بنیسُلَیم
از قبایل عَدنانی ساکن حجاز بنی‌سُلَیم از قبایل بزرگ و مشهور عدنانی شبه جزیره عربستان و از تبار سُلیم بن منصور بن عِکرمة بن خَصْفَة بن قَیس بن عیلان[1] به شمار می‌آیند. منسوبان به این قبیله را سُلَمی گویند.[2] هَوازِن[3]، مازِن[4] و
از قبايل عَدناني ساكن حجاز
بنيسُلَيم از قبايل بزرگ و مشهور عدناني شبه جزيره عربستان و از تبار سُليم بن منصور بن عِكرمة بن خَصْفَة بن قَيس بن عيلان[1] به شمار ميآيند. منسوبان به اين قبيله را سُلَمي گويند.[2] هَوازِن[3]، مازِن[4] و سَلامان[5] از ديگر فرزندان منصور بن عِكرمه و برادر سليم بودند كه در كنار سليم، سرسلسله قبايل ديگر شدند كه در آن ميان، هوازن و بنيسليم از شهرت و كثرت بيشتر برخوردار شدند؛ منابع از بُهْثَه به عنوان فرزند سُليم و از امرؤالقَيس، عوف، ثَعلبه، معاويه، سُليم و حارث به عنوان فرزندان بُهثة بن سُليم ياد كردهاند كه هر يك به تيرهها و بطون گوناگون و گاهي مهم تقسيم شدند. از مشهورترين اين تيرهها كه بسياري از آنها به امرؤالقيس بن بُهثَه بازميگردند، عبارتند از: بنوعُصَيَّة بن خُفاف، بنومالك بن ثَعلبه، بنوبَهزِ بن امرؤالقيس، بنوعوف بن بُهثه، بنوشريد، بنوزغب بن مالك، بنييَرْبُوع بن سَمّاك، بنيرِعْل بن مالك، بنوذَكْوان بن رِفاعه، و بنومالك بن خُفاف.[6]
موقعيت سياسي و نظامي بنيسليم
اينان با تيرهها وقبايل گوناگون همپيمان بودند. بنوكبير بن غنم بن دودان از كنانه،[7] بنيحارث بن عبدالمطلب[8] و بنيهاشم، هر دو از بنيعبدمناف قريش[9] از جمله اين همپيمانان هستند. دليران و جنگاوران سُليم نزد عرب زبانزد بودند.[10] حضور بنيسليم پيشاپيش سپاه پيامبر(ص) در فتح مكه و حنين و نيز فتوحات پس از پيامبر(ص) بيانگر دليري و جنگاوري سلميها است.
در منابع از نبردهاي گوناگون و مشهور بنيسليم بسيار ياد شده است؛ از جمله «يوم شمطه» از جنگهاي فجار كه سلميها كنار هوازن و ثقيف در برابر قريش و كنانه قرارگرفتند،[11] «يوم كديد»، «يوم بُرزه» و «يوم فيف» كه بنيسليم با بنوفراس از تيرههاي كنانه جنگيدند[12]، «يوم ذات رَمْرَم»[13] و «يوم دفينه»[14] كه سُلميان رو در روي بنومازن بن عمرو بن تميم قرار گرفتند، «يوم تَثْليث»[15]، «يوم الحوزة الأوّل»[16] و «يوم الحوزة الثاني»[17].
