کنگره عظیم حج از دیدگاه شهید مطهری
شهید مطهری یکی از آثار حج را جنبه اجتماعی و هماهنگی آن می داند و می گوید: اسلام از جنبه روانی به محیطهای مذهبی ومعنوی که موجب برانگیخته شدن احساسات مکتوم است، اهمیت میدهد.
ابراهیم قهرمان توحید
حضرت ابراهیم در راه توحید دو نوع مبارزه و دو نوع مجاهده دارد. یکی اینکه این مرد بزرگوار با بتپرستیها و باغیرخداپرستیها به هر شکل بود مبارزه کرد، چه مبارزه سخت و سنگینی! تا آنجا که ابراهیم را در خرمنی از آتش انداختند؛ یعنی آنچنان عصبانیت و ناراحتی محیط کفرخودش را به وجود آورد که از طرف قدرت قاهره آن وقت به نام نمرود دستور داده شد که یک فضای بزرگی را مملو از هیزم و سایر مواد محترقه بکنند و یک آتش بسیار بزرگی به وجود آورند. هدف، تنها کشتن ابراهیم نبود. اگر هدف کشتنش بود، با دار زدن یا بریدن سرش هم کشته میشد. هدف، تنها سوختن او نبود والّا ابراهیم را در تنور هم میتوانستند بیندازند. جرم ابراهیم از نظر آنها آنقدر زیاد بود که اگر میشد او را هزار بار بکشند و زنده کنند، هزار با رمیکشتند و زندهاش میکردند وباز از نو او را میکشتند. چون یک نفر را بیش از یک بار نمیشود کشت، پس باید در آن یک بار آنچنان هیمنه و عظمت برای کشتن او به وجود آورد که از خاطرهها محو نشود و دیگر ابراهیمی پیدا نشود و خیال ابراهیم در سرش پدید نیاید.
آمدند در یک دره و یک میدان بسیار وسیعی چندین روز هیزم و چوب خشک و مواد محترقه جمع کردند و یک کوه به وجود آورند. بعد همه اینها را آتش زدند به طوری که یک انسان نمیتوانست از چند متری نزدیک آن بشود. این برای آن بود که رعبش در دل مردم جا بگیرد. حال، ابراهیم را چطور در آتش بیندازند؟ آنهایی که میخواهند او را در آتش بیندازند، خودشان نمیتوانند جلوتر بروند. ناچار منجنبق و وسیله پرتاب ایجاد کردند. ابراهیم را روی منجنیق بلندی بردند و از فاصله چند ده متری در میان آتش پرت کردند.
اما این قهرمان توحید نه تنها در مقابل جلادهایی که برای کشتن و احراق او آمده بودند خم به ابرو نیاورد، اظهار عجز و ناتوانی نکرد، التماس نکرد، حرف تقّیهآمیزی نگفت، بلکه در همان حالی که از آن بالا در خرمن آتش پرت میشد جبرئیل امین ظاهر شد او با جبرئیل مأنوس بود و همیشه جبرئیل حامل وحی خدا بود و گفت: ابراهیم! حاجتی داری یا نه؟ گفت: «اما بک فلا» به تو نه، آن کسی که به او حاجت دارم خودش میداند، گفتن نمیخواهد. ابراهیم با چنین روحی در آتش افتاد و فرو رفت که آتش بر او برد و سلام شد؛ یعنی آتش بر او سرد شد، آتش برای او گلزار شد، نه اینکه آتش گلزار بود که او میرفت. خدا آتش را بر چنین فردی سرد کرد و اثر آتش را از آن گرفت.
موحد آن کسی نیست که فقط در فکرش موحد باشد، یعنی بتواند برای توحید دلیل بیاورد، برای توحید کتاب بنویسد، در باب توحید سخنرانی کند، در راه توحید مباحثه کند، هر کسی با او مباحثه کند جوابش را بدهد. البته این یک مرحله توحید است، لازم هم هست. اما توحید آن وقت برای انسان توحید واقعی است که تا آن اعماق روحش نفوذ کرده باشد، یعنی غیر از خدا چیزی را نبیند و چیزی را نخواهد و از چیزی نترسد. اگر انسان به حدی رسید که غیر از رضای خدا هیچ چیزی را نخواست و هرچه را که خواست به آن دلیل خواست که رضا خدا در اوست، موحد واقعی است؛ یعنی اگر سر سفره هم نشست فکر میکند که الآن رضای خدا در این است که من غذا بخورم یا نه؟ اگر حساب کرد رضای خدا در این است که من این غذا را بخورم چون غذا حلال است، من هم گرسنه هستم و به غذا احتیاج دارم، باید غذا بخورم تا نیرو بگیرم تا بتوانم وظایف خودم را در راه رضای خدا انجام بدهم پس میخورم، و اگر از هیچ چیزی غیر خدا هم نترسید و باک نکرد و اگر در راه خدا از هیچ چیزی مضایقه نکرد، به چنین فردی میگویند موحد عملی.
همانطوری که دیدیم ابراهیم از جانش به هیچ شکل مضایقه نکرد، او را در آتش انداختند اهمیت نداد. او آماده بود برای اینکه در این آتش کباب بشود.
اگر به ابراهیم، قهرمان توحید، میگفت: ابراهیم! پسرت را بفرست در فلان جنگ که باید با کفار بجنگد و در آنجا در راه مثلاً جهاد کشته بشود و ابراهیم فرمان را عمل میکرد، آنقدرها مهم نبود. به ابراهیم در عالم رؤیا امر میشود: ابراهیم! فرزند جوانت اسماعیل را به دست خودت به منی میبری.
سرزمین همین مسجدالحرام بود. در روایت هست که این چاه زمزم- که حالا آب از آن میگیرند و چون عمیقترش کردهاند آب زیادی هم برمیدارند- نبود. هاجر و اسماعیل را که ابراهیم آورد، اسماعیل بچهای بود که روی زمین خوابیده و نمیتوانست بنشیند. همانجا که این بچه پاهایش را به زمین میزد، از همانجا به امر الهی این چشمه پیدا شد و ابراهیم هم به امر خدا گاهی اوقات میآمد خبر میگرفت. خود تسلیم آنجا را ببینید! به ابراهیم میگوید: برو زن و بچه را تنها در بیابان وحشتناک بگذار و بیا. ولی ابراهیم چون میداند این امر خداست «لِمَِ» نمیگوید، «چرا» نمیگوید. میداند این یک فلسفهای دارد و بیحساب نیست. زن و بچه را میگذارد و میرود. بعد قبیلة «جُرهُم» آمدند و چون این آب پیدا شده بود – و عرب هم که نیاز زیادی به آب دارد – آنجا چادر زدند و کمکم آنجا یک دهی شد و اسماعیل به این شکل در آنجا بزرگ شد. چه جوانی! جوان برومندی، جوان رشیدی، جوان با معرفتی، آنچنان با معرفت که خود قرآن نقل میکند وقتی که حضرت ابراهیم به اسماعیل اعلام میکند که پسرکم! در عالم رؤیا اینچنین به من دستور میدهند که سر تو را به دست خودم ببرم، فوراً عرض میکند: «یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» پدرجان! امر خداست، اطاعت کن. یک همچو پسری!
ابراهیم اعتمادش به امر خدا و تسلیمش در مقابل امر خدا تا آنجاست که یک امری که از نظر عقل و فکر او هیچ فلسفهای نمیتوانست داشت باشد چون اعتماد. [۱]
پیامبر و حج وحدت بخش
پیامبر اکرم جملههای معروفی دارد که در زمینه وحدت و تساوی مسلمانان و الغاء امتیازات ایراد فرموده است به این مضمون:
یعنی همانا پروردگار شما یکی است، پدر شما یکی است، همه شما فرزند آدم هستید و آدم از خاک است، گرامیترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست، عرب را بر عجم فضیلت نیست مگر به وسیله تقوا.
این جملهها را که صلای وحدت و ندای یگانگی و بهمبستگی است، در کجا و در چه زمانی و در چه موقعیتی ایراد فرمود؟
در سرزمین مکه و منا و عرفات، در حین انجام عمل حج، در آخرین حج خود که به حجهالوداع معروف است.
چرا اینجا را برای این اعلام انتخاب فرمود؟ برای اینکه تا دامنه قیامت که مراسم حج بپاست، مردم بیایند و به یاد توصیههای پیغمبر بزرگوارشان بیفتند و متنبه گردند و راه تفّرق نپویند، دست یکدیگر را در اینجا به عنوان دوستی و برادری بفشارند، موانع را از میان ببرند، قراردادها و پیمانها و مبادلههای معنوی و مادی با هم برقرار کنند. [۲]
حج در کلام علی
امام علی در کلمات خود ضمن بیان فلسفه پارهای از مقررات اسلامی، درباره حج میفرماید: «وَ الْحجَّ تقویه للدّین» (یا تقربه للدّین) یعنی فلسفه حج تقویت دین است (یا فلسفه نزدیک کردن پیروان دین است) به هر حال منظور یکی است. اگر مفهوم کلام این باشد که فلسفه حج تقویت دین است، منظور این است که با اجتماع حج روابط مسلمانان محکمتر میشود و ایمان مسلمانان نیرومندتر میگردد و به این وسیله اسلام نیرومند میگردد. اگر مفهوم کلام این باشد که فلسفه حج نزدیک کردن دین است، باز واضح است که منظور نزدیک شدن دلهای مسلمانان است و نتیجه تقویت و نیرومندی اسلام است.
از سخنان آن حضرت است: جعله سبحانهُ وَ تعالی للاسلام علما، یعنی خداوند کعبه را پرچم اسلام قرار داده است.
