لطف حسین مرا مدینه آورده است
سن و سالی ندارد برای خودش در مشهد مدیر یک کارخانه تولیدی است. حدود 100 کارگر دارد که سال پیش با هزینه خودش راهی کربلایشان کرده، شاید لطف حسین است که مرا مدینه آورده است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج، جنبوجوشی برپاست وارد لابی هتل مراج طیبه که میشوی ذکر مصیبت از بلندگو ها در حال پخش است. این احساس، حکایت از قلب های دردمندی دارد که پشت دیوار بقیع فریادشان به آسمان بلند است. مرغ دلشان از آسمان مدینه به پرواز در آمده است. گوشه گوشه لابی هتل زائران کاروانها مشغولند. عدهای زودتر خود را آماده کرده و منتظر برگزاری مراسم بدرقه برای رفتن به سوی مسجد شجره هستند. مشخص است که وداع در کار است.
*وقت میثاق با معبود است
طبق روال هر ورودی، خروجی دارد امروز قرعه به نام کاروان های خراسان شمالی، رضوی و سایر کاروانها خورده است. باید از بهشتی به بهشت دیگری بروند. وقت محرم شدن است تا دوباره میثاق و پیمان ببندند. کاروان اسفراین با ۱۶۰ زائر راهی مسجد شجره است.
*نرفته دلتنگ بقیع و مدینهام
خانم میانسالی که خود را مرضیه سادات پرویزی معرفی میکند اشک در چشمانش حلقه زده و با بغض میگوید: نرفته دلتنگ است. لهجه شیرینی دارد، میگوید: از مدینه لذت بردیم حس مدینه غریبانه و عجیب است دوستانش دورش را می گیرند هر کسی چیزی می گوید. شوق دیدار معبود دارند از طرفی دلتنگ بقیع و بوی غربتش.
*همهمه در راهروها برای رفتن به مسجد شجره
در راهروهای هتل راه که میروی همه چمدان ها و وسایل را بیرون گذاشتهاند و صدای خادمان برای هماهنگی و انجام امور زائران بلند است. درب اتاقی باز است و زائران مشغول پوشیدن لباس احرام هستند. حس زیباییست، پیش رفتم و خواستم یکی از آنها حسش را بگوید کشاورز است و نامش علیرضا رمضانی، به قول خودش همه زائران این کاروان ۱۳ - ۱۴ سال چشم انتظار چنین روزی بودهاند .غرور مردانهاش اجازه گریه نمیدهد اما صدایش بغض دارد و میگوید: اول باید از مدیر و معاونان کاروان که شبانه روزی تلاش کرده و خدمات عالی ارائه کردند؛ تشکر کنم. در یک روز مسئولان کاروان ۴۵ زائر را به بیمارستان بردند و آوردند. این کار را سخت و دشوار توصیف می کند و دست مریزاد میگوید. از روحانی کاروان نیز که با آغوش باز پاسخگوی همه زائران در شبانه روز بوده سخن به میان میآورد و دست آخر عنوان میکند: لحظه جدایی و دل کندن سخت است چند قرن است که ائمه بقیع غریب هستند.
*هنوز فکر میکنم خواب میبینم
فرد دیگری که خود را احیا علی برات زاده از کاروان خراسان شمالی معرفی میکند، میگوید: در عمرم خواب نمیدیدم تصاویری را که سالهاست از قاب تلویزیون دیدهام از نزدیک با چشمانم نظاره کنم. خیلی خوش گذشت، با دست اشکان حلقه زده را از گوشه چشمش پاک میکند و از خدا می خواهد که روزی قسمت شود با بچههایش بیایند.
سراغ هر زائری که میروی سخن مشترکی دارند، خوشحالند. در پوست خود نمی گنجند اما دلشان برای مدینه و بقیع تنگ میشود. خانم دیگری دل نوشته ی آماده کرده که جالب است «در این شهر فقط باید قدم زد و نگاه کرد و گریست و آه کشید به مظلومیت بقیع. دلم برای آرامگاهتان، گنبد و بارگاه میخواهد. دلم برای زهرا یک قبر میخواهد.»
