان در شمار كارگزاران او قرار داشتند. پس از مرگ يزيد بن ابي‌سفيان، به جاي او برادرش معاويه امير شامات شد[111] و اين موجب گشت تا بني‌اميه موقعيت خود را در بخشي از حاكميت استوار كنند. توجه ويژه عمر به معاويه سبب شد تا وي بعدها تسلط خود بر مردم را برآمده از منزلتش نزد اين خليفه معرفي كند.[112] عمر به رغم مشاطره اموال كارگزارانش[113]، از معاويه بازخواست نكرد. از اين رو، به نظر مي‌رسد عمر در دوران خلافتش نتوانست يا نخواست با استبداد و فزون‌خواهي معاويه رويارويي كند. بدين سان، وي زمينه را براي حكومت امويان فراهم ساخت. خليفه دوم به رغم آگاهي از تمايلات قبيله‌اي عثمان و هراس در اين زمينه، وي را از اعضاي شوراي شش نفره خلافت قرار داد.[114] بني‌اميه هنگام تشكيل اين شورا براي انتخاب خليفه، در حمايت از عثمان و رقابت با بني‌هاشم با افرادي چون عمار كه از علي (ع) حمايت مي‌كرد، به بحث پرداختند و وي را دشنام دادند.[115] ابوسفيان در آغاز خلافت عثمان با اين باور كه خلافت در جايگاه خود قرار گرفته است[116]، به بني‌اميه سفارش كرد كه خلافت را همچون گوي به افراد بني‌اميه بسپارند و نگذارند از اين خاندان بيرون رود.[117] پيامد انتخاب عثمان، قدرت‌گيري بيشتر امويان بود. آن‌ها در روزگار عثمان، هم بيت المال را در دست گرفتند و هم شمشير سلطان را كه حاكي از قبضه همه امور سياسي، نظامي و مالي دستگاه خلافت بود.[118] اين خليفه با اتكا به بني‌اميه، صحابه گرانقدري چون ابوذر، عمار و ابن مسعود را آزرد.[119] سرانجام عملكرد نامناسب كارگزاران عثمان كه بيشتر از خويشاوندان وي بودند، ميان مسلمانان نارضايتي برانگيخت و منجر به قيام و گرد آمدن آن‌ها بر ضد عثمان در مدينه شد. در اين رخداد، بر خلاف معاويه كه در اعزام نيرو براي حمايت از عثمان و بر خلاف دستور وي تعلل كرد[120]، امويان ساكن در آن شهر از عثمان حمايت كردند و حتي با طولاني شدن محاصره، تصميم گرفتند عثمان را شبانه به مكه بفرستند كه با آگاهي قيام كنندگان، تدبيرشان نافرجام ماند.[121] با قتل عثمان، برخي از بني‌اميه ساكن در مدينه، بيمناكانه نخست به ام حبيبه دختر ابوسفيان وهمسر رسول خدا پناه بردند[122] و سپس به شام[123] يا مكه گريختند.[124]

 

ƒ مناسبات بني‌اميه با امام علي (ع)

در آغاز خلافت امام علي، برخي از چهره‌هاي مشهور اموي مانند مروان، سعيد بن عاص، وليد بن عقبه و معاويه[125] از بيعت با امير مؤمنان (ع) خودداري كردند و شماري از امويان در مكه نزد عبدالله بن حضرمي، هم پيمان بني‌عبدشمس و كارگزار عثمان در آن شهر، رفتند و پس از پيوستن عبدالله بن عامر حكمران عثمان بر بصره به جمع آنان، خونخواهي عثمان را بهانه كردند[126] و نبرد جمل را به سركردگي عايشه و طلحه و زبير برپا نمودند. برخي از بني‌اميه در اين نبرد سوگند ياد كردند تا امام علي (ع) را به شهادت برسانند.[127] صدور فرمان عفو عمومي امام علي، موجب نجات مروان بن حكم اموي شد كه مشاور و داماد عثمان و از نقش‌آفرينان در جمل بود و امام از دستيابي كوتاه مدت وي به حكومت در آينده خبر داد.[128]

 

امويان ساكن در حجاز در پايان نبرد جمل در شام به معاويه پيوستند و او را در كوشش‌هايش بر ضد امام، از جمله نبرد صفين، ياري كردند.[129] امير مؤمنان فتنه آن‌ها را مخوف‌ترين فتنه‌ها[130] و امويان را آفت امت اسلامي معرفي كرد[131] و اسلام آوردن آنان را بر پايه اكراه دانست.[132] او از آن‌ها با تعابيري چون مكارترين و فاجرترين ياد كرد[133] و از بني‌هاشم با تعبير افصح، اصبح، انصح و اسمح ياد نمود.[134] نيز در نامه‌اي به معاويه، پلشتي‌هاي بني‌اميه را يادآور شد.[135]

 

 ƒحكومت امويان (حك: 41-132ق.)

بني‌اميه كه با دسيسه‌هايي زمينه صلح با امام حسن (ع) را فراهم ساخته بودند، بر همه قلمرو اسلامي چيره شدند. معاويه پايه‌گذار حكومتي شد كه با دوره‌هاي پيش تفاوت‌هاي آشكار داشت و شباهتي ميان آن و سيره پيامبر (ص) و حتي دو خليفه اول ديده نمي‌شد. از اين رو، دولت او را نه خلافت بلكه سلطنت دانسته‌اند.[136]

 

در دوران سلطه حدود 90 ساله امويان، 14 تن حكومت كردند كه از ميان آن‌ها معاويه و عبدالملك بن مروان و هشام بن عبدالملك به دليل طولاني بودن حكومتشان (هر يك حدود 20 سال)[137] و عمر بن عبدالعزيز به سبب اتخاذ سياست‌هاي اصلاحي همانند ممنوع ساختن سب و لعن امام علي و بازگرداندن فدك به اهل بيت[138] از شهرت بيشتر برخوردارند. حكومت امويان شاخصه‌هايي چون تبديل نظام خلافت به نظام استبدادي موروثي، برخورد تبعيض‌آميز با غير عرب و موالي، بي‌عدالتي[139] و ستم بر رعيت به ويژه مخالفان، قداست بخشيدن به خليفه و دستگاه خلافت، تقويت و ترويج جبرگرايي، و حمايت از مرجئه داشت.[140] در حكومت آن‌ها، ديوان‌هاي جديد با الهام از تشكيلات ايرانيان و روميان تأسيس شد يا گسترش يافت. ديوان بَريد (پست امروزين)، خاتم (مهر) و رسائل از آن جمله هستند.[141] در اين دوره، با پديد آمدن منصب حجابت، دسترسي مردم به حاكم دشوار گشت.[142]

 

امويان مناطق بسيار را در شرق و غرب قلمرو اسلام فتح كردند. در حكومت وليد بن عبدالملك (85-95ق.) مسلمانان به فرماندهي قتيبة بن مسلم باهلي، در آسياي مركزي بر قبايلي از تركان چيره شدند و مناطق گسترده را فتح كردند.[143] در غرب نيز دامنه فتوحات آن‌ها از شمال آفريقا به غرب اروپا و اسپانيا و جنوب فرانسه و اندلس به سال 92ق. رسيد.[144]