موقعيت جغرافيايي و اقتصادي
با توجه به گستردگي و نيز پراكندگي جمعيتي بنيسليم، آنها بيشتر در مناطق بالاي نجد، نزديك مدينه و خيبر در همسايگي غطفان در شمال نجد و هوازن در جنوب نجد و ميان حرّهها (زمينهاي سنگلاخي كه از گدازههاي آتشفشاني شكل گرفت) با آبهاي فراوان و معادن گوناگون و زمينهاي حاصلخيز زندگي ميكردند. از اين رو، مردماني ثروتمند و در ارتباط كامل با يهوديان مدينه و بزرگان مكه بودند، به ويژه آن كه منازل ايشان در مسير عبور كاروانهاي تجاري عرب بود.[18]
در منابع از حره سليم يا حرة الحجاز در جنوب مدينه[19] و در 10 فرسنگي مدينه[20] به عنوان يكي از مهمترين حرههاي حجاز ياد كردهاند. همچنين از دونكان[21]، رولان[22] نزديك مدينه كه داراي روستاهاي گوناگون با درختان خرما بود، سُلْوان[23]، و ثعل نزديك مكه[24] نيز به عنوان آبراهها و واديهاي سليم نام رده شده است. از آبهاي مهم اينان ميتوان به قَلَهي[25]، مُرير،[26] چاه معونه نزديك حره سليم[27] و از كوههاي آنها به ذوبحار[28] در پشت حره سليم، بِرام[29] در حره سليم، اُبْلي[30] در راه مكه به مدينه در منطقه بطن نخل اشاره كرد. معادن طلا[31]، دهنج[32] (سنگهاي سبزرنگ) و آهن[33] آنان نيز مشهور است؛ بنيسليم با توجه به دارا بودن زمينهاي حاصلخيز و آبهاي فراوان به كشاورزي نيز اشتغال داشتند. خرما، موز، زيتون، انگور و گلابي از محصولات كشاورزي آنها بود.[34] برخي شهرت كوهستانهاي بنيسليم را به عسلهاي آن ميدانند.[35]
عادات، آداب و باورهاي بنيسليم
سُلميها همچون بسياري از قبايل شبه جزيره عربستان بتپرست بودند. در منابع از بت سُواع[36] به عنوان بت بنيسليم ياد شده است. آنها همچنين مسؤوليت سدانت و نگهداري از بت عُزّي را بر عهده داشتند كه در قرآن از آن نام برده شده و بتخانهاي نزديك مكه داشت.[37] نيز برخي از مردان سليم در خانههاي خود بتهايي ويژه داشتند؛ چنانكه از بت ضمار به عنوان بت عباس بن مرداس ياد كردهاند.[38]
برخي تيره ذكوان بن رفاعه سُلمي را از گروه حُمْسيها ميدانند.[39] اينان كنار قريش، كنانه، ثقيف و ... براي خود و ديگر زائران كعبه در ايّام حج قوانين ويژه وضع كرده بودند. خداوند اين بدعتها را مردود دانسته است. (بقره/2، 189؛ اعراف/7، 26)
بنيسليم همچنين باور داشتند كه فرشتگان دختران خداوند هستند كه از ازدواج خدا با جنيان زاده شدهاند. مفسران آيه 158 صافّات/37 را در ردّ اين باور دانستهاند:[40] (وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ). از ديگر بدعتهاي اينان، به تأخير انداختن ماههاي حرام بود. از آن جا كه ترك نبرد در سه ماه پياپي حرامِ ذيقعده، ذيحجه و محرّم بر آنها سخت بود، همچون غطفان و هوازن، گاه با جابهجايي محرم و صفر، ايام پس از ذيحجه را ماه صفر اعلام ميكردند و بدين شكل حرمت نبرد را در ماه پس از ذيحجه (محرم) برميداشتند و اين كار را يك سال در ميان انجام ميدادند. خداوند با نزول آيه 37 توبه/9 چنين بدعتي را كفري افزون بر ديگر كفرهاي آنها دانسته است[41]: (إِنَّمَا النَّسئُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ)؛ «همانا تأخير [و تغيير] ماه حرام به ماهي ديگر [نسيء] افزايش در كفر است كه كساني كه كافر شدهاند، بدان گمراه ميشوند. آن را در سالي حلال ميشمرند و سالي ديگر حرام تا با شمار آن چه خداي حرام كرده است، همسان و برابر سازند. پس [بدان سبب] آن چه را خدا حرام كرده، حلال ميكنند. كارهاي بد و ناپسندشان در نظرشان آراسته شده و خدا گروه كافران را راه ننمايد.»
