جُرهُم جُرهُم جُرهُم بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
جُرهُم جُرهُم جُرهُم جُرهُم جُرهُم

جُرهُم

از نخستین قبایل ساکن مکه و از متولیان کعبه   جرهم از مشهورترین قبایل قَحطانی یمن در روزگار کهن است که پس از مهاجرت به مکه، تا چند سده زمامدار مکه و متولی امور کعبه بوده است. جرهم را واژه‌ای عربی دانسته‌اند؛ اما ابن کلبی آن را معرب ذُر

از نخستين قبايل ساكن مكه و از متوليان كعبه

 

جرهم از مشهورترين قبايل قَحطاني يمن در روزگار كهن است كه پس از مهاجرت به مكه، تا چند سده زمامدار مكه و متولي امور كعبه بوده است. جرهم را واژه‌اي عربي دانسته‌اند؛ اما ابن كلبي آن را معرب ذُرهم مي‌داند.[1] ابن سعد و طبري نام جرهم را هَذرم نوشته است.[2] اين واژه در تورات به شكل هدورام (Hadoram) آمده است.[3]

 

در باره ساكنان و نيز رؤساي مكه و متوليان و متصديان كعبه پيش از اسلام، آگاهي‌هاي دقيق و روشن و درخور اطميناني در دست نيست. گزارش‌هاي موجود در منابع تاريخي، حديثي، و تفسيري در اين زمينه، پراكنده و اسطوره‌اي و گاه متعارض هستند. از اين رو، به پشتوانه آن‌ها نمي‌توان تصويري روشن و دقيق از قبايل ساكن و چيره بر مكه و حجاز و متوليان و متصديان كعبه مانند بني‌اسماعيل، جرهم، عمالقه و خزاعه به دست داد. تصوير ارائه شده در اين مقاله در باره جرهم، رهاورد سامان‌دهي گزارش‌هاي منابع در زمينه اين قبيله است كه همه آن‌ها از ارزش يكسان برخوردار نيستند.

 

در منابع اسلامي، از دو قبيله عربي اصيل (عاربه)[4] و متفاوت به نام جرهم اول و جرهم دوم ياد شده است. از تاريخ جرهم اول، آگاهي‌ چندان در دست نيست. به ادعاي تاريخ‌نگاران عرب، آنان از نسل سام بن نوح بودند كه در دوره عاد و ثمود مي‌زيستند و سپس منقرض شدند. از اين رو، آنان را عرب بائده (منقرض شده) خوانده‌اند.[5] شماري از مفسران ذيل آيه40 هود/11 و آيه 119شعراء/26 كه در آن‌ها خداوند به شمار اندك مؤمنان و نجات يافتگان همراهِ نوح اشاره دارد، به پشتوانه روايتي از ابن عباس، يكي از هشتاد فرد حاضر در كشتي را جرهمي دانسته‌اند.[6]

 

جرهم دوم به جرهم، فرزند[7] يا نبيره قحطان[8] (معرب يقطن)[9] نياي اعلاي عرب جنوبي[10] و از بازماندگان سام بن نوح[11] منتسب هستند. اين قبيله در تمايز با جرهم اول، به جرهم قحطاني شهرت يافت. بعدها برخي براي كاستن منزلت جرهميان، پدرِ جرهم را از فرشتگان گناهكار و رانده شده خداوند دانستند.[12] مادر جرهم را زني از عَمالقه شناسانده‌اند.[13] مجموعه بزرگ بني‌يَعْرُب بن قحطان با دو شاخه گسترده خود به نام حِمْيَر[14] و كَهْلان[15] از بزرگ‌ترين قبايل هم‌عرض جرهم به ‌شمار مي‌آيد.

 

ƒ مهاجرت جرهم به مكه: جرهميان كه در آغاز در يمن سكونت داشتند، سال‌ها پيش از ميلاد مسيح[16] به حجاز مهاجرت كردند و نخست در تِهامه در غرب مكه و يا ذي‌المجاز و عرفات در 23 كيلومتري شرق مكه[17] و سپس در نزديكي زمزم مسكن گزيدند.[18] با گسترش جمعيت تيره‌هاي قحطاني يمن و اختلاف سخت آنان بر سر رياست و قدرت، جرهمي‌ها ناگزير شدند يمن را ترك كنند و در حجاز مستقر شوند.[19] برخي خشكسالي در يمن[20] و بعضي انقراض سلطه عمالقه در حجاز به دست يعرب بن قحطان، برادر جرهم، و وا‌گذاري حكومت اين سرزمين به جرهم[21] را از ديگر عوامل اين مهاجرت شمرده‌اند. برخي انقراض عمالقه به دست جرهم را در دوره‌هاي پسين حضورِ اين قبايل در مكه در نبردي نزديك مكه دانسته‌اند.[22]

 