 

از چالش‌هاي داخلي پيش روي امويان در طول حكومت آنان، تلاش‌هاي سياسي علويان، شيعيان و خوارج و در اواخر حكومت آن‌ها عباسيان بود كه حركت‌هايي را برضد بني‌اميه به راه انداختند. قيام امام حسين (ع)، شورش ابن زبير (حك:64-73ق.)، قيام توابين (65ق.)، مختار (66-67ق.)، زيد بن علي (122ق.)، يحيي بن زيد، عبدالله بن معاويه و قيام‌هاي خوارج از جمله قيام ابوحمزه خارجي و تسلط كوتاه مدت وي بر حرمين شريفين به سال 129ق. از آن جمله است. سر انجام طومار حكومت بني‌اميه را نهضت عباسيان با تكيه بر قواي خراساني و با شعار «الرضا من آل محمد»[145] به سال 132ق. دَر هم پيچيد. با سقوط حكومت اموي، بسياري از بني‌اميه به دست عباسيان كشته شدند[146] و يكي از امويان به نام عبدالرحمن بن معاويه از شام به اندلس گريخت و به سال 138ق. حكومتي تأسيس كرد[147] كه به حكومت امويان اندلس شهرت يافت و تا 422ق. حدود سه سده دوام آورد.[148]

 

ƒ امويان و حرمين شريفين

امويان به حرمين شريفين از اين رو كه برخي تلاشگران سياسي و رقباي بني‌اميه در آن جا حضور داشتند و نيز براي كسب مشروعيت، اهتمام داشتند تا با بهره‌گيري از فضاهاي سياسي و عبادي حج افزون بر احراز مشروعيت ديني، به قوام حكومت خويش بيفزايند؛ جز در خلافت كوتاه مدت ابن زبير (65-73ق.) كه بر حجاز و ديگر مناطق قلمرو اسلامي جز شام و مصر حكم مي‌راند[149] و نيز به سال 129ق. كه خوارج ازارقه مدتي كوتاه بر آن استيلاء يافتند (← خوارج)، اين امويان بودند كه بر حرمين تسلط داشتند. در مدت حكومت ايشان، حرمين شاهد رويدادهايي مهم و تكان دهنده بود. حضور مخالفان اموي در مدينه و حمايت‌هاي آن‌ها از امام علي براي آن‌ها اهميت داشت.[150] با توجه به خطر جدي حرمين براي امويان، آن‌ها مي‌كوشيدند تا از قداست حرمين بكاهند. شايد كوشش آن‌ها براي تبديل مكه و مدينه به مركز لهو و لعب و بها دادن به رقاصان و كنيزكان آوازه خوان، در اين مسير صورت مي‌گرفت. يزيد بن عبدالملك (حك: 101-105ق.) و پسرش وليد (حك: 126ق.) از آن جمله هستند.[151]

 

سياست بني‌اميه در مدت حكومتشان به كارگيري خويشاوندانشان يا تيره‌هاي مهم قريش مانند بني‌مخزوم براي اداره حرمين بود.  امويان با گسترش ديوان بريد و راه ارتباطي حجاز با شام[152]، در اشراف كامل بر حرمين كوشيدند. برخي خلفاي اموي كوشش‌هايي در اين دو شهر مقدس انجام دادند كه عبارتند از:

 

‚1. معاويه (حك:41-60ق.): معاويه به سال 39ق. در دوران خلافت امام علي (ع) سپاهي را به فرماندهي بُسر بن ارطاة *به حجاز گسيل داشت كه با غارت و تهديد، براي معاويه بيعت گرفت.[153] بُسر پس از ورود به مدينه، با تهديد مردم بر منبر مسجد نبوي[154] و كشتار شماري[155] از آن‌ها به قصد خون‌خواهي عثمان بيعت گرفت[156] و همه مردم مدينه را به بهانه قتل عثمان تهديد به كشتار كرد.[157] بر پايه گزارشي، بسر پس از تسلط بر مدينه، خانه ابوايوب*، ميزبان پيامبر، را به آتش كشيد[158] و ابوهريره را به عنوان حاكم آن شهر منصوب كرد. بسر سپس به مكه رفت و از مردم آن شهر براي معاويه بيعت گرفت.[159]

 

معاويه دو بار در سال‌هاي 44 و51ق. در مراسم حج حضور يافت.[160] وي اميران مكه را بيشتر از ميان امويان مانند مروان بن حكم، سعيد بن عاص، عبدالله بن خالد بن اسيد، عمرو بن سعيد بن عاص، عتبة بن ابي‌سفيان، وليد بن عتبة بن ابي‌سفيان، و عثمان بن محمد بن ابي‌سفيان[161] برگزيد. او با سفر به مكه به سال 56ق. مشكل مخالفت برخي بزرگان آن شهر با ولايت‌عهدي پسرش يزيد را حل كرد.[162]

 

معاويه كوشش‌هايي سودمند همانند جاري ساختن چند چشمه در حرم انجام داد.[163] چاهي در عُسفان و چاه شوذب، ازموالي معاويه، از آن جمله هستند.[164] وي همچنين كعبه را با پارچه‌هاي قباطي كه از مصر آورده شده بود، پوشاند.[165] در اين دوره، از آن جا كه برخي از سنگ نشانه‌هاي حرم (انصاب*) از ميان رفته بود، معاويه در نامه‌اي به مروان بن حكم، امير مدينه، به وي دستور داد تا در صورت زنده بودن كُرز بن علقمه خزرجي كه در مدينه مي‌زيست، وي را مأمور بازسازي انصاب كند.[166]

 

از كوشش‌هاي معاويه در مدينه اين بود كه به سال 50ق. قصد انتقال عصا و منبر پيامبر به شام را داشت؛ اما خورشيد گرفتگي[167] و يا سخنان برخي صحابه مانند جابر و ابوهريره، او را از تصميمش منصرف كرد.[168] او شش پله بر منبر رسول خدا افزود.[169] همچنين در مدينه سدهايي ساخت؛ از جمله سدي ميان مَدينه و رحضيه، سدي به نام عنتر نزديك كوه عير نزديك ذوالحليفه و سدي نزديك به صَبِر.[170] به گزارش سمهودي، مروان به دستور معاويه، از جنوب مدينه قناتي را به سوي شمال آن شهر كنار كوه احد جاري ساخت. در اين ميان، بدن برخي شهداي احد بيرون آمد و فرزندانشان به دفن آن‌ها پرداختند.[171] بر پايه گزارشي ديگر، در سال 49ق. كه سيل اجساد برخي شهداي احد را نمايان كرد، آن‌ها در جاي ديگر دفن شدند.[172] همچنين مروان با حفر قنات از پشت مسجد قبا، چشمه معروف به زرقاء را تا كنار مسجدالنبي روان ساخت.[173]