از قدیم معمول بوده است که گروههایی که با یکدیگر به جنگ میپرداختهاند هرکدام پرچم مخصوص به خود داشتهاند و در زیر آن گرد میآمدهاند. پرچم رمز بقا و استقلال و مقاومت آنها به شمار میآمده است. برافراشته بودن آن دلیل حیات جمعی آنها بوده است و افتادن و خوابیدن آن علامت شکست آنها بوده است. دلیر و دلاورترین آنها نامزد به دست گرفتن پرچم بوده است، گردان و دلاوران دور او را میگرفتند که برافراشته بماند. برعکس، دشمن کوشش میکرد که پرچم را بخواباند.
پرچم، مقدس و محترم بود. امروز نیز پرچم رمز استقلال و وحدت و شخصیت مستقل ملتها و کشورهاست. هر کشوری از خود پرچم و علامتی دارد و آن را مقدس میشمارد و احیاناً به آن سوگند میخورد.
امیرالمؤمنین میفرماید: «کعبه پرچم اسلام است» یعنی همانطوری که پرچمها رمز اتحاد و یگانگی جمعیتها و نشانه همبستگی آنهاست و برپا بودن آن علامت حیات آنهاست، کعبه برای اسلام اینچنین است. [۳]
امام صادق و حج
امام صادق(ع) در حدیث معروفی که در کتب حدیث ضبط شده و مفصل است میفرماید: «فجعل فیهم الاجتماع من الشرق و الغرب لیتعارفوا» یعنی خداوند مقرر کرد که از شرق و غرب عالم آنجا جمع شوند برای اینکه یکدیگر را بشناسند.
یکی از کارهای پسندیدهای که در دنیای امروز معمول است این است که افرادی که در یک محفل و یا کنگره برای اولین بار با هم آشنا میشوند کارتهای خود را مبادله میکنند، اسم و آدرس یکدیگر را یاد میگیرند.
این کار وسیله میشود که بعدها با هم نامه مبادله کنند، از کارهای یکدیگر آگاه شوند، آثار و تألیفات خود یا آراء و تألیفات مورد علاقه خود را برای یکدیگر بفرستند. بدیهی است که این کارها پیوندها را محکم میکند.
اکنون میبینیم اسلام در چهارده قرن پیش این زمینه را به وجود آورده است و توصیه کرده است که از اجتماع عظیم حج برای این منظور باید استفاده بشود. امام صادق فرمود: اسلام چنین اجتماعی را مقرر کرده است تا از شرق و غرب عالم جمع شوند و با یکدیگر در آنجا آشنا و دوست بشوند.
لازم است هر کدام از ما کارتهای معرفی از خود چاپ کنیم و به چند زبان – که یکی از آنها زبان عربی است – آدرس و شغل خود را بنویسیم، در مواقع متعددی که با افرادی از کشورهای دیگر برخورد میکنیم کارت خودمان را به آنها بدهیم و از آنها کارت بگیریم و این را وسیله آشنایی قرار داده بعدها نامه مبادله کنیم، کتاب مبادله کنیم، آنها را از اوضاع دینی کشور خود آگاه کنیم و از اوضاع دینی و احوال مسلمانان کشور آنها باخبر شویم، از تحولات و نهضتهایی که له یا علیه اسلام میشود آگاه بشویم، با تحولات و نهضتهای سودمند اسلامی هماهنگی کنیم. [۴]
از فلسفههای حج، تقویت اسلام
یکی از فلسفههای حج تقویت اسلام است. اکنون به چند مطلب باید اشاره کنیم: مطلب اول اینکه بحث ما در درسهایی است که از حج و برای حج باید یاد بگیریم. اینکه میگوییم درس است مقصود این است که غیر از اعمال ظاهر و مناسک معروف، یک سلسله درسهای دیگر هم هست که بعضی را برای حج و بعضی را از حج باید یاد بگیریم زیرا اسلام به اعتراف تمام علمای اسلام در همه دستورهای خود منظورهای عالی و مقدسی را در نظر گرفته است. یک سلسله درسهای مقدماتی است، برای حج یعنی برای رسیدن به منظورهای اسلام از حج باید یاد بگیریم و یک سلسله درسهاست که از حج باید بیاموزیم، حج باید معلم و ما باید متعلم باشیم. آن درسهایی که ما باید برای حج بیاموزیم مقدماتی است برای رسیدن به منظورهای عالی اسلام از اجتماع عظیم حج و ما خود آن منظورها را از قرآن و سنت آموختهایم، فقط باید مراقبت کنیم که این منظورها واقعاً تأمین شود.
اسلام، ما را یعنی ملل مختلف غیرمرتبط به یکدیگر را که نه یک نژاد دارند و نه یک زبان و نه یک رنگ و نه یک حکومت و نه یک ملیت، در یک سرزمین با آمادگی روحی فوقالعادهای جمع کرده است. اجتماع قطعاً بینظیری است، اجتماعی که از لحاظ کمیت کمنظیر و شاید بینظیر است و حدود ۳۲۰۰۰۰ از خارج و یک میلیون از خود کشور سعودی امسال (۱۳۸۷ قمری) آمده بودند. و اما از لحاظ کیفیت قطعاً بینظیر است زیرا اولاً طبیعی طبیعی است، هیچ زوری پشت سر آن نیست، اجتماعی که براساس مطامع نیست بلکه مطامع را پشت سر گذاشتهاند، اجتماعی که در آن انگیزه جنسی با تفرج و تفنن وجود ندارد، حداکثر این است که اخیراً از رنج آن کاستهاند، اجتماعی که ولو موقتاً، تفاخرات و منیتها کنار گذاشته شده، همه با یک نوع فکر و یک نوع ذکر و یک نوع لباس و یک نوع عمل و در یک راه قدم برمیدارند. تا اینجا اسلام انجام داده، از آن به بعد یعنی استفاده از این اجتماع عظیم خالص با ماست.
خوب علی فرمود: تقویه للدین. بدون شک خود همین اجتماع که فقط افراد یکدیگر را میبینند در تقویت دین مؤثر است ولی کافی نیست.
پس برنامه تقویت اسلام در دو قسمت باید اجرا شود. قسمت اول در این است که برنامهها و نشریهها و تعلیمات در ایام حج داده شود، از فرصت حج استفاده شود و به نشر حقایق اسلامی پرداخته شود، از راه موعظ روحیه مردم برای عمل به اسلام آماده شود که مردمی که برمیگردند با آمادگی بهتری برگردند. البته اینگونه کارها حتماً باید با همکاری دولت حجاز صورت گیرد. اصلاحاتی که از لحاظ امور مربوط به حج باید صورت بگیرد جزء این قسمت است. [۵]
حج رمز ریختن و شکستن تعنیات
حج، رمز ریختن و شکستن تعینات و غلافها و حصارهای خیالی و اعتباری است. همه دور یک خانه طواف کردن، رمز هدف واحد و فکر و ایدة واحد است. همه با هم در یک صحرا وقوف کردن و یک نوع عمل کردن و با هم حرکت کردن، رمز حرکت در مسیر واحد و ثبات بر مبنا و اصل و مبدأ واحد است. جامعه باید اصول و مبادی ثابتی داشته باشد و در حدود آن اصول و مبادی حرکت کند.
جامعه آنگاه در مسیر واحد حرکت میکند که هدف واحد داشته باشد و راه وصول به هدف را یک جوز تشخیص داده باشد و بعلاوه عادت به نظم و انضباط و اطاعت از امر و فرمانده داشته باشد، و دیگر عدم سوءظن و وجود حسن تفاهم میان افراد است.
در قرآن میفرماید: «ثُمَّ اَفیضوا مِن حیثُ افاضَ النّاسُ». در این آیه اولاً تعبیر به فیضان دارد، چون حجاج در آن صحرا مثل دریا موج میزنند. و بعد به قریش و اهل حُمْس میگوید: شما موقف خود را جدا نکنید. (آنها به عرفات نمیرفتند و در
از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزار میدرد
حاجی تو نیستی، شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
حالا باید گفت: حاجی تو نیستی، موتور است از برای آنکه بیچاره بنزین میخورد و بار میبرد. شاعری هزل گو فرض کرده که اگر شتر سجع مهری برایش حکاکی شده بود، قاعدتاً میبایست چه باشد؟ در قدیم معمول بود که مردم میرفتند پیش حکاکها برایشان مهر ثبت حک میکردند. گاهی حکاکها ذوق شعری داشتند و اسم شخص را ضمن شعری ذکر میکردند. علما معمولاً آیه یا ذکری در سجع مهر خود میآوردند، مثل: ذلک فضل الله یوتیه من یشاءُ یا: «إنَّ فَتْحَ اللهِ قَریبٌ». گاهی این سجع مهرها چیزهای خوشمزهای از کار درمیآمد. گویند شخصی اسم خودش نورالدین و اسم پدرش نورالله و اسم مادرش نورالنساء بود و سجع مهری خواست.
حکاک ثبت کرد: خودم نور و بابام نور و ننهام نور – اگر نوره کشم نورٌ علی نور.
دیگری به حکاک گفت: اسم پدرزنم در مهرم باشد (افتخارش به پدرزنش بود) و نام چهارسوره قرآن هم باشد. اسم خودش رضا قلی و اسم پدرزنش میرمبارک بود.
حکاک ثبت کرد: مزمّل و مدثّر، ثل اوحی، تبارک – رضا قلی افشار داماد میرمبارک.
