شبهه ششم: اختلاف و دعوا در مسأله فقهی

روایتی در کتب روایی شیعه و اهل سنت نقل شده است که جابر می‌گوید: امام علی ع به‌ همراه شتر رسول خدا ص از یمن می‌آمد، حضرت فاطمه س را یافت که از احرام خارج شده‌ و لباس رنگی پوشیده‌ و سرمه کشیده است. امام علی٧ این را برای حضرت فاطمه3 ناخوشایند خواند. حضرت فاطمه س فرمود: پدرم مرا به این کار دستور داده است. امام علی ع ‌فرمود: در عراق به سوی رسول خدا ص رفتم؛ درحالی‌که با فاطمه س به خاطر کاری که کرده بود، دعوا داشتم. از رسول خدا ص طلب فتوا نمودم به آنچه ذکر کرد و من انکار نمودم. پس پیامبر ص فرمود: هم تو راست می‌گویی، هم دختر من راست گفته است. بر اساس این روایت، حضرت امیرالمؤمنین ع از روی اختلاف و با حالتی برافروخته به سمت پیامبر ص رفت تا از پیامبر ص درباره این اختلاف بپرسد.

شبهه ششم: اختلاف و دعوا در مسأله فقهی


 روایتی در کتب روایی شیعه و اهل سنت[1] نقل شده است که جابر می‌گوید:


امام عل ع به‌ همراه شتر رسول خدا ص از یمن می‌آمد، حضرت فاطمه س را یافت که از احرام خارج شده‌ و لباس رنگی پوشیده‌ و سرمه کشیده است. امام علی ع  این را برای حضرت فاطمه س ناخوشایند خواند. حضرت فاطمه س فرمود: پدرم مرا به این کار دستور داده است. امام علی ع ‌فرمود: در عراق به سوی رسول خدا ص رفتم؛ درحالی‌که با فاطمه س به خاطر کاری که کرده بود، دعوا داشتم. از رسول خدا ص طلب فتوا نمودم به آنچه ذکر کرد و من انکار نمودم. پس پیامبر ص فرمود: هم تو راست می‌گویی، هم دختر من راست گفته است.[2]


بر اساس این روایت، حضرت امیرالمؤمنین ع از روی اختلاف و با حالتی برافروخته به سمت پیامبر ص رفت تا از پیامبر ص درباره این اختلاف بپرسد.


پاسخ شبهه ششم


1. این روایت، هم در منابع روایی شیعه و هم اهل سنت آمده؛ اما آنچه باعث شبهه شده، کلمة «محرّشا» است که به معنای فردی است که علیه فرد دیگر تحریک شده است[ 3] با حالتی برافروخته که این حالت، در شأن امیرالمؤمنین ع در برابر حضرت فاطمه س نیست؛ از این‌رو علمای شیعه، کلمة «محرّشا» را از اضافات اهل سنت به روایات می‌دانند؛ زیرا اولاً مسأله عصمت در نظر اهل سنت مطرح نبوده است و ثانیاً می‌توان گفت این اضافه از روی عمد نبوده؛ بلکه فرهنگ غلط و به ‌جا مانده از دوران جاهلیت باعث شده است که راوی تصوّر خود را به روایت اضافه کند. در دوران جاهلیت، نگاه اعراب به زنان از روی سلطه، تحقیر و خشونت‌آمیز بود. پیامبر ص بسیار کوشید تا این فرهنگ را عوض کنند؛ از این‌رو حرکاتی مثل بوسیدن دست دخترش و احترام به او را انجام می‌داد. همچنین مباحث حقوق زنان را مطرح، و سفارش می‌کرد که به دختران خود توجه بیشتری داشته باشید. با این وصف، راوی در این جریان نیز تصورش چنین بود که امیرالمؤمنین ع وقتی با تعجب از حکم جدید باخبر شده، با حالتی غضبناک از نزد همسرش خارج شده است؛ در حالی ‌که دلیلی وجود نداشت پس از اینکه حضرت فاطمه س فرمود به اذن رسول خدا ص از احرام خارج شده‌ام، حضرت امیرالمؤمنین ع ناراحت شوند؛ زیرا حضرت امیرالمؤمنین ع، کاملاً حضرت فاطمه س را می‌شناسد و می‌داند که همسرش آگاه به احکام، و مطیع پیامبر ص است؛ از این ‌رو امیرالمؤمنین ع در حالی ‌که در ذهنش سؤال بود، برای روشن شدن مسأله به سمت رسول خدا ص رفت تا از ایشان جواب دریافت کند؛ چنان‌که در روایات، کلمه «مستفتیا» آمده است؛ یعنی امیرالمؤمنین ع برای روشن شدن مسأله به سوی پیامبر ص رفتند تا کسب تکلیف کند.