روايات در باره شيوه سكونت جرهم در مكه نيز متفاوت و گاه متناقض هستند. به گزارشي، پس از سكونت هاجر و اسماعيل در مكه و جوشش چشمه زمزم، جرهميان كه پيشتر در پيرامون مكه ساكن بودند، به رهبري مَُضاض بن عمرو از هاجر اجازه خواستند تا در كنار زمزم كه در آن روزگار ساكني نداشت، سكنا گزينند.[23] اما هاجر سكونت قطعي آنان را وابسته به اجازه حضرت ابراهيم دانست. بدين سان، جرهميان چادرهاي خود را در آن جا برپا كردند و با بازگشت ابراهيم به مكه و خشنودي او از همسايگي جرهم، سكونت خود را در مكه قطعي نمودند. در اين ميان، هريك از جرهميان نيز با اهداي يك يا دو گوسفند به اسماعيل، رابطه خود با خاندان ابراهيم را استوار كردند.[24]

 

به گزارش مسعودي، پس از جوشش زمزم، نخست عمالقه و سپس جرهم با اجازه هاجر كنار زمزم ساكن شدند.[25] گمان مي‌رود تاريخ‌نگاران در پرداختن به جرهم و روابطشان با اسماعيل و هاجر، به قصه‌پردازي روي آورده‌اند؛ زيرا ابراهيم و اسماعيل براي آنان شناخته شده نبودند تا حرمت و شأن آن‌ها را نگه دارند و براي بهره‌گيري از آب زمزم منتظر اجازه هاجر و ابراهيم باشند؛ به ويژه آن كه هنوز كعبه ساخته نشده و نهاد حج تأسيس نشده بود. وانگهي سكونت جرهميان پس از مهاجرت آن قدر برايشان حياتي بود كه براي دسترسي به آب به اجازه يك زن اهميتي نمي‌دادند.

 

بعدها جرهميان دختري از خود را به ازدواج اسماعيل درآوردند. برخي هر دو همسر اسماعيل را جرهمي مي‌دانند و بر اين باورند كه پس از طلاق همسر اول، به سفارش پدرش با رِعله يا سيده يا حيفاء دختر مضاض بن عمرو[26] و يا سامه دختر مهلهل بن سعد جرهمي[27] ازدواج كرد و از او صاحب 12پسر شد.[28] اين روايات مبناي فضيلت‌تراشي براي جرهميان شد. برخي باور دارند كه هر گاه مردي قريشي شايسته امامت يافت نشود، بايد مردي كناني و سپس يكي از فرزندان اسماعيل را برگزيد و اگر هيچ يك از اينان يافت نشود، بايد فردي از جرهم به سبب آن كه اسماعيل داماد آنان است، انتخاب گردد.[29] در نسل‌هاي پسين نيز ازدواج‌هايي ميان جرهميان و فرزندان اسماعيل صورت گرفت. همسران مَعد بن عَدنان[30]، نَزار بن معد[31]، مُضر بن نزار[32] و مالك بن نضر[33]، بزرگ كنانه و از نياكان پيامبر، را زناني از جرهم دانسته‌اند.

 

زبان و گويش جرهم مورد اختلاف تاريخ‌نگاران است. برخي زبان جرهميان را عربي[34] و آنان را فصيح‌ترين عرب شمرده‌اند[35] و بر اين باورند كه اسماعيل به زبان سُرياني سخن مي­گفت و بر اثر همزيستي با جرهم عربي را از آنان فراگرفت.[36] در برابر اين ديدگاه، گروهي با تعصب‌ورزي به عرب بودن اسماعيل و بدون توجه به خاستگاه يمني جرهميان، مدعي شده­اند كه زبان جرهميان عبراني بوده[37] و هيچ‌ گاه عربي نبوده و اسماعيل از نخست به زبان عربي سخن مي‌گفته[38] يا اين زبان را از جبرئيل (ع) فراگرفته است. در اين ميان، به روايتي از ابن عباس استناد مي‌كنند كه اسماعيل نخستين كسي بوده كه به زبان عربي سخن گفته است.[39] تقابل اين دو نظر را نتيجه تعصبات قحطانيان (ديدگاه اول) و نَزاريان (ديدگاه دوم) دانسته‌اند.[40] بعضي زبان جرهميان را عربي دانسته‌اند؛ اما آن را متفاوت از زبان قرآن شمرده‌اند.[41] در برابر، ابن بريده، مقصود از لسان عربي در آيه (بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ) (شعراء/26، 195) را زبان جرهميان دانسته است.[42] خداوند در اين آيه به نزول قرآن به زبان عربي روشن تصريح دارد.

