بنی‌مُصطَلِق بنی‌مُصطَلِق بنی‌مُصطَلِق بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بنی‌مُصطَلِق بنی‌مُصطَلِق بنی‌مُصطَلِق بنی‌مُصطَلِق بنی‌مُصطَلِق

بنی‌مُصطَلِق

تیره‌‌ای از قبیله خزاعه؛ نام یکی از غزوه‌های پیامبر(ص)   بنی‌مصطلق فرزندان جذیمة (مصطلق) بن سعد بن عمرو از عرب قحطانی و از تیره‌های خزاعه هستند[1] و از این رو، برخی از آن‌ها به خزاعه مشهور شدند. جذیمه را به سبب صدا

تيره‌‌اي از قبيله خزاعه؛ نام يكي از غزوه‌هاي پيامبر(ص)

 

بني‌مصطلق فرزندان جذيمة (مصطلق) بن سعد بن عمرو از عرب قحطاني و از تيره‌هاي خزاعه هستند[1] و از اين رو، برخي از آن‌ها به خزاعه مشهور شدند. جذيمه را به سبب صداي خوب و بلندش، مصطلق (خوش صدا)[2] و نسل او را بني‌مصطلق و به اختصار «بَلْمُصْطَلِق» گفته‌اند.[3] آنان شاخه‌اي از قبيله قحطاني خزاعه بودند.[4] درباره خاندان‌هاي منشعب از ايشان آگاهي چندان در دست نيست؛ بني‌مصطلق در بازار عُكّاظ، از بازارهاي معروف جاهلي[5] حضور مي‌يافتند و در برنامه‌هاي آن شركت داشتند.[6] از «راحَة فرُوع»[7] و «عُسْفان»[8] به عنوان سكونت‌گاه‌ها و از «مُرَيْسيع» و«شَهد» به عنوان منابع آب آن‌ها ياد شده است.[9] مريسيع نزديك قُديد قرار داشته است.[10]

 

بني‌مصطلق را از قبايلي دانسته‌‌اند كه كنار كوه «حُبْشي» در پايين مكه گرد آمده، با قريش پيمان بستندكه تا شب و روز برپا است و تا كوه حبشي بر جاي خود استوار است، در برابر ديگران متحد باشند. از اين رو، آن‌ها را به نام آن كوه «احابيش قريش» خوانده‌‌اند.[11] از هم‌پيمانان بني‌مصطلق مي‌توان به بني‌مُدلج از عرب عدناني[12] و بني‌هاشم اشاره كرد. عبدالعزي بن قَطن مصطلقي از كساني است كه در پيمان خزاعه با عبدالمطلب شركت داشت.[13] از ديگر اخبار جاهلي و چگونگي حج‌گزاري بني‌مصطلق در دوران جاهليت آگاهي چندان در دست نيست. از شخصيت­هاي مشهور آن‌ها سويد بن عامر مصطلقي از شاعران جاهلي بودكه رسول خدا با شنيدن اشعار حكمت‌آميز او فرمود: اگر سويد زنده بود، اسلام مي‌‌آورد.[14]

 

ƒ غزوه بني‌مصطلق

نبرد پيامبر با قبيله بني‌مصطلق را بدين نام خوانده‌اند. از آن جا كه اين نبرد در منطقه نجد و كنار آب مُريسيع رخ داد، از آن با نام غزوه نجد و نيز مريسيع ياد شده است.[15] برخي بر خلاف سخن مشهور اين غزوه را به نام مُحارب هم ياد كرده‌اند؛ اما به باور برخي، محارب نام غزوه‌اي ديگر است.[16]

 

