بنی‌عامر بن صعصعه بنی‌عامر بن صعصعه بنی‌عامر بن صعصعه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بنی‌عامر بن صعصعه بنی‌عامر بن صعصعه بنی‌عامر بن صعصعه بنی‌عامر بن صعصعه بنی‌عامر بن صعصعه

بنی‌عامر بن صعصعه

 از قبایل بزرگ عدنانی نجد   بنی‌عامر از قبایل بزرگ و مهم شبه جزیره و از فرزندان عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن، از قبایل عدنانی بودند که از شاخه قیس بن عیلان منشعب شدند.[1] منسوبان به آن‌ها را عامری گویند.[2] ریاست در قب

 از قبايل بزرگ عدناني نجد

 

بني‌عامر از قبايل بزرگ و مهم شبه جزيره و از فرزندان عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن، از قبايل عدناني بودند كه از شاخه قيس بن عيلان منشعب شدند.[1] منسوبان به آن‌ها را عامري گويند.[2] رياست در قبايل قيس بن عيلان پس از تيره‌هاي عَدوان، بني‌فَزاره و عَبْس، در اختيار بني‌عامر بود.[3] مُرّه، غالب و ربيعه از ديگر فرزندان صعصعه بودند كه در عرض بني‌عامر، ريشه قبايل و بطوني مهم شدند.[4] از عامر بن صعصعه كه در جد نهم خود، عيلان، به جد هفدهم پيامبر(ص) مي‌رسد، چهار پسر به نام هلال، ربيعه، نُمَير و سُواءه باقي ماند كه از آن‌ها تيره‌هايي چون بني‌كِلاب بن ربيعه، بني‌نُمَير بن عامر، بني‌جعفر بن كلاب، بني‌سواءة بن عامر، بني‌قُشير بن كعب، و بني‌هلال بن عامر شكل گرفتند. در مجموعه‌هاي منتسب به بني‌عامر، بيشترين جمعيت از آنِ ربيعة بن عامر است.[5] از يهوديان بني‌نضير[6]، بني‌قريظه[7] و همچنين قبايل و تيره‌هاي بني‌غني بن اعصر[8]، بُجيله[9]، ثقيف[10] و اِياد[11] به عنوان متحدان بني‌عامر ياد شده است. آنان سخنوران و شاعراني بنام داشتند كه از آن‌ها خطابه‌ها و اشعاري ماندگار بر جاي مانده است.[12]

 

ƒ موقعيت جغرافيايي

 گستردگي و پراكندگي بني‌عامر، تعيين دقيق مناطق مسكوني آن‌ها را دشوار مي‌سازد؛ ولي مي‌توان عمده حضور آن‌ها را در جنوب نجد و ميان سكونت‌گاه‌هاي قبايل هوازن، سُليم و ثقيف دانست. «يَمامه»، «تُربه» نزديك مكه، «حَرّه بني‌هلال» در شرق طائف، «حِمَي ضريّه» در پيرامون مدينه در جهات مدينه، فدك و عوالي، از ديگر مناطق مسكوني آن‌ها بوده است.[13] نيز از ذويقن، شرَف، شُريف و بئر معونه همگي در نجد و پيرامون آن، و خرّاء در غرب يمامه به عنوان برخي از مهم‌ترين آب‌هاي بني‌عامر نام برده شده است.[14] از كوه‌هاي آن‌ها نيز مي‌توان از «نبكاء» در نجد، «اَخرجان»، «جَبَلّه» و «جشر» در ضريه ياد كرد.[15] «قرماء» از حواشي يمامه، «اُضاح» در يمامه، «اُسن» چسبيده به يمن، «تربه» نزديك مكه و «جلذان» در شرق طائف از وادي‌هاي بني‌عامر، «ملهم» و «قران» در نجد، و «اُكمه» و «صداره» در يمامه از روستاهاي بني‌عامر بوده‌اند.[16]

 

اينان زماني در طائف، در 12 فرسخي (70 كيلومتري) مكه[17] سكنا داشتند. آورده‌اند كه آن گاه كه بني‌عامر به سبب جمعيت انبوه خود توانستند بر عدواني‌هاي هوازني ساكن در طائف چيره شوند و آن‌ها را از طائف بيرون رانند، اين شهر را مسكن تابستاني خود، كنار نجد به عنوان مسكن زمستاني، قرار دادند. سپس پذيرفتند در برابر نيمي از محصولات كشاورزي سالانه طائف، شهر را به ثقيف واگذارند. بدين ترتيب، طائف را از دست دادند و از لشكركشي بر ثقيف نيز چيزي عايدشان نشد.[18]

 