 

از برخي واژگان جرهم در قرآن ياد كرده‌اند كه از آن ميان، مي‌توان به (اَلّا تَعولُوا) در آيه 3 نساء/4[43]، (باءُوا) در آيه 90 بقره/2[44] و (يَيْأَسِ) در آيه31 رعد/13 اشاره كرد.[45] سيوطي از 25 واژه جرهمي به كار رفته در قرآن نام برده است.[46]

 

ƒ جرهم و اداره امور مكه: با مرگ نابت بن اسماعيل، اداره امور كعبه از دست فرزندان اسماعيل بيرون گشت و به دست جرهم افتاد.[47] از مضاض بن عمرو[48] يا حارث بن مضاض[49] به عنوان نخستين سران جرهمي متولي كعبه ياد كرده‌اند. يعقوبي بر خلاف ديگران، بر اين باور است كه جرهميان به­ احترام فرزندان اسماعيل، امور كعبه را به ­آنان وا‌گذار ‌كردند.[50]

 

پس از سلطه جرهميان بر مكه، آنان براي تحقق حاكميت مطلق خود بر مكه، با عمالقه كه در آن جا مي‌زيستند، به نبرد برخاستند و پس از پيروزي بر آنان حكومت سيصد[51] يا ششصد ساله[52] بر مكه را آغاز كردند. در منابع از دو نبرد ميان جرهم و عمالقه سخن رفته است. در نخستين درگيري، عمالقه بر جرهم غلبه يافت؛ اما در نبرد دوم جرهم پيروز شد.[53] پيروزي جرهميان تا مدتي مبدأ تاريخ عدنانيان بود.[54] جرهم براي گسترش قلمرو خود، با قبيله‌اي ديگر با نام قطوراء كه پايين مكه مي‌زيستند، نيز به نبرد پرداخت و آنان را شكست داد.[55] دينوري از نبردي ميان جرهم و بنو معتمر كه با هدف اقامت در مكه به آن جا مهاجرت كرده بودند، ياد نموده است.[56] نبرد ديگر جرهم با يهودياني بود كه از شمال به سوي مكه آمده بودند. در اين نبرد، حارث بن مضاض توانست بر يهوديان غلبه نمايد.[57] طبري نيز از درگيري حارث بن مضاض با يهوديان سخن گفته است. در اين نبرد، بسياري از جرهميان كشته شدند.[58]

 

در روند مهاجرت قبايل ازدي از يمن به مناطق مركزي و شمالي شبه جزيره، جرهميان با چالشي تازه روبه‌رو شدند. بخشي از ازديان جنوب با هدف سكونت در مكه، به رهبري ثعلبة بن عامر به نبرد با جرهم برخاستند؛ ولي شكست خوردند.[59] در پي اين شكست، برخي از آنان كه بعدها به خزاعه شهرت يافتند، با پذيرش حاكميت جرهم، در پيرامون مكه ساكن شدند و به تدريج روابط خويشاوندي با آنان برقرار كردند. بعدها ايشان به رهبري عمرو بن لحي كه مادري جرهمي داشت و مدعي پرده‌داري كعبه بود، به نبرد با جرهم پرداختند و به حاكميت آنان پايان دادند.[60]

 

به گزارشي، همراهي بني‌بكر، از اسلاف قريش و فرزندان اسماعيل، با خزاعه[61] را مي‌توان از دليل‌هاي شكست جرهميان دانست. نيز آورده‌اند كه پيش از نبرد با خزاعه، هشتاد تن از مردان جرهم بر اثر ابتلا به عذاب خداوند (خونريزي از دماغ و دمل‌هاي چركين) مردند و بدين سان، از قدرت نظامي آنان كاسته شد.[62] در باره عدم مشروعيت حاكمان جرهمي كه به عذاب و انقراض ايشان انجاميد، مطالبي افسانه‌گون آورده‌اند تا كار بني‌بكر و خزاعه را توجيه كنند. هتك حرمت كعبه به دست جرهم را عامل درگيري خزاعه و بني‌بكر شمرده‌اند. افسانه زناي دو تن از جرهم به نام اُساف و نائله درون كعبه كه به سنگ شدن آنان انجاميد[63] و نيز سرقت پنج جرهمي از هدايا و نذورات كعبه كه بر اثر سقوط يكي از دزدان درون چاهِ محل نگهداري اموالِ كعبه، ناكام ماند[64]، از جمله اين موارد شمرده شده است. نيز آورده‌اند كه جرهميان به حاجيان و مسافران ستم مي‌كردند. اينان كه تا پيش از غلبه بر قطوراء در قعيقعان در بالاي مكه ساكن بودند، همراه قَطوراء كه در اجياد در پايين مكه سكنا داشتند، از اموال افرادي كه از سمت آنان وارد مكه مي­شدند، عُشريه مي­گرفتند. پس از غلبه جرهم بر قطوراء، ظلم جرهم فزوني يافت.[65] از اين نبرد به عنوان نخستين «بغي» در مكه نام برده‌اند.[66]

 

در اين ميان، هشدارهاي مضاض، حاكم جرهمي، مانع كارهاي آنان نشد. او مردم خود را از حرمت‌شكني حرَم و ظلم به وارد شدگان و پناه آورندگان به حرم پرهيز داد و سرنوشت عمالقه را كه به سبب استخفاف حرم و ستم به مردم به اراده خداوند نابود شدند، يادآوري كرد. اما جرهميان مال و سلاح خود را به رخ كشيدند و خود را از آن رو كه برترين عرب هستند، شكست‌ناپذير ‌پنداشتند.[67] ريشه داشتن پيمان حلف الفضول* در دوران جرهم كه با هدف حمايت از مظلومان، ميان چند تن از جوانمردان جرهم بسته شده بود[68]، از رواج ظلم در اين دوره حكايت دارد.

