خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی

خاطره ای از کرامت حضرت زهراء (ع) از ماموستا اقبال بهمنی

ماموستا اقبال بهمنی از علمای اهل سنت کردستان ایران در کربلا گفت: من خیلی دوست دارم که وقایع کرامات اهل بیت (علیهم السلام) انتشار یابد.

ماموستا اقبال بهمنی از علمای اهل سنت شهرستان سنندج کردستان و مسئول مرکز بزرگ اسلامی این شهرستان با حضور در دفتر نمایندگی بعثه مقام معظم رهبری در کربلا وگفتگو با حجت الاسلام والمسلمین نجفی روحانی گفت: من خیلی دوست دارم که کرامات اهل بیت (علیهم السلام) در دنیا انتشار یابد و دیگران هم نسبت به ائمه محبت بورزند.
وی از قول ماموستا سید ناصر ابراهیمی نقل‌کرد: در مسجد شیخ سلیم سنندج، بچه ها نزد یکی از ماموستا ها مشغول خواندن قرآن و یادگرفتن معارف دینی بودند و هر روز در آنجا جمع می شدند. وقتی که درس تمام می شد بچه‌ها با سرعت از مکتب بیرون می‌رفتند و همدیگر را هل می دادند. در یکی از این روزها یکی از بچه‌ها به دیگری یک سیلی محکم زد و فرار کرد. آن بچه که دید دستش به آن پسر نمی رسد، یک سنگ برداشت و پرتاب کرد و به سر آن بچه خورد و همان لحظه بچه افتاد. مردم جمع شدند و دیدند که جان در بدن ندارد و فوت شده است. سپس آن بچه را داخل مسجد آورده و هر چه آب به او زدند و تنفس مصنوعی دادند بچه به هوش نیامد و بعد از مدتی برای کفن و دفن او را به غسالخانه بردند.
سپس آن پسر را که سنگ را پرتاب کرده بود به عنوان قاتل گرفتند و دستهایش را به ستون مسجد بستند تا فرار نکند. بعد از این کار به پدر بچه مقتول خبر دادند تا بیاید و در مراسم دفن و کفن فرزند شرکت کند. چند ساعت طول می کشد تا پدر بچه بیاید. امام جماعت مسجد جنازه آن پسر را برای دفن و کفن به غسالخانه می برد. بعد از اینکه پدرش آمده و علت قتل را پرسید پسر قاتل را نشان می‌دهند. پدر به سراغ قاتل می‌رود و از او می پرسد: پسرم را شما کشتید؟ آن پسر به گریه می افتد و شروع به التماس می کند و می گوید: قصدی نداشتم خواهش می کنم مرا ببخشید. آن پسر، سیدی بود از اولاد فاطمه زهرا (س) و این سیّدها به نشانه سیّد بودن یا عمامه سبز به سر می گذارند یا یک شال سبز به کمر می‌بندند. در اثنای التماس آن پسر این شال سبز از زیر لباس مشخص می‌شود و پدر مقتول بعد از مشاهده شال سبز به پسر قاتل می گوید: تو سید هستی؟! گفت: بله! سپس آن مرد فوراً دست پسر را باز می کند، و او را می بوسد و می گوید: عزیزم ناراحت نباش اگر من صد تا فرزند داشته باشم فدای رسول الله و اولاد فاطمه زهرا (س) می‌کنم.
در آن هنگام مقتول در غسالخانه زنده می شود و از جای خود برمی خیزد و با تعجب می پرسد: چرا مرا به اینجا آورده اید. من که زنده شده ام.
ماموستا بهمنی در پایان ، ضمن ابراز خوشحالی و خرسندی از دیدار با مسئول دفتر نمایندگی بعثه مقام معظم رهبری در عراق و بیان این ماجرا گفت: این نشانه ای از کرامات اهل بیت رسول الله و عنایت خدای متعال به کسانی است که احترام و ادب اهل بیت را نگه می دارند و همه روحانیون استان کردستان این داستان را در سینه شان دارند و نشان از ارادت اهل سنت کردستان نسبت به خاندان عصمت و طهارت می باشد.




نظرات کاربران