به هر حال شاعر هزلگو فرض کرده که اگر شتر از حکاک سجع مهر بخواهد، جوابش این است:
گاه بارم خار باشد گاه دُر
یار حاجی عبده الراجی شتر
اما اکنون یار حاجی شتر نیست، موتور است. سجع مهر او این خواهد بود:
گاه بارم بمب باشد گاه دُر
یار حاجی عبدهالراجی موتور
از جمله حضرت امیر خطاب به قثم که فرمود: «وَ ذکرهُم بِاَیّامِ الله» یعنی آنها را موعظه کن و عبرتهای تاریخ را برای آنها بازگو کن؛ معلوم میشود در این سفر، در این وقوفات این استفادهها باید بشود همانطوری که رسول اکرم در حجهالوداع که آخرین حج و از نظری اولین حج آن حضرت (بعد از فتح مکه و استقرار حکومت اسلامی) نیز بود همینطور عمل کرد. در آن سال رسول اکرم خودشان سمت امیرالحاج را داشتند. خطابههای مهم آن حضرت همانهاست که در ایام حج ایراد کرده است. [۶]
حج کنگره عمومی اسلامی
از همه اجتماعات اسلامی مهمتر و عمومیتر و طولانیتر و متنوعتر برنامه حج است که آن را «کنگره عمومی اسلامی» نام نهادهاند. بر هر کسی واجب است که اگر توانایی داشته باشد لااقل در عمر یک بار در این اجتماع عظیم شرکت کند. همه مسلمانان باید در زمان معین و روزهای معین اعمال معینی را انجام دهند همه باید یک نوع لباس در آن ایام بپوشند، یک نوع سخن به زبان آورند.
در این عمل بزرگ اسلامی که با همه نقایصی که در اجرای آن وجود دارد باز هم در جهان بینظیر است هم زمان واحد در نظر گرفته شده و هم مکان واحد، همه باید این اعمال را در روزهای معینی از ذیالحجه انجام دهند نه در روزهای دیگر و یا ماههای دیگر، و همه باید آن اعمال را در سرزمین معین انجام دهند که همان سرزمینی است که اولینبار در آنجا خانهای برای پرستش خدای یگانه ساخته شده است، چرا؟ آیا جز برای این است که میعادگاه اهل توحید و مجتمع اهل توحید باشد؟ آیا جز برای این است که اهل توحید باید در آنجا رنگ توحید و وحدت به خود بگیرد؟
چه خوب گفته است علامه فقید کاشف الغطاء: «بنی الاسلام علی کلمتین: کلمه التوحید و توحید الکلمه» یعنی اسلام بر روی دو اصل و دو فکر بنا شده است: یکی اصل پرستش خدای یگانه است، دیگر اصل ا تفاق و اتحاد جامعه اسلامی است. [۷]
خاطرهای مراسم حج
در عربستان سعودی زمینه نماز جمعههایی فراهم میشود که اصلاً در دنیا بینظیر است. در یکی از سفرهایی که به سفر حج مشرف شده بودیم روز هفتم ذیحجه مصادف با جمع بود. روز هفتم ذیحجه روزی است که حجاجی هم که به مدینه رفتهاند به مکه آمدهآند و همه حجاج در آنجا جمع شدهاند. مردمی هم که اهل عربستان سعودی هستند و میخواهند به حج بیایند آمدهاند. در مسجدالحرام به این عظمت، یک جمعیت پانصد هزارنفری تشکیل میشود. عدهای هم برای نماز در خیابانها میایستند چون اتصال صف را خصوصاً با بودن رادیوها و بلندگوها که صدای امام شنیده میشود شرط نمیدانند. ما وقتی خطبه این امام جماعت را گوش کردیم، گفتیم صدرحمت به این روضهخوانهای خودمان! آنقدر بیمحتوا بود که خدا میداند. سیاست این است که باید بیمحتوا باشد. خطیب جمع مناسک حج را برای مردم گفت. هرکس که آنجا آمده است و فردا که روز هشتم است میخواهد به عرفات برود مناسک حج را میداند. ضمناً حجاج، مذاهب مختلف دارند. تو که وهابی هستی کسی به حرف تو گوش نمیکند. کوچکترین اشارهای به مسائل مهم دنیای اسلام در این خطبهها نمیشود و صددرصد کنترل شده است. یک جمعیت حدود پانصدهزارنفری که اسلام به نام حج از یک طرف و به نام جمعه از طرف دیگر به وجود آورده است این طور هدر میرود. واقعاً من آن روز که از رادیو آن خطبهها را گوش کردم و آن جمعیت را در آنجا دیدم تأسف عجیبی به من دست داد که چگونه نیروهای اسلام به دست این حکومتهای فاسد و کثیف هدر میرود.
شرکت در نماز جمعه اگر نماز جمعه، باشد واجب است. نمازجمعهای که خلیفه اموی بخواهد بخواند که نماز جمعه نیست، اگر نماز جمعهای که اسلام میخواهد، تشکیل شود، شرکت همه واجب است و هر کرای در آن حال حرام است.
«یا ایها الذین آمنوا» ای ا هل ایمان! «اذا نودی للصلاه من یوم الجمعه» در آن وقت از روز جمعه که فریاد برای نماز یعنی صدای مؤذن بلند میشود «فاسعوا إلی ذکرالله» بشتابید به سوی ذکر حق. مقصود از ذکرالله فقط نماز نیست که استماع خطبه مستحب باشد؛ به اجماع همه مفسرین و فقها استماع خطبه هم واجب است نه فقط شرکت در آن دو رکعت.
«فاسعوا إلی ذکر اللهِ» قرآن خود این سخنرانی و خطبه را «ذکرالله» مینامد. این تعبیرات، تعبیرات کوچکی نیست، حساب دارد. همین جاست که مفسرین اهل سنت میگویند: خطبههایی که امروز در نماز جمعه خوانده میشود «ذکرالشیطان» است در حالی که قرآن از خطبههای نماز جمعه به ذکرالله تعبیر میکند.
«و ذروالبیع» خرید و فروش را رها کنید. گفتهاند: بیع به عنوان مثل برای کار است؛ یعنی هر کاری را رها کنید. در فقه وقتی میخواهند مثال بزنند به بیع حرام که خود تصدی به این عمل حرام است، میگویند: «بیع وقتالنداء» و مقصود همین است. همین که صدای مؤذن بلند شد، اشتغال به هر گونه کاری حرام است. همین سعودیها ظاهرها را حفظ میکنند. البته سالهای اول بیشتر ظواهر را رعایت میکردند، حالا آن قدرها هم دقت نمیکنند. کسانی که آن وقتها رفته بودند میگفتند صدای اذان که بلند میشد حتی آن کسی که جنسش در تزاز و مشغول معامله بود معامله را رها میکرد و میگفت: حرام! حرام!
«ذلکم خیرلکم إن کنتم تعلمون» این برایتان خیر و مصلحت است اگر بدانید و بفهمید. مراد از «تعلمون» در اینجا ]علم به [شئی خاصی نیست بلکه چیزی است که ما از آن به «رشد» تعبیر میکنیم: اگر مردم عالم و رشیدی باشید، اگر فهم داشته باشید.
«فإذا قضیت لصلاة فانتشروا فی الارض و ابتغوا من فضلالله و ا ذکرواالله کثیراً لعلکم تفلحون» هرگاه که نماز به پایان میرسد در زمین پخش شوید. این امر] به پراکنده شدن [را اصطلاحاً «امر عقیب حظر» میگویند. اگر حظر و منعی باشد و بعد از منع، امری برسد علامت رخصت است؛ نه دلالت بر وجوب میکند و نه دلالت بر استحباب. «فانتشروا فی الارض» یعنی مانعی نیست اگر خواستید متفرق شوید؛ نمازتان که تمام شد اگر میخواهید، همانجا بمانید و مشغول ذکر خدا شوید و یا اگر میلتان بود متفرق شوید. «و ابتغوا من فضلالله» و از فضل الهی بجویید یعنی مشغول کار و کسب شوید. «فضل» زیاده ومنعفت است. ولی «و اذکروا الله کثیراً لعلکم تفلحون» خدا را زیاد یاد کنید، باشد که رستگار شوید؛ در حالی که مشغول کسب و کار هستید، زیاد در یاد خدا باشید و از خدا غافل نشوید. [۸]
احرام یعنی دور کردن نشانها۱۵۹. احرام، رمز دور کردن نشانها و افتخارهای وهمی و خیالی و عود به مفاخر واقعی است. احرام ارجاع به این فکر است که ببین آیا غیر از کلاه نشان دیگری از مردی در تو هست؟ به قول سعدی در طیبات، صفحة ۶۷۵:
ره طالبان و مردان کرم است و لطف و احسان
تو خود از نشان مردی مگر این کلاه داری
به چه خرمی و نازان گرو از تو برد هامان
اگرت شرف همین است که مال و جاه داری
به در خدای قربی طلبای ضعیف همت
که نماند این تقرب که به پادشاه داری [۹]
راز احرام بستن
درسهایی که از حج باید یاد بگیریم یک سلسله درسهای عملی است، به عبارت دیگر یک برنامه تربیتی اسلامی است.
این نکته را باید متوجه باشیم که تربیت اسلامی تفاوتش با سایر تربیتها یکی در این است که اساس همه تربیتها را توحید قرار داده و کار را از نیت و اخلاص شروع کرده است و همین جهت است که اگر عمل، خوب اجرا شود اثر چندین برابر دارد. تمرین وعمل به طور کلی در همه کارها مؤثر است، چه تمرین مثبت و چه منفی، اما آن وقت اثر قاطع دارد که به نام خدا و برای خدا و با حضور قلب و اخلاص باشد.