 

به گزارشي، معاويه مروان بن حكم را مأمور كرد تا حُش كوكب* را كه عثمان در آن مدفون بود، به بقيع ملحق سازد.[174] شماري از منابع اين كار را به عثمان (حك: 23-35ق.)[175] و برخي بدون نام بردن از معاويه، آن را به بني‌اميه نسبت داده‌اند.[176] نيز آن‌ها سنگي را كه به دست پيامبر بر قبر عثمان بن مظعون جمحي، از مسلمانان پيشگام، قرار گرفته بود، بر روي قبر عثمان بن عفان نهادند.[177] از ديگر كارهاي معاويه، دستور سنگفرش كردن بِلاط، بازار تا ورودي مسجد نبوي، و زمين‌هاي پيراموني آن بود كه به دست مروان در ميان سال‌هاي 42 تا 48ق. صورت پذيرفت.[178]

 

‚2. يزيد (حك: 61-64ق.): در دوران حكومت كوتاه او رويدادهايي مهم همچون ماجراي عاشورا، سركوب قيام مردم مدينه (قيام حره) و حمله به مكه براي سركوب ابن زبير رخ داد كه هر سه را مي‌توان از علل سقوط امويان دانست. شايد يزيد به سبب اين بحران‌ها فرصت انجام حج را نيافت. به سال 60ق. عمرو بن سعيد اموي و به سال 61 و 62ق. وليد بن عقبه از اميران مكه، امير الحاج بودند. از تلاش‌هاي عمرو، محدود كردن تحرك ابن زبير بود كه با موفقيت همراه نشد.[179] وليد بن عتبة بن ابي‌سفيان از ديگر اميران مكه در اين عصر بود. در اواخر حكومت يزيد (64ق.) به سبب تحركات ابن زبير در مكه، مردم شام امكان حضور در آن شهر و موسم را نيافتند.[180]

 

از كارهاي فاجعه‌آميز يزيد در حرمين، فرستادن لشكري به مدينه (63ق.) به فرماندهي مسلم (مسرف) بن عقبه مري، محاصره و راهيابي به شهر، غارت و كشتار مردم مدينه[181] و تجاوز به نواميس بود كه فاجعه حره نام يافت.[182] علت اين اقدام، قيام مردم مدينه بر ضد حكومت يزيد و اخراج بني‌اميه از شهر و نيزكينه امويان از انصار به دليل حضور آن‌ها كنار امام علي (ع) در نبرد جمل[183] و صفين [184] بود كه خشم معاويه و امويان را برانگيخته بود. از اين رو، معاويه هنگام مرگ به يزيد سفارش كرد تا در صورت فراهم شدن زمينه مناسب، از مردم مدينه انتقام گيرد و مسلم بن عقبه مري را مأمور اين كار كند.[185] گرايش برخي قيام كنندگان مدينه به ابن زبير و ناسازگاري با يزيد، علت ديگر حمله سپاه يزيد به مدينه بود. يزيد پيش از فاجعه حره، عمرو بن سعيد، حاكم مكه و مدينه، را مأمور دستگيري ابن زبير كرد و او400 تن را بدين منظور به فرماندهي عمرو بن زبير به مكه فرستاد.[186] در نبردي كوتاه، فرمانده نيروهاي اموي به اسارت نيروهاي ابن زبير درآمد.[187] پس از رد پيشنهادهاي مكرر يزيد براي تسليم ابن زبير، وي با خلع[188] يزيد، همراهي مردم مدينه را نيز به دست آورد[189] و موجب راندن امويان از مدينه شد.[190] از اين رو، يزيد مسلم بن عقبه را مأمور حمله به مدينه كرد. وي در 28 ذي‌حجه سال 63ق. با مردم مدينه جنگيد[191] و پس از پيروزي، به دستور يزيد سه روز مدينه را در اختيار سپاه خود قرار داد[192] و سپس از مردم شهر به عنوان بردگان يزيد بيعت گرفت.[193] بر پايه گزارشي، در اين فاجعه 1700 تن از بزرگان انصار و مهاجر و از ديگر مردم ده هزار تن كشته شدند.[194]

 

اين سپاه پس از مرگ مسلم كه در مسير لشكركشي به مكه روي داد، به فرماندهي حُصَين بن نُمَير كِنْدي[195] مكه را محاصره كرد و كعبه را به منجنيق بست كه پيامد آن آتش گرفتن پرده كعبه و ويران شدن ديوار آن بود. با مرگ يزيد به سال 64ق. حصين به شام بازگشت و بدين ترتيب، محاصره 64 روزه مكه شكسته شد[196] و از اين هنگام خلافت ابن زبير آغاز شد و حدود نه سال تا 73ق. ادامه يافت.

 

بر پايه گزارش‌هايي، به دستور يزيد، خانه خدا با پارچه ابريشمي پوشانده شد. از او به عنوان كسي نام برده‌اند كه براي كعبه خواجگاني را تعيين كرد.[197] برخي اين كار را به ابن زبير يا افراد ديگر نسبت داده‌اند.[198] پس از مرگ يزيد، فرزندش معاوية بن يزيد (حك: 64ق.) از اين رو كه ابن زبير بر حرمين تسلط داشت، در آن جا نفوذ نيافت. نيز حكومت وي ناپايدار بود و حدود40 روز يا 2ماه برقرار ماند.[199] با كناره‌گيري معاويه از خلافت، حكومت از شاخه آل ابي‌سفيان به آل مروان انتقال يافت. نخستين خليفه از اين خاندان يعني مروان بن حكم (حك: 65ق.) به سبب رويارويي با هواداران ابن زبير در شام، فرصت نيافت در حرمين كوششي انجام دهد.[200]

 

‚3. عبدالملك بن مروان (حك: 65-85ق.): اين خليفه تا سال 73ق. از اين رو كه ابن زبير بر مكه تسلط داشت و نيز به سبب قيام مختار و خوارج در عراق و بخش‌هايي از ايران، نتوانست به حرمين بپردازد. او شاميان را به سبب بيم از گرايش آن‌ها به ابن زبير در ايام حج و بيعت با او، از رفتن به حج بازمي‌داشت و در پاسخ به اعتراض ايشان، با ياري فتواي ابن شهاب زهري، از فقيهان شام و عالمان دربار، آن‌ها را به حج گزاردن در بيت المقدس و طواف پيرامون قبه‌اي كه به دستور اين خليفه در مسجد الاقصي ساخته شده بود، تشويق مي‌كرد. از اين رو، شاميان اعمال حج را در روز عرفه و عيد قربان در همان جا انجام مي‌دادند.[201]

 

