تَبَرُّک
درخواست خیر و برکت از خداوند، از طریق یک موجود مبارک «تبرک» مصدر باب تفعّل از ریشه «ب ـ ر ـ ک» به معنای خیر کثیر و فزونی[1]، سینه شتر[2]، سعادت[3] و ثبات[4] است. برخی معنای فراگیر برکت را فایده پایدار می‌دانند و ب
درخواست خير و بركت از خداوند، از طريق يك موجود مبارك
«تبرك» مصدر باب تفعّل از ريشه «ب ـ ر ـ ك» به معناي خير كثير و فزوني[1]، سينه شتر[2]، سعادت[3] و ثبات[4] است. برخي معناي فراگير بركت را فايده پايدار ميدانند و باور دارند كه اين معنا با معاني ديگر آن سازگار است.[5] برخي نيز اصل آن را «پايداري» دانسته، بر اين باورند كه ديگر معاني با آن نزديك هستند.[6] بعضي نيز اصل آن را فضل، خير و افزونيِ مادي و معنوي ميدانند.[7] آوردهاند كه اين واژه در اصل، سامي و به معناي نزديكي و قرابت است و از واژههاي راهيافته در زبان عربي است.[8] بر اين اساس، بركت در اصطلاح متون ديني، عبارت است از پديد آمدن خير الهي در امور[9] و فراواني خير و بسيار شدن آن[10] كه شامل امور خير دنيوي و اخروي از جمله پاداش اعمال، امنيت و مايه دوري انسان از دنيا است.[11]
تبرك همچنين عبارت است از تيمن[12] و مبارك شمردن چيزي[13] و در اصطلاح متون ديني، يعني طلب بركت و خير الهي[14] كه در يك موجود نهاده شده[15] و خداوند براي او امتيازها و مقامهايي خاص قرار داده است[16]، خواه اين بركت مادي باشد و خواه معنوي.[17]
هم در توسل و هم در تبرك، انسان در پي دريافت خيري به واسطه يك موجود ديگر است. از اين رو، اين دو شباهت مفهومي و مصداقي فراوان با هم دارند؛ به ويژه آن جا كه شخص در صدد دستيابي به خير معنوي است. برخي باور دارند كه حقيقت تبرك، توسل است؛ پس تفاوتي ميان اين دو نيست. اما با فرض تفاوت اين دو، توسل عبارت است از واسطه قرار دادن بزرگان دين در پيشگاه خداوند براي رسيدن به خواستهاي. تبرك نيز يعني طلب خير و بركت مادي و معنوي كه خداوند در انسانها يا اشيا قرار داده است.[18]
واژه تبرك در قرآن مجيد به كار نرفته است؛ اما ماده آن 34 بار و در قالب واژههاي «بارك»، «باركنا»، «بورك»، «تبارك»، «بركات»، «بركاته»، «مبارك»، «مباركاً» و «مباركة» به كار رفته است.[19] در قرآن، «مبارك» وصف انسانها، موجودات، مكانها و زمانهاي خاص شده است كه عبارتند از: نوح (ع) و همراهانش: (اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ) (هود/11، 48)؛ موسي (ع)[20] : (فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِىَ أَن بُورِكَ مَن فىِ النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا) (نمل/27، 8)؛ عيسي (ع) : (وَ جَعَلَنىِ مُبَارَكا أَيْنَ مَا كُنتُ) (مريم/19، 31)؛ ابراهيم (ع)؛ اسحاق (ع) : (وَ بَارَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلىَ إِسْحَاقَ) (صافات/37، 113)؛ خاندان ابراهيم (ع): (رَحْمَتُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكمُ أَهْلَ الْبَيْتِ) (هود/11، 73)؛ پيامبر؛ مؤمنان صالح؛ قرآن كريم: (هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ) (انعام/6، 155)؛ فرشتگان[21] : (فَلَمَّا جاءَها نُودِىَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِى النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها) (نمل/27،8)؛ آب: (وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً ...) (ق/50، 9)؛ زيتون: (... شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَة ...) (نور/24، 35)
مكانهاي مبارك در قرآن عبارتند از: بيت الله[22] كه در روايتي از علي (ع) نخستين خانه مبارك است[23]؛ مسجدالحرام[24] : (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً) (آلعمران/3، 96)؛ مسجدالنبي[25]؛ شهر مدينه[26]؛ وادي طور: (فَلَمَّا أَتاها نُودِىَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ) (قصص/28، 30)؛ فلسطين[27]؛ مسجد الاقصي[28] و پيرامون آن[29] : (...الْمَسْجِدِ الْأَقْصَـى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ) (اسراء/17، 1)؛ مصر[30] و شام[31] : (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتى بارَكْنا فيها) (اعراف/7، 137)؛ يمن[32]؛ عريش مصر؛ ثنيه؛ قبر هود نبي (ع)[33] ؛ فلسطين[34] كه هم با نعمتهاي مادي بركت يافته[35] و هم به دليل مبعوث شدن بيشتر پيامبران از آن منطقه و انتشار شرايع و كتابهاي آسماني[36] و سكونت پيامبران[37] و قبر پيامبراني همانند ابراهيم و اسحق و يعقوب: و صالحان بركت معنوي يافته است[38]؛ شب قدر[39] : (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَة) (دخان/44، 3)
بر پايه آيات و روايات و شواهد تاريخي در سيره اهل شريعت، طلب بركت مجاز است؛ همچون: تبرك به بسم الله[40] و نام و ياد خداوند[41]، صلوات بر پيامبر[42] و قرآن كريم.[43] البته هر گاه آن موجود داراي بركت نباشد و نيز در جايي كه توهم شود شخص متبرك در رساندن خير مستقل است[44] و كاري را ميتواند انجام دهد كه خداوند از انجام آن عاجز است[45]، به صورت مجازي و از باب مشاكله، آن را تبرك مينامند، در حالي كه بركتي در ميان نيست و تنها توهم شخص طالب بركت، او را به اين كار واداشته است؛ همچون: تبرك به بتها كه در داستان حضرت ابراهيم بيان شده است.