 

مضاض بن عمرو، واپسين حاكم جرهم پيش از نبرد با خزاعه، در مخالفت با اين جنگ، همراه نزديكانش از صحنه درگيري خارج شد[69] و به دره قَنَوْنَي/قنونا از دره‌هاي سَرات ميان مكه و يمن رفت.[70] از اين رو، عمرو بن حارث بن مضاض رهبري جرهميان باقي‌مانده را در نبرد با خزاعه بر عهده گرفت.[71] وي پس از شكست و هنگام گريز از مكه، دو آهوي طلايي را كه به گمان مسعودي، به دست ساسان، نياي بزرگ ساسانيان ايران، به كعبه اهدا شده بود[72]، همراه اشيايي ديگر از جمله پنج شمشير[73]، چند زره[74] و چندين جامه فاخر[75] در چاه زمزم انداخت و اين چاه را با خاك پنهان كرد. اين اشياء بعدها در پي بازكاوي چاه زمزم به دست عبدالمطلب كشف شد.[76] برخي از دفن حجرالاسود به دست جرهميان در اين هنگام و كشف آن از جانب قُصي بن كلاب ياد كرده‌اند.[77]

 

شكست جرهم و اخراج از مكه را در اوايل سده 3[78] يا 4م.[79] دانسته‌اند. در پي اين رويداد، مضاض بن عمرو، رئيس جرهم كه در مخالفت با اين نبرد از مكه بيرون شده بود، از خزاعه درخواست كرد تا به مكه بازگردد. ولي اين بار خزاعيان از ورود او و ديگر جرهميان جلوگيري و آنان را به مرگ تهديد نمودند.[80] آن دسته از جرهميان كه توانستند از اين كشتار جان سالم به در ببرند، همراه رئيس خود به سرزمين جهينه يا عسير در جنوب شبه جزيره و در منطقه يمن[81] رفتند؛ ولي در آن جا همگي بر اثر سيل نابود شدند.[82] طبري از شكست و نابودي جرهم به دست مَعَد بن عدنان، از نوادگان اسماعيل و نياكان پيامبر، حكايت كرده است.[83] يعقوبي باور دارد كه فروپاشي سلطه جرهم از هنگام اُدَد، پدر عدنان، آغاز شد.[84] به احتمال، اين گزارش‌ها در صدد بيان اين واقعيت هستند كه مقدمات شكست جرهم از دوره معد يا اُدَد فراهم گشت.

 

به گزارش ابن هشام، بشر بن حارث جرهمي واپسين زمامدار جرهمي كعبه بود كه پس از پيوستن به سليمان نبي (حك: 970-928 ق.م.) به فرمان او حكومت را به نوادگان اسماعيل سپرد.[85] در گزارشي، از نابودي جرهم به دست دوس العتق ياد شده است. بر پايه اين گزارش، پس از مرگ نبوكد نصر، پادشاه بابل (حك: 561-605ق.م.) كه پيش از آن در نبردي عرب‌ها را شكست داد، معد بن عدنان همراه پيامبران بني‌اسرائيل براي انجام حج به مكه آمد. وي در اين سفر، در باره بازماندگان جرهمياني كه به رهبري حارث بن مضاض با دوس العتق جنگيده و كشته شده بودند، سؤال كرد.[86] پايان يافتن حكومت جرهم و اخراج آنان از مكه، تا مدتي از سوي فرزندان معد بن عدنان مبدأ تاريخ به شمار مي‌رفت.[87]

 

ابن خلدون از 11حاكم جرهمي ياد كرده است: جرهم بن قحطان، عبد ياليل بن جرهم، عبدالمدان بن جرهم (عبدالمدان بن عبد ياليل)[88]، نُفَيلة بن عبدالمدان، عبدالمسيح بن نفيله، مُضاض بن عبدالمسيح (معاصر با اسماعيل)، حرث بن مضاض، جرهم بن عبد ياليل، عمرو بن حرث بن مضاض، بشير بن حرث، مضاض بن عمرو بن مضاض.[89] اين حاكمان تا مدتي تابع حكومت بني‌يعرب، عموزادگان خود، در يمن بودند.[90] يعقوبي نيز با اختلاف فراوان به نام حاكمان پس از حرث بن مضاض اشاره كرده است.[91]

 

به گزارش از همداني، قبرهاي شاهان جرهم در دوحة الزيتون نزديك مكه قرار داشت.[92] ابن كثير به قبور شاهان جرهم در غاري نزديك مكه اشاره دارد كه به دست عبدالله بن جَدعان، بزرگ تيره بني‌تيم، كشف شد و عبدالله اشياي گرانبهاي آن را برداشت.[93]