عمل حج از احرام شروع میشود. احرام یعنی چه و برای چه است؟
در نهایه ابن اثیر، ماده حرم، حدیثی نقل میکند به این مضمون: کل مسلم عن مسلم محرمٌ. بعد میگوید:
[گویند «او مٌحرم از توست» یعنی حرام است آزار دادن تو بر او. و گویند «مسلمان محرم» و او کسی است که چیزی از خود را حلال نکرده تا سبب هتک او شود. منظور این است که مسلمان با اسلام آوردن حفظ میشود و به جهت حرمتی که پیدا میکند و از آزار دیگران و اینکه بخواهند مال او را ببرند در امان است و از همین معنی است حدیث عمر: «روزه احرام است» زیرا روزهدار از چیزی که در روزهاش رخنه ایجاد کند اجتناب میورزد. و به روزهدار مُحرم گویند. و از همین معنی است قول راعی:
عثمان بن عَفّان خلیفه را کشتند در حالی که چیزی را حلال نکرده بود که سبب هتک او شود، و دیگران را به یاری فراخواند ولی کسی را مثل او تنها و بییاور ندیدم. … و احرام مصدر احرام الرجل یحرم احراماً است و آن وقتی است که حاجی صدا را به تلبیه برای حج یا عمره بلند کند و به اسباب و شروط آنها عمل کند مانند در آوردن لباس دوخته از تن و پرهیز از چیزهایی که شرع از آنها در حال احرام منع نموده مانند بوی خوش و ازدواج و صید و دیگر چیزها. و اصل احرام به معنی منع است. گویا محرم خود را از این چیزها باز میدارد.]
در احرام چند نکته است: یکی اینکه انسان در مدت معینی یک سلسله کارهای حلال را بر خود حرام میکند؛ از این جهت مثل روزه است، تمرین تقوا است. انسان چارهای ندارد از اینکه در همه عمر در حال احرام بسر برد و محرم باشد.
تحمل بعضی محرومیتها برای رسیدن به سعادت لازم است. هر رژیم تربیتی را که شما در دنیا پیدا کنید براساس لاقیدی مطلق و بیباکی و بیارادگی نیست، بالاخره یک سلسله چیزها را تحریم میکند.
نکته دوم اموری است که تحریم شده و حس مقاومت در برابر آنها تقویت شده از قبیل صید، مباشرت زن، اذیت و آزار حیوانها بلکه تحمل اذیت آنها، بوی خوش، نگاه در آیینه، پوشیدن لباس دوخته، دروغ گفتن و فحش دادن و جدال کردن، زینت کردن، پوشیدن سر برای مرد و پوشیدن صورت برای زن.
در (تحریم) صید حس شکارچیگری را از انسان میخواهد بگیرد، حس آزار را از انسان میگیرد، قدرت تحمل اذیت و قدرت حلم به انسان میدهد، مقاومت در مقابل میل جنسی میدهد، ترک استظلال و ترک نازپروردگی میدهد.
نکته سوم درباره لباس است: لباسی در منتهای سادگی و بیرنگی و بینشانی، محور رنگها و شکلهای لباسها، برای یک مدت موقت هم که شده همه مردم از درجهدار و غیردرجهدار، نشاندار وغیرنشاندار، نوپوش و کهنهپوش، آن که اقلاً دویست تومان داده یک کت و شلوار برایش دوختهاند و آن که بیست تومان داده و قبایی برایش دوختهاند، همه را در یک لباس ساده جمع کرده.
گاهی اتفاق میافتد که افرادی را در یک مجمع واحد دعوت میکنند و میخواهند همه را در یک لباس حاضر کنند، آقایان با فلان لباس و خانمها با فلان لباس. بیچاره برای شرکت در یک ملجس باید پانصدتومان خرج کند. خدا مردم را دعوت کرده با یک لباس رسمی به حضور بیایند، آن سادهترین و بیرنگ و شکلترین آنها را انتخاب کرده است. آنچه بشر میکند دلپایینتر را به جای دل بالاتر میبرد و مملو از حسرت و آرزو و انتقام میکند، اما آنچه خدا میکند دل بالاتر را به جای دل پایینتر میبرد و در او ایجاد تواضع میکند.
اسلام با این وسیله و شکل، یکرنگی و وحدت ایجاد میکند. یک مطلب و یک سؤال هست: آیا لباس در روحیه هم مؤثر است؟ البته مؤثر است. انسان لباسی پوشیده باشد که از لباس همه مردم بالاتر یا پایینتر باشدت در روحش اثر دارد. بالا و پایین داشتن مجلس در روحیه مؤثر است، لهذا پیغمبر گرد مینشست و دستور میداد گرد بنشینند. مساوات در لباس، مساوات در روح ایجاد میکند به شرط آنکه به صورت الغاء تشریفات باشد مثل لباس احرام. لباس را اسلام خواسته واحد باشد برای توحید مسلمانان و به قول کاشف الغطاء: بنی الاسلام علی کلمتین: کلمه التوحید و توحید الکلمه. ولی این لباس واحد را به صورت یک تشریفات خاص به وجود نیاورده، به صورت الغاء تشریفات به وجود آورده است، آن هم به صورت سادهترین شکل.
وای از تشریفات، چقدر فاصلهها را همین تشریفات لباسی و نشانهها به وجود آورده است.
احرام ساده اسلامی رمز «اِنَّ اَکرمکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتقیکُمْ» است. چه خوب گفته سعدی:
ره طالبان و مردان کرم است و لطف و احسان
تو خود از نشان مردی مگر این کلاه داری
به چه خرمی و نازان، گرو از تو برد هامان
اگرت شرف همین است که مال و جاه داری
به در خدای قربی طلب ای ضعیف همت
که نماند این تقرب که به پادشاه داری چقدر کار غلطی است این تشریفاتی که اخیرا بعضی کاروانها به صورت تبعیض به وجود آوردهاند، دو برابر پول میدهند که در آنجا کاخ اختصاصی و ماشین اختصاصی داشته باشند.
آیه قرآنی مربوط به احرام این آیه است:
الحج اشهرٌ و معلوماتٌ فمن فرض فیهن الحج فلا رفث و لا فُسوقَ ولا جدالَ فی الحجٌ و ما تفعلوا من خیر یعلمه الله و تزودوا فان خیر الزاد التقوی و اتقون یا اُولی الاَلْباب.
[ (وقت) حج ماههای معلومی است (شوال، ذوالقعده و ذوالحجه) پس هر که در این ماهها (با بستن احرام) حج را (برخود) واجب ساخت پس (بداند که) بدزبانی و آمیزش جنسی و فسق (کارهای ناشایست و دروغ) و بگو مگو در حج روا نیست. و هر که کار نیکی کند خدا آن را میداند. و توشه برگیرید که بهترین توشه تقواست، و از من پروا کنید ای خردمندان. ] [۱۰]
موضوع قربانی دادن
موضوع، قربانی دادن است، از نظر اسماعیل جان خود را فدا کردن و از نظر ابراهیم فرزند را در راه خدا دادن، و از نظر مقام تعبد و تسلیم یک موضوعی است که اصلاً برای ابراهیم هیچ توجیهی نداشت ولی با خود میگوید خدا گفته، چون خدا گفته من عمل میکنم. کاردی را تیز و آماده میکند. به توصیه خود اسماعیل ریسمانی هم با خودش برمیدارد که دست و پای این بچه را ببندد، چون گفت: پدرجان! نکند در وقتی که این رگهای من جدا میشود و من درد میکشم دست و پا بزنم و تو ناراحت بشوی. ابراهیم میرود. شیطان به صورت یک انسان مجّسم شد. و داشت اسماعیل را وسوسه میکرد که: کجا میروی؟ چنین میشود، چنان میشود. ولی اسماعیل چه میکرد؟ معلمش، استادش، رهبرش، پدرش ابراهیم است. به کی باید عرضه بدارد؟ به استاد و رهبر خودش. پدرجان! ببین این چه میگوید؟ ابراهیم ریگها را برمیدارد، میزند و میگوید: دور شو ای دشمن خدا! سه بار شیطان را از خود دور میکند. میرود در آن قربانگاه، فرزندش را میخواباند. کارد را آماده کرده است، به گلوی فرزند میکشد، یعنی آن آخرین کاری که به دست ابراهیم باید صورت بگیرد همین است: بچه را بخواباند، دست و پایش را هم ببندد، یک دست را – بالد طبق عادت – به گلوی فرزندش اسماعیل بگذارد، با دست دیگر کارد را بگیرد، دیگر بعد از این کاری است که کارد انجام میدهد و مردن فرزندش.
قرآن میگوید: «فلما اسلما و تلهٌ للجبین و نادیناهُ اَنْ یا ابراهیمُ. قد صدقت الرویا».