عبدالملك پس از تسلط بر عراق، هم‌زمان با تطميع بزرگان و مراكز رهبري زبيريان در حجاز[202]، حجاج بن يوسف ثقفي را به سال 73ق. مأمور سركوب ابن زبير در مكه كرد. بزرگان شام به پاس حرمت مكه، حاضر به پذيرش چنين كاري نبودند.[203] حجاج پس از محاصره طولاني مكه كه مدت آن را هشت ماه و 17 روز دانسته‌اند[204] و با كشتن ابن زبير به سال 73ق. توانست حجاز را دوباره زير سلطه امويان درآورد.[205] از فجايع ايام محاصره مكه، نصب منجنيق بر كوه‌هاي پيرامون مسجدالحرام بود كه به كعبه سنگ افكند و به آن آسيب زد.[206] افزون بر فروريختن ديوار مشرف بر چاه زمزم، كناره‌هاي كعبه نيز ويران[207] و حجرالاسود از جاي خود كنده شد.[208] استفاده از گلوله‌هاي آتشين نيز پرده كعبه را سوزاند.[209] حجاج سه سال (73-75ق.) افزون بر امارت حج[210]، بر مكه و مدينه و حجاز نيز حكمراني داشت.[211] وي در مدت امارتش، به دستور عبدالملك، كعبه را به سال 74ق. به صورت پيش از بازسازي ابن زبير، بازسازي كرد.[212] تفكيك حِجر اسماعيل از كعبه[213]، پوشاندن كعبه با ابريشم[214]، بازسازي نردبان داخلي كعبه و ايجاد اتاقكي براي آن (باب التوبه)[215]و نيز تعمير چاهي در مكه به نام ياقوته و احداث سدهايي در پيرامون مكه براي ذخيره آب، از جمله كوشش‌هاي حجاج در مكه بود.[216] به دستور عبدالملك، حجاج در دوم كعبه (در غربي) را مسدود نمود[217] و در بيت را از سطح زمين بالاتر برد[218] و ستون مياني را از پايين تا بالا با ورقي از طلا پوشاند.[219]

 

عبدالملك همچنين دو سايبان و دو قدح شيشه‌اي به كعبه اهدا كرد. وي پس از جاري شدن سيل در مكه (80ق.) به كارگزارش دستور داد تا در كم‌ترين زمان، بر كوچه‌ها سيل‌بند احداث كند. وي بدين منظور فردي نصراني را روانه مكه كرد تا سيل‌بند مسجدالحرام را بسازد. احداث سيل‌بند بني‌قراد معروف به بني‌جمح و نيز سيل‌بندي در پايين شهر مكه و همچنين سيل‌بند سراي اويس در نحر الوادي از ديگر كارهايي است كه به دستور عبدالملك در مكه انجام شد.[220] وي به سال 75ق. چند تن از كهنسالان خزاعه، قريش و بني‌بكر را مأمور تجديد انصاب و نشانه‌هاي ويران شده حرم كرد.[221] در دوران خلافت وي، فرزندش مسلمة بن عبدالملك، حارث بن خالد مخزومي[222] و خالد بن عبدالله قسري[223] بر مكه حكمراني داشتند. عبدالملك بن مروان به سال 75ق. حج گزارد.[224]

 

عبدالملك به سال 65ق. حُبيش بن دلجه را براي حمله به مدينه تجهيز كرد كه كاري از پيش نبرد.[225]پس از تسخير مكه، حجاج بن يوسف را امير مدينه كرد. او با انصار رفتار ناشايست در پيش گرفت و آن‌ها را قاتلان عثمان خواند و بر دست و گردن بزرگان انصاري به سان بردگان داغ نهاد.[226] وي مدينه را از آلوده‌ترين شهر‌ها و ساكنانش را خيانتكار‌ترين افراد به عبدالملك خواند. نيز احترام مردم مدينه به منبر و قبر مطهر رسول خدا را به سخره و ريشخند گرفت و سوگند خورد كه اگر سفارش‌هاي خليفه نبود، مدينه را ويران مي‌كرد.[227]

 

‚4. وليد بن عبدالملك (حك:85-96ق.): وليد كه در دوران حكومتش با بحران جدي روبه‌رو نبود، در قياس با ديگر امويان، بيشترين كوشش‌ را در حرمين انجام داد. در مكه، برخي از اين تلاش‌ها در روزگار حكمراني خالد بن عبدالله قسري* (به اختلاف، بين سال‌هاي 75 تا 96ق.) بر آن شهر انجام شد.[228] ساختن بركه‌اي براي وضو با جاري ساختن آب از پيرامون مكه[229]، تشكيل صف‌هاي نماز جماعت به صورت دايره‌اي پيرامون كعبه براي نخستين بار[230]، اخراج عراقي‌ها از مكه به دستور وليد[231]، و جدا ساختن مردان و زنان در حال طواف[232] از كارهاي او است. خالد نخستين بار در ماه رمضان كسي را روي كوه ابوقبيس گماشت كه با صداي بلند مردم را از هنگام طلوع فجر آگاه كند.[233]

 

خالد در دوران امارتش بر مكه دستور داد تا بر منبر به امام علي (ع) دشنام دهند. نيز مردم را به اطاعت از بني‌اميه برانگيخته، مي‌گفت: اگر بدانم كه اين حيوانات زبان داشته باشند و از امويان اطاعت نكنند، آن‌ها را از حرم بيرون مي‌كنم.[234]

 

وليد در سال 93 ق. 36000 دينار براي خالد بن عبدالله قسري، حكمران خود در مكه، فرستاد تا در كعبه را طلاپوش سازد.[235] نيز سقف مسجدالحرام را ويران و بناي جديدي روي پله‌ها و ستون‌هايي با زينت فسفساء، نوعي كاشي رنگارنگ، احداث كرد و ايوان‌هايي براي مسجد ساخت.[236] درون مسجد را هم با سنگ‌هاي مرمر كه از مصر و شام آورده بودند، سنگفرش شد. وي همچنين دو هلال و يك تخت طلا به كعبه اهدا كرد.[237]

 

از كارهاي وليد در مدينه، ويران كردن خانه امام علي و فاطمه8 در شرق مسجد نبوي[238] و نيز حجره‌هاي همسران پيامبر و خريد منازل پشت مسجد و پيرامون آن در مساحت 200 ذراع در 200 ذراع[239] و افزودن آن‌ها به مسجد بود.[240] اين كارها را به دستور او عمر بن عبدالعزيز كه در اين هنگام امير حرمين بود، انجام داد. وي مسجد را با كاشي‌هاي ارسالي امپراتور روم كه وليد از او درخواست كرده بود، زينت بخشيد.[241] وليد در سال‌هاي 78[242]، 79[243] و 91ق. حج گزارد.[244]

 

‚5. سليمان بن عبدالملك (حك: 96-99ق.): از اين خليفه اقدامي ويژه در حرمين به ثبت نرسيده، جز آن كه خالد بن عبدالله قسري را از حكمراني مكه بركنار و طلحة بن داود حضرمي و سپس عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد را امير مكه كرد.[245] خالد در دوران امارتش بر مكه، با عبدالله بن شيبه، از پرده‌داران كعبه، كه در كعبه را در وقت غير معمول باز كرده بود، برخوردي تند نمود و بر پايه گزارشي، به ضرب و شتم وي پرداخت كه با شكايت پرده‌دار به خليفه، خالد قصاص شد.[246] سليمان به سال 98ق. حج به جا آورد.[247]