ƒ جنگ‌هاي جاهلي

 درگيري‌ها و نبردهاي فراوان و مهم بني‌عامر تا پيش از ظهور اسلام را كه خود بيانگر گستردگي و قدرت آن‌ها است، مي‌توان در سه گروه اصلي نبرد با كانون‌هاي قدرت در شمال، جنوب و همچنين نبردهاي داخلي دسته‌بندي كرد؛ گروه اول كه شامل نبردهاي بني‌عامر با بني‌تميم، غَطَفان و همچنين نُعمان بن منذر حاكم حيره است، عبارتند از: «يوم شعب جَبَله» (57 سال پيش از اسلام)[19]، «يوم ذي نَجَب» (يك سال پس از شعب جَبَله)[20]، «ليلة الوَتِدَه»[21] و«يوم المروت»[22] به عنوان چهار نبرد با بني‌تميم، «يوم منعج» در حمايت از بني‌غني ابن اعصر قاتلان شأس بن زهير عَبْسي[23]، «يوم قَرَن»[24]، «يوم ساحوق»[25]،«يوم النباه/النباءه»[26]، و رويارويي با غطفان و «يوم السُلان» كه پس از تجاوز بني‌عامر به كالاي تجاري نعمان بن منذر رخ داد[27] و ابوعبيده از آن با عنوان «يوم القرنتين» ياد كرده است.[28]

 

در گروه دوم مي‌توان از اين جنگ‌ها ياد كرد: «يوم خزاز»؛ بطون ربيعة بن عامر بن صعصعه و مُضر در انتخاب حاكمي از ميان خود اختلاف كردند. پس تصميم گرفتند كه حاكمي از يمن از فرزندان شراحيل بن حارث آكل المرار را انتخاب كنند. ولي هر يك از ايشان يكي از فرزندان مرار را برگزيد و پس از مدتي حاكمان خود را كشتند.[29] پس از مرگ اين حاكمان، يمني‌ها به خون‌خواهي آن‌ها سپاهي به سوي مضريان و بني‌عامر به راه انداختند. اين سپاه با تحمل خسارات سنگين به يمن بازگشت.[30] برخي منابع «يوم خزاز» را با شرحي ديگر آورده‌اند.[31]

 

نبرد ديگر «يوم سفوان» ميان تيره‌هاي عامري بني‌جعده و بني‌قشير با لخميان يمن بود.[32] نيز «جنگ فجار» در رويارويي با قريش و بني‌كنانه روي داد.[33] نبردي نيز با سپاه يمني اعزامي از سوي ابرهه به فرماندهي بشر بن حصن رهبر بني‌سعد و ابوجابر رهبر كنده در منطقه «تربه» صورت گرفت. اين نبرد در 547م. يعني 16 سال پيش از اعزام سپاه ابرهه براي ويراني كعبه روي داد. عامريان در اين نبرد دچار شكست سنگيني شدند. البته برخي گمان دارند كه اين نبرد مربوط به سپاه فيل است.[34]

 

در گروه سوم نيز از«يوم الفتاة»[35] روز غلبه بني‌عامر بر بني‌خالد بن جعفر بن كلاب، «يوم هراميث»[36] و «يوم حرابيب»[37] هر دو ميان بني‌ضباب و بني‌جعفر بن كلاب، و «يوم فيف الريح»[38] روز غلبه بني‌عامر بر بني‌حارث بن كعب ياد شده است.

 

ƒ آداب و باورهاي بني‌عامر

 بني‌عامر نيز مانند بسياري از قبايل شبه جزيره بت‌پرست بودند. اينان متولي نگهداري بتي به نام «ذواللبا» بوده[39]، همسان قريش، كنانه، خزاعه و ثقيف بر اثر تعصب و اهتمام فراوان به مناسك حج، به حُمْس اشتهار داشتند.[40] اين قبايل داراي عاداتي ويژه چون ترك وقوف در عرفات بودند و نيز براي ديگران احكامي خاص چون حرمت خوردن غذايي كه از بيرون حرم به درون آورند يا وجوب طواف در لباس تهيه شده در حرم، جعل كرده بودند.[41] حمسي‌ها همچنين باور داشتند كه فرد مُحرِم حق ندارد از درِ خانه وارد آن شود، بلكه بايد از پشت خيمه يا بالاي سقف وارد خانه شود. خداوند با نزول آيه 189 بقره/2 همراه رد اين سنت جاهلي، از همه مسلمانان مي‌خواهد كه ضمن رعايت تقوا بر خلاف سنت گذشتگان از درِ خانه وارد شوند[42]: (وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ). از ديگر باورهاي بني‌عامر و قبايلي چون ثقيف و خزاعه، حرمت خوردن بخشي از محصولات زراعت خود و گوشت برخي از حيوانات بود، مانند بَحيره (ناقه‌اي كه پس از پنجمين زايمان گوشش را مي‌شكافتند و رهايش مي‌كردند[43]) يا سائبه (شتري‌كه با نذر آن را رها مي‌كردند يا چون 10 بچه ماده زاييده بود، آن را رها مي‌نمودند و ديگر نه بر آن سوار مي‌شدند و نه از شير آن مي‌خوردند[44]) يا وَصيله (گوسفندي كه هفت بار فرزند مي‌آورد يا دوقلو مي‌زايد) و يا حام (حيوان نري كه با تلقيح 10 فرزند مي‌آورد و از آن پس بر پشت آن بار نمي‌نهادند).[45] خداوند با نزول آيه 168 بقره/2 با رد اين‌گونه باورها، مردم را به استفاده صحيح و حلال از نعمت‌هاي خود سفارش مي‌كند[46]: (يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ).