همین که آیند و اسلام خودشان را ظاهر کردند (اسلام یعنی تسلیم) یعنی پدر و پسر تا این اندازه نشان دادند که به دستور خدا اعتماد دارند، تسلیم امر خدا هستند، در مقابل موضوعی که از طرفی یقین دارند دستور خداست ولی از طرفی هیچ فلسفهای و توجیهی برایش نمیفهمند تسلیم هستند، دستور رسید که کافی است. خدا هم که واقعاً نمیخواست ابراهیم فرزندش را بکشد، چون فایده و خاصیتی نداشت که پدری به دست خودش پسرش را بکشد و بلکه یک سنتی بود که قبلاً انسانها را میکشتند و ابراهیم باید این سنت را نسخ کند. اما چطور این سنت را نسخ کند؟ اگر ابراهیم قبل از این قضیه این سنت را نسخ میکرد، مردم حق داشتند بگویند ابراهیم خودش ترسید، برای اینکه بچهاش را قربانی نکند گفت: انسان را قربانی کردن، دیگر ملغی! اما ابراهیم مقام تسلیم را تا اینجا رساند که صد در صد حاضر شد بچهاش را به دست خودش قربانی کند، مقام اسلام و تسلیمش در نهایت درجه ظاهر شد، آن وقت دستور رسید که نه، کافی است، قد صدقت الرویا. خلاصه معنایش این است که به فرمان عمل کردی، یعنی ما بیش از این نمیخواستیم، ما واقعاً نمیخواستیم تو بچهات را بکشی، ما میخواستیم ببینیم تو واقعاض تا این حد حاضر هستی؟ تو حاضری فرزندت را در راه خدا قربانی کنی؟ فرزندت هم تا این مقدار تسلیم امر خدا هست؟ ما از بندگان این را میخواهیم، ما از بندگان فداکاری در راه حق را میخواهیم، ما از بندگان تسلیم در راه حق را میخواهیم، شما امتحان خودتان را دادید: قد صدقت الرویا. بعد دستور رسید: انسان را قربانی کردن دیگر برای همیشه ملغی! به جای اینکه یک انسان را اینجا قربانی کنی، یک گوسفند را قربانی کن که حیوانی است که خدا او را برای اینکه گوشتش مورد استفاده قرار بگیرد خلق کرده گوشتش را به فقرا و به افراد دیگر صدقه بده، که از آن وقت این سنت معمول شد.
بنابراین یک رکن عید قربان که ما مسلمین باید آن را عید بگیریم برای این ا ست که یک یادگار وخاطره بزرگی از توحید دارد که نه تنها توحید فکری است، بلکه توحید عملی است. [۱۱]
هماهنگی در حجّ
یکی از آثار حج جنبه اجتماعی و هماهنگی آن است. فرق است که کسی به تنهایی برود مثلاً به عرفات برای دعا و یا با یک میلیون جمعیت باشد. در روح بشر خاصیت هماهنگی با جمع است که از آن به «محاکات» تعبیر میکنند. اسلام از جنبه روانی به محیطهای مذهبی ومعنوی که موجب برانگیخته شدن احساسات مکتوم است، اهمیت میدهد. مسئله محاکات از نظر علمای اجتماع تنها جنبه فیزیکی دارد، نوعی عکسالعمل است در طبیعت، اما باید به آن اضافه کرد جنبه روحی آن را که استعدادی در روح هست و احتیاج دارد به بیداری. در آن وقت است که گاهی قوت این عکسالعمل صدها برابر اصل عمل میشود. «یکاد زیتها یضیءُ وَلو لم تمسَسْهُ نارٌ». [۱۲]
آداب سفر حج
اخلاق و آداب سفر، بخشی از اخلاق و آداب انسانی است. هر انسانی از آن نظر که انسان است باید دارای خلقهای و خویهای پسندیده و بزرگوارانه باشد. رسول اکرمr فرمود: «علیکم بمکارم الاخلاق فان ربی بعثنی بها» بر شما باد به اخلاق بزرگوارنه که خداوند مرا برای همینها مأموریت داده است. آنگاه فرمود: «اخلاق بزرگوارانه این است که آدمی در مقابل بدیهای مردم خوبی کند به اینکه از انتقام صرفنظر کند و ببخشایدف به کسی که از احسان به او دریغ داشته است احسان کند، با کسی که پیوند با او را بریده است از نو پیوند کند، کسی را که او عیادت نکرده است عیادت کند».
اخلاق بر دو قسم است: عمومی و خصوصی. اخلاق عمومی وظایفی است که انسان در همه جا و همه وقت باید رعایت کند. ولی اخلاق خصوصی ناشی از وظایف و تکالیفی است که انسان در شرایط خاص و زمان خاص و یا نسبت به افراد خاص پیدا میکند. مثلاً اخلاق خانوادگی و نوع خاصی از اخلاق است، اخلاق کسبی نوعی دیگر است.
مسافرت، اخلاق و آداب خاصی را ایجاب میکند زیرا وضع جدیدی برای انسان به وجود میآورد و انسان را در شرایط خاصی قرار میدهد که با محیط اقامت یعنی وطن متفاوت است. در مسافرت انسان با یک عده که «همسفر» نامیده میشوند، شب و روز بسر میبرد. بسیاری از پردهها که تا آن وقت میان او و همسفرانش وجود داشت خواه ناخواه برداشته میشود، خواب و بیداریاش با آنهاست، همکاریها و همگامیهایی که هرگز در حضر پیش نمیآید لازم میشود.
اینها قهراً وظایف و تکالیف خاصی را به وجود میآورد و آمادگی روحی و اخلاقی مخصوصی را ایجاب میکند.
در دین مقدس اسلام به این بخش از اخلاق توجه مخصوص شده و دستورهای بسیار مفید و ثمربخش- که نمونه دیگری از جامعیت و عمق تعلیمات این دین مبین است- داده شده است. ما امیدواریم بتوانیم اینها را برای شما آقایان و بانوان محترم که عازم سفر بیتالله میباشید بیان کنیم.
اتفاقاً علمای اسلام این دستورهای اسلامی را در مقدمه حج ذکر کردهاند، زیرا در میان فرایض اسلامی این فریضه است که مسلتزم سفر و خروج از وطن میباشد.
ما قبل از آنکه وارد متن آن دستورها بشویم، مقدمتاً دو مطلب را توضیح میدهیم: یکی راجع به فایده و لزوم این درس برای حجاج محترم، دیگر راجع به معنی کلمات «اخلاق» و «آداب» و «سفر» که در عنوان درس ما قرار گرفتهاند و همچنین کلمه «رفیق» که معمولاً در مورد همسفر به کار برده میشود. اما فایده و لزوم این درس:
فرضاً آمادگی اخلاقی برای سایر مسافرتها لازم نباشد، برای این سفر مذهبی اجتماعی کمال ضرورت دارد. این سفر علاوه بر جهاتی که در سایر سفرها وجود دارد یک سفر روحی و مذهبی است. بدیهی است تا انسان از نظر روحی پاک و منزه نباشد نمیتواند از یک برنامه روحی بهره معنوی ببرد.
گاهی بعضی افراد میپرسند: چطور است که از نظر اسلام استطاعت مالی و استطاعت بدنی و استطاعت طریقی شرط است اما استطاعت روحی و اخلاقی شرط نیست؟ یعنی چطور است که حاجی باید از لحاظ مالی آنقدر ثروت داشته باشد که به راحتی برود به مکه و برگردد و ضربهای به کار و کسب و وضع خانوادهاش وارد نشود، و از لحاظ بدنی باید سالم باشد مریض نباشد، از لحاظ راه باید امنیت داشته باشد، اما لازم نیست که حاجی از لحاظ روحی و اخلاقی سرمایه کافی داشته باشد؟ چرا؟
جواب این است که استطاعت روحی و اخلاقی هم شرط است اما با یک تفاوت و آن اینکه سایر استطاعتها شرط وجوب است و اما استطاعت روحی و اخلاقی شرط وجود است.
توضیح مطلب:
شرط وجوب یعنی شرطی که تا پیدا نشود تکلیفی در کار نیست. مثلاً رسیدن مال به حد نصاب شرط وجوب زکات است، تا مال به حد نصاب نرسد تکلیفی نیست. اما شرط وجود یعنی شرطی که تا آن شرط محقق نشود عمل انسان صحیح یا قبول نیست. مثلاً پاکی لباس و بدن شرط نماز است اما شرط وجود است، یعنی بدن و لباس باید پاک باشد تا نماز درست باشد. همچنین حضور قلب شرط نماز است، یعنی باید حضور قلب باشد تا نماز مقبول واقع شود و انسان را بالا ببرد و آثار خود را ببخشد.
فرق این دو نوع شرط این است که انسان مکلف نیست شرط وجوب را ایجاد کند، بلکه هر وقت موجود شد آن وقت انسان تکلیف پیدا میکند. مثلاً انسان مکلف نیست که حتماً مال خود را به حدّ نصاب برساند که زکات بدهد ولی اگر به حد نصاب رسید زکات واجب میشود. اما شرط وجود شرطی است که الزاماً باید آن را ایجاد کرد. مثلاً الزاماً باید لباس و بدن را پاک نگه داشت تا نماز صحیح باشد.
همچنین الزاماً باید حضور قلب وجود داشته باشد تا نماز مورد قبول واقع شود و اثر واقعی خود را ببخشد.
پس شرط وجود از شرط وجوب مهمتر است. استطاعت اخلاقی و روحی شرط وجود است، یعنی تنها در صورت آمادگی روحی و اخلاقی است که انسان از مزایای بیپایان روحی و اجتماعی بهرهمند میشود و اگر انسان این آمادگی را نداشته باشد «محنت بادیه خریده به سیم».
حالا چه دلیلی داریم که استطاعت روحی، شرط وجود یعنی شرط مقبولیت و مفید بودن حج است؟ برای نمونه این روایت را ذکر میکنیم:
شیخ صدوق روایت کرده است که امام باقرu میفرمود:
«ما یعبا بمن یوم هذا البیت اذا لم یکن فیه ثلاث خصال: خلق یُخالقُ مَنْ صحبه و حلمٌ به غضبهٌ و روعٌ یحجزهُ عَنْ محارم الله».
یعنی کسی که به قصد حج به خانه کعبه میآید، مورد عنایت حق واقع نمیشود مگر آنکه در او سه خصلت وجود داشته باشد: اخلاق مناسبی برای معاشرت با همسفران داشته باشد، دارای نیروی حلم و بردباری باشد که بتواند جلو خشم خود را – که خواه ناخواه موجبات آن در سفر پیش میآید – بگیرد، پارسایی داشته باشد که جلو او را از گناهان بگیرد.