شواهدي از وجود برخي جرهميان در بخش‌هايي از جزيرة العرب پس از پايان حكومت جرهم حكايت دارد. (← ادامه مقاله) بلاذري آن گاه كه از رانده شدن يهوديان بيت المقدس به دست نبوكد نصر و گريز آنان به سوي يثرب ياد مي‌كند، از حضور برخي جرهميان در يثرب گزارش مي‌دهد.[94]

 

ƒباورها و آداب جرهم: از پيشينه اعتقادي جرهم گزارشي در دست نيست. در گزارشي، از همكاري جرهم با ابراهيم (ع) در ساخت كعبه سخن رفته است.[95] با دعوت ابراهيم به توحيد و حج در سه سفر خود به مكه، جرهميان اين دعوت‌ها را اجابت كردند[96] و با او و اسماعيل حج گزاردند.[97] شماري از مفسران از اسماعيل به ‌عنوان پيامبر جرهم ياد كرده‌اند.[98] ابن كلبي نيز در تفسير آيه54 مريم/19 به اين امر اشاره دارد:[99] (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا)؛ «و در اين كتاب، از اسماعيل ياد كن كه به وعده خود وفادار و فرستاده خدا و پيامبر بود». منابع از وجود تلبيه‌اي ويژه براي جرهميان هنگام حج گزارش داده‌اند.[100]

 

حاكمان جرهمي آن گاه كه كعبه دومين بار بر اثر رويدادهاي طبيعي ويران شد، آن را بازسازي كردند[101] و براي كعبه دري با دو لنگه و قفل ساختند.[102] مسعودي اين بازسازي را در حكومت حارث بن مضاض اصغر، واپسين حاكم جرهمي، دانسته است.[103] آورده‌اند كه حاكمان جرهم نخستين كساني بودند كه بر كعبه پرده پوشاندند.[104]

بعدها با روي كار آمدن خزاعيان، هنگامي كه رهبر خزاعه مي‌كوشيد تا بت‌پرستي را در مكه رواج دهد، مردي جرهمي تغيير دين ابراهيم و ترويج بت‌پرستي را به دست وي ستمكاري خواند.[105] گزارشي از پرستش اجرام آسماني همچون سياره مشتري از سوي جرهم حكايت دارد.[106]

 

ƒ جرهم در دوران بعثت: با توجه به پراكندگي جمعيتي جرهم پس از فروپاشي حكومت آنان، از واكنش نخستين بازماندگان جرهم در برابر ظهور پيامبر اسلام گزارشي در دست نيست. در اين ميان، تنها از چند گزارش مي‌توان به اسلام برخي از جرهميان و ارتباط آنان با پيامبر پي برد. برخي از صحابه‌نگاران از آسيه دختر فَرَج كه در حُجون نزديك مكه مي‌زيسته، ياد كرده و او را صحابي پيامبر شمرده‌اند.[107] نيز قبيله‌اي ناشناخته با نام بني‌سامر كه تنها در شماري از منابع فقهي از آنان ياد شده، به جرهم نسبت داده شده است. اينان كه به زنبورداري اشتغال داشتند، يك‌دهم محصول خود را به عنوان ماليات به پيامبر مي‌پرداختند؛ ولي در دوره خلافت عمر، از پرداخت آن سر باززدند.[108]

 

بني‌لِحيان كه آنان را از بقاياي جرهم دانسته‌اند[109]، در صفر سال چهارم ق. ضمن به شهادت رساندن پنج تن از ياران پيامبر و اسارت دو تن ديگر و سپس فروش اسيران به قريش كه به شهادتشان انجاميد، تا مدتي مورد لعن و نفرين پيامبر بودند.[110] شماري از مفسران در شأن نزول آيه 128 آل عمران/3 به نفرين ايشان در حق بني‌لحيان اشاره كرده‌اند[111] : (لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ)؛ «هيچ اختياري [در باره عفو كافران يا مؤمنان] براي تو نيست؛ مگر اين كه خدا بخواهد آن‌ها را ببخشد يا مجازات كند؛ زيرا آن‌ها ستمكارانند». (← رجيع)

 

رسول خدا در جمادي الاولي سال پنجم ق. يا ربيع الاول سال ششم ق.[112] به انتقام خون شهيدان رجيع، با 200 سوار به سوي بني‌لحيان حركت كرد؛ ولي آنان با آگاهي از حركت پيامبر، به كوه‌ها گريختند. از اين رو، مسلمانان بدون درگيري به مدينه بازگشتند.[113]

 

كتاب اخبار جرهم از هشام بن محمد بن سائب كلبي[114] و كتاب جرهم از محدث شيعي ابراهيم بن سليمان خزاز كوفي (م.310ق.) از جمله كتبي هستند كه در باره سرگذشت جرهم نگاشته شده‌اند.[115] نيز داستان‌هاي عبيد بن شريه جرهمي كه روزگار پيامبر را درك نمود و بعدها نيز گزارش‌هاي پيشينيان را براي معاويه حكايت كرد، با نام «اخبار عبيد بن شريه الجرهمي في اخبار اليمن و اشعارها و انسابها» همراه با كتاب التيجان ابن هشام چاپ شده است. از اين رو، عبيد را نخستين نويسنده عرب دانسته‌اند.[116]