حضرت ابراهيم در برابر گمان قوم خويش در باره تبرك يافتن به غذايي كه پيش بتها قرار ميدادند[46]، فرمود: (فَمَا ظَنُّكمُ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ). (صافات/37، 87) نيز مشركان براي تبرك جستن، حيوانات خود را بر سنگهاي پيرامون كعبه قرباني ميكردند[47] و از اين رو، خوردن آن گوشتها حرام خوانده شد[48]: (وَ مَا ذُبِحَ عَلىَ النُّصُبِ). (مائده/5، 3) حرمت اين كار از آن رو بوده[49] كه براي غير خدا صورت پذيرفته است[50] : (وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللهِ...). (مائده/5، 3) شماري از مشركان نيز براي نذر و دريافت بركت، فرزندان خويش را براي بتها قرباني مينمودند: (وَ كَذَالِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْـرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَدِهِمْ شُـرَكاؤُهُمْ لِيـُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُواْ عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ). (انعام/6، 137)
بركت از اين لحاظ كه از چه چيز بركت جسته شود، سه دسته است: تبرك به اعيان، تبرك به آثار، و تبرك به مكانهايي كه به گونهاي با اشخاص داراي تبرك ارتباط دارد. بركتجويي درگونه دوم و سوم، تنها به سبب انتساب آن امور و مكانها به اعيان متبرك است، نه اينكه خود آن اثر يا مكان، مقصود اصلي باشد.[51]
شيوههاي انتقال بركت: تبرك به سهگونه تحقق مييابد[52] : گاه با تماس و لمس موجود مبارك صورت ميپذيرد؛ همچون: لمس نمودن پيامبر[53] يا اجزاي جدا شده از بدن ايشان[54] و يا اشيايي كه با بدن وي تماس داشته است[55]، استلام* حجرالاسود و اركان كعبه[56] به دست زائران كعبه در مناسك حج و عمره، لمس ضريح يا صندوق قبر امامان معصوم و اولياي الهي، لمس جاي پاي پيامبر (ص) در سنگي در بخش جنوبي مسجدالحرام.[57] گاه در موارد مشابهت با موجودات و اشياي داراي بركت، آن شباهت افزون بر اينكه خود مايه بركت است، قدرت بركتدهي نيز دارد؛ همچون: طلب بركت
از تصاوير مكه و مدينه كه مسلمانان در خانههاي خويش دارند يا تابوتوارههاي همانند قبر و تابوت امام حسين (ع) در مراسم تعزيه.[58]
از تصاوير مكه و مدينه كه مسلمانان در خانههاي خويش دارند يا تابوتوارههاي همانند قبر و تابوت امام حسين (ع) در مراسم تعزيه.[58]
تبرك گاهي بر خواست و التفات شخصي استوار است. در اين حالت، خداوند يا كسي كه قدرت بركتبخشي دارد، آگاهانه كسي يا چيزي را متبرك ميكند. ممكن است اين كار تنها با بيان اراده يا با دست نهادن بر كسي يا چيزي و يا با دعاي خير و طلب بركت براي كسي يا چيزي صورت گيرد. در اين حال، انتقال بركت به صورت ابتدايي و بدون درخواست شخص خواهان بركت است؛ همچون موردي كه خداوند به يعقوب بركت داد[59] و نيز اسحاق (ع) به پسرش يعقوب بركت بخشيد[60] و يعقوب (ع) با دعاي خير به پسرانش بركت بخشيد و آنها را مبارك ساخت[61] و يا رسول خدا (ص) دختر و دامادش را متبرك نمود.[62] وجه مشترك در اين سه نوع، وجود التفات و ارادهاي از سوي خداوند يا شخصي مقدس است كه مايه بركت ميشود.
پيشينه بركت جستن در متون ديني آمده است. در عهد عتيق، در باره احوال حضرت يعقوب و يوسف، از تبرّك سخن رفته است.[63] در «ده فرمان» حضرت موسي آمده كه روز هفتم و سبَّت (شنبه) را مبارك قرار داده است.[64] در انجيل مرقس نيز بيان شده كه حضرت مسيح (ع) با كشيدن دست بر سر كودكان، به آنان بركت ميداد.[65] در ميان بنياسرائيل رسم بوده كه براي تبرك جستن، با روغن زيتون متبرك، خود را روغنمالي ميكردند. آوردهاند كه وجه تسميه حضرت عيسي به مسيح، همين است كه با روغن زيتون متبرك، مسح شده است.[66]
مشروعيت تبرك: بر پايه ديدگاه رايج ميان مسلمانان، زيارت قبور بزرگان و تبرك به آثار منسوب به ايشان، كاري پسنديده بوده است. بركت و مغفرت الهي به واسطه انبيا و اوليا نازل ميگردد.[67] در اين فرايند، واسطههايي از سوي خداوند قرار داده شدهاند كه ريشه آن، بركت خداوند است[68] و امور مقدس كه مسلمانان از آنها بركت ميطلبند، شأني مستقل از خداوند ندارند. از اين رو، تبرك جستن از آنها با شرك ملازم نيست.
بر خلاف اين ديدگاه، به باور وهابيان، تبرك نوعي عبادت است؛ اما عبادت امري توقيفي است. پس تبرك جستن تنها در مواردي مانند نام خدا، قرآن، پيامبر در زمان زندگاني ايشان، و آثار مربوط به هنگام حيات پيامبر كه دليلي بر جواز آنها در قرآن يا سنت پيامبر و صحابه يافت ميشود، جايز است[69] و در موارد ديگر كه نصي بر جواز آن در قرآن و سنت در دست نيست و پيشينهاي ميان سلف صالح وجود ندارد، تبرك غير مشروع[70] و بدعت[71] است و هر بدعتي نيز ضلالت و گمراهي به شمار ميرود.[72] از اين رو، استلام دو ركن پيرامون حجرالاسود، ديوارهاي كعبه، مقام ابراهيم، صخره بيت المقدس، و قبرهاي پيامبران و صالحان بدعت* و نادرست است.[73] از اين رو، برخي از صحابه، لمس حجرالاسود را تنها به عنوان پيروي از رفتار پيامبر (ص) مفيد ميدانستند.[74]
اين ديدگاه از چند جهت مردود است:
يكم. عبادت كاري است كه به نيت پرستش خداوند انجام پذيرد؛ اما كسي كه در صدد تبركجويي از آثار بزرگان دين برميآيد، هرگز اين افراد را داراي مقام الوهيت نميداند و در تبركجويي هرگز قصد عبادت ندارد. بنا بر اين، كار او مصداق عبادت نيست[75] تا با توحيد در الوهيت و عبوديت منافات داشته باشد يا غلوآميز قلمداد گردد. شاهد اين سخن، نهي نكردن پيامبر از مواردي است كه در محضر ايشان به دست صحابه انجام ميگرفته[76]، حال آنكه ايشان از برخي الفاظ غلوآميز منع مينمودند.[77]
دوم. با وجود ادله و شواهد گوناگون بر جواز اين كار، نميتوان آن را بدعتآميز شمرد. از اين گذشته، هرگونه بدعتي ناپسند و حرام نيست؛ بلكه بدعت ناپسند و حرام، امري جديد است كه در دين دروني شود و دليلي بر مشروعيت آن نباشد و با سنت سازگار نگردد.[78] تبرك را كه داراي ادله و شواهد گوناگون از سنت و سيره مسلمانان است، نميتوان بدعت ناپسند دانست؛ بلكه بر پايه نظر شافعي، بدعتي پسنديده است.[79] در مواردي هم كه نصي بر جواز در ميان نيست، بر خلاف نظر وهابيان، اصل عملي مورد استناد، اصل اباحه است كه بر پايه آن، هر كاري كه دليلي استوار بر عدم جواز و حرمتش در دست نباشد، مجاز و مباح است.[80]
از ديدگاه فقيهان شيعي، طلب بركت از چيزهايي كه در شرع از قداست، عظمت و طهارت برخوردارند، جايز و بلكه راجح و مستحب است.[81] از ديدگاه ايشان، تبرك جستن به نام امامان: با نوشتن بر كفن و جريدتين (دو تكه چوب تازه)[82] و نيز به واسطه نامگذاري فرزندان به نام ايشان[83]، قرار دادن تربت در قبر به قصد تبرك[84]، تبرك به قرآن با نوشتن آن بر كفن[85] و مس كلمات و حروف آن[86] مستحب است.
علما و فقيهان اهل سنت، ميان جواز و استحباب و كراهت تبرك به قبر رسول خدا (ص) اختلاف نظر دارند.[87] حكم به كراهت نيز شايد به علت ترس از منافات آن رفتار با ادبورزي در حق پيامبر باشد.[88] احمد بن حنبل تبرك به منبر و قبر پيامبر (ص) و بوسيدن آن را مجاز ميداند.[89] شهاب الدين خفاجي حنفي نيز به كراهت مس و بوسيدن و چسباندن سينه به قبر پيامبر (ص) باور دارد.[90] برخي از فقيهان شافعي همانند رملي شافعي، لمس قبر نبي، وليّ خدا يا عالم و نيز سردرهاي ورودي قبر اوليا و بوسيدن آن را به قصد تبرك مجاز ميداند.[91] محب الدين طبري شافعي نيز مس قبر و بوسيدن آن را جايز و موافق با سيره دانشوران و صالحان ميشمرد.[92] زرقاني مالكي نيز باور دارد كه بوسيدن قبر پيامبر (ص) به قصد تبرك ايرادي ندارد.[93] حكم به جواز تبرك، مستند به قرآن، سنت پيامبر (ص) و سيره پيوسته اهل شريعت است. در مواردي كه جواز و صحت بركتجويي مشكوك باشد، اصل اباحه پشتوانه حكم به جواز است.