از اینجا میتوان تکلیف حجاجی که بیجهت با رفقا به نزاع برمیِخیزند، زود از کوره در میروند، انواع گناهان از دروغ و غیبت و غیره مرتکب میشوند، فهمید و متأسفانه نقاط ضعف زیادی از این جهت در غالب حجاج محترم دیده میشود.
ممکن است بگویید استطاعت روحی و اخلاقی شرط قبول همه عبادات است، اختصاص به حج ندارد زیرا خداوند در قرآن میفرماید: «إنّما یتقبل الله من المتقین» یعنی همانا منحصراً خداوند عمل متّقیان را میپذیرد؛ تا انسان دارای تقوا و پاکی نباشد، هیچ عملی از او قبول نمیشود.
عرض میکنم بلی چنین است. هر عملی آمادگی قبلی روحی میخواهد ولی با این تفاوت که عمل حج گذشته از اینکه عبادت است و باید به قصد قربت بجا آورده شود و علیهذا احتیاج دارد به تقوای قلب، یک عمل اجتماعی ا ست. هر کسی باید دارای اخلاق اجتماعی مناسبی باشد تا بتواند این وظیفه الهی را درست انجام دهد و آن اثری که منظور اسلام از این اجتماع بزرگ پیدا شود. در حدیثی که نقل کردیم، به سه خصلت اشاره شده بود و دو تای آنها مربوط است به شایستگی انسان از نظر اخلاق معاشرتی. برای اینکه انسان نماز درستی بخواند یا زکاتی را به قصد قربت ادا کند، لزومی ندارد که صلاحیت اجتماعی داشته باشد اما برای اینکه عمل عظیم حج را انجام دهد لازم است صلاحیت اجتماعی داشته باشد.
پس معلوم شد که استطاعت اخلاقی و روحی و به عبارت دیگر صلاحیت اجتماعی نیز شرط است و این استطاعت از استطاعت مالی و بدنی و طریقی از نظر اسلام مهمتر است، زیرا این را شرط وجود قرار داده که الزاماً باید آن را به وجود آورد و تحصیل کرد نه شرط وجوب. [۱۳]
کعبه و نقش اجتماعی آن
از آیات قرآن برمیآید که :
۱. کعبه قدیمیترین معبد جهان است. «اِنّ اول بیت وضع للناس للذی ببکه مبارکاً».
۲. از آیات قرآن برمیآید که این خانه، خانة پربرکتی است و بناست که منشأ خیرات و برکاتی برای اهل توحید و عدل یعنی مسلمین باشد، چنانکه در آیه پیش ذکر شده است.
۳. از آیات قرآن باز برمیآید که این خانه و حریم آن محل امن و امان است. در کعبه و بلکه در حریم کعبه به نام هر کسی حق تعرض به صید وهیچ شکاری تا چه رسد به انسان ندارد، که آنجا بست کامل و آزادی و امنیت کامل و حرّیت بیان و عقیده کامل و عدم تعرض کامل برقرار است. این جهت که بعضی امکنه مقدس است و پناهگاه، و اشخاصی در آنجا پناهنده میشوند مثل مجلس شورا و سنا و غیره و یا در قدیم مشاهده مشرفه و خانه علما، خود مطلبی است. به هر حال از یک نظر حرم حکم بست را دارد حتی نسبت به حیوانات. البته باید دید از نظر مجرمین قانونی چه حکمی دارد خصوصاً کسانی که در خود حرم مرتکب موجبات حد و قصاص میشوند. در دعای ابراهیم نیز آمده است: «رب اجعل هذا بلداً امناً یا: اجعل هذا البلد امناً» و همچنین سوره بقره، آیه ۱۲۵: «و اذجعلنا البیت مثابهً الناس و امناً و اتخذوا من مقام ابراهیم…» این خصوصیت حرم مؤیّد این است که حرم باید متعلق به همه مسلمین باشد نه به دسته مخصوص.
۴. خانه کعبه و ماه ذیالحجه وسیلهای است برای قیام امر مسلمین: «جعل الله الکعبه البیتالحرام قیاماً للناس و الشهر الحرام و الهدی و القلائد…» در این آیه اثر اجتماعی حج و اعمال آن ذکر شده است. چنانکه در روایات نیز آمده است. کلمه «حرام» که تکرار شده، فلسفه و مناط را ذکر میکند، یعنی داشتن چنین مکان محترمی نگهدارنده مسلمین است.
۵. این خانه و بلکه حرم نباید مالک خصوصی داشته باشد، مال خداست یعنی مال همه است. همه حرم حکم مسجد را از این جهت دارد – نه از سایر جهات – لهذا در ذیل این آیه: «انَّ الذین کفروا و یَصُدّون عن سبیلالله و المسجد الحرام الذی جعلناهُ للناس سواءً الْعاکفُ فیه و الباد»، در حدیث وارد شده که کسی حق ندارد مردم را مانع شود از ورود به مکه به عنوان اینکه اینجا شهر ما و وطن ما و مملکت است، و این آیه در وقتی نازل شد که قریش مانع ورود مسلمانان به مکه شدند. و همچنین است آیه ۳۴ انفال: «و ما لهم الا یُعَذِّبَهُمْ الله و هم یَصُدّون عن المسجد الحرام و ماکانوا اولیاءهُ…» علی هذا کعبه و مسجد و بلکه حرم متعلق است به هر کس که اهل توحید و عبادت خدای یگانه وقف شده است ولی وقف نیست، نوعی دیگر از ملکیت است خاص خود که همان ملکیت بینالمللی اسلامی است.
در نهجالبلاغه مولی به قُثَم بن عباس که عامل مکه بوده نامه مینویسد:
[اما بعد، مراسم حج را برای مردم بپا دار، و ایام الله (عبرتهای تاریخ) را به یادشان آر، و هر صبح و شام برای مراجعه آنان در مجلس عمومی بنشین، به پرسش پرستشکننده پاسخ ده، و نادان را علم بیاموز، و با عالم مذاکره کن، و نباید میان تو و مردم پیامرسانی جز زبانت و دربانی جز چهرهات باشد… و به اموال الهی که نزد تو جمع میگردد بنگر و آن را به عیالمندان و گرسنگانی که نزد تو هستند به مصرف رسان… و به ساکنان مکه دستور ده که از کسانی که در خانههاشان سکونت میکنند کرایه نگیرند، زیرا خدای سبحان میفرماید: «عاکف و بادی در این سرزمین یکسانند». عاکف کسی است که مقیم مکه است، و بادی کسی است که اهل مکه نیست و به مقصد حج آنجا میآید. خداوند ما و شما را به آنچه خود دوست دارد موفق سازد. ]
هرچند در آیه قرآن به مسجدالحرام تعبیر شده ولی در قرآن کریم گاهی کلمه کعبه به خصوص بیت و گاهی شامل حریمبیت در تمام حرم میشود، مثل کلمه هدیاً بالغ الکعبه. و همچنین کلمه مسجدالحرام گاهی شامل حریم آن یعنی تمام حرم میشود و علیهذا بعید نیست که مقصود امام خصوص خانههای مکه نباشد، تمام حرم این حکم را دارد.
در احادیث ما وارد شده که اول کسی که برای خانههای مکه مصراعین قرار داد، معاویه بود:
[و مردم در گذشته چنان بودند که چون به مکه میآمدند، مسافر بر مقیم وارد میشد تا حوایجش را برآورد… و اول کسی که برای خانه خود دو لنگه در قرار داد معاویه بن ابیسفیان بود، و برای احدی از اهل مکه شایسته نیست که حاجیان را از خانههای و منازل آن باز دارد.]
[سزاوار نبود که برای خانههای مکه در قرار دهند زیرا حاجیان حق دارند به حیاط خانه ساکنان مکه وارد شوند تا مراسم حج را به پایان برند. و اول کسی که برای خانههای مکه در قرار داد معاویه بود.]
معلوم میشود سعودیهای امروز که خود را تابع قرآن معرفی میکنند، تابع معاویهاند مثل سایر قسمتهای استبدادیشان…
معلوم میشود نظر اسلام این بوده که حرم شریف متعلق به همه مسلمین باشد. در آیه کریمه سوره حج بعد از آیه بالا دارد:
[و یاد کن آنگاه که جای خانه کعبه را برای ابراهیم مشخص کردیم (و به او گفتیم) که چیزی را شریک من مساز، و خانه مرا برای طواف کنندگان و برپا ایستادگان (در نماز) و رکوعکنندگان سجدهگزار پاکیزه ساز. ]
صافی از کافی و تهذیب نقل میکند:
[پس شایسته است که بنده داخل مکه نشود مگر آنکه پاکیزه شود، به طوری که عرق و آلودگیهای خود را شسته و خود را پاکیزه نموده باشد.]
در آیه بعد دارد: «و اذن فی الناس بالحج یأرتوک رجالاً و علی کلِّ ضامر یأْتینَ مِنْ کُلِّ فجٍّ عمیقٍ».
[و در میان مردم ندای حج در ده تا با پای پیاده و سوار بر شتران لاغر اندام که از راههای دور و دراز میرسند نزد تو آیند.]
بعضی از اهل ذوق و عرفان گفتهاند اینکه در آیه دارد «یأْتوک» (نزد تو بیایند) برای این است که باید متوجه مقام ولایت ولی بود و از مجرای وجود او کسب فیض کرد. ولی ممکن است نظر به والی باشد که باید رهبر و هادی و مرشدی داشته باشند، همانطوری که از صدر اسلام امارت حجاج یک سمت حکومتی بوده است.
