گفت و گو با زائران ایرانی در حرم رسول الله(ص)
نزدیک غروب برای مصاحبه با زائران ایرانی راهی حرم رسول خدا (ص) میشوم. ابتدا از باب الاسلام وارد مسجدالنبی شده، سلامی به پیامبر گرامی اسلام عرض میکنم و سپس راهی صحنهای حرم میشوم تا زائران از حال و هوای زیارتشان برایم بگویند. البته پراکندگی زائران کشورمان کار یافتن آنها را سخت میکند اما خوب می دانم که نزدیک بقیع، راحتتر میتوانی زائران ایرانی را بیابی پس به سمت بقیع میروم.
مرد میانسالی در حال عکس گرفتن با زن سالخوردهای است که بر روی ویلچر نشسته است. جلو میروم سلامی میکنم و آنها هم از فرصت استفاده کرده و دوربین شان را به من می دهند تا از آنها عکس بگیرم. من هم با کمال میل از آنها عکس میگیرم ولی درخواست مصاحبه هم میکنم. پیرزن که مادر شهید است با روی باز درخواست من را میپذیرد. میگوید خیلی خوشحالم که پس از چندین سال قسمتم شد به به زیارت بیاییم ولی با این حال از اینکه نمیتواند وارد بقیع شود دلخور است. میگوید بقیع را که میبینم اشک از چشمانم سرازیر میشود. مادر شهید ادامه میدهد که هیچ وقت مثل الان دلم شکسته نبوده و همیشه میخواهم اینجا باشم اما گرما نمیگذارد اینجا بایستم. از مادر شهید تشکر میکنم. با حرفهایش حالم را خوب کرد. ان شاءالله خدا کمکش کند که بتواند بیشتر به حرم بیاید.
از مادر شهید که فاصله میگیرم سه مرد میانسال به درخواست مصاحبه جواب مثبت میدهند. دو نفرشان از اینکه به زیارت رسول خدا آمدهاند بسیار خوشحالند.زائر سوم که بغضی در گلو دارد تا بخواهد صحبت کند، گریه میکند. دعایش این است که زیارت رسول خدا قسمت همه شود.
به راهم ادامه میدهم. چند خانم روی زمین نشسته دعا و زیارت میخوانند . درخواست مصاحبه را رد میکنند. شاید نمیخواستند حال و هوای زیارتشان را به هم بزنم. البته از حال و هوای آنها عکس می گیرم.
درهمین حال و هوا هستم که صدای اذان مغرب در حرم رسول خدا(ص) طنین انداز میشود. صفهای نماز جماعت به سرعت شکل می گیرد. نماز را به جماعت میخوانم و مصاحبه را ادامه می دهم. سه خانم میانسال را مییابم. با گشادهرویی درخواست مصاحبه را میپذیرند.خانم اولی میگوید خیلی خوشحالم که زیارت رسول گرامی اسلام قسمتم شده است و از این بابت خداوند را شاکرم. میگوید زیارت خوبی داشته و از همه شرایط راضی است. خانم دوم که 11سال منتظر چنین روزی بوده است، با ابراز خوشحالی از حضور در مسجدالنبی و زیارت پیامبر(ص)میگوید برای بیماران، جوانان و شهدا دعا میکنیم. خانم دیگر میگوید 12 سال در انتظار زیارت پیامبر بوده و اکنون بسیار خوشحال است. اوهم برای بیماران و جوانان دعا کرده است.
از خانم دیگری تقاضای مصاحبه میکنم. او ابتدا میخواهد از ایرانی بودن من مطمئن شود. چندکلمهای که با او صحبت میکنم و از هدف مصاحبه می گویم، اعتمادش جلب میشود و بیان میکند که برای زیارت پیامبر گرامی اسلام انتظار خیلی زیادی کشیده و حالا برای این سفر دعوت شده است و برای همین خیلی خوشحال است. او ابراز امیدواری می کند خداوند آروزی هرکسی را که می خواهد به زیارت بیاید، برآوده کند.
مرد میانسالی به من میگوید تصور نمی کردم بتوانم به سرزمینی که ملائک پا گذاشتهاند، بیایم. در پوست خود نمیگنجم اما آنطور که دلم می خواهد، نمیتوانم ائمه بقیع را زیارت کنم. غربت را باید در بقیع مشاهده کرد.
ساعت از 9 شب گذشته و من به خودم که میآیم متوجه میشوم چند ساعتی را در حرم و با زائران ایرانی بودهام. پس از مصاحبه با زائران، همان حس و حالی که زیارت حضرت محمد(ص) به آنها داده را بدست میآورم. راه خروج حرم را که در پیش میگیرم زیر لب زمزمه می کنم که «اللهم صل علی محمد کما حمل وحیک و بلغ رسالتک»