 

ƒبني‌عامر و اسلام

 با بعثت پيامبر(ص) بني‌عامر نيز مانند بسياري از قبايل حجاز و شبه جزيره عربستان، واكنش‌هاي متفاوت نشان دادند. برخي از آنان اسلام آوردند و گروهي عناد ورزيده، به توهين و آزار پيامبر و مسلمانان پرداختند. بسياري نيز بي‌طرفي برگزيدند و در انتظار روشن شدن ارتباط پيامبر و قريش ماندند. با توجه به گستردگي قبيله بني‌عامر و حضور آن‌ها در نقاط گوناگون، مي‌توان گونه واكنش آن‌ها به ظهور اسلام را با توجه به شرايط زيست‌محيطي و منطقه سكونت آن‌ها بررسي كرد؛ پيامبر(ص) پس از اعلام آشكار دعوت به اسلام، از موسم حج و حضور قبايل گوناگون در مكه بهره مي‌جست و به تبيين و تبليغ دين خود مي‌پرداخت. بني‌عامر نيز از اين دعوت پيامبر بي‌نصيب نماندند. در يكي از اين موارد، پيامبر با حضور ميان تيره بني‌كعب بن ربيعه، اصول و باورهاي اسلامي را به آگاهي آن‌ها رساند. اين دعوت كه نخست با اقبال بني‌عامر روبه‌رو شده بود، پس از حضور بَيْحرة بن فراس از بني‌قُشير و توهين وي به پيامبر(ص) بي‌نتيجه ماند.[47]

 

برخي منابع با پرداخت جزئي‌تر به اين واقعه، آورده‌اند كه پس از بي‌ادبي بيحره/بحيره به پيامبر(ص) زني مسلمان از بني‌عامر به نام ضباعه دختر عامر بن قرط، بني‌عامر را به حمايت از پيامبر فرا‌خواند. پس سه تن از جوانان عامري به نام غطيف و غطفان بن سهل و عروه/عذرة بن عبدالله بن سلمه به رويارويي با بيحره برخاستند. در آن سو، دو تن از مردان تيره بني‌قشير و بني‌عقيل در حمايت از بيحره با اينان درگير شدند كه به شهادت ياوران پيامبر انجاميد. پيامبر(ص) در اين زمينه فرمود: «اللهم بارك على هؤلاء و العن هؤلاء»[48]. همچنين آورده‌اند كه اين تيره عامري در بازگشت به سرزمين خود اخبار موسم حج و حضور پيامبر(ص) را براي پيرمردي از مردم خود گزارش كردند. پيرمرد با شنيدن اين سخنان، همراه گواهي بر حقانيت پيامبر به نكوهش كساني پرداخت كه به او بي‌حرمتي كرده بودند.[49] اين گزارش‌ها تأييدگر اسلام آوردن برخي از بني‌عامر تا پيش از هجرت پيامبر(ص) به مدينه است؛ تاريخ‌نگاران از حضور چندباره مردان و بزرگاني از بني‌عامر نزد پيامبر و پرسش از دعوت او وحتي درخواست معجزه[50] گزارش داده‌اند. آورده‌اند كه يكي از بزرگان بني‌عامر نزد پيامبر آمد و از او درباره ماهيت و حقيقت دينش در مقايسه با دين‌هاي ابراهيم، عيسي و موسي(ع) پرسيد و با شنيدن پاسخ‌هاي پيامبر، اسلام آورد.[51]

 

با هجرت پيامبر به مدينه و گسترش و تقويت اسلام، رويكرد بني‌عامر به پيامبر فراگيرتر شد. به سال چهارم ق. ابوبراء عامر بن مالك بن جعفر ملقب به ملاعب الاسنّه از بزرگان بني‌عامر و تيره بني‌كِلاب، با حضور در مدينه و ديدار با رسول خدا، از وي درخواست كرد مسلماناني را براي تبليغ اسلام در ميان بني‌عامر مستقر در نجد اعزام كند. وي ضمن پذيرش حمايت از مبلغان، نگراني پيامبر(ص) را از احتمال وقوع خطر جاني براي آن‌ها برطرف كرد.[52] اين حركتِ رئيس و بزرگ بني‌عامر بيانگر پديداري زمينه گسترش اسلام ميان بني‌عامر در سال چهارم ق. است. از سوي ديگر، برخي از عامريان نيز با آن كه اسلام نياورده بودند، در جوار و حمايت پيامبر(ص) قرار گرفتند. در اين زمينه، مي‌توان به داستان دو عامري اشاره كرد كه به دست عمرو بن اميه ضمري پس از رخداد بئر معونه كشته شدند[53] و همين موجب شد كه پيامبر براي پرداخت ديه آن‌ها از بني‌نضير، متحد بني‌عامر، ياري گيرد.[54]

