وداعی به پهنای عشقی بی انتها وداعی به پهنای عشقی بی انتها وداعی به پهنای عشقی بی انتها بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
وداعی به پهنای عشقی بی انتها وداعی به پهنای عشقی بی انتها وداعی به پهنای عشقی بی انتها وداعی به پهنای عشقی بی انتها وداعی به پهنای عشقی بی انتها

وداعی به پهنای عشقی بی انتها

دل های زائرانی که روزها و شب هایشان گذشته است و دعاها و رازهایشان نهانی و آشکارا طلب زیارت اباعبدالله الحسین(ع) را کرده است، چه سخت است امروز جدای از حرم شود.

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی حج از کربلای معلا، هر آمدنی را رفتنی و هر رفتنی را بازگشتی است. روزی که می آیی وداع می گویی و روزی هم که می روی وداع. آن یکی وداع با خانواده و دوستان و این یکی وداع با ارباب بی کفن، مظلوم کربلا. آن یکی با دلی شاد و این یکی با دلی غم باد.


شوقی که از وداع نخست حاصل آید به دیدار حضرت منتهی شود و اشکی که از وداع آخر سرازیر گردد به چشمی در انتظار؛ انتظار بازگشتی دوباره. روزها از پشت روزها باید بگذرد و شب ها بعد از شب ها تکرار شود که دوباره این انتظار به سرآید و اگر به سرآید که چه شوق دو چندانی و اگر ...


دل های زائرانی که روزها و شب هایشان گذشته است و دعاها و رازهایشان نهانی و آشکارا طلب زیارت اباعبدالله الحسین(ع) را کرده است، چه سخت است امروز جدای از حرم شود. چه سخت است وداعی که امروز باید گفت و رفت. چه سخت است دل کندن از صحن و سرای کربلا.


زمزمه «دارم میرم از این حرم ولی دلم جامونده» بارها و بارها از زبان زائرانی که در حال گفتن وداع با ارباب بی کفن هستند، تکرار می شود؛ هر یک به روشی و سبکی. اما مضمون یکی است.


لحظه وداع با کربلا برای هر زائری سخت و دشوار است؛ اما وداعی را می شناسم که یکی از زیباترین وداع های تاریخ است؛ لحظه وداع امام حسین(ع) با بانوی کربلا. «عمان سامانی» در «گنجینه الاسرار» چه زیبا این صحنه را به توصیف نشسته است.


دیـگرم شـورى به آب و گـل رسید / گـاه مـیـدان دارى ایـن دل رسـید


نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت / اسب عشرت را سوارى کـردن است


تنگ شد ساقى دل از روى صـواب / زین مى عشرت مرا پـر کن شـراب


کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان / سر گران بر لـشکـر مـطـلب زنان


روى در میـدان ایـن دفـتر کـنـم / شرح مـیدان رفـتن شـه، سر کـنم


بـازگـویـم آن شـه دنـیـا و دیـن / سـرور و سرحـلقه اهـل یـقـیـن


چون که خـود را یکه و تنها بـدیـد / خـویشتن را دور از آن تـنهـا بدید


قـد براى رفـتن از جـا راست کرد / هر تدارک خاطرش مى خواست، کرد


پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب / کـرد با اسب از سر شـفـقت خطاب


کـاى سبک پـر ذوالجناح تـیـز تک / گـرد نـعـلت سرمـه چـشم مـلک


اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام / وى ز مـبـدأ تا معـادت نـیـم گـام


رو به کـوى دوست منهاج من است / دیده واکـن وقت مـعراج مـن است


بد به شـب معراج آن گـیتى فـروز / اى عـجب معراج من باشـد به روز


تـو بـراق آسـمـان پـیمـاى مـن / روز عـاشـورا شـب اسـراى من


پس به چالاکى به پشت زیـن نشست / این بگـفت و برد سوى تـیـغ دست


اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف / مدتـى شد تا که مانـدى در غـلاف


آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ / تـا گرفت آییـنـه اسـلام، زنـگ


من تو را صـیقل دهـم از آگـهـى / تا تـو آن آیـینه را صیـقـل دهـى


* * *


خواهرش بر سینه و بر سر زنان / رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان


سیل اشکش بـست بر وى راه را / دود آهش کرد حـیران شـاه را


در قفاى شاه رفتى هـر زمـان / بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان


کاى سوار سرگران کم کن شتاب / جان من لختى سبک تر زن رکاب


تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو / تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو


شه سراپا گرم شوق و مست ناز / گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز


دید مشکین مویى از جنس زنـان / بر فلک دستى و دستى بر عـنان


زن مگـو مرد آفرین روزگـار / زن مگو بنت الجلال اخت الوقار


زن مگو خاک درش نقش جبـین / زن مگو دست خدا در آسـتـین


باز دل بر عقل می گیرد عِنان / اهل دل را آتش اندر جان زنان


***


پس ز جان بر خواهر استقبال کرد / تا رخش بوسد الف را دال کرد


همچو جان خود در آغوشش کشید / این سخن آهسته در گوشش کشید


کای عِنانگیر من آیا زینبی؟ / یا که آه دردمندان در شبی؟


پیش پای شوق زنجیری مکن / راه عشق است این عِنان گیری مکن


با تو هستم جان خواهر همسفر / تو به پا این راه کوبی من به سر


خانه سوزان را تو صاحبخانه باش / با زنان در همرهی مردانه باش


جان خواهر در غمم زاری مکن / با صدا بهرم عزاداری مکن


معجر از سر پرده از رخ وا مکن / آفتاب و ماه را رسوا مکن


هست بر من ناگوار و ناپسند / از تو زینب گر صدا گردد بلند


هرچه باشد تو علی را دختری / ماده شیرا کی کم از شیر نری


با زبان زینبی شه آنچه گفت / با حسینی گوش زینب میشنفت


با حسینی لب هرآنچه گفت راز / شه به گوش زینبی بشنید باز


گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق / فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق


با زبان دیگر این آواز نیست / گوش دیگر محرم این راز نیست


ای سخنگو لحظه ای خاموش باش / ای زبان از پای تا سر گوش باش


تا ببینم از سر صدق و صواب / شاه را زینب چه میگوید جواب


گفت زینب در جواب آن شاه را / کای فروزان کرده مهر و ماه را


عشق را از یک مشمه زاده ایم / لب به یک پستان غم بنهاده ایم


تربیت بوده است بر یک دوشمان / پرورش در جیب یک آغوشمان


تا کنیم این راه را مستانه طی / هر دو از یک جام خوردستیم می


هر دو در انجام طاعت کاملیم / هر یکی امر دگر را حاملیم


تو شهادت جستی ای سبط رسول / من اسیری را به جان کردم قبول...




مطالب مرتبط

نظرات کاربران