 

‚6.عمر بن عبدالعزيز (حك: 99-101ق.): اين خليفه به عبدالعزيز بن خالد، امير خود در مكه، نوشت تا از كرايه دادن خانه‌هاي مكه پيشگيري كند و خانه‌هاي ساخته شده در منا را ويران نمايد؛ زيرا همه مكان‌هاي مكه، مسجد به شمار مي‌آيند و نبايد اجاره داده شوند. از اين رو، مردم به صورت پنهان خانه‌هايشان را اجاره مي‌دادند.[248]عمر بن عبدالعزيز براي پيشگيري از ورود چارپايان به درون مسجد نبوي، زنجيري بر باب الرحمه نصب كرد كه آثار آن بر كناره‌هاي در تا سده نهم ق. برجا بود.[249]

 

‚ ديگر خلفاي اموي

از كوشش‌هاي خلفاي پسين بني‌اميه در حرمين، نشاني نيست، جز آن كه از حج‌گزاري هشام بن عبدالملك به سال 106ق.[250] و تصميم وليد بن يزيد (حك: 125-127ق.) براي ساختن اتاقكي بر بام كعبه كه در آن به نوشيدن شراب بپردازد[251]، گزارشي در دست است. نيز در دوران خلافت مروان بن محمد (حك: 127-132ق.) واپسين خليفه اموي، ابوحمزه خارجي به سال 129ق. به مكه هجوم برد و با گريختن امير اموي آن، عبدالواحد، شهر بدون درگيري به تصرف ابوحمزه درآمد[252] و وي حدود 40 روز در مكه ماند. با پايان يافتن موسم حج، ميان حكمران اموي و ابوحمزه نبردي رخ داد كه منجر به شكست سپاه اموي و گريختن آن‌ها شد[253]. اما نبرد بعد در جمادي‌الاولي130ق. به شكست خوارج و فرار آن‌ها و قتل ابوحمزه انجاميد.[254]

 

امويان در حرمين صاحب منازل، باغ‌ها و املاك گوناگون بودند؛ از جمله باغي كه معاويه در برابر يكصد هزار درهم از حسان بن ثابت شاعر در مدينه خريد و قصر بني‌حُدَيله، از تيره‌هاي خزرج[255] را در آن بنا كرد كه چاه حاء در ميان آن قرار داشت.[256]

در دوران حكومت بني‌اميه، حدود 3۰ تن بر مدينه حكم راندند كه بسياري از آن‌ها اموي و از خويشاوندان يا تيره‌هاي مشهور قريش مانند بني‌مخزوم بودند. 

 

… منابع

آثار المدينة المنوره: عبدالقدوس الانصاري، المكتبة العلميه، 1406ق؛ الآحاد و المثاني: ابن ابي‌عاصم (م.287ق.)، به كوشش باسم فيصل، رياض، دار الدرايه، 1411ق؛ اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ الامام علي صوت العدالة الانسانيه: جورج جرداق، بيروت، دار و مكتبة الحياة، 1970م؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ الانباء في تاريخ الخلفاء: ابن العمراني (580 ش)، به كوشش السامرائي، قاهره، الآفاق العربيه، 1419ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دار الجنان، 1408ق؛ الاوائل: ابوهلال العسكري (م.395ق.)، دار البشير، 1408ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ بهجة النفوس و الاسرار: عبدالله المرجاني (م.699ق.)، به كوشش محمد عبدالوهاب، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 2002م؛ بهج الصباغة في شرح نهج البلاغه: محمد تقي التستري، تهران، امير كبير، 1376ش؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ اجتماعي ايران: مرتضي راوندي، تهران، نگاه، 1382ش؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ التاريخ الشامل للمدينة المنوره: عبدالباسط بدر، مدينه، 1414ق؛ التاريخ القويم: محمد طاهر الكردي، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1420ق؛ تاريخ حبيب السير: غياث الدين خواند امير (م.942ق.)، به كوشش سياقي، خيام، 1380ش؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ صدر اسلام: غلامحسين زرگري‌نژاد، تهران، سمت، 1378ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ عمارة المسجدالحرام: حسين عبدالله باسلامه، جده، تهامه، 1400ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ مكه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، ترجمه: جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تجارب السلف: هندوشاه صاحبي نخجواني (م.730ق.)، به كوشش عباس اقبال، تهران، طهوري، 1357ش؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجمل و النصرة لسيد العتره: المفيد (م.413ق.)، قم، مكتبة الداوري؛ جمهرة النسب: ابن الكلبي (م.204ق.)، به كوشش ناجي حسن، بيروت، عالم الكتب، 1407ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلي، ترجمه: آيتي، مشعر، 1375ش؛ حياة الحيوان الكبري: الدميري (م.808ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ دائرة المعارف قرآن كريم: مركز فرهنگ و معارف قرآن، قم، بوستان كتاب، 1386ش؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ الدرة الثمينة في اخبار المدينه: محمد ابن النجار (م.643ق.)، به كوشش صلاح الدين، مركز بحوث و دراسات المدينه، 1427ق؛ ربيع الابرار: الزمخشري (م.538ق.)، به كوشش عبدالامير، بيروت، اعلمي، 1412ق؛ الروض الانف: السهيلي (م.581ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحميري (م.900ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار عليهم‌السلام : النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش جلالي، قم، نشر اسلامي، 1414ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ شواهد التنزيل: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمودي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ العقد الفريد: احمد بن عبدربه (م.328ق.)، به كوشش الابياري، بيروت، دار الكتاب العربي؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ الغارات: ابراهيم الثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ الفتن: نعيم بن حماد المروزي (م.228ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ الفتنة الكبري: طه حسين، قاهره، دار المعارف؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فخري: ابن الطقطقي (م.709ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار القلم، 1418ق؛ فصول من تاريخ المدينه: علي حافظ، شركة المدينة المنوره، 1405ق؛ القاموس المحيط: الفيروزآبادي (م.817ق.)، بيروت، دار العلم؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مبهمات القرآن: بلنسي (م.782ق.)، به كوشش القاسمي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1411ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مراصد الاطلاع: صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مشاهير علماء الامصار: ابن حبان (م.354ق.)، به كوشش مرزوق علي، دار الوفاء، 1411ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الصغير: الطبراني (م.360ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ النزاع و التخاصم: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش حسين مونس، قاهره، دار المعارف؛ نسب قريش: مصعب بن عبدالله الزبيري (م.236ق.)، به كوشش بروفسال، قاهره، دار المعارف؛ النسب: ابن سلّام الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ النصائح الكافيه: السيد محمد بن عقيل (م.1350ق.)، قم، دار الثقافه، 1412ق؛ نظام اداراي مسلمانان در صدر اسلام: عبدالحي كتاني، ترجمه: ذكاوتي، سمت، 1384ش؛ نهج البلاغه: صبحي صالح، تهران، دار الاسوه، 1415ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م؛ ينابيع الموده: القندوزي (م.1294ق.)، به كوشش حسيني، تهران، اسوه، 1416ق.