 

در برابر اين گروه از عامريان مسلمان يا متمايل به اسلام، افراد و تيره‌هايي نيز همه توان خود را در رويارويي با اسلام و مسلمانان صرف كردند. اين برخوردها حتي در سال نهم ق. و در رويداد اعزام هيئت نمايندگي به مدينه نيز گزارش شده است. اما گستردگي آن تا اندازه‌اي نبود كه بتوان بيشتر بني‌عامر را معاند اسلام معرفي كرد. اسارت دو تن از اصحاب پيامبر(ص) به دست بني‌عامر كه در واكنش به آن، پيامبر نيز مردي از ثقيف، متحد بني‌عامر، را اسير كرد[55]؛ تهييج و تحريك بني‌عامر به دست عامر بن طُفيل، از بزرگان بني‌عامر و از تيره بني‌جعفر بن كلاب، براي قتل مبلغان پيامبر(ص)[56]؛ و شركت تيره بني‌هلال بن عامر در نبرد حنين كنار هوازن به سال هشتم ق.[57] نمونه‌هايي از عنادورزي عامريان با اسلام و پيامبر(ص) به شمار مي‌روند. همچنين برخي از اينان در واكنش به اسلام آوردن قبايلي چون غِفار، اَسْلم و جُهَينه، با انكار خداوند و تكذيب پيامبر(ص) مدعي شدند كه اگر در اين دين خير و سودي بود، خودشان زودتر به آن ايمان مي‌آوردند. خداوند با نزول آيه 11 احقاف/46 به اين امر اشاره مي‌كند[58]: (قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَديمٌ). همچنين در منابع از تدارك دو سريه، يكي به فرماندهي ابوبكر به سوي بني‌كلاب در ناحيه ضريه[59] و ديگري به فرماندهي ضحاك بن سفيان كلابي به سوي تيره قرطاء از بني‌كلاب[60] گزارش شده است. از سريه‌هاي عمر بن خطاب[61] و شجاع بن وهب[62] به تربه و ركبه از زمين‌هاي بني‌عامر نيز سخن رفته است. در اين گزارش‌ها هيچ اشاره‌اي به بني‌عامر نشده است. از اين رو، احتمال مي‌رود كه اين اعزام‌ها با هدف برخورد با ساكنان غير عامري اين مناطق رخ داده باشد؛ با فتح مكه به سال هشتم ق. گروهي از بزرگان تازه مسلمان شده بني‌عامر كنار پيامبر(ص) در حنين رودررويِ خويشاوندان هوازني خود قرار گرفتند. پيامبر(ص) با هدف نرم كردن قلب‌هاي اين دسته از عامريان، پس از دستيابي به غنيمت‌هاي حنين، مقداري از آن را به برخي از بزرگان و سران آنان بخشيد[63] كه به مؤلفة القلوب* شهرت يافتند. ابن هشام به بزرگاني از تيره بني‌ربيعة بن عامر بن صعصعه چون عَلقمة بن علاثه، لبيد بن ربيعه و خالد بن هوذه در جمع اين افراد اشاره كرده است.[64]

 

