شیعه و نزول ملائکه بر ائمه اهل بیت (ع)
ناصر بن عبدالله قفاری میگوید: «شیعه معتقد است که فرشتهای بالاتر از جبرئیل و میکائیل بر ائمهشان نازل میشود» و این حدیث را مستند ادعایش قرار داده است: «وَ إِنَّ مِنَّا لَمَنْ یَأْتِیهِ صُورَةٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیل». آنگاه نتیجه میگیرد شیعه، به علت نزول فرشته برای ائمهشان، خاتمیت را قبول ندارند
شیعه و نزول ملائکه بر ائمه اهل بیت:
ناصر بن عبدالله قفاری میگوید: «شیعه معتقد است که فرشتهای بالاتر از جبرئیل و میکائیل بر ائمهشان نازل میشود»[1] و این حدیث را مستند ادعایش قرار داده است: «وَ إِنَّ مِنَّا لَمَنْ یَأْتِیهِ صُورَةٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیل».[2] آنگاه نتیجه میگیرد شیعه، به علت نزول فرشته برای ائمهشان، خاتمیت را قبول ندارند.
پاسخ شبهه
اولاً مقصود از خاتمیت این است که پس از رسول گرامی ص دیگر پیامبری نخواهد آمد و باب وحی تشریعی به روی بشر بسته شده است. همچنین بر هیچ انسانی، وحیی که حامل تشریع حکمی و تعیین تکلیفی و تحلیل حرامی یا تحریم حلالی باشد، فرود نخواهد آمد.
آنچه بعد از ختم نبوت، برای همیشه، قطع میشود، مسئله وحی برای شریعت تازه یا تکمیل شریعت پیشین است؛ نه هرگونه ارتباط با ماورای جهان طبیعت؛ زیرا هم امامان با عالم غیب ارتباط دارند، و هم مؤمنان راستینی که بر اثر تهذیب نفس حجابها را از دل کنار زدهاند و به مقام کشف و شهود نائل گشته اند.
آری! شیعه معتقد است امامان معصوم:، به علم غیب، با خدای تعالی ارتباط دارند؛ اما این امر غیر از این است که بگوییم فرشته ای بالاتر از جبرئیل بر آنان نازل میشود یا بگوییم بر آنان وحی میشود. درحالیکه از مسلمات دین شیعه امامیه، انقطاع وحی بعد از پیامبراسلام ص است؛ چنانکه علی ع بعد از فوت رسول خدا ص فرمود:
بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ الله لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاء.[3]
پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا، با مرگ تو نبوت و اخبار آسمان و عالم غیب قطع شد، درحالیکه با مرگ غیر تو (سایر انبیا) قطع نشده بود.
اما ارتباط با عالم غیب چیزی است که در طول تاریخ، گروهی از شخصیتهای والای الهی، از آن بهرهمند بودهاند. قرآن از افرادی خبر میدهد که پیامبر نبودند؛ ولی اسراری از جهان غیب بر آنها الهام میشد؛ چنانکه درباره مصاحب موسی (خضر)، که چند صباحی او را آموزش داد، چنین میفرماید:
{آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما}.[4]
او مورد رحمت خاص ما قرار داشت و از خزانه علم خویش، به وی دانشی ویژه عطا کرده بودیم.
نیز درباره یکی از کارگزاران سلیمان ـ آصف بن برخیا ـ یادآور میشود:
{قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ
إِلَیْکَ طَرْفُک}.[5]
آن کس که دانشی از کتاب نزد او بود، گفت: «پیش از آنکه چشم برهم زنی آن را نزد تو خواهم آورد.
این افراد علم خود را از طریق عادی نیاموخته بودند، بلکه به تعبیر قرآن علم لدنی داشتند: {عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً}. بنابراین نبی نبودن، مانع از آن نیست که برخی از انسانهای والا مورد خطاب الهام الهی قرار گیرند.
در احادیث اسلامی، که فریقین نقل کردهاند، اینگونه افراد را محدث میگویند؛ یعنی کسانی که بدون اینکه پیامبر باشند، فرشتگان با آنها سخن میگویند. بخاری از پیامبر ص نقل میکند که فرمود:
لقد کان فیمن کان قبلکم من بنی اسراییل رجال یکلمون من غیر أن یکونوا انبیاء.[6]
قبل از شما، در بنیاسرائیل، کسانی بودند که [فرشتگان] با آنها سخن میگفتند؛ بدون اینکه پیامبر باشند.
ثانیاً ائمه اهل بیت:، بعد از رحلت رسول خدا ص، مرجع علمی امت در تبیین معارف الهی و احکام دینی بودند. بعضی از پرسشهایی که پاسخ آن در احادیث نبوی ص یا کتاب علی ع وجود نداشت، از طریق الهام و آموزش غیبی پاسخ میدادند. از این بیان میتوان نتیجه گرفت کسانی که چنین اشکالی را مطرح میکنند، بین وحی تشریعی و الهامات الهی فرقی نگذاشته و تصور میکنند به هر فردی که الهام میشود، او نبی خواهد بود. حال آنکه محدث بودن، یکی از مقامات انسانهای والاست که با اینکه نبی نیستند، فرشتگان با آنها سخن میگویند. چنانکه یادآور شدیم مصاحب موسی، به تعبیر قرآن، علم لدنی[7] داشت؛ ولی نبی نبود.