تبرك در قرآن كريم: قرآن كريم در چند آيه به موضوع تبرك پرداخته است. تبرك يعقوب (ع) به پيراهن يوسف (ع) يكي از اين موارد است. هنگامي كه يوسف به برادرانش گفت كه پيراهنش را بر چشمان پدرشان بيفكنند: (اذْهَبُواْ بِقَمِيصىِ هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلىَ وَجْهِ أَبىِ يَأْتِ بَصِيرًا) (يوسف/12، 93) رحمت حق از مجراي پيراهن يوسف بر حضرت يعقوب جاري شد و يعقوب با بركت جستن از آن لباس[94]، بينايي خود را بازيافت.[95]
نمونه ديگر، تبرك بنياسرائيل به تابوت موسي بوده است. اين تابوت، صندوقي بود كه در آن، امور متعلق به خاندان موسي و هارون و الواح مقدس نازل شده بر موسي (ع) قرار داشت و موسي بن عمران (ع) آن را به يوشع بن نون سپرده بود.[96] بنياسرائيل اين صندوق را كه مايه آرامش آنان بوده است، بسيار مقدس ميدانستند و در نبرد با بتپرستان آن را با خود حمل مينمودند[97]: (... التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسىَ وَ ءَالُ هَرُونَ تحَمِلُهُ الْمَلَائكَةُ) (بقره/2، 248) و به آن تبرك ميجستند.[98] اين عمل ممكن است افزون بر تبرك، به قصد احترام و تعظيم نيز باشد؛ اما اين قصد منافاتي با تبرك ندارد. پيدا است كه حمل اين تابوت به ويژه هنگام جنگ، جز به جهت تبرك و استمداد از آن وجهي نداشته است.[99]
مقام ابراهيم (ع) نيز كه اثر گامهاي حضرت ابراهيم بر آن قرار دارد، به همين سبب محل نماز خواندن مردم گشته است: (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتخَّذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِمَ مُصَلىً... ) (بقره/2، 125)[100] به جهت تماس آن سنگ با پاي حضرت ابراهيم (ع) مردم به آن تبرك ميجويند.[101] از اين روي، ميتوان گفت كه تبرك به محل نشستن و نماز پيامبر اسلام نيز مجاز است. در روايتي، ميان حجرالاسود و مقام ابراهيم مدفن شماري فراوان از پيامبران خوانده شده كه به همين جهت، مبارك است.[102]
سنت نبوي: سنت پيامبر به عنوان يكي از پشتوانههاي احكام شرعي، پشتوانه جواز تبركجويي است. برخي روايات حكايت دارند كه رسول خدا اصحاب را به اين كار برميانگيخت. متون تاريخي و حديثي شيعه و سني مواردي فراوان از اين دست را گزارش نمودهاند.[103] براي نمونه، ايشان به اصحاب امر فرمود كه از چاه ناقه صالح تبرك جويد. همين دليل جواز تبرك به آثار پيامبران و صالحان است، اگر چه درگذشته باشند.[104]
در شب ازدواج حضرت فاطمه3 پيامبر پس از وضو، باقيمانده آب وضوي خويش را به سر و صورت و بدن حضرت زهرا و علي8 پاشيد و از خداوند خواستار بركت براي ايشان و نسلشان شد.[105] امام علي روايت نموده كه به بركت پيامبر و مسح ايشان در نبرد خيبر گرفتار چشمدرد و بيماري نشده است.[106] آوردهاند كه پيامبر آب وضويش را بر فردي بيمار ريخت و او به بركت آن شفا يافت.[107] در چند روايت گزارش شده كه ايشان پس از انجام اعمال حج، موهاي خويش را تراشيد و آنها را ميان مسلمانان تقسيم نمود.[108] نيز ايشان در شب معراج، در مكانهاي منسوب به پيامبران نماز خواند.[109] پيامبر به هنگام دفن فاطمه بنت اسد*، او را با لباس خودش كفن نمود[110] و در قبر او خوابيد تا به بركت ايشان سختي قبر بر وي آسان گردد.[111] عبدالله بن ابيّ نيز از حضرت درخواست كرد كه او را در لباسي كه بر تن داشته، به خاك بسپارد.[112] وي با اين كار در پي تبرك به لباس رسول خدا و پيشگيري از عذاب الهي بوده است.
فرستاده قريش در رويداد صلح حديبيه، اهتمام فراوان اصحاب براي تبرك به قطرات وضوي رسول خدا را حكايت ميكند. اين كار كه در محضر حضرت اتفاق ميافتاده، آن گاه كه با عدم منع ايشان همراه ميشود، ميتواند مأخذ جواز بركتجويي قلمداد گردد. تبرك به آب وضوي رسول خدا و باقيمانده آن، نه تنها با نهي ايشان روبهرو نشد؛ بلكه گاه خود به اصحاب ميفرمود كه به آن آب تبرك جويند.[113]
سيره اهل بيت: در متون روايي و تاريخي، مواردي فراوان از تبركجويي اهل بيت و امامان شيعه به پيامبر (ص) گزارش شده است. فاطمه، دختر پيامبر، پس از وفات ايشان بر مزارش حضور مييافت و خاك آن را به نشانه تبرك بر سر و صورت خويش ميماليد.[114] تبركجويي به قبر شريف پيامبر، سيره پيوسته امامان معصوم و اهل بيت بوده است. در منابع روايي، تبرك امام حسين[115]، امام صادق[116]، امام رضا[117] و امام جواد[118]: به مزار پيامبر گزارش شده است. امام حسن (ع) نيز وصيت نمود كه در صورت امكان، كنار مزار رسول خدا به خاك سپرده شود.[119] تبرك امام صادق (ع) به عصاي پيامبر[120] و نيز تبرك حضرت علي به باقيمانده حنوط پيامبر[121] شواهد ديگر اين سيره است. از ديگر موارد بركتجويي اهل بيت، تبرك به سنگي در خانه حضرت زهرا است كه محل نشستن ايشان بوده است.[122]
سيره صحابه و تابعين: صحابه نيز همزمان با پيامبر و بعد از ايشان به وي تبرك ميجستند. بررسي زندگاني پيامبر گرامي و چگونگي رفتار ياران ايشان حكايت از اين دارد كه مسلمانان در روزگار آغاز اسلام، به بركتجويي از وجود وي و امور متعلق به او اهتمام داشتهاند.[123] گاهي اين اهتمام از سوي يك فرد چندان اوج ميگرفت كه گمان ميرفت او مجنون شده است.[124] از همين رو، صحابه به نگهداري آثار حضرت و بزرگداشت آنها ميپرداختند.
تبرك به ايشان افزون بر دريافت آثار معنوي و فيض الهي از مسير غير طبيعي، به انگيزه اظهار ارادت و محبت به پيامبر و اهل بيت ايشان، از سوي خداوند و پيامبر نيز توصيه شده است؛ زيرا احترام به پيامبران و اوليا و آثار ايشان از مصداقهاي بزرگداشت شعائر الهي است[125] كه قرآن بر آن تأكيد كرده است: (وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ) (حجّ/22، 32) با دقت در موارد تبركجويي اصحاب آشكار ميشود كه آنان افزون بر بركتجويي، در صدد بزرگداشت آن انسان بزرگ بودهاند. مواردي مانند تعظيم قبر و تربت مزار نبوي از سوي دختر پيامبر8[126] و امامان شيعه:[127]، بر چشم نهادن موي پيامبر به دست احمد بن حنبل، و خودداري امام شافعي از اسبسواري در مدينه به اين دليل كه آن جا محل گامهاي رسول خدا بوده است[128]، نشان ميدهد كه مسلمانان آغاز اسلام براي مكانها و آثار منسوب به اولياي دين عظمتي خاص باور داشتهاند و اين تعظيم به واسطه انتساب به وليّ خدا بوده است. تبركجويي مسلمانان به رسول خدا بر سهگونه بوده است: تبرك به اجزايي از بدن ايشان، تبرك به اشياي متعلق به ايشان، و تبرك به مكانهاي مرتبط با ايشان.