شماري از پژوهشگران به پشتوانه اشعار فرزدق و نجاشي بر اين باورند كه برخي از بنيسليم همانند گروهي ديگر از اعراب همچون اشجع، با برخي از حيوانات روابط ناپسند جنسي داشتند.[42]
بنيسليم و ظهور اسلام
با توجه به ارتباط بنيسليم با مكّيان، آشنايي آنها با پيامبر(ص) و دين جديد را ميتوان در همان سالهاي آغازين بعثت دانست. با حضور پيامبر در مدينه، منابع از اسلام آوردن برخي از مردان بنيسليم و حضور آنها در غزوههاي پيامبر ياد كردهاند كه در آن ميان، ميتوان به حضور ثقف بن عمرو و برادرانش از تيره بنيحجر در غزوه بدر (2ق.)[43] و عروة بن اسماء سُلمي از مبلّغان پيامبر در غزوه بئر معونه (4ق.)[44] اشاره كرد. همچنين بر پايه گزارشي، قيس بن نسيبه/نشبه[45] سُلمي پس از نبرد خندق، در مدينه نزد پيامبر آمد. وي كه فردي آگاه و پارسا بود، پس از طرح پرسشهايي درباره آسمانهاي هفتگانه و ساكنان آنها، به حقانيت او ايمان آورد و در بازگشت نزد بنيسليم كلام پيامبر را از سخنان روميان، ايرانيان، اشعار عرب و پيشگويي كاهنان برتر شمرد و آنها را به اسلام فراخواند.[46] برخي منابع از اين رخداد به «وفد سليم» ياد كردهاند.[47] از قِدْر/قُدَد بن عمّار نيز كه پيش از فتح مكه با حضور در مدينه اسلام آورد[48]، به عنوان ديگر سلمي ياد شده كه مسلمان گشت؛ در سوي ديگر، از غزوههاي پيامبر و اعزام سرايا به جانب بنيسليم گزارشهاي گوناگون آمده است. نخستين اعزام به سوي بنيسليم در دهم شوال سال دوم ق. يعني ماه بيستم ق. در قالب سريهاي به فرماندهي غالب بن عبدالله ليثي صورت گرفت كه مسلمانان پس از درگيري و يافتن غنائم بازگشتند.[49] نيز پيامبر(ص) در پي آگاهي از گرد آمدن بنيسليم و غطفان در كُدر، از آبهاي بنيسليم، با 200 تن از اصحاب در حالي كه پرچم سپاه به دست علي(ع) بود، به سوي آنها رهسپار شد؛ ولي در آن منطقه، هيچ يك از آنها را نيافتند و تنها 500 شتر به غنيمت آوردند. برخي اين غزوه را كه به غزوه «قرقرة الكدر» يا «قرارة الكدر» مشهور شد، هفت شب پس از بدر در اول شوال سال دوم ق. دانستهاند. اين تاريخ با هنگام اعزام غالب بن عبدالله همخواني ندارد.[50] واقدي و ابن سعد اين غزوه را در نيمه محرم[51] (ماه 23 ق.) ميدانند؛ چند ماه پس از اين غزوه، پيامبر اعزامي ديگر را به سوي بنيسليم در قالب غزوه بحران انجام داد. اين غزوه در ششم جمادي الاولي سال سوم ق. (ماه 27 ق.) با حركت 300 تن از مسلمانان به بُحران در ناحيه فُرُع از سرزمينهاي بنيسليم آغاز شد و در آن، هيچ برخوردي صورت نگرفت و پيامبر پس از 10 شب به مدينه بازگشت.[52]
در صفر سال چهارم ق. (4 ماه پس از غزوه احد) هنگامي كه برخي از مسلمانان مدينه با هدف تبليغ اسلام ميان بنيعامر بن صعصعه به دعوت ابوبراء عامر بن مالك، بزرگ بنيكلاب از تيرههاي بنيعامر، به نزديكي چاه معونه، از آبهاي مشترك ميان بنيعامر و بنيسليم در منطقه نجد و در چند منزلي مدينه[53] رسيدند، افرادي از بنيسليم به تحريك عامر بن طفيل عامري و بدون توجه به آن كه اين مسلمانان در حمايت ابوبراء عامري هستند، به كشتار آنها پرداختند. منابع از حضور سه تيره سُلمي بنوذكوان، بنورعل و بنوعصيّه در اين درگيري كه به «سريه بئر معونه» مشهور شد، ياد كردهاند.[54]
پيامبر پس از اين رويداد تا 30[55] يا 40[56] روز در قنوت نماز خود، قاتلان شهداي معونه، از جمله تيرههاي بنيسليم، را نفرين ميكرد. برخي از مفسّران نزول آيه 128 آلعمران/3 را در اين زمينه ميدانند[57]: (لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ)؛ «امر [عذاب يا پذيرفتن توبه آنان] در اختيار تو نيست. [خداوند] يا از آنها درميگذرد و يا عذابشان ميكند؛ زيرا آنها ظالم هستند.»