خلاصه وقت انتظار فرا رسیده بود مسئول کاروان زائران را از اتاقها صدا میکند که به لابی هتل بروند. همه حولههای احرام را بستهاند و با عجله کارهای باقیمانده را انجام و چمدانها را جابجا می کنند. مسئول کاروان تاکید میکند که در اتاقها چیزی جا نماند.
* کاروان کوچک خانوادگی
جالب است متوجه شدم زائران دو اتاق همه با هم فامیل هستند. حسن گرایلی از کاروان خراسان شمالی میگوید: علیرضا گرایلی پسر عمو، محمود قربانی پسر عمه و سه دختر عمو با هم خانوادگی به همراه همسران آمدیم. میگوید: جای خوبی بودیم اما حیف که زمان اقامتمان کم بود.
وسط راهرو طبقه ۱۰ هتل مراج طیبه صدایی بلند است. با سلام و صلوات و صدایی قراء جلوی دوربین ایستاده و خود را حسین ابراهیمی دبیر بازنشسته میخواند. جملاتی را بیان میکند و می گوید: ما همه پیرو خط رهبریم امام خامنه ای را تنها نمی گذاریم. آمریکا، اسرائیل و اذنابشان بدانند تا جان در بدن داریم میجنگیم با آرزوی شهادت.
*سوژه گزارش جور شد
هنوز برای گزارش نوشتن گمشده ای دارم انگار درونم منتظر سوژهای تاپ و شگفتانگیز است تا حال گزارش را مصفاتر کند. چرخی میزنم جوانی که با همسرش به ستونی تکیه داده و سرش در گوشی است نظرم را جلب میکند با خود میگویم چطور در این اوضاع اقتصادی توانسته این جا بیاید. هم کاروانیهایش ۱۳ سال در صف انتظار بودند برای رسیدن چنین روزهایی. جلو رفتم و نامش را پرسیدم، سیدمهدی ترویج اسلامی با ۳۰ سال سن. حسش نسبت به مدینه و بقیع را کوتاه بیان کرد: بقیع یعنی غربت؛ حریم نبوی فقط حسرت. خودش میگوید: از کاروان مشهد است و فیش حج آزاد برای خودش و همسرش ۱۰۰ میلیون تومان آب خورده است.
* لطف امام حسین مرا مدینه آورده است
از او خداحافظی کردم چند قدم جلو رفتم اما دلم طاقت نیاورد بازگشتم، گفتم از خودت بگو؟ چی شد که به مدینه آمدهای؟ با حس عجیبی که در کلامش بود گفت: لطف خدا بوده اولش مستطیع نبودم اما آخر سال 97 با توجه به شرایط اقتصادی و افزایش قیمتها، حساب و کتاب کردیم دیدیم خدا از نظر مالی کمک کرده به همین علت آمدم. کلامش قطع شد. خواستم ادامه بدهد که شغلش چیست؟ در کار تولید شیرآلات با حدود ۱۰۰ کارگر مشغول است؛ او می گوید: دلم از دیارم کنده شده، آمده ام مدینه. در حد توان کارگرانم را کمک می کنم. جالب است بدانید اربعین سال گذشته تصمیم گرفتم با هزینه خودم همه کارگران را کربلا بفرستم یا اگر کسی نتوانست یا نخواست برود ۵۰۰ هزار تومان به او بدهم. با اینکه کارگران اوضاع مالی درستی نداشتند اما ۹۰ درصد آنها کربلا را انتخاب کردند حتی برخی پایشان را بیرون از مشهد نگذاشته بودند شاید دعای آنها و لطف امام حسین باشد که اینجا هستم.
* چشمهای بارانی زائران هنگام وداع
صدای مسئول کاروان بلند شد و همه را فرا خواند. زائران میثاق نامه را تکرار میکنند. چشمان زن و مرد بارانی است. این شعر به ذهنم خطور میکند: ما لایق حضور تو هرگز نبودهایم لطف تو بود که محضر تو آمدیم. حالا زائران با ذکر صلوات یک به یک با لباس احرام از زیر قرآن عبور میکنند و سوار اتوبوس، راهی مسجد شجره برای محرم شدن و سپس انجام اعمال عمره تمتع در مکه مکرمه هستند.
ا