مرحوم محمدتقی مجلسی، ذیل روایت، می‌‌نویسد: «هذه اللفظة لیست فی أخبارنا، بل هی فی أخبار العامة».[4] مرحوم محمدباقر مجلسی نیز می‌نویسد: «محرّشا على فاطمة س لیس هذا فی الکافی، و هو أصوب، و لعله من زیادات العامة لذکره فی روایاتهم».[5]


مرحوم فیض کاشانی نیز در این باره چنین دلیل می‌آورد:


امیرالمؤمنین، عالم به این است که فاطمه عملی را بدون امر پدرش انجام نمی‌دهد و می‌داند فاطمه، معصومه است؛ ازاین‌رو ممکن است این کلمه از اضافات اهل ‌سنت باشد؛ در  حالی‌ که تمام راویان آنها شیعه‌ امامی می‌باشند. به همین جهت، مرحوم شیخ طوسی و صدوق این کلمه را حمل بر وهم راویان کرده که این کلمه را سهواً از روایات اهل ‌سنت وارد روایات شیعه کرده‌اند.[6]


پس این روایت، با حذف کلمه «محرّشا»، منافاتی با ارتباط صمیمی حضرت امیرالمؤمنین ع با حضرت فاطمه س ندارد.


2. در روایاتی که مطرح شده است، مرحوم کلینی در الکافی روایت را بدون کلمه «محرّشا» ذکر می‌کند؛ درحالی‌که این روایت، هم سندش صحیح است و هم از حیث دلالت مشکلی ندارد. اما روایات دیگر، یا سندشان مشکل دارد[7] یا دلالت آنها[8] یا از هر دو نظر دارای مشکل هستند. پس روایت الکافی، چون اشکالی ندارد، قابل استناد است.


 س. همچنین ارائه تصویر خشن از امیرالمؤمنین ع صحیح نیست؛ زیرا پیامبر اکرم ص دربارة اخلاق امام علی ع می‌فرماید: «احسن الناس خُلقاً»؛[ 9] «خوش‌خُلق‌ترین مردم بود». در مطالب السئول در مورد اخلاق امیرالمؤمنین ع آمده است: «نیکی‌های اخلاق امام علی ع بی‌نهایت بود. در خوش‌خلقی، بی‌نهایتْ خوش‌اخلاق بود؛ به‌گونه‌ای‌که از خوش‌خلقی بسیار، به او نسبت شوخ‌طبعی می‌دادند».[10]


همچنین نقل شده است که او بسیار خندان بود: «کان احسن الناس وجهاً،... کثیر التبسّم».[11] ابن ابی‌الحدید در مورد اخلاق امیرالمؤمنین ع می‌گوید:


در نرمخویی، گشاده‌رویی، بشاشت و خنده‌رویی، ضرب‌المثل بود؛ به‌گونه‌ای‌که دشمنانش این خصلت خوب را ابزار سرزنش او قرار داده بودند. عمروعاص به مردم شام گفت: علی بسیار شوخ‌طبع است. ... عمروعاص این سخن را از عمر بن خطّاب گرفته است. او هنگامی که می‌خواست جانشین برگزیند، گفت: اگر شوخ‌طبعی تو نبود [تو سزاوار بودی]. عمر به همین مقدار بسنده کرد؛ ولی عمروعاص به آن افزود و زشت و ناهنجارش کرد.


صعصعة بن صوحان و دیگر یاران و پیروانش گفته‌اند: او در بین ما مانند یکی از ما بود. نرمخوی، پُرتواضع و آسانگیر بود و در عین حال، هیبتی از او در دل داشتیم. ... معاویة به قیس بن سعد گفت: خدا ابوالحسن را بیامرزد! او خوش و خندان و بسیار شوخ‌طبع بود. قیس گفت: آری. پیامبر خدا ص شوخی می‌کرد و به یارانش لبخند می‌زد. ... آگاه باش که او، به خدا سوگند، با همة شوخ‌طبعی و خوش‌رویی، از شیر گرسنه پُرهیبت‌تر بود و این هیبت، هیبت تقوا بود؛ «تلک هیبة التقوى و لیس کما یهابک طغام اهل شام»؛ در مقابل هیبت تقوا است، که امیرالمؤمنین داشت؛ یعنی آنچه باعث می‌شد که در نزد یارانش بزرگ و با هیبت باشد تقوای امیرالمؤمنین بود. اما معاویه چنین نبود، بلکه اراذل و اوباش او را بزرگ می‌داشتند. طبیعی است که این بزرگداشت به خاطر تقوای معاویه نبود. بلکه از روی نیرنگ و تهدید برای خود ابهت درست کرده بود، نه چون بزرگ شماری تو از سوی اراذل شام. [12]