جمعي از بزرگان يهود بنينضير كه به تازگي پس از پيمانشكني با مسلمانان از مدينه اخراج و در خيبر مستقر شده بودند، با هدف از پاي درآوردن مسلمانان، با حضور ميان قريش مكه و تأييد باورهاي مشركان (نساء/4، 51-55) به تحريك قريش براي نبردي فراگير با پيامبر پرداختند.[58] آنها پس از جلب نظر قريش، در بازگشت از مكه با حضور نزد بزرگان بنيسليم آنها را نيز به نبرد ترغيب كردند. پس از اين ماجرا كه بيانگر جايگاه سياسي و نظامي بنيسليم است، سُلميها با 700 تن از مردان جنگي خود به فرماندهي سُفيان بن عبد شمس، همپيمان حَرْب بن اميه، در مَرّ الظَهْران به سپاه احزاب پيوستند و در نبرد خندق شركت كردند.[59] به رغم كارشكنيهاي بسيار منافقان اوس و خزرج و خيانت بنيقُرَيظه (احزاب/33، 10-27؛ بقره/2، 214؛ آلعمران/3، 26) با دعاي پيامبر(ص) و امداد خداوند[60] (احزاب/33، 9) بنيسليم كنار ديگر مشركان پس از مدتها محاصره مدينه، بدون نتيجه به سرزمينهاي خود بازگشتند.[61]
منابع همچنين از اعزامهاي ديگر كه بيانگر دشمني سخت آنها بود، ياد كردهاند؛ از جمله: سريه زيد بن حارثه به منطقه «جَموم» بنيسليم در ربيع الآخر سال ششم ق.،[62] سريه ابن ابيالعَوْجاء همراه 50 تن از مسلمانان در ذيحجه سال هفتم ق.[63] كه همه ياران او در برخورد با بنيسليم به شهادت رسيدند، سريه غزاة السلسله كه در آن پيامبر در پي آگاهي از توطئه بنيسليم براي حمله به مدينه، به ترتيب ابوبكر، عمر و عمرو بن عاص را همراه مسلمانان براي درهم كوبيدن دشمنان اعزام كرد؛ ولي اين سه تن پس از شكست خوردن از سُلميها و دادن تلفات سنگين بازگشتند. سپس پيامبر(ص) علي بن ابيطالب(ع) را همراه گروهي اعزام كرد و او با پيروزي بر بنيسليم به مدينه بازگشت.[64]
برخي مفسران از برخوردي ديگر ميان بنيسليم و مسلمانان گزارش دادهاند.[65] بر پايه اين گزارش، دستهاي از بنيسليم با حضور در مدينه نزد پيامبر(ص) به دروغ مسلمان شدند و چون پيامبر(ص) ماده شتر خود را در اختيار آنها گذارد تا از شير آن بدوشند، پس از خوردن شير شتر، آن را كشتند و گريختند. پيامبر فرمان تعقيب آنها را داد و پس از به اسارت درآوردن آنها، به دستور خداوند حكم محارب را بر آنها جاري ساخت. مفسران نزول آيات 33-34 مائده/5 را در اين زمينه ميدانند:[66] (إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ * إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ)؛ «جز اين نيست كه سزاي كساني كه با خدا و فرستاده او ميجنگند و در زمين به تباهي ميكوشند ـ در جامعه ايجاد ناامني ميكنند يا به راهزني و قتل و غارت ميپردازند ـ اين است كه آنها را بكشند يا بر دار كنند يا دستها و پاهايشان را بر خلاف يكديگر ـ قسمتي از دست راست و پاي چپ ـ ببرند و يا از آن سرزمين بيرونشان كنند. اين است خواري و رسوايي براي آنها در اين جهان؛ و در آن جهان عذابي بزرگ دارند.»
نقش بنيسليم در فتح مكه و نبرد حنين
از آن پس كه قِدْر/قُدَد بن عمّار در مدينه اسلام پذيرفت، به پيامبر(ص) وعده داد تا 1000 تن از مردم قوم خود را براي فتح مكه آماده سازد و پس از بازگشت با سازماندهي سه گروه 300 نفره از مردان جنگي سليم به فرماندهي عباس بن مرداس، جبّار بن حكم و اخنس بن يزيد آماده شركت در فتح مكه شد. ولي خود تا پيش از پيوستن به پيامبر درگذشت.[67] بنيسليم به استعداد 700[68]، 900[69] يا 1000 تن[70] براي شركت در فتح مكه در قديد يا مر الظهران به پيامبر پيوستند. آنها در ديدار با پيامبر درخواست كردند تا پيشاپيش سپاه با پرچم سرخ حركت كنند. پيامبر نيز پذيرفت و آنها كنار بنيغفار و بنياسلم و به فرماندهي خالد بن وليد مخزومي، از بخش پايين مكه وارد شهر شدند.[71] پس از فتح مكه به فرمان پيامبر، خالد بن وليد پنج روز مانده به پايان رمضان سال هشتم ق. همراه گروهي از بنيسليم مأمور شكستن بت عزّي شد كه در دست بنيشيبان از تيرههاي بنيسليم نگهداري ميشد.[72] وي همچنين همراه بنيسليم و گروهي از انصار و مهاجر در شوّال همان سال به سوي بنيجَذيمه كه در جنوب مكه و در منطقه غميصاء سكونت داشتند، رهسپار شد. اعزام اين سريه كه با هدف دعوت به اسلام صورت گرفت، بر اثر كينهاي كه خالد بن وليد و بنيسليم از بنيجذيمه، از قبايل كناني، داشتند،[73] به كشتار و اسارت بنيجذيمه انجاميد. خالد پس از اسارت بنيجذيمه، دستور قتل اسيران را داد. جز بنيسليم، هيچ يك از انصار و مهاجران اسيران خود را نكشتند و آنها را نزد رسول خدا بردند. در منابع از اين نبرد با عنوان «يوم غميصاء» ياد شده است.[74]