يكي از اشياي مورد اهتمام مسلمانان در تبرك[129] موهاي پيامبر (ص) بوده است. اصحاب موي سر ايشان را براي تبرك و تيمن[130] نزد خويش نگاه ميداشتند.[131] آوردهاند هنگامي كه رسول خدا موي سرش را اصلاح ميكرد، اصحاب گرد او ميگشتند و هر تار مويي كه بر زمين ميافتاد، براي تبرك برميداشتند.[132] خالد بن وليد براي تبرك و به اميد پيروزي، در جنگها پيشانيبندي ميبست كه چند تار از موهاي رسول خدا در آن قرار داشت.[133] احمد بن حنبل نيز به موي پيامبر تبرك ميجسته است.[134] تبرك به عرق ايشان هم ميان اصحاب گزارش شده است. تبرك انس بن مالك[135] و امّ سليم[136] به عرق ايشان از گزارشهاي معتبر در اين زمينه است.
ناخن رسول خدا[137] كه گاهي ايشان آن را براي تبرك ميان اصحاب تقسيم مينمود[138]، باقيمانده آب آشاميدني[139] ايشان[140]، آب بئر بضاعه[141] كه با آشاميدن پيامبر متبرك شده است، و آب وضوي پيامبر از موارد تبركجويي اصحاب بوده است.[142] حتي گاه اصحاب آب وضوي پيامبر را مينوشيدند.[143] آوردهاند كه صحابه دهانه مشكي را كه پيامبر از آن آب آشاميده بود، بريدند و به قصد تبرك بردند.[144] در منابع تاريخي، نام 20 چشمه و چاه آمده كه با آشاميدن پيامبر متبرّك شده و مورد اهتمام اصحاب بودهاند.[145]
وسيلههاي متعلق به پيامبر نيز مورد تبرك بوده است.[146] لباس[147]، عبا[148]، عمامه[149]، كفش[150] و سجاده نبوي[151] از جمله اين موارد است. مسلمانان حتي به دستي كه در بيعت با رسول خدا با ايشان در تماس بوده، تبرك ميجستند.[152]
مسلمانان آغاز اسلام به مكانهايي كه با پيامبر نسبت داشت و ايشان در آن جا نماز خوانده[153] يا نشسته بود[154]، تبرك ميجستند. آنان كوشيدند تا فهرست مكانهايي را كه پيامبر بر آن گام نهاده بود، ثبت كنند. حتي در آغاز اسلام، براي زيارت مسجد قبا، درست همان كوچهها و راههايي را طي ميكردند كه رسول خدا پيموده بود.[155] فهرست اين مكانها در سده سوم ق. به دست فاكهي با عنوان «المواضع التي دخلها رسول الله» ثبت گشته[156] و در برخي منابع ديگر ياد گشته است.[157]
عبدالله بن عمر اهتمامي ويژه به اين امر داشت و در مكانهاي منسوب به پيامبر (ص) نماز ميخواند.[158] البته برخي
از مخالفان تبركجويي، اين كار وي را بر پايه اجتهاد شخصي ميدانند. اما بعضي بر پايه همين روايات و نقلها بر آنند كه پيجويي آثار پيامبر (ص) و تبرك به آن مستحب است.[159]
از مخالفان تبركجويي، اين كار وي را بر پايه اجتهاد شخصي ميدانند. اما بعضي بر پايه همين روايات و نقلها بر آنند كه پيجويي آثار پيامبر (ص) و تبرك به آن مستحب است.[159]
برخي از اين مكانها كه در مكه قرار داشتهاند، عبارتند از: محل تولد[160] و جايي كه پيامبر شترهاي خود را در حج قرباني ميكرد[161]؛ مسجد محل آغاز هجرت پيامبر از مكه و نيز مسجد بنا شده در آن منطقه[162]؛ مسجد الغنم كه پس از فتح مكه، مشركان در آن جا با پيامبر بيعت كردند[163]؛ مسجد خَيْف كه محل خطبه حجة الوداع[164] و نماز 700 پيامبر است[165] و به نماز خواندن در آن بسيار سفارش شده است[166]؛ مسجد ردم الاعلي؛ مسجد مختفي؛ خانه ام هاني؛ مسجدي در راه ذي طوي؛ مسجد عُرَيض[167]؛ خانه خديجه3 كه مكان تولد فاطمه زهرا3 بوده است[168]؛ خانه ارقم بن ابيارقم كه محل پنهان شدن مسلمانان از هجوم مشركان مكه بوده[169]؛ مسجد الغدير در مكان خواندن خطبه غدير[170]؛ مسجد الجن، جايگاه بيعت جنيان با پيامبر[171]؛ سنگ در نزديك قبة الوحي در مسجدالحرام كه به پيغمبر سلام نموده است[172]؛ سنگي نزديك مكه كه پيامبر در بازگشت از عمره روي آن استراحت نموده است[173]؛ سنگي در گوشه مسجدالحرام كه نقش گامهاي مبارك پيامبر بر آن قرار داشته است.[174]
با وجود اين پشتوانهها و سيره پيوسته و قطعي مسلمانان در بركتجويي، شماري از وهابيان باور دارند كه تبرك جستن هنگام زندگاني پيامبر اسلام (ص) به دليل رفتار صحابه و عدم منع پيامبر مشروع بوده است؛ اما پس از وفات ايشان، صحابه و مسلمانان به صورت مطلق اين رفتار را ترك نمودند. بنا بر اين، بركتجويي ويژه دوران حيات پيامبر (ص) بوده كه ولايت ايشان بر مسلمانان جريان داشته[175]؛ اما پس از وفات او جايز نيست.[176]
افزون بر پشتوانههاي ياد شده، پاسخ ديگر آن است كه پيامبر اسلام (ص) داراي زندگاني برزخي است و بر پايه برخي روايات، ايشان سلام افراد به خود را ميشنود و پاسخ ميدهد.[177] پس ولايت او منحصر به هنگام حياتش نيست و پس از وفاتش نيز جريان دارد. شواهد تاريخي نيز نشان ميدهند كه تبركجويي همواره پس از وفات پيامبر مورد اهتمام اصحاب و تابعين بوده است.[178]
يكي از ديگر مكانهاي متبرك مدينه، منبر[179] و روضه نبوي است كه دعا خواندن كنار آن از آداب ديني مورد اتفاق مسلمانان بوده است.[180] مسلمانان تربت پيامبر را براي تبرك برميداشتند. اين كار به اندازهاي رواج يافت كه عايشه دستور داد ديواري پيشاپيش قبر پيامبر بنا نهند.[181] آوردهاند كه چون صحابه به مسجدالنبي وارد ميشدند، قسمتي از منبر را كه كنار قبر پيامبر بود، ميگرفتند و رو به قبله دعا ميكردند.[182] هنگامي كه مردم مدينه از خشكسالي شكايت داشتند، به سفارش عايشه، سوراخي بالاي روضه پيامبر گشودند و به بركت قبر پيامبر بر مردم باران باريد.[183]
