دلنوشته اربعین حسینی:اربعین چله ی غم مقدس
دلنوشته اربعین حسینی
حال و هوای بسیار غریبی است و غمی مقدس و عتیق، در چهره و گامهای رهروان عاشقی که سرزنشهای هیچ خار مغیلانی آنها را از راه باز نمیدارد، هویداست. این رهپویان پیاده، نه از انفجار بمبِ کینهٔ کوردلانی که بویی از معرفت نبردهاند میترسند و نه سرما و گرما و تاول و آبله، ایشان را از راه بازمیدارد.
صحنههای عاشقانهٔ بدیعی که نمونهٔ آن در هیچ جای دیگر مشاهده نمیشود، بزرگترین همایش انسانی دنیا را رقم میزند. در این اجتماع، فقط و فقط، عشق و ارادت به سیدالشهداء است که مردم عراق و سایر بلادِ عالم را یکدل میکند تا هیچ زائری بیسرپناه و گرسنه نماند. اجتماعی که در آن، هیچ دولتی (حتی عراق)، در آن دخالت مستقیم ندارد و فقط به دست مردم، سامان مییابد.
باید آمد و از نزدیک، این یکدلی و یکرنگی را نظاره نمود. در بین این راه طولانی میبینی که صاحبان مواکب، ملتمسانه از زوار میخواهند که اندکی در موکب (خیمه) آنها بیاسایند و کمی از غذای آنها تناول کنند. خوب که دقت میکنی، متوجه میشوی که اکثر این افراد تمتع چندانی از مال دنیا ندارند اما برای زائر امام شهیدشان، سنگ تمام میگذارند و متمولانه از وی پذیرایی میکنند. درون خیمه که میروی، پای تو را در آب گرم میشویند تا خستگی راه را از گامهای تو بزدایند.
عجب خصال نیکویی دارند؛ معتقدند که اگر اکرام آنها را پذیرفتی، بر آنها منت گذاردهای و آنها مدیون تواند، و این، سنت نبوی (ص) است.
انسان، مات و مبهوت میماند، از اینهمه شور و شعور و شیدایی!
آمده بود روبروی گنبد طلایی سرور آزادگان عالم و با لهجه زیبای عر بیاش، همراه با مروارید غلطانی که بر روی گونهاش جاری بود، با صدایی گرفته، رندانه مولایش را صدا میزد و میگفت: یاحسین (ع)! پای پر آبلهام را ببین، کیلومترها پیاده دنبال تو گشتم تا پیدایت کنم، تو هم در صحرای دهشتناک قیامت، مرا پیدا کن و در سایه عنایتت بگنجان.