 

سيد محمود ساماني

 



[1]. انساب الاشراف، ج5، ص7؛ جمهرة انساب العرب، ص74.

[2]. المعارف، ص72-74؛ النسب، ص198-199.

[3]. النسب، ص198-199؛ جمهرة انساب العرب، ص78.

[4]. جمهرة انساب العرب، ص471؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص46.

[5]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص216؛ البداية و النهايه، ج8، ص21؛ شرح نهج البلاغه، ج15، ص233.

[6]. نهج البلاغه، خطبه17.

[7]. بحار الانوار، ج33، ص107.

[8]. المنمق ص48؛ المعارف، ص318-319.

[9]. المنمق، ص140؛ جمهرة النسب، ص38؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص42-43.

[10]. النسب، ص199؛ جمهرة انساب العرب، ص78؛ تاج العروس، ج8، ص378، «عموس».

[11]. العقد الفريد، ج3، ص316؛ الكامل، ج1، ص594.

[12]. جمهرة النسب، ص38؛ المنمق، ص140.

[13]. جمهرة النسب، ص38.

[14]. معجم قبائل العرب، ج1، ص1، 322، 329؛ الاعلام، ج2، ص291.

[15]. المعارف، ص73-74؛ جمهرة انساب العرب، ص78.

[16]. المعارف، ص74.

[17]. جمهرة انساب العرب، ص78.

[18]. النسب، ص199؛ تاج العروس، ج9، ص315، «عيص».

[19]. المحبر، ص167؛ مروج الذهب، ج2، ص32.

[20]. لسان العرب، ج6، ص114، «شمس»؛ القاموس المحيط، ج2، ص224، «شئس».

[21]. الطبقات، ج1، ص61؛ المحبر، ص163؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص244.

[22]. مبهمات القرآن، ج2، ص746.

[23]. المحبر، ص162-163؛ تفسير قرطبي، ج20، ص204؛ مبهمات القرآن، ج2، ص745.

[24]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص115؛ المعارف، ص575؛ الاستيعاب، ج4، ص240.

[25] اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص115؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص2.

[26]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص115.

[27]. تاريخ ابن خلدون، ج3، ص2.

[28]. المحبر، ص132.

[29]. المحبر، ص165؛ المنمق، ص120؛ بهج الصباغه، ج2،ص212.

[30]. المنمق، ص33؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص248؛ المفصل، ج4، ص58.

[31]. اسباب النزول، ص305؛ مجمع البيان، ج10، ص811؛ تفسير بغوي، ج5، ص298.

[32]. النزاع و التخاصم، ص41.

[33]. انساب الاشراف، ج10، ص271-272.

[34]. المنمق، ص106-104.

[35]. المنمق، ص94.

[36]. المنمق، ص97؛ تاريخ طبري، ج2، ص253؛ المنتظم، ج2، ص212.

[37]. الطبقات، ج1، ص62؛ المنتظم، ج2، ص212-213.

[38]. الطبقات، ج1، ص62؛ تاريخ طبري، ج2، ص253؛ المنتظم، ج2، ص213.

[39]. نك: تاريخ صدر اسلام، ص95.

[40]. انساب الاشراف، ج1، ص80-81؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص249؛ تاريخ طبري، ج2، ص253.

[41]. تاريخ طبري، ج2، ص252.

[42]. نك: النزاع و التخاصم، ص41.

[43]. تاريخ طبري، ج2، ص247-249.

[44]. المحبر، ص160.

[45]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص31.

[46]. السيرة النبويه، ج1، ص354-355؛ الطبقات، ج8، ص40-41؛ النزاع و التخاصم، ص58.

[47]. جامع البيان، ج7، ص265؛ اسباب النزول، ص144؛ روض الجنان، ج7، ص297-298.

[48]. الدر المنثور، ج6، ص40-43.

[49]. السيرة النبويه، ج1، ص376؛ انساب الاشراف، ج1، ص265.

[50]. السيرة النبويه، ج2، ص480-481؛ تاريخ طبري، ج2، ص370-372.

[51]. مجمع البيان، ج6، ص549؛ تفسير قرطبي، ج10، ص58.

[52]. المحبر، ص160.

[53]. السيرة النبويه، ج2، ص104؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص78؛ اسد الغابه، ج6، ص293.

[54]. الفتن، ص72.

[55]. السيرة النبويه، ج2، ص355.

[56]. سبل الهدي، ج10، ص123؛ ينابيع الموده، ج2، ص76؛ النصائح الكافيه، ص139.

[57]. المستدرك، ج4، ص487؛ ينابيع الموده، ج2، ص469؛ سبل الهدي، ج10، ص152.

[58]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص23؛ تاريخ طبري، ج2، ص317.

[59]. الطبقات، ج4، ص75-76؛ تاريخ دمشق، ج6، ص129؛ ج46، ص24.

[60]. انساب الاشراف، ج9، ص368-369؛ تاريخ طبري، ج2، ص331؛ الاستيعاب، ج4، ص1631.

[61]. السيرة النبويه، ج1، ص323؛ تاريخ طبري، ج2، ص331.

[62]. السيرة النبويه، ج1، ص324.

[63]. تاريخ خليفه، ص52؛ تاريخ المدينه، ج2، ص494؛ عيون الاثر، ج2، ص123.

[64]. السيرة النبويه، ج1، ص499؛ اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص245؛ المنمق، ص238.

[65]. المحبر، ص271.

[66]. الطبقات، ج2، ص72؛ تاريخ دمشق، ج45، ص426؛ البداية و النهايه، ج4، ص69.

[67]. السيرة النبويه، ج1، ص619؛ انساب الاشراف، ج5، ص11-12.

[68]. الآحاد و المثاني، ج1، ص262.

[69]. السيرة النبويه، ج1، ص708؛ الارشاد، ج1، ص69.

[70]. النزاع و التخاصم، ص42.

[71]. تاريخ دمشق، ج6، ص129؛ شرح نهج البلاغه، ج15، ص199.

[72]. اسد الغابه، ج1، ص227؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص200.

[73]. السيرة النبويه، ج2، ص4.

[74]. السيرة النبويه، ج1، ص653.

[75]. سبل الهدي، ج4، ص78.

[76]. السيرة النبويه، ج2، ص4.

[77]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص334؛ تاريخ ابن خلدون، ج3،ص3.

[78]. الطبقات، ج2، ص28؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص47؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص3.

[79]. الطبقات، ج2، ص50؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص50؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص3.

[80]. فتوح البلدان، ص107.

[81]. النزاع و التخاصم، ص56.

[82]. السيرة النبويه، ج2، ص215؛ التنبيه و الاشراف، ص216.