با آغاز سال نهم ق. و ورود هيئت‌هاي گوناگون قبايل به مدينه و اعلام اسلام و تابعيت از حكومت مدينه، قبيله بني‌عامر و تيره‌هاي گوناگون آن نيز جداگانه هيئت‌هايي را اعزام كردند كه از آن ميان، مي‌توان به تيره‌هايي چون بني‌روأس بن كلاب، بني‌عقيل بن كعب، بني‌جَعدة بن كعب، بني‌بكاء، بني‌نُمَير بن عامر، بني‌قشير بن كعب و بني‌كلاب اشاره كرد.[65] پيامبر پس از اعلام اسلام هر گروه، افرادي از آن‌ها را مأمور گردآوري زكات قبيله خود مي‌كرد[66] و به برخي از بزرگان آن‌ها هدايايي مي‌داد.[67] همچنين به دستور او نامه‌هايي در تأييد اسلام آن‌ها نوشته مي‌شد و در اختيار آن‌ها قرار مي‌گرفت تا به قبيله خود عرضه كنند.[68] ميان هيئت‌هاي بني‌عامر، هيئتي كه به وفد بني‌عامر بن صعصعه معروف شده و رياست آن را عامر بن طفيل و اَرْبد بن قيس و جبّار بن سَلَمي، هر سه از تيره بني‌جعفر بن كلاب، بر عهده داشتند، قابل توجه است؛ زيرا عامر بن طفيل آن گاه كه با درخواست مردم خود درباره اسلام آوردن، روبه‌رو شد، ضمن اعلام عدم تبعيت از پيامبر(ص) با هدف كشتن او با كمك اربد بن قيس در قالب هيئتي وارد مدينه شد. چون نزد رسول خدا رسيد، از پيامبر خواست تا با او در خلوت سخن گويد. او اين را به ايمان آوردن عامر مشروط كرد. عامر تقاضاي خود را تكرار نمود، به اين اميد كه اربد از فرصت بهره جويد و با شمشيرش پيامبر را بكشد. اما در اين توطئه توفيق نيافت.[69] به گفته برخي منابع، عامر خواهان جانشيني پيامبر(ص) و دريافت يك چهارم غنايمي بود كه در روزگار جاهليت «مرباع» خوانده مي‌شد.[70] از آن جا كه پيامبر براي او هيچ سهمي قائل نشد، وي با اين تهديد كه مدينه را پر از سواره و پياده خواهد كرد، از محضر پيامبر(ص) بيرون شد. سپس پيامبر از خداوند هدايت بني‌عامر و دفع شر عامر بن طفيل را درخواست نمود.[71] برخي گزارش‌ها از نفرين پيامبر(ص) به عامر گزارش داده‌اند.[72] به هر روي، عامر در راه بازگشت به سرزمين خود، بر اثر غده‌اي كه در گردن او ايجاد شد، در منزل زني از بني‌مَسلول مُرد.[73] اربد نيز آن گاه كه نزد قوم خود بازگشت، بر اثر صاعقه‌اي هلاك شد.[74]

 

ƒ شخصيت‌هاي بني‌عامر

از زنان معروف بني‌عامر چند تن را مي‌توان ياد كرد؛ از جمله: همسران پيامبر از اين قبيله چون زينب* دختر خزيمة بن حارث از بني‌هلال، معروف به امّ المساكين كه به سال سوم ق. خود را به پيامبر(ص) بخشيد[75] و خداوند با حلال شمردن وي براي رسول خدا، چنين ازدواج‌هايي را تنها درباره پيامبر(ص) جايز دانست (احزاب/33، 50)؛ ميمونه* دختر حارث بن حزن كه به سال هفتم ق. پس از عمرة القضاء در منطقه سَرِف به ازدواج پيامبر درآمد.[76] وي از جمله زناني بود كه گاه با درخواست‌هاي خود براي افزوده شدن نفقه، پيامبر(ص) را در تنگنا قرار مي‌داد. از اين رو، خداوند از پيامبر(ص) خواست زناني را كه تنها خواهان زندگاني دنيوي هستند، به گونه‌اي نيكو رها سازد.[77] (احزاب/33، 29) همچنين كلابيه به سال هشتم ق. به ازدواج پيامبر درآمد.[78] در همين شمارند شاعه دختر رفاعه از بني‌كلاب[79] و ضُباعه دختر عامر بن قُرْط از بني‌كعب كه حمايت او از پيامبر(ص) در سال‌هاي حضور در مكه گزارش شده است.[80] از ديگر زنان اين قبيله، بايد به ام البنين همسر علي بن ابي‌طالب و مادر ابوالفضل العباس(ع)[81]، امّ سعيد همسر عقيل بن ابي‌طالب[82]، صفيّه همسر عبدالمطّلب[83]، ام الفضل همسر عباس بن عبدالمطلب[84] و ليلي الاخيليه شاعره عرب[85] اشاره كرد؛ در ميان مردان عامري نيز بايد از اينان ياد كرد: ابوبراء عامر بن مالك رئيس بني‌عامر در نبرد فجار با قريش و كنانه[86] و حامي مبلغان اعزامي پيامبر به نجد در رخداد بئر معونه[87]؛ قُرّة بن هُبيره عامل گردآوري زكات از سوي پيامبر در بني‌كعب از تيره‌هاي بني‌عامر[88] كه پس از رحلت پيامبر از دادن زكات قومش خودداري ورزيد[89]؛ عامر بن طفيل از بزرگ‌ترين خطيبان عرب[90] و از دشمنان سرسخت پيامبر و عامل قتل مبلغان پيامبر در رويداد بئر معونه[91]؛ لبيد بن ربيعه از شاعران بزرگ عرب و از مؤلفة القلوب[92]؛ ابومطرّف عبدالله بن شِخِّير از بزرگان بني‌عامر و از راويان احاديث پيامبر(ص)[93]؛ علقمة بن عُلاثه از اشراف بني‌ربيعه و از مؤلفة القلوب كه پس از بازگشت پيامبر از طائف و بر پايه گزارشي، پس از رحلت پيامبر(ص) مرتد شد و به شام گريخت[94] و او را از بزرگ‌ترين سخنوران عرب مي‌دانند كه خطابه‌اش نزد قيصر روم مشهور است[95]؛ ضحاك بن سفيان مأمور تبليغ اسلام ميان تيره بني‌جعفر بن كلاب[96] و عامل گردآوري زكات آنان[97]؛ نابِغه جَعْدي كه به سبب نبوغش در شعر به نابغه مشهور شد و وي را پيش از اسلام از حنفاء مي‌دانند[98]؛ وهب بن عبدالله از تيره بني‌سواءه كه پس از مهاجرت به كوفه در شمار ياران علي(ع) قرار گرفت و پيامبر او را وهب الخير ناميد.[99] همچنين ليلي و مجنون كه داستان عشق آن‌ها در منابع ادبي شهره شد، از بني‌عامر بودند.[100]