 

منابع

الاتقان: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش المندوق، لبنان، دار الفكر، 1416ق؛ اثارة الترغيب: محمد بن اسحق الخوارزمي (م.827ق.)، به كوشش الذهبي، مكه، مكتبة نزار مصطفي الباز، 1418ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاستغاثه: ابوالقاسم الكوفي (م.352ق.)؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاعلاق النفيسه: ابن رسته (م.قرن3ق.)، بيروت، دار صادر، 1892م؛ الاعلام باعلام بيت الله الحرام: محمد بن احمد النهروالي (م.990ق.)، به كوشش هشام عبدالعزيز، مكه، المكتبة التجاريه، 1416ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الانباه علي قبائل الرواة: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش الابياري، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ البلدان: ابن الفقيه (م.365ق.)، به كوشش يوسف الهادي، بيروت، عالم الكتب، 1416ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ مكة المشرفه: محمد ابن الضياء (م.854ق.)، به كوشش العدوي، مكه، المكتبة التجارية مصطفي احمد الباز، 1416ق؛ تاريخ مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، نادي مكة الثقافي، 1404ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير ابن ابي‌حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير العز بن عبدالسلام: عزالدين عبدالسلام (م.660ق.)، به كوشش عبدالله بن ابراهيم، بيروت، دار ابن حزم، 1416ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الوسيط: وهبة الزحيلي، بيروت، دار الفكر، 1421ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان: (م.150ق.)، به كوشش عبدالله محمود شحاته، بيروت، التاريخ العربي، 1423ق؛ التفسير الوسيط: وهبة الزحيلي، بيروت، دار الفكر، 1421ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ التيجان في ملوك حمير: وهبة بن منبه، صنعاء، مركز الدراسات اليمنيه؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ جمهرة اللغه: ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش رمزي بعلبكي، بيروت، دار العلم للملايين، 1987م؛ حقائق التأويل: الشريف الرضي (م.406ق.)، با شرح كاشف الغطاء، بيروت، دار المهاجر؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ رجال النجاشي: النجاشي (م.450ق.)، به كوشش شبيري زنجاني، قم، نشر اسلامي، 1418ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ السنن الكبري (سنن النسائي): النسائي (م.303ق.)، به كوشش عبدالغفار و سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213ق./218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ شرح نهج البلاغه: ابن ميثم البحراني (م.679ق.)، به كوشش يوسف علي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛الصافي: الفيض الكاشاني (م.1091ق.)، بيروت، اعلمي، 1402ق؛ صبح الاعشي: احمد القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ صحيح ابن حبان: علي بن بلبان الفارسي (م.739ق.)، به كوشش الارنؤوط، الرساله، 1414ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ طبقات فحول الشعراء: محمد بن سلام الجمحي (م.232ق.)، به كوشش محمود شاكر، قاهره، مطبعة المدني؛ عمدة القاري: العيني (م.855ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الغارات: ابراهيم الثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفقه علي المذاهب الاربعه: عبدالرحمن الجزيري (م.136ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ الفهرست: الطوسي (م.460 ق)، به كوشش قيومي، نشر الفقاهه، 1417ق؛ في تاريخ الادب الجاهلي: علي الجندي، دار التراث، 1412ق؛ في التعريب و المعرب: عبدالله بن بري المقدسي (م.582ق.)، به كوشش السامرائي، بيروت، الرساله؛ قصة الادب في الحجاز: عبدالله عبدالجبار و محمد عبدالمنعم، مكتبة الكليات الازهريه؛ قلب جزيرة اعراب: فؤاد حمزه، المطبعة السلفيه، 1352ق؛ الكامل في التاريخ: علي ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كتاب الحيوان: الجاحظ (م.255ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ كتاب مقدس: ترجمه: فاضل خان همداني، ويليام گلن، هنري مرتن، تهران، اساطير، 1380ش؛ المبسوط: السرخسي (م.483ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجاني الادب في حدائق العرب: رزق الله بن يوسف شيخو (م.1346ق.)، بيروت، مطبعة الآباء اليسوعيين، 1913م؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المسالك و الممالك: ابوعبيد البكري (م.487ق.)، به كوشش ادريان فان ليوفن و اندري فيري، دار الغرب الاسلامي، 1992م؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المصنّف: ابن ابي‌شيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم الادباء: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معرفة الصحابه: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، به كوشش العزازي، رياض، دار الوطن، 1419ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ نهاية الارب: احمد النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق.

 

سيدعلي خيرخواه علوي

 
[1]. جمهرة اللغه، ج2، ص1137؛ في التعريب و المعرب، ص65.

[2]. الطبقات، ج1، ص43؛ تاريخ طبري، ج1، ص143.