[83]. نك: الطبقات، ج2، ص72-74؛ البداية و النهايه، ج4، ص164-165.

[84]. السيرة النبويه، ج2، ص397.

[85]. الطبقات، ج2، ص103؛ اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص235-236؛ الاستيعاب، ج4، ص240.

[86]. الثقات، ج2، ص56؛ تاريخ طبري، ج3، ص61؛ البداية و النهايه، ج4، ص344.

[87]. السيرة النبويه، ج2، ص486؛ الارشاد، ج1، ص145.

[88]. الطبقات، ج7، ص285.

[89]. النسب، ص201؛ جمهرة انساب العرب، ص79.

[90]. المغازي، ج3، ص944؛ السيرة النبويه، ج2، ص488؛ تاريخ خليفه، ص55.

[91]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص122؛ الانساب ج1، ص159؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص49.

[92]. فتوح البلدان، ص44؛ تاريخ دمشق، ج46، ص24-25.

[93]. انساب الاشراف، ج2، ص189؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص122؛ تاريخ طبري، ج3، ص388.

[94]. النزاع و التخاصم، ص72؛ تاريخ دمشق، ج6، ص137.

[95]. انساب الاشراف، ج2، ص190؛ المحبر، ص126؛ اسد الغابه، ج2، ص392.

[96]. المنتظم، ج6، ص12.

[97]. الطبقات، ج2، ص272؛ ج3، ص236؛ ج7، ص285؛ معجم البلدان، ج2، ص135.

[98]. فتوح البلدان، ص395.

[99]. معجم البلدان، ج2، ص155؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص1094؛ ج1، ص43.

[100]. معجم البلدان، ج2، ص155؛ تاريخ دمشق، ج55، ص80؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص43.

[101]. نك: دائرة المعارف قرآن كريم، ج6، ص132-157.

[102]. التفسير الكبير، ج20، ص236-237؛ الدر المنثور، ج5، ص308-309؛ تفسير عياشي، ج2، ص297.

[103]. تفسير ابن كثير، ج4، ص566؛ شواهد التنزيل، ج2،ص458.

[104]. مجمع البيان، ج7، ص236؛ بحار الانوار، ج18، ص62-63.

[105]. تاريخ المدينه، ج2، ص600؛ اسد الغابه، ج1، ص28؛ الاصابه، ج2، ص104؛ ينابيع الموده، ج2، ص84.

[106]. المعجم الصغير، ج2، ص135؛ المستدرك، ج4، ص480؛ بحار الانوار، ج18، ص126.

[107]. انساب الاشراف، ج2، ص271؛ تاريخ طبري، ج3، ص209.

[108]. العقد الفريد، ج4، ص240؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص44.

[109]. فتوح البلدان، ص134؛ تاريخ طبري، ج3، ص387.

[110]. تاريخ دمشق، ج39، ص185؛ المحبر، ص377.

[111]. فتوح البلدان، ص166-167؛ تاريخ دمشق، ج59، ص111.

[112]. نك: انساب الاشراف، ج5، ص17.

[113]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص157.

[114]. تاريخ المدينه، ج3، ص1095.

[115]. تاريخ طبري، ج4، ص233؛ البدء و التاريخ، ج5، ص191.

[116]. شرح نهج البلاغه، ج2، ص44-45.

[117]. الاغاني، ج6، ص371.

[118]. الامام علي صوت العدالة الانسانيه، ج4، ص27-28؛ الفتنة الكبري، ج1، ص119-120.

[119]. الامامة و السياسه، ج1، ص51؛ تاريخ المدينه، ج3، ص1099.

[120]. الجمل، ص73.

[121]. الجمل، ص75.

[122]. الغدير، ج9، ص198.

[123]. تاريخ طبري، ج4، ص430؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص607.

[124]. تاريخ طبري، ج4، ص433؛ الكامل، ج3، ص192.

[125]. تاريخ طبري، ج4، ص450.

[126]. تاريخ طبري، ج4، ص450.

[127]. تاريخ طبري، ج4، ص562.

[128]. الطبقات، ج5، ص32؛ ربيع الابرار، ج5، ص192؛ الفخري، ص121.

[129]. مروج الذهب، ج2، ص388.

[130]. الغارات، ج1، ص10؛ ج2، ص677؛ كنز العمال، ج11، ص364.

[131]. شرح الاخبار، ج2، ص529؛ كنز العمال، ج11، ص364.

[132]. نهج البلاغه، نامه 454.

[133]. المنمق، ص41؛ العقد الفريد، ج3، ص315؛ النزاع و التخاصم، ص70.

[134]. المنمق، ص41؛ انساب الاشراف، ج4، ص429.

[135]. نهج البلاغه، نامه 28.

[136]. نك: نظام اداري مسلمانان، ص26.

[137]. الاخبار الطوال، ص346، 325.

[138]. مروج الذهب، ج3، ص184؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص305-306.

[139]. نك: مروج الذهب، ج3، ص232.

[140]. نك: تاريخ اجتماعي ايران، ج10، ص44.

[141]. تجارب السلف، ص59.

[142]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص296.

[143]. تاريخ خليفه، ص225؛ مشاهير علماء الامصار، ص238؛ الثقات، ج7، ص366.

[144]. فتوح البلدان، ص228.

[145]. انساب الاشراف، ج4، ص109.

[146]. الامامة و السياسه، ج2، ص166-168؛ المحبر، ص485؛ الاغاني، ج4، ص343-351.

[147]. تاريخ الاسلام، ج8، ص362.

[148]. التنبيه و الاشراف، ص285.

[149]. تاريخ الاسلام، ج6، ص137؛ البداية و النهايه، ج9، ص62.

[150]. نك: التاريخ الشامل، ج1، ص435-438؛ فصول من تاريخ المدينه، ص22.

[151]. الاغاني، ج8، ص353.

[152]. تاريخ مكه، ص172.

[153]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص197-198؛ الغارات، ج2، ص603-607؛ انساب الاشراف، ج3، ص210.

[154]. مروج الذهب، ج3، ص21.

[155]. تاريخ طبري، ج5، ص139.

[156]. مروج الذهب، ج3، ص22؛ تاريخ دمشق، ج59، ص119.

[157]. انساب الاشراف، ج3، ص211؛ مروج الذهب، ج3، ص21.

[158]. الغارات، ج2، ص603-604؛ الفتوح، ج4، ص232؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص10.

[159]. الغارات، ج2، ص607؛ تاريخ طبري، ج5، ص139-140.

[160]. مروج الذهب، ج4، ص303.

[161]. نك: شفاء الغرام، ج2، ص194 به بعد.

[162]. تاريخ طبري، ج5، ص301-303؛ البداية و النهايه، ج8، ص78-79.

[163]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص227.

[164]. مراصد الاطلاع، ج1، ص142؛ معجم البلدان، ج1، ص302.

[165]. موسوعة مكة المكرمه، ج3، ص501-502.

[166]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص122؛ الاصابه، ج5، ص436.