 

ƒ بنيعامر پس از پيامبر(ص)

پس از رحلت پيامبر(ص) و ارتداد ديني و سياسي بسياري از نومسلمانان در شبه جزيره، گروهي از بني‌عامر پس از ترديد بسيار ميان باقي ماندن بر اسلام و بازگشت از آن، سرانجام با پيروي از طُلَيْحة بن خُوَيْلَد اسدي، پيامبر دروغينِ سرزمين نجد، از اسلام روي گرداندند و با نالايق شمردن ابوبكر[101] از دادن زكات به حكومت مدينه سر باززدند. گروهي از آن‌ها حتي از كشتن و سوزاندن برخي از كارگزاران پيامبر خودداري نكردند.[102] ابوبكر با شنيدن گزارش ارتداد بني‌عامر، در نامه‌اي به خالد بن وليد، او را مأمور سركوب آن‌ها كرد و به وي فرمان قتل عام بني‌عامر و سوزاندن آن‌ها را داد.[103] خالد در مسير حركت خود براي سركوب بني‌عامر، نخست با طليحه روبه‌رو شد. قُرَّة بن هُبَيره، عامل گردآوري زكات بني‌قشير بن كعب كه از ارسال زكات قوم خود به مدينه خودداري كرده بود و رهبري مرتدان بني‌كعب را بر عهده داشت، با ديدن سپاه خالد از كرده خود هراسناك شد و از بني‌عامر نيز خواست تا از ارتداد دست بردارند و در حمايت از طليحه، جان خود را به خطر نيندازند. ولي عامريان گفته‌هاي او و قُرّة بن سلمه را نپذيرفتند و همچنان تا روشن شدن وضعيت طليحه، بني‌اسد، غَطَفان و فَزاره به كوشش‌هاي خود ادامه دادند.[104] با شكست سپاهيان طليحه و بازگشت پيروان او به اسلام، بني‌عامر نيز چاره‌اي جز اظهار اسلام نديدند. پس از تسليم كردن آن دسته از مرتدان خود كه به كشتن و سوزاندن مسلمانان پرداخته بودند، ضمن اعلام اسلام، با حكومت مدينه بيعت كردند. سپاه خالد كه به فرماندهي هشام بن عاص به سرزمين بني‌عامر وارد شده بود، با اسير كردن قرة بن هبيره و پيرامونيانش به مدينه بازگشت[105] و بدين گونه، شورش و ارتداد بني‌عامر دفع شد. در اين ميان، علقمة بن علاثه كه رهبري تيره بني‌كلاب را در رويداد ارتداد بر عهده داشت، گريخت و خانواده او پس از تبرّي جستن از باورها و كارهاي وي، از اسارت مسلمانان آزاد شدند.[106]

 

بني‌عامر را مي‌توان در بسياري از رخدادهاي دوران پس از پيامبر(ص) حاضر ديد. از برخي به عنوان كارگزاران و حكمرانان منصوب خلفا نام برده شده[107] و گروه‌هايي از آن‌ها نيز در فتوحات دوره خلفا و پس از آن حضور داشتند.[108] با آغاز حكومت علي(ع) و درگيري پيامبر با معاويه، در هر دو سو افرادي از بني‌عامر ديده مي‌شوند.[109] در قيام امام حسين(ع) نيز حضور بني‌عامر با فردي چون شمر بن ذي الجوشن از بني‌ضباب كه از تيره‌هاي بني‌عامر بود، مشهود است.[110]

 

 

منابع

اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ ايام العرب قبل الاسلام: معمر ابوعبيد (م.209ق.)، بغداد، دار الجاحظ، 1976م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الجوهرة في نسب النبي: محمد التلمساني البري (م. قرن7ق.)، به كوشش التونجي، الرياض، دار الرفاعي، 1403ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مبهمات القرآن: بلنسي (م.782ق.)، به كوشش القاسمي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1411ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مسند ابي‌يعلي: احمد بن علي بن المثني (م.307ق.)، به كوشش حسين سليم، بيروت، دار المأمون للتراث؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ المنتخب من كتاب ذيل المذيل: الطبري (م.310ق.)، بيروت، اعلمي؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به‏كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم ‏الكتب، 1405ق؛ النسب: ابن سلّام الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م.212ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفي، 1404ق.