[3]. كتاب مقدس، تكوين 27: 10؛ اخبار 21: 1؛ 28: 10؛ 18:
10.

[4]. نهاية الارب، ج2، ص292؛ عمدة القاري، ج12، ص211.

[5]. البداية و النهايه، ج1، ص118-119؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص19؛ صبح الاعشي، ج1، ص359-360.

[6]. جامع البيان، ج12، ص57؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج8، ص2790.

[7]. انساب الاشراف، ج1، ص8؛ مروج الذهب، ج1، ص54؛ السيرة النبويه، ج1، ص5.

[8]. تاريخ طبري، ج1، ص143؛ الطبقات، ج1، ص43.

[9]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص7-8.

[10]. السيرة النبويه، ج1، ص3؛ المعارف، ص26-27؛ البحر المحيط، ج4، ص326.

[11]. انساب الاشراف، ج1، ص8؛ مروج الذهب، ج1، ص54؛ السيرة النبويه، ج1، ص5.

[12]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص139؛ كتاب الحيوان، ج1، ص122-123؛ بحار الانوار، ج60، ص313.

[13]. الاخبار الطوال، ص7.

[14]. الانباه، ص133؛ مروج الذهب، ج2، ص44؛ الطبقات، ج3، ص40.

[15]. الاخبار الطوال، ص41؛ الانساب، ج4، ص9، 202-203؛ معجم البلدان، ج1، ص247.

[16]. البلدان، ص86.

[17]. المعالم الاثيره، ص189.

[18]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص222.

[19]. الاخبار الطوال، ص8؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص183.

[20]. تاريخ طبري، ج1، ص256؛ مروج الذهب، ج2، ص52.

[21]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص30-31؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص183.

[22]. الاخبار الطوال، ص8؛ مروج الذهب، ج2، ص20؛ معجم البلدان، ج4، ص231.

[23]. صحيح البخاري، ج3، ص108؛ السنن الكبري، ج5، ص101.

.[24] مجمع البيان، ج1، ص389؛ تفسير قمي، ج1، ص61.

[25]. مروج الذهب، ج2، ص20.

[26]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص27؛ تاريخ طبري، ج1، ص189؛ السيرة النبويه، ج1، ص5؛ الاغاني، ج15، ص11.

[27]. مروج الذهب، ج2، ص52.

[28]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص133؛ البدء و التاريخ، ج3، ص61؛ البداية و النهايه، ج1، ص221.

[29]. روح المعاني، ج26، ص166؛ الفقه علي المذاهب الاربعه، ج5، ص366-367.

[30]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص223؛ البداية و النهايه، ج2، ص190.

[31]. انساب الاشراف، ج1، ص28؛ الطبقات، ج1، ص59.

[32]. السيرة النبويه، ج1، ص75؛ الانباه، ص64.

[33]. السيرة النبويه، ج1، ص95؛ الطبقات، ج1، ص65.

[34]. نهاية الارب، ج1، ص224؛ المعارف، ص27.

[35]. الغارات، ج2، ص766؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص146.

[36]. الفهرست، ص8؛ مروج الذهب، ج2، ص45؛ الطبقات، ج1، ص43.

[37]. مجاني الادب، ج3، ص293؛ في تاريخ الادب الجاهلي، ج1، ص24.

[38]. الاستغاثه، ج1، ص74؛ التنبيه و الاشراف، ص70؛ طبقات فحول الشعراء، ج1، ص3.

[39]. السمتدرك، ج2، ص502؛ فتح الباري، ج6، ص286؛ الدرر المنثور، ج4، ص273.

[40]. مروج الذهب، ج2، ص46.

[41]. طبقات فحول الشعراء، ج1، ص9-10.

[42]. تفسير ابن ابي حاتم، ج9، ص2818؛ الدر المنثور، ج5، ص94؛ المصنف، ج7، ص157.

[43]. حقائق التاويل، ص300؛ تفسير ثعلبي، ج3، ص248.

[44]. التبيان، ج1، ص350؛ الاتقان، ج1، ص384.

[45]. تفسير العز بن عبدالسلام، ج2، ص154.

[46]. الاتقان، ج1، ص384.

[47]. الاخبار الطوال، ص9؛ نك: قصة الادب في الحجاز، ص126.

[48]. السيرة النبويه، ج1، ص111؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص222؛ تاريخ طبري، ج2، ص37؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص81-82.

[49]. مروج الذهب، ج1، ص54.

[50]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص222.

[51]. مروج الذهب، ج2، ص22.

[52]. شفاء الغرام، ج1، ص364.

[53]. مروج الذهب، ج2، ص22.

[54]. التنبيه و الاشراف، ص173؛ صبح الاعشي، ج6، ص227.

.[55] السيرة النبويه، ج1، ص111؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص82؛ الاغاني، ج15، ص12؛ معجم البلدان، ج4، ص231.

[56]. الاخبار الطوال، ص9.