اينكه ابوبكر و عمر خواستند كنار قبر پيامبر به خاك سپرده شوند، جز متبرك شدن به ايشان وجهي نداشته است.[184] از ديگر مكانهاي متبرك مدينه، ميتوان به اين موارد اشاره كرد: غار ثور، غار حراء[185]، مسجد شجره كه محل احرام پيامبر بوده است[186]، مسجد الاجابه كه پيامبر در بازگشت از عمره در آن نماز خوانده بود و مردم آن را براي تبرك ميبوسند[187]، مسجد البغله، مسجد الفتح[188]، مسجد قبا كه نماز در آن پاداش فراوان دارد[189]، مشربه ام ابراهيم[190]، مسجد فضيخ، قبور شهيدان احد، مسجد احزاب يا فتح[191]، مسجد عتبان بن مالك.[192]
تبرك به اين مكانها كه يا پس از وفات پيامبر بنا شدهاند و يا پس از ايشان بازسازي گشتهاند، دليل بطلان ديدگاه شماري از وهابيان است كه باور دارند تبرك پس از وفات پيامبر تنها در باره آثاري مجاز است كه با بدن پيامبر تماس داشته و صحابه نيز به اين موارد تبرك ميجستند.[193] آنها تبرك به مواردي مانند در و ديوار مسجدالحرام و مسجدالنبي و نيز ضريح نبوي (ص) را جايز نميشمرند[194] و اين كار را در زمره رفتار بتپرستان و مشركان ميدانند.[195] اما چنانكه گفتيم، ادله و شواهد آشكار بر جواز تبرك به آثار نبوي پس از زندگاني ايشان، حتي در مواردي كه با بدن پيامبر در تماس نبوده، دلالت دارند. فتواي احمد بن حنبل در جواز مسح منبر و روضه نبوي نيز اين سخن را تأييد ميكند.[196]
نكته مغفول در نظر اين گروه، تفاوت بركتجويي مسلمانان با كار مشركان است. قصد مسلمانان در زيارت قبور و بارگاه اولياي دين، خود صاحب قبر و بارگاه است، نه سنگ و خاك و ديوار. اما مشركان به خود بتها نظر دارند. ابوايوب انصاري در پاسخ به اعتراض مروان در باره قرار دادن صورتش بر قبر نبوي، بيان كرد كه قصدش زيارت پيامبر است، نه زيارت سنگ و خاك.[197]
تبركجويي به غير پيامبر (ص): مسلمانان افزون بر تبرك به پيامبر (ص)، به افراد يا چيزهاي ديگر نيز تبرك ميجستهاند. اين رفتار در روزگار خود پيامبر نيز انجام ميگرفته است. آوردهاند كه پيامبر (ص) به عرق پيشاني حضرت علي (ع) تبرّك جسته است.[198]
موارد ديگر تبرك به غير پيامبر، عبارتند از: قرآن كريم[199]، حجرالاسود[200]، پرچم امام حسن و امام حسين3، شمشير جعفر طيار، قرآن منسوب به علي بن ابيطالب (ع)، پرده كعبه،[201] غذاي اهل بيت:[202]، امام حسين (ع)، عباس بن عبدالمطلب، علي بن ابيطالب (ع)[203]، نيمخورده مؤمن[204]، آب فرات[205]، آب زمزم[206]، خاك مدينه[207]، خانه عقيل بن ابيطالب، مسجد كوفه.[208]
تبرك به قبور نيز در ميان مسلمانان منحصر به قبر پيامبر نبوده است. آنان به قبرهاي صحابه و تابعين و صالحان نيز متبرك ميشدند.[209] سبكي باور دارد كه از ديدگاه دين، حتي تبرك به قبرهاي برخي از اموات صالح جايز است.[210] شماري از موارد تبركجويي صحابه و تابعين عبارتند از: تربت امام حسين (ع)[211] و نيز مزارهاي اين افراد: علي بن موسي الرضا (ع)[212]، موسي بن جعفر (ع)[213]، حمزة بن عبدالمطلب در منطقه احد[214]، بلال حبشي در شام[215]، ابوايوب انصاري در استانبول[216]، سيده نفيسه[217] در مصر، سعيد بن جبير در واسط ميان بصره و كوفه [218]، ابوعوانه از دانشمندان حديث در اسفراين[219]. همچنين در عسقلان جايي به نام «مشهد رأس الحسين» داراي ضريح و مسجدي است كه برخي باور دارند سر مبارك امام حسين در آن جا است و مردم سرزمينهاي گوناگون به آن تبرك ميجويند.[220] قبرهاي افرادي صالح در منطقه لوشه[221] و شيخ صالح قطب الدين بختيار كعكي در دهلي[222] نيز مورد تبرك بوده است.
با اين ادله و شواهد، اختصاص تبرك به پيامبر (ص)[223] نادرست است. نيز نميتوان ادعا كرد كه صحابه به سبب پيشگيري از افتادن در شرك[224] و غلو[225] از تبركجويي به غير پيامبر خودداري مينمودند.[226] از همين روي، شماري از فقيهان اهل سنت فتوا دادهاند كه تبرك به آثار صالحان[227] و قبر نبوي و مكانهاي مشرفه[228] جايز است و حتي بوسيدن دست و پاي صالحان و دانشوران نيز در باور برخي از دانشمندان اهل سنت جايز شمرده شده است.[229] علي بن ميمون از امام شافعي گزارش ميكند كه او به ابوحنيفه متبرك ميشده و براي گزاردن حاجت نزد قبر او ميآمده است.[230] نيز آوردهاند كه احمد بن حنبل لباس امام شافعي را شست و آب بازمانده از آن را نوشيد.[231] تبرك سفيان ثوري، از افراد مورد احترام اهل سنت، به عمرو بن قيس[232] و نيز تبرك به لباس و خاك قدم ابواسحاق شيرازي در منابع روايي و تاريخي گزارش شده است.[233] در تشييع جنازه ابن تيميه نيز برخي به جنازه او تبرك ميجستند.[234]
در اين آثار، به صورت مستقل و تفصيلي به موضوع تبرك پرداخته شده است: تبرك الصحابة بآثار رسول الله نوشته محمد طاهر كردي مكي، التبرك نوشته علي احمدي ميانجي، التبرك المشروع و التبرك الممنوع نوشته علي بن نفيع علياني، التبرك انواعه و احكامه نوشته ناصر بن عبدالرحمن جديع، تبرك و قبور نوشته سيد حسن طاهري خرمآبادي، التوسل بالنبي (ص) و التبرك بآثاره نوشته مرتضي عسكري، اقناع المؤمنين بتبرك الصالحين نوشته عثمان بن شيخ شافعي، و وهابيت و تبرك نوشته علي اصغر رضواني.