 

سيد علي خيرخواه علوي

 


[1]. المعارف، ص86؛ جمهرة انساب العرب، ص271-273.

[2]. الطبقات، ج2، ص153؛ اسد الغابه، ج3، ص93؛ الثقات، ج3، ص311.

[3]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص227.

[4]. انساب الاشراف، ج13، ص286؛ جمهرة انساب العرب، ص271.

[5]. جمهرة انساب العرب، ص273؛ الجوهرة في نسب النبي، ج1، ص382.

[6]. السيرة النبويه، ج3، ص190؛ المغازي، ج1، ص364.

[7]. تاريخ دمشق، ج3، ص166.

[8]. المفصل، ج3، ص213.

[9]. النسب، ص264.

[10]. المعجم الكبير، ج18، ص190.

[11]. المفصل، ج1، ص515.

[12]. تاريخ دمشق، ج41، ص149؛ اسد الغابه، ج5، ص276.

[13]. معجم البلدان، ج3، ص24؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص194، 267؛ ج3، ص989، 1195، 1221؛ المفصل، ج4، ص498، 522.

[14]. معجم البلدان، ج2، ص104؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص194-195؛ ج3، ص1195.

[15]. معجم البلدان، ج1، ص120؛ ج2، ص104، 141؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص194؛ ج2، ص423؛ ج3، ص1195.

[16]. معجم البلدان، ج1، ص190؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص194؛ ج3، ص1195، 1221.

[17]. معجم البلدان، ج4، ص9.

[18]. الكامل، ج1، ص684-685؛ معجم البلدان، ج4، ص11-12.

[19]. السيرة النبويه، ج1، ص200؛ الكامل، ج1، ص583؛ معجم البلدان، ج2، ص104.

[20]. السيرة النبويه، ج1، ص201؛ الكامل، ج1، ص595؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص709.

[21]. معجم البلدان، ج5، ص360.

[22]. الكامل، ج1، ص631.

[23]. ايام العرب، ص457؛ المفصل، ج3، ص213.

[24]. معجم البلدان، ج4، ص331.

[25]. معجم ما استعجم، ج1، ص226.

[26]. الكامل، ج1، ص646؛ المفصل، ج5، ص362.

[27]. الكامل، ج1، ص639؛ المفصل، ج3، ص275.

[28]. ايام العرب، ص549.

[29]. معجم البلدان، ج2، ص365.

[30]. معجم البلدان، ج2، ص365-366.

[31]. ايام العرب، ص379-384.

[32]. معجم قبائل العرب، ج1، ص194.

[33]. الطبقات، ج1، ص126-127؛ الكامل، ج1، ص619.

[34]. المفصل، ج3، ص495-498.

[35]. معجم قبائل العرب، ج1، ص328.

[36]. معجم قبائل العرب، ج2، ص660؛ المفصل، ج8، ص113.

[37]. معجم قبائل العرب، ج1، ص195.

[38]. الكامل، ج1، ص632.

[39]. المفصل، ج6، ص214.

[40]. السيرة النبويه، ج1، ص200؛ النسب، ص259؛ المنمق، ص128.

[41]. السيرة النبويه، ج1، ص202-203؛ المنمق، ص127-128.

[42]. مجمع البيان، ج2، ص509.

[43]. جامع البيان، ج7، ص56؛ مجمع البيان، ج4، ص389.

[44]. جامع البيان، ج7، ص57؛ مجمع البيان، ج3، ص389.

[45]. جامع البيان، ج7، ص57؛ مجمع البيان، ج3، ص389.

[46]. مجمع البيان، ج1، ص459؛ زادالمسير، ج1، ص131.

[47]. السيرة النبويه، ج1، ص424.

[48]. البداية و النهايه، ج3، ص141؛ سبل الهدي، ج2، ص455.

[49]. السيرة النبويه، ج1، ص425.

[50]. تاريخ طبري، ج2، ص165، 458؛ تاريخ دمشق، ج4، ص362-363.

[51]. تاريخ طبري، ج1، ص160-163؛ تاريخ دمشق، ج3، ص469-473.

[52]. السيرة النبويه، ج2، ص184؛ الطبقات، ج2، ص51؛ المغازي، ج1، ص346.

