داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع) داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع) داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع) بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع) داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع) داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع) داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع) داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع)

داستان‌های شگرف از حج امام حسن مجتبی(ع)

امام مجتبی(ع) ۲۵ بار به حج مشرف شد و در بیشتر این سفرها پیاده و در بعضی اوقات با پای برهنه بود و مرکبش را با خود می برد و کسانی را که در راه می ماندند، سوار می کرد.

حج پیاده


پایگاه اطلاع رسانی حج:  امام مجتبی(ع) ۲۵ بار به حج مشرف شد و در بیشتر این سفرها پیاده و در بعضی اوقات با پای برهنه بود و مرکبش را با خود می برد و کسانی را که در راه می ماندند، سوار می کرد:


أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ کَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِیاً وَ رُبَّمَا مَشَى حَافِیاً ؛ هر آینه حسن بن علی(ع) هنگامی که حج انجام میداد، پیاده به حج می رفت و گاهی موارد هم با پای برهنه راه می پیمود.


امام باقر(ع) از امام حسن مجتبی(ع) روایت می کند که می فرمود: «إِنِّی لَأَسْتَحْیِی مِنْ رَبِّی أَنْ أَلْقَاهُ وَ لَمْ أَمْشِ إِلَى بَیْتِهِ»؛ «هرآینه از پروردگارم حیا می کنم که او را ملاقات کنم، درحالیکه پیاده به سوی خانه اش نرفته باشم».


امام حسن(ع) در یکی از حج هایی که پیاده انجام میداد، به سوی مکه حرکت کرد. میان راه، پاهای حضرت متورم شدند. برخی غلامان از ایشان خواستند سوار مرکب شود تا ورم پاهایشان برطرف گردد. حضرت فرمود: «هرگز سوار مرکب نخواهم شد؛ اما در منزل پیش رو، فردی سیاهپوست به استقبال ما میآید و روغنی همراه دارد. آن را از او بخرید و در پرداخت قیمتش چانه نزید». غلام عرض کرد: پدر و مادرم فدایت شوند! جلوتر استراحتگاهی وجود ندارد که کسی چنین دارویی بفروشد. حضرت فرمود: «بله، پیش رو منزلی نیست». ولی یک میل که جلو رفتند، مرد سیاه چهره ای را دیدند. امام حسن(ع) به غلامش فرمود: این شخص، همان مرد است که گفتم. روغن را از او بگیر و پول آن را بپرداز. غلامِ امام روغن را گرفت و قیمت آن را پرداخت.


مرد سیاه به غلام گفت: این روغن را برای چه کسی میخواهی؟ غلامِ حضرت گفت: برای حسن بن علی(ع). مرد سیاه گفت: مرا نزد ایشان ببر.


مرد سیاه نزد حضرت آمد، سلام کرد و گفت: ای پسر پیامبر، من دوستدار شما هستم و پول آن را نمیگیرم؛ اما تقاضا دارم دعا کنید خداوند فرزند پسر سالمی روزی ام سازد که دوستدار شما اهل بیت باشد. من همسرم را در حال زایمان ترک کردم و به اینجا آمدم. امام حسن(ع) فرمود: «به سوی خانواده ات برگرد. خداوند به تو فرزند پسر سالمی عنایت فرمود». مرد سیاه که برگشت، دید همسرش فرزند سالمی به دنیا آورده است. امام حسن(ع) با همان روغن پاهایش را ماساژ داد و در همان لحظه ورمش برطرف شد.( ابن طاووس، فرج المهموم، ص۲۲۶؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۸۵)


 


سخاوت امام(ع)


امام حسن و امام حسین و عبدالله بن جعفر، برای انجام حج از مدینه خارج شدند. در راه، زاد و توشه ایشان تمام شد و گرسنه و تشنه در صحرا گرفتار شدند. در بیابان خیمه ای دیدند. به سوی خیمه رفتند و داخل خیمه، پیرزنی را دیدند و از او تقاضای آب کردند. پیرزن گفت: این گوسفند را بگیرید و از شیر آن بنوشید و سیراب شوید. آنان نیز چنین کردند. گوسفند را دوشیدند و شیر آن را خوردند. سپس از پیرزن تقاضای غذا کردند. پیرزن گفت: غیر از این گوسفند، چیز دیگری ندارم. یکی از شما برخیزد و آن را ذبح کند تا من برای شما غذایی آماده سازم. یکی از آن بزرگواران، گوسفند را ذبح کرد و پیرزن از گوشت آن برایشان کباب پخت و آنان خوردند و مقداری استراحت کردند. وقتی خواستند از پیرزن جدا شوند، به او گفتند: ما افرادی از قریش هستیم. میخواهیم پاداش احسانت را به تو عطا کنیم. هنگامی که حج را تمام کردیم و برگشتیم، نزد ما بیا. ما پاداش نیکویی به تو خواهیم داد. سپس از او خداحافظی کردند و رفتند. وقتی همسر پیرزن به قبیله و خیمه بازگشت و از ماجرا آگاه شد، او را سرزنش کرد که چرا حیوان را برای افرادی که نمی شناختی، ذبح کردی. روزگاری گذشت و زندگی بر پیرزن سخت شد. از بیابان کوچ کرد و در مدینه ساکن شد. روزی امام حسن(ع) او را دید و شناخت. حضرت دستور داد هزار گوسفند و هزار دینار به او بدهند و فرمود: او را نزد امام حسین(ع) ببرند. امام حسین(ع) نیز به همان اندازه به او بخشید و فرمود: او را نزد عبدالله بن جعفر ببرید. عبدالله نیز همین مقدار به او بخشید.(ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب۸، ج۴، ص۱۷)


 


قطع طواف برای برآوردن حاجت مؤمن


ابوحمزه ثمالی از علی بن حسین(ع) روایت میکند که امام حسن(ع) در حال طواف خانه خدا بود. مردی خدمت حضرت رسید و عرض کرد: یا ابامحمد، با من نزد فلانی بیا و مشکلم را برطرف کن. امام حسن(ع) طوافش را قطع کرد و با او رفت تا حاجتش را برآورده سازد. فردی که به تقاضاکننده کمک، حسد میبرد، نزد حضرت آمد و گفت: ای ابامحمد، آیا طواف را ترک کردی تا حاجت این مرد را برآورده سازی!؟ امام حسن(ع) فرمود: «چگونه برای برآوردن حاجت مؤمن نروم درحالیکه رسول خدا فرمودند: «کسی که برای برآوردن حاجت برادر مسلمانش حرکت کند و حاجتش را برآورده سازد، پاداش او یک حج و یک عمره است و چنانچه نتواند حاجت او را برآورده سازد، برای او یک عمره نوشته میشود».


پس من یک حج و یک عمره کسب کردم و به طوافم برگشتم.(ابن عساکر، تاریخ دمشق، ص۱۵۱و ۲۵۳)


بخشش در کنار کعبه


روزی امام حسن در مسجدالحرام نشسته بود که متوجه شد فردی با خداوند مناجات میکند و از پروردگار عالم میخواهد که ده هزار درهم روزی اش سازد. امام(ع) با شنیدن نیاز او برخاست و به خانه آمد و ده هزار درهم فراهم کرد و آن را برای آن مرد فرستاد. آن مرد درهم ها را گرفت بدون اینکه بداند چه کسی برای او این همه پول را فرستاده است. ( ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب:، ج۴، ص۱۷؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۴۱.)




مطالب مرتبط

نظرات کاربران