منابع
آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، قم، مشعر، 1386ش؛ آثار البلاد: زكريا بن محمد القزويني (م.682ق.)، ترجمه: ميرزا جهانگير، تهران، امير كبير، 1373ش؛ آلاء الرحمن: البلاغي (م.1352ق.)، تهران، بعثت، 1420ق؛ احسن الحديث: سيد علي اكبر قرشي، تهران، بنياد بعثت، 1366ق؛ احقاق الحق: نورالله الحسيني الشوشتري (م.1019ق.)، تعليقات: شهاب الدين نجفي، قم، مكتبة النجفي، 1406ق؛ احكام القرآن: ابن العربي (م.543ق.)، به كوشش محمد عطاء، لبنان، دار الفكر؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ ارشاد الاذهان الي تفسير القرآن: محمد سبزواري (م.1409ق.)، بيروت، دار التعارف، 1419ق؛ ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء: ولي الله محدث دهلوي، پاكستان، سهيل اكيديمي، 1396ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصول الاربعة في ترديد الوهابيه: حكيم معراج الدين (م.1346ق.)، به كوشش مولوي، استانبول، اشيق؛ الاعتصام: الشاطبي (م.790ق.)، به كوشش عبدالرزاق المهدي، بيروت، دار الكتاب العربي، 1417ق؛ اقتضاء الصراط المستقيم: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش ناصر عبدالكريم، بيروت، دار عالم الكتاب، 1419ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ البحر المديد: ابن عجيبه (م.1224ق.)، به كوشش القرشي، قاهره، حسن عباس زكي، 1419ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البراهين الجليلة في رفع تشكيكات الوهابيه: محمد حسن قزويني، قاهره، 1397ق؛ تاريخ الخميس: حسين الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تبرك الصحابه: محمد طاهر بن عبدالقادر، جده، دار المنهاج، 1433ق؛ التبرك: صباح البياتي، مركز الابحاث العقائديه؛ التبرك: علي الاحمدي الميانجي، تهران، مشعر، 1422ق؛ التبرك انواعه و احكامه: ناصر بن عبدالرحمن الجديع، رياض، مكتبة الرشد، 1421ق؛ التبرك و التوسل و الصلح مع العدوّ الصيهوني: فتح الله بن تقي النجار، تهران، مشعر، 1428؛ تبيين القرآن: سيد محمد الشيرازي، كربلا، المجتبي، 1389ق؛ التحقيق: المصطفوي، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ التحذير من تعظيم الآثار غير المشروعه: عبدالمحسن بن حمد العباد البدر، مصر، دار الحديثه، 1425ق؛ التذكرة في احوال الموتي و امور الآخره: قرطبي، المكتبة الاسلاميه؛ ترتيب المدارك: قاضي عياض (م.544ق.)، به كوشش گروهي از نويسندگان، مغرب، مطبعة فضالة المحمديه، 1981م؛ تسنيم: جوادي آملي، قم، اسراء، 1378ش؛ تسهيل العقيدة الاسلاميه: عبدالله بن عبدالعزيز الجبرين، رياض، دار العصيمي؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ تفسير الجلالين: جلال الدين المحلي (م.864ق.)، جلال الدين السيوطي (م.911ق.)، بيروت، النور، 1416ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ تفسير بيضاوي (انوار التنزيل): البيضاوي (م.685ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق؛ تفسير سمرقندي (بحر العلوم): السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش عمر بن غرامه، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ تفسير شاهي (آيات الاحكام): ابوالفتح جرجاني (م.976ق.)، به كوشش اشراقي، تهران، نويد، 1362ش؛ تفسير شريف لاهيجي: شريف لاهيجي (م.1088ق.)، به كوشش حسيني و آيتي، انتشارات علمي، 1363ش؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ توحيد در قرآن: جوادي آملي، قم، اسراء، 1383ش؛ التوحيد: صالح بن فوزان، رياض، وزارت اوقاف، 1423ق؛ تهذيب الاصول: تقريرات بحث امام خميني1، السبحاني، تهران، نشر آثار امام، 1423ق؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش مصطفي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ جامع الاحاديث: جلال الدين السيوطي (م.911ق.)؛ جامع العلوم و الحكم: عبدالرحمن السلامي (م.795ق.)، به كوشش الارنؤوط و ابراهيم باجس، بيروت، الرساله، 1408ق؛ جغرافياي حافظ ابرو: عبدالله حافظ ابرو (م.833ق.)، به كوشش سجادي، تهران، ميراث مكتوب، 1375ش؛ جلاء الافهام في الصلاة و السلام علي خير الانام: ابن قيم الجوزيه (م.751ق.)، به كوشش الارنؤوط، كويت، دار العروبه، 1407ق؛ الجواب الباهر لزوار المقابر: ابن تيميه (م.728ق.)؛ جوامع الجامع: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گرجي، تهران، 1378ش؛ جواهر الكلام: النجفي (م.1266ق.)، به كوشش قوچاني و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ حكم الجديرة بالاذاعه: عبدالرحمن السلامي (م.795ق.)، به كوشش الارنؤوط، دمشق، دار المأمون، 1990م؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دعائم الاسلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، به كوشش التازي، الرباط، المملكة المغربيه، 1417ق؛ رحلة ابن جبير: محمد بن احمد (م.614ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1986م؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش عبدالباري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور: ابن تيميه (م.728ق.)، رياض، ادارة العامه، 1410ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السجود علي الارض: علي احمدي، بيروت، مركز جواد، 1414ق؛ سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.481ق.)، تهران، زوّار، 1381ش؛ سلفيگري و پاسخ به شبهات: علي اصغر رضواني، قم، مسجد جمكران، 1384ش؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شرح الزرقاني علي المواهب اللدنيه: محمد الزرقاني (م.1122ق.)، قاهره، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شفاء السقام: تقي الدين السبكي (م.756ق.)، به كوشش الحسيني الجلالي، 1419ق؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفي (ص): قاضي عياض (م.544ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الصحاح: الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ صفة الصفوة: ابوالفرج الجوزي (م.597ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ طبقات الشافعية الكبري: تاج الدين السبكي (م.771ق.)، به كوشش الطناحي و عبدالفتاح، هجر للطباعة و النشر، 1413ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ العبوديه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش الشاويش، بيروت، المكتب الاسلامي، 1426ق؛ العلل و معرفة الرجال: احمد بن حنبل (م.241ق.)، به كوشش وصي الله، بيروت، المكتب الاسلامي، 1408ق؛ عمدة القاري: العيني (م.855ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتح القدير: الشوكاني (م.1250ق.)، بيروت، دار ابن كثير، 1414ق؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت:: سيد محمود شاهرودي، قم، دائرة المعارف فقه اسلامي، 1382ش؛ فضائل الخمسة من الصحاح الستة و غيرها: مرتضي حسيني فيروزآبادي، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ في ظلال التوحيد: جعفر سبحاني، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1412ق؛ قاموس قرآن: علي اكبر قرشي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1371ش؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ كتاب مقدس: ترجمه: فاضل خان همداني، ويليام گلن، هنري مرتن، تهران، اساطير، 1380ش؛ كشف الارتياب: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش امين، مكتبة الحريس، 1382ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش الدمياطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ الكني و الالقاب: شيخ عباس القمي (م.1359ق.)، تهران، مكتبة الصدر، 1368ش؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ لغتنامه: دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1377ش؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ مجموع الفتاوي: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش عبدالرحمن، مكتبة ابن تيميه؛ مجموعه آثار: مرتضي مطهري (م.1358ش.)، تهران، صدرا، 1377ش؛ مختلف الشيعه: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1412ق؛ مسالك الابصار في ممالك الامصار: احمد العمري (م.749ق.)، به كوشش الشاذلي، ابوظبي، المجمع الثقافي، 1423ق؛ مستدرك الوسائل: النوري (م.1320ق.)، بيروت، آل البيت:، 1408ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مستمسك العروة الوثقي: سيد محسن حكيم (م.1390ق.)، قم، مكتبة النجفي، 1404ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مصباح الهدي في شرح العروة الوثقي: ميرزا محمد تقي آملي، تهران، ناشر: مؤلف، 1380ش؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ المغني: عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ مفاهيم يجب ان تصحح: سيد محمد بن علوي المالكي الحسني، دبي، دائرة الاوقاف و الشؤون الاسلاميه، 1415ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، نشر الكتاب، 1404ق؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ المناقب: الخوارزمي (م.568ق.)، به كوشش مالك محمودي، قم، نشر اسلامي، 1411ق؛ مواهب الجليل: الحطاب الرعيني (م.954ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416ق؛ المواهب اللدنيه: القسطلاني (م.923ق.)، قاهره، المكتبة التوفيقيه؛ الموسوعة الفقهيه: كويت، وزارة الاوقاف و الشؤون الاسلاميه، 1410ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نخلگرداني: علي بلوكباشي، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1380ش؛ نمونه: مكارم شيرازي و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ واژههاي دخيل در قرآن مجيد: آرتور جفري، ترجمه: بدرهاي، توس، 1372ش؛ وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، قم، آل البيت:، 1412ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش خالد عبدالغني، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م؛ وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر؛ ينابيع الموده: القندوزي (م.1294ق.)، به كوشش الحسيني، تهران، اسوه، 1416ق.
حسن رضايي
[1]. لسان العرب، ج10، ص395-396، «برك».
[2]. مفردات، ص44، «برك».
[3]. نك: قاموس قرآن، ج1، ص189.
[4]. معجم مقاييس اللغه، ج1، ص227؛ الصحاح، ص1574، «برك».