[53]. المغازي، ج1، ص351؛ السيرة النبويه، ج2، ص186؛ الطبقات، ج2، ص51.

[54]. المغازي، ج1، ص364؛ السيرة النبويه، ج2، ص190.

[55]. المعجم الكبير، ج18، ص190.

[56]. المغازي، ج1، ص347؛ السيرة النبويه، ج2، ص185؛ الطبقات، ج2، ص52.

[57]. التنبيه و الاشراف، ص235.

[58]. التبيان، ج9، ص273؛ مجمع البيان، ج9، ص129؛ مبهمات القرآن، ج2، ص489.

[59]. التنبيه و الاشراف، ص227.

[60]. الطبقات، ج2، ص162؛ تاريخ المدينه، ج2، ص598.

[61]. السيرة النبويه، ج2، ص609؛ التنبيه و الاشراف، ص227.

[62]. الطبقات، ج3، ص94.

[63]. السيرة النبويه، ج2، ص495.

[64]. السيرة النبويه، ج2، ص495.

[65]. الطبقات، ج1، ص300-304؛ تاريخ المدينه، ج2، ص592-599.

[66]. اسد الغابه، ج4، ص382؛ الطبقات، ج1، ص300؛ تاريخ خليفه، ص63.

[67]. الطبقات، ج1، ص302.

[68]. الطبقات، ج1، ص300-303.

[69]. السيرة النبويه، ج2، ص567-568.

[70]. تاريخ المدينه، ج2، ص519؛ الطبقات، ج1، ص310.

[71]. تاريخ المدينه، ج2، ص519؛ السيرة النبويه، ج2، ص568؛ الطبقات، ج1، ص310.

[72]. تاريخ المدينه، ج2، ص519.

[73]. السيرة النبويه، ج2، ص568؛ الطبقات، ج1، ص311.

[74]. السيرة النبويه، ج2، ص569؛ الطبقات، ج1، ص311؛ تاريخ المدينه، ج2، ص520.

[75]. النسب، ص264؛ المحبر، ص83؛ المنتخب، ص88؛ تاريخ دمشق، ج3، ص206.

[76]. المحبر، ص91؛ النسب، ص263؛ السيرة النبويه، ج2، ص644-646؛ الطبقات، ج8، ص132.

[77]. مجمع البيان، ج8، ص554-556.

[78]. السيرة النبويه، ج2، ص648؛ الطبقات، ج8، ص141؛ المنتخب، ص103.

[79]. تاريخ دمشق، ج3، ص166.

[80]. تاريخ دمشق، ج3، ص244؛ البداية و النهايه، ج3، ص141.

[81]. المعارف، ص88.

[82]. الطبقات، ج4، ص42.

[83]. اسد الغابه، ج1، ص32.

[84]. السيرة النبويه، ج2، ص372؛ الطبقات، ج8، ص49.

[85]. تاريخ دمشق، ج70، ص60.

[86]. الطبقات، ج1، ص127.

[87]. الطبقات، ج2، ص510؛ اسد الغابه، ج3، ص93.

[88]. الطبقات، ج1، ص303.

[89]. فتوح البلدان، ج1، ص116.

[90]. المفصل، ج8، ص776.

[91]. المغازي، ج1، ص348؛ السيرة النبويه، ج2، ص185؛ تاريخ دمشق، ج26، ص103.

[92]. الطبقات، ج6، ص33؛ اسد الغابه، ج4، ص262.

[93]. الطبقات، ج1، ص311؛ اسد الغابه، ج3، ص287.

[94]. اسد الغابه، ج4، ص13؛ تاريخ دمشق، ج41، ص145.

[95]. تاريخ دمشق، ج41، ص148-150.

[96]. تاريخ المدينه، ج2، ص598.

[97]. تاريخ خليفه، ص63.

[98]. المنتخب، ص66؛ اسد الغابه، ج5، ص287.

[99]. اسد الغابه، ج5، ص157.

[100]. النسب، ص261؛ الاغاني، ج2، ص38؛ سير اعلام النبلاء، ج4، ص5.

[101]. الفتوح، ج1، ص12.

[102]. مسند ابي يعلي، ج13، ص146.

[103]. مسند ابي يعلي، ج13، ص146.

[104]. الفتوح، ج1، ص11؛ الرده، ص130-131؛ الثقات، ج2، ص168.

[105]. تاريخ طبري، ج3، ص263؛ فتوح البلدان، ج1، ص116.

[106]. تاريخ طبري، ج3، ص262.

[107]. تاريخ دمشق، ج41، ص141.

[108]. اسد الغابه، ج2، ص309-310.

[109]. وقعة صفين، ص277؛ تاريخ دمشق، ج18، ص447؛ ج19، ص34؛ ج40، ص286.

[110]. الطبقات، ج6، ص47.




نظرات کاربران