در زمان ما که اهل هر مملکتی یک نفر را به عنوان امیرالحاج میفرستند در حقیقت امیرالحاج نیست، رئیس هیئت سرپرستی است. امیرالحاج سرپرست همه حجاج است و وظیفه ارشاد و هدایت و موعظه و تبلیغ دارد و از همه مناسبتر شاید شخص شایستهای است که امارت خود مکه را دارد.
بعد در آیه دارد: «لیشهدوا منافع لهم». در صافی دارد که از حضرت صادق سؤال شد: «منافع الدنیا او منافع الاخره؟ فقال: الکل».
صافی از عیون اخبار الرضا درهمین موضوع، حدیث مفصل و جامعی نقل میکند.
صافی بعد از دو سه آیه در ذیل «و لیطوفوا بالبیت العتیق» دارد:
«و عن الباقرu انه سئلَ لِمَ سمی الله البیت العتیق؟ قال: هو بیتٌ حر عتیق من الناس لم یملکه احدٌ».
[از امام باقر سئوال شد: چرا خداوند خانه کعبه را عتیق نیامیده است؟
فرمود: زیرا آن خانهای است آزاد و رها از همه مردم، و هیچ کس مالک و صاحب آن نیست.]
تعبیر به حریّت و اینکه کسی مالک او نمیشود با توجه به اینکه حریم کعبه حکم کعبه را دراد، هم در امنیت (وَ اذْ جعلنا البیت مثابه للناس و امناً) بدیهی است که تنها خود خانه مأمن نیست، حرم مأمن است؛ و هم در قبله بودن که قرآن دارد: «فول وجهک شطر المسجد الحرام»، با الضروره خود کعبه قبله است ولی مسجدالحرام هم خارج از قبله نیست، از میدان قبله خارج نیست. و همچنین مبارک بودن (ان اول بیت وضع للناس للذی ببکه مبارکا) این جهت نیز به تمام بلد بلکه به تمام حرم کشیده شده است. همچنین است موضوع حریت کعبه یعنی بینالمللی ا سلامی بودن آن.
بهترین تعبیر همان تعبیر حضرت باقر است و ما باید همیشه همان تعبیر را به کار ببریم.
۶. آیاتی که در قرآن درباره کعبه و حج وارد شده:
سورة بقره، آیة ۱۲۵ و ۱۲۶:
[و یاد کنید آنگاه که این خانه را به مرجع و پایگاه مردم و مکان امن ساختیم، و (گفتیم که) از جایگاه ابراهیم جایی برای نماز قرار دهید (در آنجا نماز گزارید) و به ابراهیم و اسماعیل سفارش نمودیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران حرم و رکوعوسجودکنندگان پاکیزه سازید. و آنگاه ابراهیم گفت: پروردگارا، اینجا را سرزمینی امن قرار ده، و از اهل آن هر که را به خدا و روز واپسین ایمان آورده از انواع میوهها و دستاوردها روزی ده. خداوند فرمود: (با مؤمنان چنان کنم) و هر که کفر ورزد پس او را اندکی بهرهمند کنم و آنگاه به عذاب دوزخش گرفتار سازم، و آن بد فرجام و جایگاهی است. ] [۱۴]
کعبه و جنبه بینالمللی ۱۶۵. نقل شده از تواریخ و یا روایات که منصور دوانیقی میخواست مسجدالحرام را توسعه دهد و مردم راضی نمیشدند. از حضرت موسی بنجعفر سؤال شد. ایشان منعی ندانستند و گفتندکه از مردم بپرسید آیا شما اول بودید و بعد در اینجا کعبه و مسجد آمد (مانند سایر مساجد و معابد) و یا اول کعبه و مسجد به وجود آمد و شما بر آن وارد شدید (قریب به این مضمون)؟ این استدلال عجیبی است و انحصاراً در مورد کعبه صادق است، زیرا ابراهیم در یک وادی غیر ذیزرعی خانهای برای عبادت بنا کرد و از روایات برمیآید که آنجا را برای همه جهانیان از اهل توحید قرار داد و این مطلب به این صورت بیان شده که ابراهیم روی بلندی رفت و مردم را آواز داد و این ندا به همه حتی به کسانی که در اصلاب و ارحام بودند رسید.
به هر حال اینها همه قرینه است برای اینکه کعبه و حریم آن جنبه بینالمللی اسلامی داشته باشد و برای آنجا کسی نباید ویزا و اجازه بگیرد، باید به منزله محل سازمان ملل اسلامی باشد. لزوم یندارد که ما منتظر دولت واحد اسلامی باشیم. قبل از آن هم میشود از این خانه به عنوان مقر سازمان ملل اسلامی نظیر آنچه بلوکهای مختلف جهان سازمان ملل متفق بپا کردهاند، داشته باشیم. این سازمان باید قسمتهای مختلف از قبیل شورای امنیت، سازمان فرهنگی، سازمان بهداشتی و غیره داشته باشد. [۱۵]
نقش حج در وحدت وتفاهم مسلمانان۱۶۶. مطالعه در وضع عمل حج به ما میفهماند که منظور مقدس شارع اسلام [از] تشریع حج این بوده که مسلمانان به یکدیگر نزدیکتر شوند و وسیلهای به وجود آید که مسلمانان اقطار عالم خواه ناخواه یکدیگر را در یک نقطه ملاقات کنند و پیوندشان محکمتر گردد.
ممکن است بعضی افراد گمان کنند اینها فرضیاتی است که ما از پیش خود میسازیم و میبافیم، شارع اسلام چنین منظورهایی نداشته است. از این رو لازم است نصوص اسلامی را ذکر کنیم تا معلوم شود اینها مطالبی است که خود اسلام در هزار و چهارصد سال پیش گفته است.
پیغمبر اکرم جملههای معروفی دارد که در زمینه وحدت و تساوی مسلمانان و الغاء امتیازات ایراد فرموده است به این مضمون: آدم هستید و آدم از خاک است، گرامیترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست، عرب را بر عجم فضیلت نیست مگر به وسیلة تقوا. »
این جملهها را که صلای وحدت و ندای یگانگی و بهم بستگی است در کجا و در چه زمانی و در چه موقعیتی ایراد فرمود؟
در سرزمین مکه و منی و عرفات، در حین انجام عمل حج، در آخرین حج خود که به حجهالوداع معروف است.
چرا اینجا را برای این اعلام انتخاب فرمود؟ برای اینکه تا دامنه قیامت که مراسم حج بپاست، مردم بیایند و به یاد توصیههای پیغمبر بزرگوارشان بیفتند و متنبّه گردند و راه تفّرق نپویند، دست یکدیگر را در اینجا به عنوان دوستی و برادری بفشارند، موانع را از میان ببرند، قراردادها و پیمانها و مبادلههای معنوی و مادی با هم برقرار کنند.
اینکه مسلمانان به صورت ظاهر در مکه اجتماع کنند و دلهاشان نسبت به یکدیگر پر از کینه و عداوت باشد، مصداق کلام خدای متعال باشند: تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّی (میپنداری آنها با هماند و حال آنکه دلهاشان پراکنده است) و مصداق کلام علیu بوده باشند: ایها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواؤُهم.
(ای مردمی که بدنهاشان در یک جا جمع شده اما خواستهها و آرزوها و هدفهاشان از هم جداست)، اینگونه اجتماعی منظور اسلام نیست، حج برای چنین اجتماعی نیست، خداوند به چنین اجتماعی به نظر رحمت نمینگرد.
در حدیث دیگری از امیرالمؤمنین وارد شده: «لایزالُ الدینُ قائماً ما قامت الکعبه» مادام که کعبه بپاست اسلام بپاست، یعنی مادام که حج زنده و باقی است اسلام زنده و باقی است. کعبه پرچم مقدس اسلام است، رمز وحدت و استقلال مسلمین است.
از اینجا میتوانیم بفهمیم که منظور اسلام این نبوده که مردم ندانسته و نفهمیده بروند به مکه و فقط یک سلسله مناسک که برای خود آنها نامفهوم است بجا آورند.
منظور اصلی این است که تحت لوای کعبه یعنی همان خانهایکه اولینبار در میان بشر برای پرستش خدای یگانه بنا شد، به صورت یک قوم واحد و ملت واحد و هم عزم و هم رزم گرد آیند. شعار اصلی و اساسی اسلام «توحید» است. کعبه خانه توحید است. قرآن کریم میفرماید: «ان اول بیت وضع للناس للذی ببکه مبارکاً» یعنی اولین خانهای که برای مردم نهاده شد همان است که در سرزمین مکه است. [۱۶]
حج، مایه اتحاد و وحدت
خوشبختانه ما شیعیان نماز با آنها (اهل تسنن) در حج را صحیح میدانیم و تبعیت را در نماز و در حج جایز و لازم و کافی میدانیم. اعمال بعضی شیعه بسیار مایه تأسف است.
اگر شیعهای به حج میرود که از نزدیک به جای زیارت پیغمبر خلفا را لعن کند، باید به حج نرود.
یکی از کارهایی که باید کرد ترک مباحثه و مجادله مذهبی است و خوشبختانه در قرآن این مباحثهها نهی شده: فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحجٍّ. بعضی خوششان میآید که بروند آنجا مباحثه کنند. بیچارهها نمیدانند که بحث و جدل و کتاب بحثی و جدلی کاری پیش نمیبرد. از الغدیر کاری در میان آنها ساخته نیست، ولی از اصل الشیعه و اصولها و از مختصر النافع ساخته است. از پخش صحیفه سجادیه و خلاف شیخ طوسی، تذکره علامه، تفسیر مجمع البیان و اخیراً تفسیرالمیزان در میان آنها کار ساخته است، همچنین است جامعالسادات در اخلاق، اخلاق ناصری (البته ترجمة عربی آن)، کتابهای تاریخی تحقیقی، کتابهایی که مباحث اجتماعی اسلام در آنها نوشته شده اگر ترجمه شود و در دسترس گذاشته شود.