فیلسوف و دانشمند معروف شیعه، صدر المتألهین شیرازی، در
مفاتیح الغیب چنین میگوید:
وحی یعنی نزول فرشته بر گوش و دل، به منظور مأموریت و پیامبری هرچند منقطع شده است و فرشته ای بر کسی نازل نمیشود و او را مأمور اجرای فرمانی نمیکند؛ زیرا به حکم {أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) آنچه از این راه باید به بشر برسد، رسیده است؛ ولی باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد. ممکن نیست این راه مسدود گردد.[8]
شیعیان امامانشان را نبی نمیدانند؛ اما آنان را حافظان شریعت و مرجع علمی بعد از رسول خدا ص میشناسند و باب الهام را بر آنها باز میدانند. این معنا هیچ تعارضی با ختم نبوت و انقطاع وحی تشریعی ندارد. تعارضی که نویسنده میان ختم نبوت و مرجعیت علمی امامان معصوم: تصور کرده است، حاکی از آن است که وی مصادر علوم آنان را در نظر نگرفته یا از آنها آگاه نبوده است.
ثالثاً پیشوایان دوازدهگانه شیعه امامیه:، علومی را که در اختیار داشتند، منابع متعددی دارد که به صورت فشرده به آنها اشاره میشود:
الف) آنان احادیث را ـ بدون واسطه یا از طریق پدران بزرگوارشان ـ از رسول خدا ص میگرفتند و برای دیگران نقل میکردند. این نوع روایات، که هر امامی آن را از امام پیشین نقل میکند تا سلسله سندش به رسول خدا ص برسد، در منابع شیعه امامیه فراوان است؛ برای نمونه نسخهای از آن، به عنوان حدیث «سلسلة الذهب»، معروف است که به آن اشاره میکنیم.
شیخ بزرگوار صدوق (306 ـ 381ق.)، در کتاب توحید، با دو واسطه از ابوالصلت هروی نقل میکند که میگوید:
من با علی بن موسی الرضا ع همراه بودم که از نیشابور عبور میکرد. در این هنگام جمعی از محدثان نیشابور، مانند محمد بن رافع، احمد بن حرب، یحیی بن یحیی، اسحاق بن راهویه و جمعی از دوستداران علم، زمام مرکب ایشان را گرفتند و گفتند: «تو را به حق پدران پاک و مطهرت سوگند میدهیم که برای ما حدیثی نقل کنی که از پدرت شنیدهای». حضرت در این حال سر خود را از کجاوه بیرون آورد و چنین گفت:
حدثنی ابی العبد الصالح موسی بن جعفر ع قال حدثنی ابی الصادق جعفر بن محمد ع قال حدثنی ابی ابو جعفر محمد بن علی باقر علم الانبیاء ع قال حدثنی ابی علی بن الحسین سید العابدین ع قال حدثنی ابی سید شباب اهل الجنة الحسین ع قال حدثنی ابی علی بن ابی طالب7 سمعت النبی ص یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت الله جل جلاله یقول: «لا اله الا الله حصنی من دخل حصنی امن من عذابی».[9]
بنابراین بخشی از علوم و دانشهای آنان، سینه به سینه از
پیامبر خاتم ص در اختیار آنان قرار گرفته است.
ب) منبع دیگر علوم اهل بیت:، کتاب امیرمؤمنان علی ع است. آن حضرت، در تمام دوران بعثت پیامبر اکرم ص، با ایشان همراه بود و بدین دلیل توفیق یافت احادیث بسیاری از رسول خدا ص را در کتابی گرد آورد. در حقیقت پیامبر ص املا میکرد و علی ع مینوشت. ویژگیهای این کتاب، که پس از شهادت امام در خانواده او باقی ماند، در احادیث ائمه اهل بیت: بیان شده است. امام صادق ع میفرماید:
طول این کتاب هفتاد ذراع بوده و به املای رسول خدا ص و خط علی بن ابیطالب ع نگارش یافته است و آنچه مردم به آن نیازمندند، در آن بیان شده است.[10]
گفتنی است این کتاب، پیوسته در خاندان علی ع، دست به دست میگشت و امام باقر ع و امام صادق ع، بارها از آن حدیث نقل کرده و خود، کتاب را به یاران خویش نیز ارائه میدادند. هماکنون نیز بخشی از احادیث آن کتاب، در مجامع حدیثی شیعه، به ویژه در وسائل الشیعه، در ابواب گوناگون، موجود است.