بني‌مصطلق به رياست حارث بن ابي‌ضرار همراه گروهي از صحرانشينان با خريد سلاح و تداركات آماده نبرد با رسول خدا(ص) شدند. پس از اين كار، پيامبر نخست بُرَيدة بن حصيب اسلمي را براي كسب آگاهي به سوي آن‌ها فرستاد و او آمادگي آن‌ها براي نبرد با مسلمانان را به رسول خدا(ص) آگاهي داد. سپس پيامبر(ص) مسلمانان را براي نبرد با آنان آماده ساخت.[17] برخي روز دوشنبه دوم شعبان سال پنجم ق.[18] و بعضي روز شنبه اول ماه شعبان[19] سال ششم ق.[20] و گروهي سال چهارم ق، را زمان اين غزوه دانسته‌‌اند.[21] از زيد بن حارثه، ابوذر و برخي ديگر به عنوان جانشين پيامبر در مدينه ياد شده است.[22] شمار مسلمانان را700 نفر[23] و تعداد اسب‌هايشان را 30 رأس دانسته‌اند. مهاجران 10 و انصار 20 اسب داشتند.[24] بسياري از منافقان نيز كه پيشتر در غزوه‌‌ها شركت نمي‌‌كردند، در اين غزوه به طمع غنيمت و نزديك بودن مسير، با رسول خدا(ص) همراه شدند.[25] مسلمانان در مسير خود در جايي به نام بَقْعاء، به جاسوسي از بني‌مصطلق برخورد كردند و او نيز گزارش‌هاي بريده درباره تصميم بني‌مصطلق براي نبرد با پيامبر(ص) را تأييد كرد. خبر دستگيري جاسوس بني‌مصطلق و قتل وي، بيم حارث و يارانش و پراكنده شدن آن‌ها را در پي داشت.[26]

 

مسلمانان كنار آب مُرَيْسيع با شعار «يا منصورُ اَمِتْ»[27] يا «ألا إلى الله ألامر»[28] با بني‌مصطلق وارد نبرد شدند كه به غافلگير شدن بني‌مصطلق و پراكنده شدن سپاه آن‌ها انجاميد. در همان لحظه‌هاي نخست نبرد، ده تن از بني‌مصطلق كشته شدند و بسياري از مردانشان از جمله رهبر آن‌ها گريختند و زنان و كودكانشان به اسارت مسلمانان درآمدند. برخي مفسران آيه (لَنْ يَضُـرُّوكُمْ إِلاَّ أَذى وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَـرُونَ) (آل‌عمران/3، 111) را گزارش غيبي قرآن و حاكي از پيروزي‌هاي رسول خدا(ص) و فرار دشمنان از جمله بني‌مصطلق دانسته‌‌اند.[29] اين آيه نشان مي‌دهد كه دشمنان اسلام تنها مي‌توانند آزارهايي مختصر به مسلمانان برسانند و در صورت پيكار با آنان، به ايشان پشت خواهند كرد؛ اسيران اين غزوه را حدود 100 خانواده[30] و مقدار غنيمت‌ها را 2000 شتر و 5000 گوسفند دانسته‌‌اند.[31] جُويرِيّه دختر حارث بن ابي‌ضِرار در شمار اسيران و سهم ثابت بن قيس بود كه با كمك رسول خدا(ص) به صورت مكاتبه آزاد شد و به ازدواج او درآمد. سپس مسلمانان به احترام پيامبر كه داماد بني‌مصطلق شده بود، اسيران خود را بدون فديه آزاد كردند.[32] به نقل از عايشه، زني با بركت‌تر از جويريه براي زنان قبيله‌‌اش ديده نشد؛ زيرا پس از ازدواج با پيامبر(ص) 100 خانوار آن‌ها آزاد شدند.[33]

 

در گزارش ديگر، حارث رهبر بني‌مصطلق و پدر جويريه، پس از اسارت دخترش به مدينه آمد تا با پرداخت فديه او را آزاد كند. وي ميان راه به سبب علاقه‌مندي به شترانش آن‌ها را در دره‌‌اي پنهان كرد و به حضور رسول خدا(ص) رسيد و فديه دخترش را پرداخت. پيامبر از محل پنهان كردن شترانش گزارش داد. او كه اين گزارش غيبي را شنيد، شهادتين گفت و مسلمان شد.[34] پسر وي عمرو راوي حديث[35] و پسر ديگرش عبدالله از صحابه پيامبر بود.[36]

 

از گزارش‌هاي گوناگون درباره برخي رويدادهاي اين غزوه برمي‌آيد كه مسلمانان در اين غزوه با مشكل كم‌‌آبي روبه‌‌رو بودند و براي غسل‌هاي واجب خود دچار مشكل شدند و شدت كم‌‌آبي حتي به درگيري ميان مهاجر و انصار انجاميد. اما با نزول آية 43 نساء/4 دستور حكم تيمم صادر و مشكل آن‌ها بر طرف شد[37] : (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ ... فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ...) (نساء/4، 43).