با حركت پيامبر به سوي حنين براي رويارويي با هوازن و ثقيف، بنيسليم نيز پيامبر را همراهي كردند. مسلمانان كه در اين روز از فراواني جمعيت دچار غرور شده بودند، پس از حمله هوازنيها، گريختند. در اين ميان، بنيسليم كه به فرماندهي خالد بن وليد پيشاپيش سپاه حركت ميكردند، نخستين فراريان نبرد بودند.[75] (توبه/9، 25) اما با نصرت خداوند و پايداري گروهي اندك از مسلمانان، سپاه اسلام بر هوازن چيره شدند (توبه/9، 26) و از آنها غنيمتهاي فراوان به دست آوردند. هوازنيها كه با اين شكست چارهاي جز قبول اسلام نداشتند، نزد پيامبر آمده، اسلام آوردند و خواهان آزادي اسيران خود شدند. پيامبر نيز سهم خود و بنيعبدالمطلب را در غنيمتهاي هَوازِن بدانها بخشيد. ولي بنيتميم و بنوفزاره به تحريك بزرگان خود، از بازگرداندن غنيمتهايشان خودداري ورزيدند. عباس بنِ مِرْداس، از بزرگان بنيسليم، از مردم خود خواست كه آنها نيز غنيمتهاي خويش را حفظ كنند و به هَوازِن بازنگردانند؛ ولي آنها به پيروي از پيامبر(ص) سهم خود را به هَوازِن پس دادند.[76]
بنيسليم پس از پيامبر(ص)
با رحلت پيامبر و ارتداد بسياري از نومسلمانان، گروهي از بنيسليم بر اسلام خود ماندند و حتي در سركوب سپاه مرتد طُليحه همراه مَعَنِ بن حاجز، امير خود كه از سوي ابوبكر منصوب شده بود، به خالد بن وليد پيوستند. در برابر اين گروه، بسياري از بنيسليم و از جمله بزرگان آنها از اسلام بازگشتند.[77] دسته اي به رهبري اِياس بن عَبْدياليل (فُجائه سُلمي) كه توانسته بود با فريب دادن ابوبكر، سلاحي فراوان از مدينه دريافت كند، پس از كشتن 10 تن از مسلماناني كه از سوي ابوبكر از مدينه همراه فُجائه اعزام شده بودند، به كشتار و غارت مردم پرداختند. اين گروه شورشي پس از دستور ابوبكر به دست طريفة بن حاجز سركوب شدند و فُجائه اسير گشت و به فرمان ابوبكر در آتش سوزانده شد.[78] گروه ديگر از سليم به تحريك زني به نام امّ زِمل سلمي در برابر سپاه خالد بسيج شدند؛ ولي در نبرد با خالد شكست خوردند. بنيسليم با اين شكست و همچنين آگاهي يافتن از شكست سپاه طُليحه، پس از تحويل دادن مرتدان خود كه به قتل عام مسلمانان پرداخته بودند، خويشتن را از گزند سپاه خالد در امان داشتند.[79]
در رويدادهاي دوره خلفا نيز از بنيسليم گزارشهاي گوناگون در دست است. برخي از آنها از كارگزاران حكومت شدند[80] يا فرماندهي فتوحات را بر عهده گرفتند.[81] در دوره حكومت امام علي(ع) نيز برخي كنار عايشه، معاويه و خوارج در نبردهاي جمل[82] و صفين در برابر امام صفآرايي كردند.[83] برخي نيز با امام همراهي نمودند.[84] با آغاز فتوحات در دوره خلفاي نخستين و گسترش آن در دوران اموي و عباسي، مجموعههايي از سليم به كوفه، بصره، شام، اندلس، خراسان و ديگر مناطق زير سلطه حكومتهاي مسلمان مهاجرت كردند.[85]
شخصيتهاي بنيسليم
در معرفي شخصيتهاي برجسته بنيسليم در دوران پيامبر(ص) بايد به اين افراد اشاره كرد: ورد بن خالد بن حذيفه از تيره بنيمالك بن ثعلبه كه از دوستان پيامبر در روزگار جاهليت و از نخستين مسلمانان بود[86]، خُفاف بن نُدْبَه از ثابتقدمان بر اسلام در جريان ارتداد[87]، حجاج بن عِلاط از تيره بنيبَهْز و از ثروتمندان بنيسليم و صاحب معدن طلا[88]، عُروَة بن أَسماء از مبلّغان و شهيدان بِئرمعونه[89]، قيس بن نُشْبَه/نُسَيبه كه پيامبر(ص) او را بهترينِ فرد بنيسليم خواند[90]، غاوي بن عبدالعزي كه مأمور نگهداري بت سُواع از بتهاي بنيسليم بود و پيامبر نام او را به راشد بن عبد ربه تغيير داد[91]، عباس بنِ مرْداس از بزرگان بنيسليم و از مؤلفة القلوب[92]، اسماء دختر صَلْت از تيره بنيحرام كه با پيامبر ازدواج كرد.[93] برخي منابع تفسيري از خوله دختر حكيم به عنوان همسر پيامبر ياد كردهاند كه بدون مهر به ازدواج پيامبر(ص) درآمد و خداوند چنين ازدواجي را به پيامبر(ص) منحصر دانست (احزاب/33، 50).[94]