[5]. قاموس قرآن، ج1، ص190.
[6]. معجم مقاييس اللغه، ج1، ص227.
[7]. التحقيق، ج1، ص259، «برك».
[8]. واژههاي دخيل، ص135-136.
[9]. مفردات، ص44؛ الميزان، ج7، ص280-281.
[10]. تفسير قرطبي، ج4، ص139.
[11]. نك: احكام القرآن، ابن عربي، ج1، ص102.
[12]. لسان العرب، ج10، ص396؛ النهايه، ج5، ص302، «يمن».
[13]. لغتنامه، ج1، ص6367.
[14]. نك: تسهيل العقيدة الاسلاميه، ص334.
[15]. الموسوعة الفقهية الكويتيه، ج10، ص69.
[16]. سلفيگري و پاسخ به شبهات، ص434.
[17]. التبرك، جديع، ص43.
[18]. الموسوعة الفقهية الكويتيه، ج10، ص69.
[19]. التبرك، جديع، ص31.
[20]. مجمع البيان، ج7، ص330؛ تفسير بيضاوي، ج4، ص155؛ البحر المحيط، ج8، ص212.
[21]. مجمع البيان، ج7، ص330؛ البحر المديد، ج4، ص177.
[22]. تفسير قرطبي، ج4، ص138-139.
[23]. التفسير الكبير، ج8، ص130.
[24]. صحيح البخاري، ج2، ص58؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص451؛ احكام القرآن، ابن عربي، ج1، ص102.
[25]. صحيح البخاري، ج2، ص58؛ صحيح مسلم، ج4، ص124؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص451.
[26]. صحيح البخاري، ج2، ص221؛ ج8، ص153؛ صحيح مسلم، ج4، ص112-114.
[27]. الميزان، ج8، ص228.
[28]. سنن ابن ماجه، ج1، ص451-452.
[29]. مسند احمد، ج2، ص278.
[30]. البحر المحيط، ج5، ص154-155.
[31]. صحيح البخاري، ج2، ص23؛ روح المعاني، ج5، ص37-38؛ فتح القدير، ج3، ص246.
[32]. صحيح البخاري، ج8، ص95؛ فتح الباري، ج13، ص39.
[33]. روح المعاني، ج9، ص38.
[34]. الميزان، ج8، ص228.
[35]. فتح القدير، ج3، ص246؛ ارشاد الاذهان، ص287.
[36]. التفسير الكبير، ج22، ص164-165؛ جوامع الجامع، ج2، ص316؛ مجمع البيان، ج6، ص611.
[37]. الميزان، ج5، ص288.
[38]. نك: تفسير قرطبي، ج10، ص212.
[39]. الميزان، ج18، ص130.
[40]. تفسير قرطبي، ج1، ص95، 98.
[41]. مجموع فتاوي ابن تيميه، ج6، ص193؛ التبرك، جديع، ص203-204.
[42]. جلاء الافهام في الصلاة، ص445-447.
[43]. صحيح مسلم، ج2، ص197؛ مجموع فتاوي ابن تيميه، ج12، ص599؛ التبرك، جديع، ص45، 215.
[44]. تسهيل العقيدة الاسلاميه، ص287-289.
[45]. مجموع فتاوي ابن تيميه، ج27، ص96.
[46]. تفسير جلالين، ص452؛ تفسير ابن كثير، ج7، ص22.
[47]. تفسير شاهي، ج2، ص126.
[48]. تفسير لاهيجي، ج1، ص608.
[49]. تفسير تسنيم، ج21، ص568-569.
[50]. نمونه، ج4، ص260.
[51]. مفاهيم يجب ان تصحح، ص126.
.[52] دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج14، «تبرك».
[53]. الاصابه، ج1، ص53.
[54]. صحيح مسلم، ج7، ص81-82.
[55]. صحيح مسلم، ج7، ص79-80.
[56]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص336.
[57]. سفرنامه ناصر خسرو، ص128.
[58]. نخلگرداني، ص23-32
[59]. كتاب مقدس، سفر پيدايش، 32: 30؛ 28: 1-4.
[60]. كتاب مقدس، سفر پيدايش، 27: 8-40.
[61]. كتاب مقدس، سفر پيدايش، 48: 20.
[62]. إزالة الخفاء، ج2، ص۲۵۴.
[63]. كتاب مقدس، سفر پيدايش، 48: 20.
[64]. كتاب مقدس، سفر خروج، 20: 8-11.
[65]. كتاب مقدس، مرقس، 10: 13-16.
[66]. الميزان، ج3، ص194.
[67]. مجموعه آثار مطهري، ج1، ص259، «عدل الهي».
[68]. مجموعه آثار مطهري، ج1، ص261-262، «عدل الهي».
[69]. التبرك، جديع، ص329، 343، 401.
[70]. العبوديه، ص72؛ التبرك، جديع، ص329-332.
[71]. اقتضاء الصراط المستقيم، ج2، ص193؛ التبرك، جديع، ص426-427؛ تسهيل العقيدة الاسلاميه، ص336-337.
[72]. صحيح مسلم، ج3، ص11.
[73]. زيارة القبور، ج1، ص31؛ مجموع فتاوي ابن تيميه، ج27، ص79؛ نك: التبرك، جديع، ص426-428، 449-453، 458-460.
[74]. مسند احمد، ج2، ص3.
[75]. تهذيب الاصول، ج1، ص147.
[76]. التبرك، جديع، ص244.
[77]. التوحيد، ص106-108.
[78]. جامع العلوم و الحكم، ج2، ص127.
[79]. جامع العلوم و الحكم، ج2، ص131.
[80]. كشف الارتياب، ص82.
[81]. فرهنگ فقه، ج2، ص335.
[82]. جواهر الكلام، ج4، ص225-241.
[83]. جواهر الكلام، ج31، ص254.
[84]. مختلف الشيعه، ج2، ص312؛ جواهر الكلام، ج4، ص304.
[85]. جواهر الكلام، ج31، ص254؛ مستمسك العروه، ج4، ص182.
[86]. مصباح الهدي، ج3، ص170.
[87]. نك: الغدير، ج5، ص146-155.
[88]. كشف الارتياب، ص344-345؛ الغدير، ج5، ص146.
[89]. العلل، ج2، ص492.
[90]. الغدير، ج۵، ص153.
[91]. نك: الغدير، ج5، ص222.
[92]. نك: الغدير، ج5، ص223.
[93]. شرح الزرقاني علي المواهب، ج12، ص215.
[94]. توحيد در قرآن، ص534.
[95]. البحر المحيط، ج6، ص324؛ تبيين القرآن، ج2، ص57.
[96]. نمونه، ج2، ص240.
[97]. مجمع البيان، ج2، ص614-615؛ الدر المنثور، ج1، ص314-315.
[98]. تفسير قمي، ج1، ص81-82.
[99]. نك: في ظلال التوحيد، ص294.
[100]. مجمع البيان، ج1، ص383؛ آلاء الرحمن، ج1، ص125.
[101]. كشف الارتياب، ص341-343.
[102]. احسن الحديث، ج1، ص243.
[103]. نك: التبرك، ميانجي، ص42-62.
[104]. تفسير قرطبي، ج10، ص47؛ مواهب الجليل، ج1، ص68.
[105]. ينابيع الموده، ج2، ص63.
[106]. ينابيع الموده، ج1، ص153.
[107]. صحيح البخاري، ج1، ص56-57.
[108]. نك: السنن الكبري، ج2، ص42؛ فضائل الخمسه، ج1، ص21؛ البداية و النهايه، ج5، ص189.
[109]. سبل الهدي، ج3، ص80-81.
[110]. المستدرك، ج3، ص108؛ المعجم الكبير، ج24، ص352.
[111]. جامع الاحاديث، ج32، ص42؛ المستدرك، ج3، ص116.