 

بر پايه گزارشي مشهور، پس از غزوه بني‌مصطلق، رسول خدا(ص) بر سر چاهي كم‌‌آب فرود آمد. در اين هنگام، براي برداشتن آب ميان سِنان بن وَبْر از انصار و جَهْجاه بن مسعود از مهاجران، يا اَنَس بن سيار و جهجاه بن سعيد[38] درگيري رخ داد. سنان از خزرجيان و جهجاه از قريشيان ياري خواستند و چيزي نمانده بود كه فتنه‌‌اي برپا شود. از سويي عبدالله بن ابيّ منافق از رويداد آگاه شد و با انتقاد از مردم مدينه در ياري رسول خدا(ص) مهاجران را به اخراج از مدينه پس از بازگشت به شهر تهديد كرد. زيد بن ارقم سخنان عبدالله را به پيامبر(ص) گزارش داد؛ اما عبدالله در حضور رسول خدا، سخن زيد را به سبب نابالغ بودنش تكذيب و از رسول خدا(ص) عذرخواهي كرد. سپس آيات 1-2 سوره منافقون نازل شد و همراه بازگو كردن سخنان عبدالله، با صراحت از نفاق او پرده برداشت. رسول خدا(ص) نيز سخن زيد را تصديق فرمود:[39] (...يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ). به نقل از ابن عباس، اين درگيري كنار آب مريسيع و ميان غلام عبدالله بن ابيّ و غلام عمر بن خطاب رخ داد و عمر پس از آگاه شدن از سخنان ناشايست عبدالله، درصدد برخورد با او برآمد.[40]

 

 برخي ماجراي افك* را كه در آن، يكي از همسران رسول خدا مورد اتهام ناروا قرار گرفت، در بازگشت از اين نبرد دانسته‌اند.[41] پس از غزوه بني‌مصطلق، رسول خدا(ص) وليد بن عقبة بن ابي‌معيط اموي را براي دريافت صدقات (زكات)[42] نزد آن‌ها فرستاد. آنان به استقبال وليد از خانه‌هاي خود بيرون آمدند. اما وليد كه دشمني او با بني‌مصطلق به دوران جاهليت بازمي‌گشت، از آنان ترسيد[43] و به مدينه بازگشت و به دروغ به رسول خدا(ص) گزارش داد كه بني‌مصطلق مرتد گشته و به قصد كشتن او از منزلشان بيرون شده‌‌اند. در اين هنگام، آيه (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ) (حجرات/49، 6) نازل شد و با فاسق دانستن وليد، دستور به تحقيق درباره گزارش او داد.[44] از اين رو، رسول خدا(ص) درنگ و تحقيق را از جانب خداوند و عجله را از سوي شيطان دانست.[45] به باور زمخشري، از آيه بعد به دست مي‌‌آيد كه شماري مي‌‌خواسته‌‌اند رسول خدا(ص) را بر ضد بني‌مصطلق تحريك كنند و بدين دليل، نكوهش شدند.[46]

 

 

منابع

اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاشتقاق: ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير ثعالبي (الجواهر الحسان): الثعالبي (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ تفسير صنعاني (تفسير عبدالرزاق): عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش مصطفي مسلم، رياض، مكتبة الرشد، 1410ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابي‌حاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ جمهرة اشعار العرب: ابوزيد القرشي، به كوشش عمر فاروق، بيروت، دار الارقم؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحميري (م.900ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ المبسوط: السرخسي (م.483ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مدينه‌شناسي: سيد محمد باقر نجفي، تهران، شركت قلم، 1364ش؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق.