در ميان شخصيتهاي سلمي در دوران خلفاي نخستين و حكومت اموي، ميتوان از اين افراد ياد كرد: عتبة بن فرقد حاكم جزيره در دوره عمر[95] كه از سوي ساكنان كوفه به عنوان برترين مردم كوفه برگزيده شد[96]؛ معن بن يزيد از صحابه مورد توجه عمر كه پس از مهاجرت به كوفه و مصر سرانجام در شام ساكن شد[97] و فرزند او از محركان و مشوقان معاويه براي طرح جانشيني يزيد بود[98]؛ ابوالاعور عمرو بن سفيان كه در دوره عمر از سوي شاميان به عنوان برترين مردم آن منطقه برگزيده شد[99] و از دشمنان سرسخت علي(ع) بود كه در درگيريهاي معاويه و علي(ع) نقش بسزايي داشت و در صفين از سوي معاويه به فرماندهي 5000 تن براي پيشگيري از دستيابي سپاه امام به آب منصوب شد[100]؛ عبدالملك بن حارث كه از سوي ابن زياد مأمور خبررساني شهادت امام حسين(ع) به مدينه بود[101]؛ عبدالله بن شجره از بزرگان خوارج و فرمانده جناح چپ آنها در نبرد نهروان[102]؛ كعب بن مره از اصحاب كه در كتب رجالي شيعه از او به سبب جعل حديث به سود معاويه، به عنوان دروغگو و پليد ياد كردهاند[103]؛ عبدالله بن خازم از دليران و اميران خراسان در دوره معاويه[104]؛ عمير بن حباب بن جعده از فرماندهان نظامي عبدالملك بن مروان.[105]
در دوران عباسيان از اين افراد ميتوان ياد كرد: يزيد بن اُسيد از فرماندهان نظامي منصور عباسي و از حاكمان ارمنستان در اين دوره[106]؛ ابووليد اشجع بن عمرو كه در دوره هارون الرشيد به بغداد عزيمت نمود و مورد توجه برامكه دربار قرار گرفت[107] و او را از ستايشگران امام صادق(ع) و مرثيهسرايان امام رضا(ع) دانستهاند.[108]
در كنار شخصيتهاي سياسي و نظامي بنيسليم، بايد از برخي چهرههاي علمي اين قبيله نيز نام برد: عبدالملك بن حبيب از سرآمدان فقه، حديث، لغت و نحو در اندلس كه باورهاي مالك را نخستين بار در اندلس تبليغ كرد[109]؛ ابوعدنان عبدالرحمن بن عبدالاعلي از دانشوران لغت و تفسير در بصره[110]؛ عرام بن اصبغ مؤلف كتاب اسماء جبال تهامه و سكانها و ما فيها من القري[111]؛ و معمر بن عباد از بزرگان معتزله كه پيروان او به معمريه مشهور شدند.[112]
منابع
اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دار الجنان، 1408ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ البلدان: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ تقريب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش مصطفي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار الفكر، 1404ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ طبقات المحدثين: عبدالله بن حبان (م.369ق.)، به كوشش عبدالغفور، بيروت، الرساله، 1412ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ العقد الفريد: احمد بن عبدربه (م.328ق.)، به كوشش مفيد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ الفائق في غريب الحديث: الزمخشري (م.538ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ الفهرست: ابن النديم (م.438ق.)، به كوشش تجدد؛ قاموس الرجال: محمد تقي شوشتري، قم، نشر اسلامي، 1418ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشف الغمه: علي بن عيسي الاربلي (م.693ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1405ق؛ لباب النقول: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش احمد عبدالشافي، بيروت، دار الكتب العلميه؛ مجمع الامثال: احمد بن محمد الميداني (م.518ق.)، مشهد، آستان قدس رضوي، 1407ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المستجاد من كتاب الارشاد: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، مكتبة النجفي، 1406ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم المؤلفين: عمر كحّاله، بيروت، دار احياء التراث العربي و مكتبة المثني؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش مظفر، قم، دار الكتاب، 1385ق؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ نمونه: مكارم شيرازي و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م.212ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفي، 1404ق.
سيد علي خيرخواه علوي
[1]. انساب الاشراف، ج13، ص301؛ جمهرة انساب العرب، ص261؛ الطبقات، خليفه ص308.
