دلنوشته های یک زائر به روایت تصویر؛

خسی دگر و میقاتی دگر...

این روزها بازار واگویه هایی که از دل زائران حج تمتع برمی آید گرم است؛ حرفهایی که چون از دل برمی آید، لاجرم بر دل نیز می نشیند و شنیدنی و خواندنی است؛ مطلب حاضر نیز دلنوشته هایی از یکی از زائران مدینه بعد است که سفر خود را همراه تصویر از ورود به مکه تا خروج از مشاعر مقدسه روایت کرده است.

خداوندا ترا چگونه سپاس گوییم که آرزوی دوازده ساله ما را برآورده کردی و به دیدار بارگاهت نایل شدیم...


نخستین منزلگه در سرزمین وحی... مسجد جحفه... خسی دیگر و میقاتی دیگر...



 


و چه زیباست پوشش تن خود را از هر رنگی جز سفیدی و پاکی رهانیدن...



 


ایستاده به امید رحمت تو، دست گدایی بلند کرده ایم...



 


و چه زیباست دیدن خانه تو برای نخستین بار...



 


اینجاست که با تمام وجود می اندیشی که... وای از آن روز قیامت که مردم این چنین محشور می شوند...



 


همچون نگینی در صدف خروشان امت پیامبر رحمت...



 


برج ساعت، هر چقدر هم سر به فلک بکشی اما همچنان اعتبار خود را از کعبه داری و این خانه خداست که در قلب جهانیان جای دارد...



 


گرمرا پای رفتن نیست، با قلب و دست وسینه به دورت می گردم ای خدا؛ تا به عباس قمر بنی هاشم اقتدا کنم آنگاه که دست در بدن نداشت، با لبانش شربت عشق را نگه داشت وآرام آرام نوشید تا به وصالت رسید...



 


خدایا عشق تو کودک و بزرگ و پیر و جوان نمی شناسد،،،



 


درود بر تو ای بزرگمرد کوچک خدا... چه سعادتی از این بالاتر که باطن خود را از نونهالی با آب چشمه زلال بندگی و حضور در حرم امن الهی شستشو دهی و خود را منزه سازی... خوشا به سعادتت ای بزرگمرد کوچک...




 


یاوران حجاج؛ مردان و زنان خستگی ناپذیر... 



 


یارب... از ناودان طلایت باران عفو و مغفرت را بر بندگان گنهکارت ببار... 



خداوندا ناامیدی در درگاهت بی معناست؛ اگر این ملتمسان به درگاهت را در ردیف بندگان صالحت قبول داری، ما را به بزرگی خود ببخش و قلم عفو بر گناهان ما بکش...



 


قبرستان ابوطالب یا المعلاه، مرقد حضرت خدیجه کبری (س) و شماری بزرگان دیگر صدر اسلام...



 


همدلی از همزبانی خوشتر است...اظهار لطف و دوستی با حجاج اندونزیایی در نزدیکی غار حرا،،،



 


به چشمانش بنگر.. ظاهراً جایی را نمی بیند اما از هر بینایی بیناتر است؛ با چشم دل، ذکر می گفت و گرما را به سخره گرفته بود؛ چند لحظه دستانش را گرفتم، با خوشرویی سلام داد و اذکارش را تکرار کرد، از خودم خجالت کشیدم، دستانش را رها کردم تا مزاحم خلوتش نشوم...


چشم دل باز کن که جان بینی...



 


و یوم یبعثون حیا...



 


جبل الرحمه... همه در انتظار رحمت خدا...



 


آقا امام زمان (عج) سرزمین منا هم آمدیم، شما حتماً ما را دیده اید اما سیاهرویی مانع شد که چشم گناهکار من به جمال دلربایت روشن شود... هرچند؛ همین که گوشه چشمی به من گناهکار انداختی مرا کافی است...


گلعذاری ز گلستان جهان، ما را بس...



 


یا رب البیت و الحرم،،،
روز عرفه فرا رسید... هرکس در جست وجوی یارش بود... فرمان الهی بر نزول شدید باران قرار گرفت تا مخلصین از دیگران جدا شوند... در شدت باران، من سست ایمان به دنبال سرپناهی بودم تا از ابر رحمت خدا بگریزم... ناگاه زن و شوهری را دیدم بدون توجه به باران، غرق راز و نیاز با یار بودند، هر دو سرتا پا خیس و آب باران تا مچ پایشان را فرا گرفته بود اما آنان دل در جایی دیگر سپرده بودند... ضربات شدید باران بر صورتشان با اشک چشمانشان در هم آمیخته بود و سرخی چشمان و صورتشان عرق شرم و خجالت را بر پیشانی من جاری ساخت... خجل و سر افکنده، آنان را با معبودشان تنها گذاشتم و به درون تنهایی خویش گریختم...
یا رب مرا عفو کن...



 


صبح روز دهم ذی الحجه؛ حرکت از مشعر به سوی منا... لبیک الهم لبیک؛ لبیک الهم لک لبیک...




 


آمده ایم سنگت بزنیم؛ اگر چه در عمل همیشه دنبالت با یک اشاره می دویدیم؛ خدایا کمک کن دیگر در زندگی مطیع شیطان نباشیم؛ آمین یا رب العالمین...



 


خدایا ما در راهت تحمل از دست دادن موی سر نداشتیم و چه سختیها کشیدیم،،،، خدایا حسینت چه کشید که در راهت سر داد...



 


آرامش در منا، پرواز ملایک در منا، کاش سال 63 هجری حسین زهرا هم در آرامش منا مشغول دعا و راز و نیاز بود،،،



 


عکس و متن از علی یغمایی/17007/22004/17585/




نظرات کاربران