 

قاسم خانجاني

 

 


[1]. جمهرة انساب العرب، ص239، 468؛ التنبيه و الاشراف، ص215؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص1104-1105.

[2]. الاشتقاق، ص476.

[3]. الطبقات، ج2، ص48.

[4]. المنمق، ص115؛ المعارف، ص108؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص1104.

[5]. الطبقات، ج1، ص101-102؛ معجم البلدان، ج4، ص142.

[6]. الطبقات، ج8، ص309؛ المحبر، ص267؛ امتاع الاسماع، ج8، ص309.

[7]. معجم البلدان، ج3، ص12؛ معجم قبائل العرب، ج2، ص1104-1105.

[8]. معجم ما استعجم، ج3، ص942-943؛ معجم البلدان، ج4، ص121-122.

[9]. معجم ما استعجم، ج3، ص777؛ معجم البلدان، ج3، ص375؛ ج5، ص118؛ المنتظم، ج3، ص218.

[10]. معجم البلدان، ج5، ص118؛ البداية و النهايه، ج4، ص156.

[11]. الطبقات، ج5، ص42؛ المنمق، ص229-230.

[12]. الطبقات، ج2، ص48؛ البداية و النهايه، ج4، ص156.

[13]. المنمق، ص86-87.

[14]. تاريخ دمشق، ج34، ص62-63؛ الاصابه، ج6، ص84.

[15]. معجم ما استعجم، ج4، ص1220؛ الروض المعطار، ص532.

[16]. السيرة الحلبيه، ج2، ص169، 377.

[17]. المغازي، ج1، ص405؛ المنتظم، ج3، ص219.

[18]. المغازي، ج1، ص404؛ الطبقات، ج2، ص48.

[19]. المحبر، ص114.

[20]. السيرة النبويه، ج2، ص289؛ المحبر، ص114؛ تاريخ طبري، ج2، ص253.

[21]. صحيح البخاري، ج5، ص54.

[22]. التنبيه و الاشراف، ص215؛ عيون الاثر، ج2، ص79.

[23]. البداية و النهايه، ج4، ص156.

[24]. المغازي، ج1، ص405.

[25]. المغازي، ج1، ص405.

[26]. المغازي، ج1، ص406.

[27]. السيرة النبويه، ج2، ص294؛ الطبقات، ج2، ص10.

.[28] بحار الانوار، ج19، ص163.

[29]. روض الجنان، ج5، ص16.

[30]. تاريخ طبري، ج2، ص263.

[31]. المغازي، ج1، ص410؛ الطبقات، ج2، ص49.

[32]. المغازي، ج1، ص410-411.

[33]. المحبر، ص90؛ تاريخ طبري، ج2، ص263.

[34]. الاصابه، ج1، ص673-674.

[35]. تاريخ دمشق، ج33، ص103؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص476؛ فتح الباري، ج11، ص852.

[36]. الاصابه، ج4، ص42؛ الاستيعاب، ج3، ص884؛ الجرح و التعديل، ج5، ص30.

[37]. المبسوط، ج1، ص106؛ تفسير قرطبي، ج5، ص214.

[38]. نك: تفسير قمي، ج2، ص369.

[39]. السيرة النبويه، ج3، ص290-293؛ تفسير قمي، ج2، ص369؛ تاريخ طبري، ج2، ص110.

[40]. اسباب النزول، ص287؛ زادالمسير، ج7، ص125، 286-287.

[41]. تاريخ المدينه، ج1، ص319-321؛ الكامل، ج2، ص195- 199.

[42]. كشف الاسرار، ج9، ص249.

[43]. تفسير عبدالرزاق، ج3، ص230.

[44]. جامع البيان، ج26، ص78؛ التبيان، ج9، ص343؛ التفسير الكبير، ج28، ص98.

[45]. تفسير ثعالبي، ج5، ص269.

[46]. الكشاف، ج4، ص361.




نظرات کاربران