وی همچنین می‌گوید: «الطف العالم اخلاقاً، و أسفرهم وجهاً، و أکثرهم بِشراً و أوفاهم هَشاشَةً»؛  [13] «در اخلاق، لطیف‌ترین مردم و درخشان‌ترین چهره و گشاده‌روترین و خوش‌روترین آنان بود».


پیامبر ص نیز امام علی ع را توصیف می‌کرد به اینکه او «اعظمهم حلماً»،[14] «احلم الناس حلماً»[15] و «اوفرهم حلماً»[16] است. همچنین معروف بود به اینکه «احلم الناس عن ذنبٍ، و اصفحهم عن مسیءٍ»؛ «او بردبارترینِ مردم در مقابل خطا، و پُرگذشت‌ترین آنان در مقابل بدکرداری‌ها» بود. [17]


 


با این اوصاف، درست نیست به امیرالمؤمنین ع چنین نسبتی داده شود که از همسرش غضبناک شود؛ درحالی‌که با پرسش برطرف‌شدنی بوده است.


 

[1]. ابن اثیر، النهایة، ج1، ص368؛ نسائی، سنن الکبری، ج4، ص38؛ ابو‌داود سجستانی، سنن ابیداود، ج2، ص122.


[2]. فیصل نور، الامامة و النص، ص316؛ طوسی، الامالی، ص402؛ کلینی، الکافی، ج4، ص246؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص413؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص237؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج5، ص456.


[3]. «إغراؤک إنسانا بغیره‏» (فراهیدی، کتاب العین، ج‏3، ص94).


[4]. مجلسی، روضة المتقین، ج4، ص121.


[5]. مجلسی، ملاذ الاخیار فی فهم تهذیب الاخبار، ج8، ص502.


[6]. فیض کاشانی، الوافی، ج12، ص175.


[7]. در طریق روایت امالی، «أَبُو عَبْدِ اللهِ حَمَّوَیْهِ بْنُ عَلِیِّ بْنِ حَمَّوَیْهِ الْبَصْرِیُّ» مهمل است. (مامقانی، تنقیح المقال، ج24، ص303) اسمی از «أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بَکرٍ الْهِزَّانِیُّ»، «ابوخَلِیفَةَ الْفَضْلُ بْنُ الْحِبَابِ الْجُمَحِیُّ»، «مَکیُّ بْنُ مَرْوَک الْأَهْوَازِیُّ» و «عَلِیُّ بْنُ بَحْرٍ» در کتب رجالی نیامده است.


[8]. مثلاً روایات تهذیب الاحکام و علل الشرایع از حیث سند اشکالی ندارند؛ اما از جهت دلالت اشکال دارند.


[9]. ابن مغازلی، مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، ج1، ص197؛ محب‌الدین طبری، الریاض النضره، ج3، ص144؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص157.


[10]. نصیبی، مطالب السؤال، ص120.


[11]. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج3، ص262. تبسّم یعنی کسی که لبانش هنگام خنده باز باشد؛ طوری‌که دندان‌هایش معلوم شود. (فراهیدی، کتاب العین، ج7، ص277) شروع و آغاز دهان برای خنده؛ غیر ضحک است. (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص249) پایین‌تر از ضحک. (ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص50) در واقع به خنده‌ای که دندان‌ها معلوم می‌شود و بدون صدا باشد و قهقهه نباشد، تبسم گویند و این صفتِ خوبی است و روایات مختلفی در الکافی، ج2، ص188و 206 در مورد تبسم به روی برادر مؤمن وجود دارد.


[12]. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص25.


[13]. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص51.


[14]. ابن حنبل، المسند، ج5، ص26؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج20، ص229؛ طوسی، الامالی، ص155؛ مفید، الارشاد، ج1، ص36.


[15]. ابن مغازلی، مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، ص151؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص131؛ الامالی، ص248.


[16]. شیخ صدوق، امالی، ص46.


[17]. شرح نهج البلاغة، ج1، ص22.


| شناسه مطلب: 111668




حضرت زهرا