[167]. مروج الذهب، ج3، ص26.

[168]. تاريخ طبري، ج5، ص239.

[169]. تاريخ طبري، ج5، ص239.

[170]. حجاز در صدر اسلام، ص140.

[171]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص190؛ وفاء الوفاء، ج3، ص115، 149-150.

[172]. تاريخ المدينه، ج1، ص127-128.

[173]. وفاء الوفاء، ج3، ص150؛ المعالم الاثيره، ص204.

[174]. الدرة الثمينه، ص168؛ شرح نهج البلاغه، ج10، ص7؛ وفاء الوفاء، ج3، ص98-99.

[175]. تاريخ دمشق، ج39، ص520.

[176]. تاريخ المدينه، ج1، ص113.

[177]. وفاء الوفاء، ج3، ص84.

[178]. آثار المدينه، ص144.

[179]. الطبقات، ج5، ص141؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص198؛ الكامل، ج4، ص99.

[180]. نك: مروج الذهب، ج4، ص303.

[181]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص250؛ الامامة و السياسه، ج1، ص236؛ تاريخ طبري، ج5، ص495.

[182]. البداية و النهايه، ج8، ص221؛ وفاء الوفاء، ج1، ص102.

[183]. تاريخ خليفه، ص138.

[184]. الاخبار الطوال، ص146؛ انساب الاشراف، ج5، ص61-62.

[185]. تاريخ خليفه، ص182؛ تاريخ طبري، ج5، ص495؛ تاريخ دمشق، ج58، ص104.

[186]. الطبقات، ج5، ص181؛ انساب الاشراف، ج5، ص328-329؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص198-199.

[187]. الطبقات، ج5، ص141؛ انساب الاشراف، ج5، ص330-331.

[188]. انساب الاشراف، ج5، ص318؛ البدء و التاريخ، ج6، ص18.

[189]. انساب الاشراف، ج5، ص347.

[190]. الطبقات، ج5، ص141، 149؛ البداية و النهايه، ج8، ص212.

[191]. المنتظم، ج6، ص16.

[192]. تاريخ دمشق، ج39، ص350؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص25.

[193]. تاريخ خليفه، ص183؛ مروج الذهب، ج3، ص69-70.

[194]. الامامة و السياسه، ج1، ص237؛ الروض الانف، ج6، ص254.

[195]. انساب الاشراف، ج5، ص355؛ تاريخ خليفه، ص195؛ معجم البلدان، ج2، ص249.

[196]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص65، 196-198.

[197]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص253؛ التاريخ القويم، ج4، ص26-27.

[198]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص253؛ الاوائل، ص55.

[199]. الامامة و السياسه، ج2، ص17-18؛ انساب الاشراف، ج5، ص380؛ البداية و النهايه، ج13، ص232.

[200]. نك: الاصابه، ج6، ص204؛ البداية و النهايه، ج8، ص239-240.

[201]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص261؛ البداية و النهايه، ج8، ص280.

[202]. تاريخ مكه، ص145.

[203]. تاريخ حبيب السير، ج2، ص149.

[204]. تاريخ طبري، ج6، ص174-175؛ المنتظم، ج6، ص124.

[205]. المعارف، ص355؛ جمهرة انساب العرب، ص145.

[206]. تاريخ خليفه، ص206؛ الانباء، ص50؛ البداية و النهايه، ج8، ص329.

[207]. الفتوح، ج6، ص340؛ حياة الحيوان، ج2، ص59.

[208]. تاريخ الاسلام، ج5، ص315.

[209]. الفتوح، ج6، ص340؛ نك: اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص203.

[210]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص281؛ المحبر، ص24.

[211]. مروج الذهب، ج3، ص115.

[212]. البداية و النهايه، ج8، ص250؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص315؛ شفاء الغرام، ج1، ص157-161.

[213]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص210؛ الروض المعطار، ص94، 139، 499.

[214]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص253؛ البدء و التاريخ، ج4، ص84.

[215]. الروض المعطار، ص499.

[216]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص224، 281-282.

[217]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص210؛ الروض المعطار، ص499.

[218]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص289؛ اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص229.

[219]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص224؛ التاريخ القويم، ج3،ص472.

[220]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص168-169.

[221]. المغازي، ج2، ص842؛ اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص130؛ اتحاف الوري، ج2، ص105.

[222]. نسب قريش، ص313.

[223]. شفاء الغرام، ج2، ص199.

[224]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص193؛ تاريخ دمشق، ج12، ص118؛ البداية و النهايه، ج9، ص9.

[225]. الامامة و السياسه، ج2، ص24.

[226]. تاريخ طبري، ج6، ص195؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص317-318؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص265-266.

[227]. انساب الاشراف، ج7، ص136؛ الكامل، ج4، ص359.

[228]. تاريخ خليفه، ص234؛ الكامل، ج4، ص536.

[229]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص107-108.

[230]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص65؛ اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص107.

[231]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص290.

[232]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص20؛ اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص251.

[233]. تاريخ مكه، ص177.

[234]. تاريخ مكه، ص150-151.

[235]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص211؛ اتحاف الوري، ج2، ص248.

[236]. موسوعة مكة المكرمه، ج3، ص502.

[237]. نك: تاريخ عمارة المسجد الحرام، ص23.

[238]. وفاء الوفاء، ج2، ص89-90؛ بهجة النفوس، ج1، ص527-528.

[239]. وفاء الوفاء، ج2، ص52-53.

[240]. سبل الهدي، ج3، ص384؛ البداية و النهايه، ج9، ص75.

[241]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص284.

[242]. البداية و النهايه، ج9، ص22.

[243]. انساب الاشراف، ج10، ص234.

[244]. الاخبار الطوال، ص328.

[245]. تاريخ خليفه، ص247؛ تاريخ طبري، ج6، ص522.

[246]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص168-169؛ اتحاف الوري، ج2، ص124-125.

[247]. الامامة و السياسه، ج2، ص119.

[248]. فتوح البلدان، ص52؛ شفاء الغرام، ج2، ص204.

[249]. وفاء الوفاء، ج2، ص226.

[250]. انساب الاشراف، ج10، ص456؛ تاريخ الاسلام، ج7، ص441.

[251]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص331؛ تاريخ طبري، ج7، ص209؛ المنتظم، ج7، ص236.

[252]. انساب الاشراف، ج9، ص289؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص167.

[253]. انساب الاشراف، ج9، ص296-3۰4؛ البداية و النهايه، ج10، ص35؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص167.

[254]. انساب الاشراف، ج9، ص297؛ تاريخ خليفه، ص314-316؛ مروج الذهب، ج3، ص242.

[255]. تهذيب الكمال، ج2، ص262.

[256]. تاريخ المدينه، ج1، ص345؛ معجم ما استعجم، ج2، ص4


| شناسه مطلب: 86708




بني هاشم



نظرات کاربران