[57]. الاعلام، ج2، ص157.

[58]. تاريخ طبري، ج1، ص399.

[59]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص203؛ امتاع الاسماع، ج9، ص172.

[60]. المنمق، ص288؛ السيرة النبويه، ج1، ص117-119؛ تاريخ طبري، ج2، ص37؛ الكامل، ج2، ص43.

[61]. السيرة النبويه، ج1، ص111-114؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص30.

[62]. المنمق، ص282؛ السيرة النبويه، ج1، ص113؛ مروج الذهب، ج2، ص54؛ المفصل، ج1، ص361.

[63]. السيرة النبويه، ج1، ص82؛ المنمق ص289؛ مروج الذهب، ج2، ص54؛ الاغاني، ج15، ص13.

[64]. الاغاني، ج15، ص13؛ صبح الاعشي، ج4، ص262؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص87.

[65]. الاغاني، ج15، ص12؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص137؛ السيرة النبويه، ج1، ص73.

[66]. السيرة النبويه، ج1، ص113.

[67]. الاغاني، ج15، ص14؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص138.

[68]. الاغاني، ج17، ص300؛ انساب الاشراف، ج2، ص12؛ المنتظم، ج2، ص310.

[69]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص93-94؛ الاغاني، ج15، ص15؛ الاعلام باعلام بيت الله الحرام، ص73-74.

[70]. الاغاني، ج15، ص15-16؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص93-94.

[71]. السيرة النبويه، ج1، ص113؛ مروج الذهب، ج2، ص54.

[72]. مروج الذهب، ج1، ص265؛ المفصل، ج4، ص16.

[73]. السيرة النبويه، ج1، ص146؛ تاريخ طبري، ج2، ص39.

[74]. الكامل، ج1، ص616.

[75]. نهاية الارب، ج16، ص48.

[76]. تاريخ طبري، ج2، ص251.

[77]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص174.

[78]. قلب جزيرة العرب، ص243.

[79]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص93؛ تاريخ مكه، ص21.

[80]. الاغاني، ج15، ص15-16؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص96.

[81]. المعالم الاثيره، ص152.

[82]. المنمق، ص288؛ تاريخ طبري، ج2، ص38؛ الكامل، ج2، ص42.

[83]. تاريخ طبري، ج1، ص327.

[84]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص222.

[85]. التبيان، ص212.

[86]. تاريخ طبري، ج1، ص399؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص239.

[87]. التنبيه و الاشراف، ص173؛ صبح الاعشي، ج6، ص227.

.[88] الاعلام، ج4، ص153.

[89]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص31.

[90]. الاعلام، ج2، ص157، 305؛ ج4، ص187؛ ج8، ص45.

[91]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص222.

[92]. المفصل، ج1، ص362.

[93]. البداية و النهايه، ج2، ص276.

[94]. فتوح البلدان، ج1، ص25-26.

[95]. انساب الاشراف، ج1، ص8.

[96]. الطبقات، ج1، ص41؛ تاريخ دمشق، ج6، ص256.

[97]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص70؛ تاريخ مكة المشرفه، ج1، ص48؛ اثارة الترغيب، ج1، ص103.

[98]. الصافي، ج4، ص285؛ مجمع البيان، ج6، ص800.

[99]. التفسير الوسيط، ج3، ص1485-1486؛ تفسير قرطبي، ج11، ص116؛ مجمع البيان، ج6، ص800.

[100]. تفسير مقاتل، ج3، ص125؛ روض الجنان، ج11، ص166.

[101]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص86؛ الاعلاق النفيسه، ص29؛ الاغاني، ج15، ص13.

[102]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص225.

[103]. مروج الذهب، ج2، ص23.

[104]. السيرة النبويه، ج1، ص17.

[105]. مروج الذهب، ج2، ص29؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص101؛ المسالك و الممالك، ج1، ص387.

[106]. في تاريخ الادب الجاهلي، ج1، ص75.

[107]. معرفة الصحابه، ج6، ص3267؛ اسد الغابه، ج5، ص389؛ الاصابه، ج8، ص3.

[108]. المبسوط، ج2، ص216.

[109]. تاريخ طبري، ج1، ص361؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص237.

[110]. المغازي، ج1، ص354؛ صحيح ابن حبان، ج5، ص321.

[111]. جامع البيان، ج4، ص118؛ البحر المحيط، ج3، ص56؛ اسباب النزول، ص126.

[112]. المغازي، ج2، ص535؛ الطبقات، ج2، ص60؛ التنبيه و الاشراف، ص218.

[113]. السيرة النبويه، ج2، ص279-280؛ تاريخ طبري، ج2، ص595.

[114]. رجال النجاشي، ص434؛ الاعلام، ج2، ص118.

[115]. رجال النجاشي، ص18؛ معجم الادباء، ج1، ص69.

[116]. الاعلام، ج4، ص189.


| شناسه مطلب: 86887




جاهليت



نظرات کاربران