تقید ویژه فرزند حضرت امام خمینی به پیاده روی کربلا

حجت‌الاسلام رحیمیان می‌گوید: «یکی از خوش‌ترین و دل انگیزترین ایام مجاورت در عتبات همین سفرهای پیاده به کربلا بود. دعا و زیارت جمعی در حال پیاده‌روی و حالات روحانی و قطره‌های اشکی که همچون دانه‌های مروارید بر گونه‌های نورانی حاج آقا مصطفی می‌غلتید، روان‌ها را روشن و جان‌ها را جلا می‌بخشید.»

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج، آیت‌الله سید مصطفی خمینی علاوه بر فعالیت‌های مبارزاتی و علمی، فقیهی وارسته و عارفی مقید به آداب مذهبی بود. اذکار، توسلات و حالات روحی او به مراتب در خاطرات همراهان و مبارزان نهضت اسلامی روایت شده است. اما در سال‌های تبعید در نجف آنچه که زبانزد خاص و عام شد، کاروان‌های پیاده‌روی به سمت کربلا بود که با همت حاج‌آقا مصطفی راه‌اندازی می‌شد.


حجت‌الاسلام رحیمیان که خود در سال‌های متمادی همراه فرزند ارشد امام در این پیاده‌روی‌های معنوی حضور داشت در کتاب خاطرات خود که با عنوان "حدیث رویش" توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است در این رابطه می‌گوید: فاصله نجف تا کربلا از جاده آسفالت، حدود۷۰کیلومتر و از مسیر خاکی درمجاورت شط فرات حدود۹۰کیلومتر بود. معمولاً شب‌های جمعه در حدود سه ساعت، برای زیارت امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) به کربلا می‌رفتیم و باز می‌گشتیم و هر سال چند نوبت به مناسبت زیارت‌های مخصوص امام حسین (ع) مانند اربعین، ۱۵شعبان و عرفه از راه مجاور شط، پیاده به کربلا تشرف می‌یافتیم. جز یک بارکه با حسن آقا علیان و بار دیگر که با آقای سیدمحمود شاهرودی و مرحوم اصغرآقا کنی مشرف شدیم، در بقیه مواقع با کاروان آقای حلیمی کاشانی که معمولاً بیش از سی نفر بودیم، پیاده به کربلا می‌رفتیم.


ارکان این کاروان شهید حاج‌آقا مصطفی خمینی، آقای رضوانی خمینی و آقای اشکوری بودند. آقایان کیان ارثی، قاسم‌پور، سید عیسی طباطبائی، محتشمی، مسلمی کاشانی، بنکدار، سیدمحمد سجادی و... نیز معمولاً با این کاروان بودند. یکی از خوش‌ترین و دل انگیزترین ایام مجاورت در عتبات همین سفرهای پیاده به کربلا بود. دعا و زیارت جمعی در حال پیاده‌روی و حالات روحانی و قطره‌های اشکی که همچون دانه‌های مروارید بر گونه‌های نورانی حاج آقا مصطفی می‌غلتید، روان‌ها را روشن و جان‌ها را جلا می‌بخشید.


کاروانی با پاهای تاول زده و چهره‌های گردآلود رو به سوی کربلا روان بود، اما عبور کردن از راه باریکی که از سمت چپ نخل‌های بلند و از جانب راست شط فرات آن را می‌فشرد، خستگی ناپذیر بود. در تابستان شب‌ها حرکت می‌کردیم و روزها اتراق می‌کردیم و در زمستان بر عکس. به هنگام ظهر و مغرب به هر نقطه می‌رسیدی، حق عبور از آنجا را نداشتی، مالک و ساکن نخلستان بر سر راه ایستاده بود و زائران را به ضیافت خویش فرا می‌خواند؛ گویی حریم خود را در جاده خاکی کربلا بخشی از خانه خود می‌دانست و خارج شدن مهمان را در هنگام ظهر و شب بدون صرف ناهار یا شام، ننگی بزرگ می‌پنداشت و گاهی که قصد داشتیم تا پاسی ازشب به راه خود ادامه دهیم، عربی روستایی جلو می‌آمد و اصرار می‌کرد و اگر نتیجه نمی‌گرفت، تهدید می‌کرد، با شدت و غضب تفنگ خود را آماده شلیک می‌کرد اما نه برای کشتن مهمان، بلکه آن را به حاج‌آقا مصطفی می‌داد و می‌گفت: « اگر می‌خواهید بروید، بروید اما از روی نعش من! »