[2]. الانساب، ج3، ص278-279.
[3]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص60؛ الطبقات، خليفه، ص104.
[4]. الانساب، ج5، ص165؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص54؛ الطبقات، خليفه، ص310.
[5]. نهاية الارب، ج2، ص335؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص531.
[6]. انساب الاشراف، ج13، ص301-302؛ جمهرة انساب العرب، ص261-264؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص543.
[7]. السيرة النبويه، ج2، ص502؛ الطبقات، ابن سعد، ج4، ص104.
[8]. معجم البلدان، ج4، ص117.
[9]. تاريخ طبري، ج2، ص340.
[10]. الانساب، ج1، ص48.
[11]. المنمق، ص173؛ اسد الغابه، ج1، ص15-16.
[12]. الاغاني، ج16، ص64-65؛ العقد الفريد، ج6، ص37-38.
[13]. مجمع الامثال، ج2، ص406؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص544.
[14]. معجم البلدان، ج2، ص458.
[15]. معجم البلدان، ج2، ص15.
[16]. الاغاني، ج15، ص86؛ المفصل، ج5، ص363.
[17]. المفصل، ج5، ص363.
[18]. المفصل، ج4، ص257-260.
[19]. المعالم الاثيره، ص26، 143.
[20]. البلدان، ص151.
[21]. معجم ما استعجم، ج1، ص275؛ ج2، ص566؛ معجم البلدان، ج2، ص489.
[22]. معجم البلدان، ج3، ص97؛ ج4، ص393.
[23]. معجم البلدان، ج3، ص241.
[24]. معجم البلدان، ج2، ص79.
[25]. معجم البلدان، ج4، ص393؛ معجم ما استعجم، ج3، ص907؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص543.
[26]. معجم البلدان، ج5، ص117.
[27]. معجم ما استعجم، ج4، ص1245؛ امتاع الاسماع، ج1، ص182.
[28]. معجم البلدان، ج1، ص340.
[29]. معجم البلدان، ج1، ص366.
[30]. معجم ما استعجم، ج1، ص98-99.
[31]. جمهرة انساب العرب، ص262.
[32]. معجم البلدان، ج2، ص246.
[33]. معجم ما استعجم، ج3، ص1013.
[34]. معجم ما استعجم، ج1، ص100؛ معجم البلدان، ج3، ص276.
[35]. المفصل، ج7، ص119.
[36]. اسد الغابه، ج2، ص149.
[37]. الاصنام، ص22؛ تاريخ طبري، ج2، ص340؛ معجم البلدان، ج4، ص117.
[38]. السيرة النبويه، ج4، ص881؛ معجم ما استعجم، ج3، ص881؛ معجم البلدان، ج3، ص462.
[39]. اخبار مكه، ج1، ص179.
[40]. لباب النقول، ص167؛ نمونه، ج19، ص171-175.
[41]. جامع البيان، ج10، ص169؛ التبيان، ج5، ص217.
[42]. المفصل، ج5، ص144.
[43]. السيرة النبويه، ج2، ص502.
[44]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص377؛ الاستيعاب، ج3، ص1064-1065.
[45]. البداية و النهايه، ج5، ص107.
[46]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص307؛ اسد الغابه، ج4، ص228؛ البداية و النهايه، ج5، ص107.
[47]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص307.
[48]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص308؛ اسد الغابه، ج4، ص200.
[49]. المحبر، ص117؛ تاريخ طبري، ج2، ص175؛ الكامل، ج2، ص139.
[50]. السيرة النبويه، ج2، ص558؛ الطبقات، ابن سعد، ج2، ص31؛ المحبر، ص117.
[51]. المغازي، ج1، ص182-184؛ الطبقات، ابن سعد، ج2، ص31.
[52]. المغازي، ج1، ص196؛ الطبقات، ابن سعد، ج2، ص35-36؛ المنتظم، ج3، ص159.
[53]. السيرة النبويه، ج3، ص677-678؛ معجم ما استعجم، ج4، ص1245-1246؛ معجم البلدان، ج1، ص78.
[54]. المغازي، ج1، ص346-349؛ السيرة النبويه، ج3، ص677-682.
[55]. دلائل النبوه، ج3، ص350؛ السنن الكبري، ج2، ص199.
[56]. مسند احمد، ج3، ص210؛ الاستيعاب، ج2، ص797.
[57]. زاد المسير، ج1، ص324.
[58]. تاريخ طبري، ج2، ص233؛ عيون الاثر، ج2، ص33.
[59]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص66؛ المنتظم، ج3، ص228.
[60]. المغازي، ج2، ص488؛ تاريخ المدينه، ج1، ص59.
[61]. السيرة النبويه، ج3، ص725؛ زاد المسير، ج3، ص450.