[112]. تفسير سمرقندي، ج2، ص79.
[113]. صحيح البخاري، ج1، ص56.
[114]. وفاء الوفاء، ج4، ص217؛ احقاق الحق، ج10، ص435.
[115]. الفتوح، ج5، ص18-19؛ بحار الانوار، ج44، ص328.
[116]. بحار الانوار، ج97، ص150-153.
[117]. بحار الانوار، ج80، ص314؛ ج93، ص153.
[118]. نك: الكافي، ج1، ص353؛ بحار الانوار، ج50، ص68.
[119]. فضائل الخمسه، ج3، ص256.
[120]. الكني و الالقاب، ج1، ص27.
[121]. المستدرك، ج1، ص361.
[122]. وفاء الوفاء، ج2، ص58.
[123]. تبرك الصحابه، ص15-17.
[124]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص213.
[125]. البراهين الجليه، ص57.
[126]. المغني، ج2، ص410.
[127]. الفتوح، ج5، ص18-19؛ بحار الانوار، ج44، ص328.
[128]. ترتيب المدارك، ج2، ص53.
[129]. صحيح مسلم، نووي، ج15، ص82.
[130]. صحيح مسلم، ج7، ص79؛ صحيح مسلم، نووي، ج15، ص82.
[131]. فتح الباري، ج6، ص148.
[132]. بحار الانوار، ج17، ص32.
[133]. تاريخ الخميس، ج2، ص151؛ سبل الهدي، ج2، ص16.
[134]. صفة الصفوه، ج1، ص547.
[135]. صحيح البخاري، ج7، ص140.
[136]. صحيح البخاري، ج7، ص140؛ فتح الباري، ج6، ص417؛ صحيح مسلم، ج7، ص81.
[137]. دلائل النبوه، ج5، ص441.
[138]. المواهب اللدنيه، ج3، ص495.
[139]. الطبقات، ج1، ص184.
[140]. صحيح البخاري، ج6، ص252-253؛ فتح الباري، ج10، ص85، 89.
[141]. مفاهيم يجب ان تصحح، ص220.
[142]. بحار الانوار، ج17، ص32.
[143]. اسد الغابه، ج2، ص258؛ ج5، ص634.
[144]. الاستيعاب، ج4، ص1907.
[145]. وفاء الوفاء، ج3، ص119-150.
[146]. التبرك، ميانجي، ص123، 171.
[147]. صحيح البخاري، ج7، ص42؛ صحيح مسلم، ج7، ص116.
[148]. التبرك، ميانجي، ص177؛ اسد الغابه، ج3، ص154؛ الاصابه، ج4، ص68.
[149]. السنن الكبري، ج5، ص476؛ اكمال الكمال، ص283.
[150]. صحيح البخاري، ج8، ص113.
[151]. نك: التبرك، ميانجي، ص25.
[152]. مجمع الزوائد، ج9، ص325؛ فتح الباري، ج6، ص148.
[153]. صحيح البخاري، ج1، ص124؛ اسد الغابه، ج3، ص227.
[154]. فتح الباري، ج1، ص426.
[155]. تاريخ المدينه، ج1، ص56-57.
[156]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص91.
[157]. وفاء الوفاء، ج3، ص5-7.
[158]. نك: صحيح البخاري، ج1، ص124؛ البداية و النهايه، ج5، ص149-150.
[159]. فتح الباري، ج1، ص471.
[160]. شرح الزرقاني علي المواهب اللدنيه، ج1، ص258.
[161]. صحيح البخاري، ج6، ص236.
[162]. آثار اسلامي، ص158.
[163]. آثار اسلامي، ص150.
[164]. الكافي، ج1، ص403؛ اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص270.
[165]. الكافي، ج4، ص214.
[166]. الكافي، ج4، ص519؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص230.
[167]. آثار اسلامي، ص99-104، 228.
[168]. آثار اسلامي، ص125.
[169]. اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص14.
[170]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص229.
[171]. آثار اسلامي، ص93.
[172]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص379-380.
[173]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص382.
[174]. سفرنامه ناصر خسرو، ص128.
[175]. الاعتصام، ص294-296.
[176]. حكم الجديرة بالاذاعه، ص46.
[177]. شفاء السقام، ص119؛ مفاهيم يجب ان تصحح، ص71.
[178]. صحيح البخاري، ج4، ص46.
[179]. الكافي، ج4، ص553؛ الجواب الباهر، ج1، ص73؛ الشفاء، ج2، ص57.
[180]. وسائل الشيعه، ج14، ص344.
[181]. وفاء الوفاء، ج1، ص94.
[182]. الشفاء، ج2، ص86.
[183]. وفاء الوفاء، ج2، ص115.
[184]. كشف الارتياب، ص344؛ التبرك، ميانجي، ص157.
[185]. بحار الانوار، ج57، ص223.
[186]. الكافي، ج4، ص248.
[187]. آثار اسلامي، ص142.
[188]. وسائل الشيعه، ج4، ص309.
[189]. وسائل الشيعه، ج5، ص285-286.
[190]. الكافي، ج4، ص560.
[191]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص229.
[192]. آثار اسلامي، ص207-208.
[193]. التبرك، جديع، ص252.
[194]. التبرك و التوسل، ص40-41.
[195]. نك: كشف الارتياب، ص342-343.
[196]. العلل و معرفة الرجال، ج2، ص492.
[197]. المستدرك، ج4، ص515.
[198]. شرح نهج البلاغه، ج9، ص169؛ المناقب، ص85.
[199]. كنز العمال، ج1، ص519.
[200]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص330.
[201]. الكافي، ج4، ص229؛ آثار اسلامي، ص70.
[202]. دعائم الاسلام، ج2، ص104؛ مستدرك الوسائل، ج16، ص329.
[203]. السجود علي الارض، ص132.
[204]. وسائل الشيعه، ج25، ص263.
[205]. وسائل الشيعه، ج14، ص404-407.
[206]. بحار الانوار، ج96، ص244-245.
[207]. وفاء الوفاء، ج1، ص68.
[208]. بحار الانوار، ج97، ص396.
[209]. التبرك، بياتي، ج5، ص11.
[210]. شفاء السقام، ص196.
[211]. التبرك، ميانجي، ص267.
[212]. تهذيب التهذيب، ج7، ص339.
[213]. وفيات الاعيان، ج5، ص310.
[214]. وفاء الوفاء، ج1، ص96.
[215]. رحلة ابن جبير، ص226؛ جغرافياي حافظ ابرو، ج1،
ص335.
ص335.
[216]. اسد الغابه، ج2، ص82.
[217]. المواهب اللدنيه، ج2، ص688.
[218]. شذرات الذهب، ج1، ص386.
[219]. مسالك الابصار، ج5، ص460.
[220]. آثار البلاد، ص222؛ رحلة ابن بطوطه، ج1، ص205.
[221]. آثار البلاد، ص502.
[222]. رحلة ابن بطوطه، ج3، ص113.
[223]. الاعتصام، ص294-296.
[224]. التحذير من تعظيم الآثار، ج1، ص26-27؛ تسهيل العقيدة الاسلاميه، ص337-338.
[225]. الحكم الجديرة بالاذاعه، ص46؛ التبرك، جديع، ص268.
[226]. الاعتصام، ص295؛ الحكم الجديرة بالاذاعه، ص46.
[227]. صحيح مسلم، نووي، ج15، ص82؛ فتح الباري، ج10،
ص277.
ص277.
[228]. عمدة القاري، ج9، ص241.
[229]. عمدة القاري، ج9، ص241.
[230]. الاصول الاربعة في ترديد الوهابيه، ص35.
[231]. عمدة القاري، ج9، ص241.
[232]. التذكرة في احوال الموتي، ص476.
[233]. طبقات الشافعية الكبري، ج4، ص219-220.
[234]. البداية و النهايه، ج14، ص135-136.