نشانه بزرگی و بزرگواری این عرب‌ها، بزرگ‌تر بودن سالن پذیرایی آنان از زوار پیاده امام حسین (ع) بود از محل سکونت خودشان! سالن پذیرایی به نام «مضیف» یعنی محل مهمانان بود که از نی و شاخه‌های خرما به صورت کانالی با سقف مدور ساخته می‌شد و دو سوی آن باز بود و دارای این ویژگی که در برابر سرما و گرما کاملاً عایق بود و در تابستان با پاشیدن آب روی آن و کوران هوا حالت کولری طبیعی را پیدا می‌کرد. معمولاً بزرگ خانواده یا عشیره با مهمانان می‌نشست و جوان‌ها پذیرایی می‌کردند. برای پذیرایی، بهترین چیزهای خود را در طبق اخلاص می‌گذاشتند. گوسفند می‌کشتند و سرشیر گاومیش و ماست اعلا به وفور در سفره می‌گذاشتند و برای هر نفر، کاسه‌ای روغن حیوانی می‌آوردند! و خلاصه گویی همه زندگی و امکانات آنان وقف امام حسین (ع) و زوار آن حضرت بود.


مسیر پیاده‌روی معمولاً در سه روز پیموده می‌شد و از کوفه، ذی‌الکفل در چهار فرسخی نجف و شهر طویریج در چهار فرسخی کربلا می‌گذشت. در یکی از سفرها که مقارن بود با ایام بگیر و بند و اخراج و «تسفیر» ایرانی‌ها به دست بعثی‌ها، کاروان اول صبح از نجف حرکت کرد و طبق معمول می‌بایست عصر همان روز به ذی‌الکفل می‌رسید، حقیر و چند نفر دیگر قرار گذاشتیم بعد از ظهر با اتومبیل حرکت کنیم و به کاروان ملحق شویم. قبل از مغرب به ذی‌الکفل رسیدیم، اما کاروان نرسیده بود. وعده‌گاه ما حرم ذی‌الکفل نبی (ع) بود. تا نیمه‌های شب منتظر ماندیم و هر لحظه نگرانی ما از تأخیر دوستان و احتمال دستگیری آنان زیادتر می‌شد. سرانجام کاروان با وضعیتی آشفته و خسته رسید. ما از نگرانی و انتظارمان گفتیم و آنان از مشکلات مسیر در اثر بارندگی و زمین‌گیر شدن " عربانه " کاروان در گل و لای، داد سخن دادند. فردای آن روز در اثنای مسیر به اتفاق آقای کیان‌ارثی ماجرای آن شب را به شعری مخمس در آوردیم و با تشویق حاج آقا مصطفی با آهنگ مناسب آن را برای دوستان خواندیم.


بیشترین انس ما با حاج‌آقا مصطفی در همین سفرها بود. ایشان هم چون پدر بزرگوارشان عاشق پاک باخته خدا بود و شیفته دلباخته رسول خدا و اهل بیت پاکش. هنگام خواندن دعا و زیارت و ذکر مصائب اهل بیت، عارفانه می‌گریست. به پیاده‌روی به کربلا برای زیارت‌های مخصوصیه مقید بود و با آن که از نیمه‌های راه معمولا پای او تاول می‌زد و ناراحتی‌های جسمی دیگری نیز بر او عارض می‌شد که پیاده رفتن را برای ایشان بسیار دشوار می‌کرد، تمام مسیر را صبورانه پیاده طی می‌کرد و اصرار دوستان را برای سوار شدن در وسیله نقلیه حتی در قسمتی از راه نمی‌پذیرفت.


مرکز اسناد انقلاب اسلامی




نظرات کاربران