ما این را باید بدانیم که در این عصر از هر عصر دیگر، مسلمانان بیشتر به اتحاد و رفع اختلاف احتیاج دارند. ما شیعیان این افتخار را داریم که علی بزرگترین گذشتها و فداکاریها را در زمینه خلافت انجام داد، در نهایت خلوص نیت با رقبای خود همکاری و همگامی کرد، یعنی مصلحت اسلام را بالاترین مصلحتها دانست.
من خود اثر اقدامات مثبت را در رفع سوءتفاهم دیدم. شیخ عطیه سالم، استاد دانشگاه اسلامی مدینه، از شیعه فقط دو کتاب خوانده بود: اصل الشیعه و مختصر النافع، و در مورد سجده بر مهر اعتراف میکرد که شیعه کار خلافی نمیکند.
به عقیده من از جمله درسهایی که برای حج باید آموخت و از جمله کارهایی که قبلاً برای حج باید انجام داد این است که هر حاجی آقای و حاجیهخانمی که میخواهد به حج برود قبلاً لااقل یک ماه یک کلاس تهیه ببیند، یعنی باید یک کلاس تهیه حج قبلاً تشکیل بشودتا حاجی از روی بصیرت برود.
از جمله کارهایی که از نظر حج بالخصوص باید آموخت و انجام داد، ترویج زبانهای اسلامی است. این برای اتحاد مسلمانان فوقالعاده ضرورت دارد. ما میگوییم زبانهای اسلامی؛ اسلام از یک نظر زبان مخصوص نداردف یعنی زبانی که مروّج آن زبان باشد. از نظر دیگر زبان عربی چون زبان قرآن و عبادت است، لازم است بر هر مسلمانی که با این زبان کم و بیش آشنا باشد. از نظر دیگر، ما هر زبانی که با آن زبان آثار اسلامی مهمی به وجود آمده آن را زبان اسلامی است.
مثنوی، سعدی، حافظ، نظامی، کیمیای سعادت، جامی و غیره اینها همه شاهکارهای اسلامی است و مولود اسلام است، بیش ازآنکه به ایران تعلق داشته باشد به اسلام تعلق دارد.
موضوع بوسیدن ضریح و حجرالاسود و ممانعت وهابیها را به شکلی بایدحل کرد. نه اینها باید آنقدر اصرار داشته باشند به بوسیدن و نه آنها باید اینقدر امتناع کنند. کفر است، شرک است یعنی چه؟
اما قسمت اول – که بیان آن به تأخیر افتاد – یعنی تقویت دین از طریق به کار بردن تدابیر و اقداماتی برای ترویج خود دین، برای تبلیغ دین، برای هماهنگ کردن تبلیغات دینی؛ اینجا خوب است به طور نمونه عمل شخص رسول اکرمr را در حجهالوداع ذکر کنیم.
از این نظریه، این سفر باید اولاً سفر تفقّه باشد، یعنی سفر فهم عمیق دین. این در وقتی است که برنامههای تعلیماتی عمیق و وسیعی در نماز جمعهها، در غیر نماز جمعه، در مسجد النبی و مسجدالحرام و عرفات و منی اجراشود، نه مثل وضع حاضر و طرز عملی که سعودیها میکنند.
اگر توجه به این نکته روانی داشته باشیم که مسافر خصوصاً چنین مسافری حالت آمادگی عجیبی برای الهامگیری دارد، جزئیات به خاطرش میماند و به ذهنش ثبت میشود، اهمیت مطلب را درک میکنیم.
علی به قثم فرمود: و ذکر هم باایام الله عبرتها ونکات آموزندة تاریخ را به مردم تعلیم کن. این خود تفقه در دین است. ما در ورقههای تفقه در دین گفتهایم یکی از مراتب تفقه در دین شناختن هدفهای اسلامی است.
زیارت پیغمبر از لواحق لاینفک حج است، حتی واجب کفایی است که مردم به زیارت پیغمبر اکرم بروند. در آنجاست که با معرفی کردن مواقف و مقامات و آثار رسول اکرم باید تاریخ اسلام را به نحو آموزندهای به مردم تعلیم کرد، همانطور که حضرت صادق به هشام بنالحکم فرمود: و در حج اجتماع مردم را از شرق و غرب قرار داد تا یکدیگر را بشناسند و هر قومی کالای تجاری خود را از شهری به شهر دیگر برد… و نیز آثار و اخبار رسول خدا (ص) شناخته و گفتگو گردد و به فراموشی سپرده نشود…
علی هذا برنامههای حساب شدهای (و شاید وسیلة فیلمها و راهنماها) باید برای احد و بدر و کوه حرا و غار ثور و غیره ترتیب داد.
این نکته باید گفته شود که ایرانیها در گذشته توانستهاند شایستگی خود را برای رهبری معنوی عالم اسلام نشان بدهند. اکنون نیز اگر اشتباه فعلی را رها کنند و به جای بازگشت به چهارهزار سال پیش و جدا کردن خود از عالم اسلام روابط خود را با ملل مسلمان محکمتر کنند، صد در صد به نفع ایران است زیرا زمینه بسیار خوب است. از طرفی آمادگی روحی در روشنفکران مسلمان – که تاریخ اسلام را مملوّ از نام ایران و ایرانی میبینید، احترامی از ایران و ایرانی در دل آنها ایجاد کرده است که فوقالعاده است و از طرف دیگر در حال حاضر نیز مانند گذشته، متفکرین اسلامی ایران عمیقتر از سایر متفکرین فکر میکنند. [۱۷]
حج یعنی همبستگی
برادران ما در این سالها در حدود یک میلیون و پانصدهزار نفر و در سنوات پیشین که وسایل نبود، کمتر و به هر حال همیشه یک اجتماع بسیار بزرگی را در مکه تشکیل دادهاند، مناسک حج را انجام دادهاند.
روزی است که شاید میتوانم بگویم صدی نود دستور خدا را عمل کردهاند. ارکان عمل حج را – که وقوف عید، وقوف در عرفات و وقوف در مشعر است- انجام دادهاند، رمی جمرات کردهاند، قربانی کردهاند و بعد از قربانی، دیگر از لباس احرام خارج شدهاند. آنها یک موفقیتی دارند. برای برادران ما مستقیماً عید است، عید انجام وظیفه است، مثل اینکه عید فطر عید انجام وظیفه است. از لباس احرام خارج شدهاند، تقصیر میکنند، موی بدنشان را میتوانند بگیرند. اشخاصی که سفر اول حجشان است لازم است سرهای خودشان را بتراشند، برای دیگران لازم نیست ولی ناخن میگیرند یا مویی از خودشان میگیرند، به هر حال از لباس احرام خارج میشوند. ما هم که اینجا هستیم، داریم با آنها همدلی و همدردی میکنیم، اظهار خوشحالی میکنیم که برادران ما چنین توفیق عظیمی نصیبشان شده است و باز آرزو میکنیم که یک وقتی ما هم در جای آنها باشیم، ما هم این موفقیت را داشته باشیم و برادران دیگر ما برای ما جشن بگیرند و اظهار مسرّت و شادمانی کنند. خود اینها چقدر ارزش دارد، حج چقدر همبستگی را میرساند و چقدر اسلام به همبستگی مسلمین علاقمند است!
واقعاً عجیب است؛ این الآن مسئلهای شده که اگر انسان بخواهد اسمی از همبستگی اسلامی، از همدردی، از وحدت اسلامی ببرد، یک عده میگویند: آقا این حرف جرم است، ما شیعه هستیم نباید با دیگران اتحادی داشته باشیم، همدلی داشته باشیم، همبستگی داشته باشیم. ولی اسلام میگوید آقا! شما در شهر خودت هستی، در بلخ و بخارا هستی، در ژاپن هستی، در چین هستی، در اروپا هستی، در آمریکا هستی؛ شما هم آنجا این روزی را که روز موفقیت برادران مسلمانتان و روز انجام وظیفة آنهاست، به یاد آنها و به یاد آنجام وظیفه آنها مراسم عید و مراسم سرور داشته باشید. [۱۸]
——————————————————————————–
[۱] مجموعه آثار، ج ۲۵، ص ۱۱۴
[۲] یادداشتهای استاد، ج ۲، ص ۲۱۲
[۳] یادداشتها، ج ۲، ص ۲۱۵-۲۱۶
[۴] یادداشتها، ج ۲، ص ۲۱۴-۲۱۵
[۵] م. آ. ج۲۵، ص ۸۸
[۶] م. آ. ج۲۵، ص ۸۱
[۷] م. آ. ج۲۵، ص ۴۴
[۸] آشنایی با قرآن، ج ۷، ص ۹۹-۱۰۱
[۹] م. آ. ج۲۵، ص ۸۰
[۱۰] م. آ، ج۲۵، ص ۹۵-۹۷
[۱۱] م، آ، ج۲۵، ص۱۱۴
[۱۲] م. آ. ج۲۵، ص ۷۹
[۱۳] م، آ، ج۲۵، ص ۵۱-۵۵
[۱۴] م، آ، ج۲۵، ص ۶۳-۶۹
[۱۵] م، آ، ج۲۵، ص۷۸
[۱۶] م، آ، ج ۲۵، ص۴۶
[۱۷] م، آ، ج۲۵، ص ۹۱
[۱۸] م، آ، ج۲۵، ص ۱۱۶