[62]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص86؛ المنتظم، ج3، ص256؛ البداية و النهايه، ج5، ص236.
[63]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص123؛ البداية و النهايه، ج4، ص268.
[64]. الارشاد، ج1، ص162؛ المستجاد، ص100؛ كشف الغمه، ج1، ص230-231.
[65]. جامع البيان، ج6، ص282؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص89؛ الدر المنثور، ج2، ص278.
[66]. جامع البيان، ج6، ص133؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص85-87؛ الدر المنثور، ج2، ص278.
[67]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص308؛ اسد الغابه، ج4، ص200.
[68]. البداية و النهايه، ج5، ص354؛ اسد الغابه، ج4، ص200.
[69]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص308؛ اسد الغابه، ج4، ص200.
[70]. السيرة النبويه، ج4، ص877؛ البداية و النهايه، ج4، ص354.
[71]. تاريخ طبري، ج2، ص333؛ الطبقات، ابن سعد، ج1، ص307؛ البداية و النهايه، ج5، ص107.
[72]. تاريخ طبري، ج2، ص340؛ المنتظم، ج3، ص329-330.
[73]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص61؛ معجم ما استعجم، ج3، ص1006.
[74]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص147-148؛ المنتظم، ج3، ص331.
[75]. الطبقات، ج2، ص149-151؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص77؛ سبل الهدي، ج5، ص317-319، 325.
[76]. السيرة النبويه، ج4، ص925-926؛ تاريخ طبري، ج2، ص352-357؛ البداية و النهايه، ج4، ص368-369.
[77]. تاريخ طبري، ج2، ص493.
[78]. فتوح البلدان، ص103؛ تاريخ طبري، ج2، ص492-493؛ البداية و النهايه، ج6، ص351-352.
[79]. تاريخ طبري، ج2، ص491-493؛ البداية و النهايه، ج6، ص351.
[80]. الانساب، ج3، ص278؛ اسد الغابه، ج4، ص108.
[81]. جمهرة انساب العرب، ص262؛ اسد الغابه، ج4، ص108.
[82]. تاريخ خليفه، ص142.
[83]. انساب الاشراف، ج3، ص145-148؛ وقعة صفين، ص468، 507؛ الاصابه، ج4، ص529.
[84]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص41؛ وقعة صفين، ص140؛ الاصابه، ج2، ص532؛ ج4، ص431.
[85]. الطبقات، ج4، ص274؛ جمهرة انساب العرب، ص262-264؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص544-545؛ معجم المؤلفين، ج6، ص181.
[86]. جمهرة انساب العرب، ص264.
[87]. اسد الغابه، ج2، ص118.
[88]. جمهرة انساب العرب، ص262.
[89]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص377؛ جمهرة انساب العرب، ص262؛ اسد الغابه، ج3، ص402.
[90]. المنمق، ص144-145؛ الطبقات، ابن سعد، ج1، ص307.
[91]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص307-308؛ اسد الغابه، ج1، ص149.
[92]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص271-272.
[93]. البداية و النهايه، ج5، ص319.
[94]. روض الجنان، ج16، ص7.
[95]. الفتوح، ج1، ص261.
[96]. تاريخ دمشق، ج3، ص107؛ النهايه، ج3، ص180.
[97]. تاريخ دمشق، ج59، ص439-440؛ تقريب التهذيب، ج2، ص204.
[98]. الامامة و السياسه، ج1، ص189-190.
[99]. الفائق، ج2، ص330.
[100]. تاريخ خليفه، ص145؛ تهذيب الكمال، ج3، ص291؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص40.
[101]. اعيان الشيعه، ج1، ص614.
[102]. تاريخ طبري، ج4، ص62-65.
[103]. قاموس الرجال، ج10، ص45.
[104]. تاريخ دمشق، ج28، ص6-8؛ تهذيب التهذيب، ج5، ص170-171.
[105]. فتوح البلدان، ص184؛ تاريخ دمشق، ج46، ص475-476.
[106]. تاريخ خليفه، ص346؛ تاريخ دمشق، ج65، ص119؛ الاعلام، ج8، ص179.
[107]. تاريخ الاسلام، ج13، ص109-110؛ الاعلام، ج1، ص331.
[108]. تاريخ دمشق، ج9، ص105؛ مقاتل الطالبيين، ص378؛ اعيان الشيعه، ج3، ص447.
[109]. سير اعلام النبلاء، ج12، ص102-104؛ تقريب التهذيب، ج1، ص614.
[110]. الفهرست، ص51؛ الوافي بالوفيات، ج18، ص93.
[111]. معجم المؤلفين، ج6، ص275.
[112]. الفهرست، ص207؛ الملل و النحل، ج1، ص65-66.