ج) ائمه شیعه:، قسمتی از احکام الهی را از کتاب خدا و سنت رسولالله ص استنباط میکردند. ما در اینجا نمونهای را یادآور میشویم:
در دوران متوکل عباسی یک مرد مسیحی با زن مسلمانی مرتکب عمل خلافی شد. از آنجا که این شخص بر خلاف موازین ذمه عمل کرده بود، خونش هدر، و قتلش واجب بود. آنگاه که خواستند حکم را جاری کنند، او اسلام آورد تا به حکم «الاسلام یجبّ ما قبله» جان به سلامت ببرد. در این شرایط، فقیهان دربار عباسی فتاوای متفاوتی دادند: گروهی گفتند او به حکم اینکه اسلام آورد، پیوند او از گذشته قطع گردید و حد از او ساقط شد؛ گروهی دیگر گفتند سه بار حد باید بر او جاری شود؛ گروه سوم فتوای دیگری دادند.
متوکل عباسی ناگزیر پاسخ این مسئله را از امام هادی ع پرسید. امام هادی ع فرمود: «این فرد محکوم به مرگ است و علت آن این است که چنین ایمانی، هنگام تنگنا و خوف و ترس، بیارزش است»؛ به گواه این آیه:
{فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُـشْرِکِینَ * فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ الله الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ}.[11]
هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند، گفتند هماکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او میشمردیم، کافر شدیم. اما هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند، ایمان آنها برای آنها سود نداشت. این سنت خداوند است که همواره میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران زیانکار شدند.[12]
همه فقیهان و مفسران این آیه را خوانده و تفسیر کردهاند؛ ولی به چنین فهمی از آیه موفق نبودهاند. این برداشتهای عمیق و واقعگرایانه، یکی از مواهب الهی است که به ائمه اهل بیت: داده شده است و بخشی از علوم آنان را تشکیل میدهد.
سماعه، فقیه عصر امام موسی بن جعفر ع از امام سؤال کرد: «آیا همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبر او است یا چیزی را از پیش خود میگویید؟» ایشان در پاسخ میگوید: «بل کل شیء فی کتاب الله و سنة نبیه».[13]
د) علاوه بر نمونههای مذکور، علوم ائمه اهل بیت: سرچشمهای دیگر دارد که میتوان از آن با عنوان الهام یاد کرد. الهام، به پیامبران اختصاص نداشته و در طول تاریخ، گروهی از شخصیتهای والای الهی، از آن بهرهمند بودهاند.
در سنت متواتر پیامبر ص، مرجعیت علمی امامان شیعه مورد تأیید قرار گرفته است. پیامبر ص، عترت را در کنار قرآن قرار داده و فرموده است:
إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، کِتَابَ الله وَ عِتْرَتِی اهل بیتی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض.[14]
من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم. اگر به آن دو چنگ زنید، هرگز گمراه نشوید: قرآن و عترتم که اهل بیتم هستند و این دو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض بر من درآیند.
در حدیث دیگری آنان را به سفینه نوح تشبیه میکند و میفرماید:
مَنْزِلَةُ اهل بیتی فِیکُمْ کَسَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ وَ قَالَ تَعَلَّمُوا مِنْ عَالِمِ اهل بیتی وَ مِمَّنْ تَعَلَّمَ مِنْ عَالِمِ اهل بیتی تَنْجُوا مِنَ النَّار.[15]
جایگاه اهل بیت من در میان شما، مانند کشتی نوح است، هرکس سوار شد، نجات یافت و هر کس از آن بازماند، غرق گشت و فرمود: «بیاموزید از عالم اهل بیت من و از هر کس که از عالم اهل بیت من بیاموزد، در این صورت از آتش نجات مییابید».
اکنون سؤال میشود که اگر محدوده دانش و بینش هر یک از
اهل بیت پیامبر ص، بسان یک فرد صحابی بود، پس چرا پیامبر خاتم ص، برای آنان چنین مزیتی قایل میشود؟ گاهی آنها را عدل قرآن و همتای او میشمرد و گاهی آنها را کشتی نجات میداند. این نوع امتیازها حاکی از آن است که آنان علومی داشتند که دیگران از آن بیبهره بودند و در پرتو این آگاهیها، بسیاری از احکام اسلام را که پیشتر تشریع شده بود، بازگو میکردند؛ نه اینکه حکم جدیدی را انشا کنند.
[1]. قفاری، اصول مذهب الشیعة الامامیة، ج1، ص312؛ موسوعة الرأی الآخر، ص1454.
[2]. مجلسی، بحار الانوار، ج26، ص19.
[3]. نهج البلاغة، خطبه 235 و 355.
[4]. کهف: 65.
[5]. النمل: 40.
[6]. بخاری، صحیح البخاری، ج5، ص12.
[7]. {وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً}.
[8]. صدرالدین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص13.
[9]. ابن بابویه (شیخ صدوق)، التوحید، ص25.
[10]. طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص372.
[11]. غافر: 84 و 85.
[12]. طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص454.
[13]. کلینی، الکافی، ج2، ص62؛ حر عاملی، اثباة الهداة، ج1، ص79.
[14]. صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص413.
[15]. ابن حیون، دعائم الاسلام، ج1، ص80.