شبهه: عالمتر بودن مخاطبان منبر ابوبکر از مخاطبان امام علی(ع) در کوفه
ابن تیمیه میگوید که این حدیث را علی، میان مردم کوفه، برای آموزش دین بیان کرد و غالب این مردم جاهل بودند و پیامبر(ص) را درک نکرده بودند. اما آنان که گرد منبر ابوبکر در مدینه جمع بودند، همه از بزرگان صحابه پیامبر(ص) بودند که علم و دین را نزد رسول الله(ص) فراگرفته بودند. بنابراین رعیت ابوبکر داناترین و دیندارترین امت بودند؛ اما مخاطبان علی از تابعین و از عوامالناس بودند.
پاسخ شبهه
ادعای اول (اختصاص خطبه «سلونی» به کوفه)
نقد ابن تیمیه، بر علامه حلی، بر این فرض استوار است که امام علی(ع) یک بار، آنهم در مسجد کوفه، خطبه سلونی را بیان کرده است. درحالیکه چنین نیست. روایت ابوالبختری، یکی از روایتهاست. این خطبه در جاهای مختلف و با محتواهای گوناگون بیان شده است که به برخی از آنها اشاره میشود:
1. یکی از گزارشگران این روایت نزال بن سبره است؛ او میگوید:
خطبنا علی بن أبیطالب(ع) على المنبر، ثم قال: أیها الناس، سلونی قبل أن تفقدونی، قالها ثلاث مرات، فقام إلیه الأصبغ بن نباتة فقال: مَنِ الدجال، یا أمیر المؤمنین؟ قال: یا أصبغ، الدجال الصافی ابن الصیاد، الشقی من صدقه، والسعید من کذبه.[1]
امام علی(ع) در خطبهای که برای ما ایراد میکرد، فرمود: «ای مردم، از من بپرسید پیش از آنکه میان شما نباشم». این مطلب را سه بار تکرار کرد. اصبغ بن نباته بلند شد و گفت: «یا امیر المؤمنین، دجال کیست؟» امام فرمود: «ای اصبغ، دجال صافی فرزند صیاد است؛ شقی کسی است که وی را تصدیق کند و سعید کسی است که او را تکذیب کند».
2. راوی دیگر أبیالطُّفَیْل است؛ او میگوید: «وَ قَالَ عَلیّ سلونی عَن کتاب الله فَإِنَّهُ لَیْسَ من آیَة إِلَّا وَقد عرفت بلَیْل نزلت أم بنهار أم فِی سهل أم جبل».[2]
3. زمخشری این روایت را به گونهای دیگر نقل کرده است؛
وی میگوید: امام علی(ع) فرمود:
سلونی قبل أن لا تسألونى، ولن تسألوا بعدی مثلی، فقام ابن الکوّاء فقال: ما الذاریات ذروا؟ قال: الریاح. قال: فالحاملات وقرا؟ قال السحاب. قال: فالجاریات یسرا؟ قال: الفلک. قال فالمقسمات أمرا؟ قال: الملائکة.[3]
«از من سؤال کنید پیش از اینکه نتوانید از من چیزی بپرسید و هرگز بعد از من نمیتوانید از مانند من سؤال کنید». ابن الکواء از جا بلند شد و گفت: «مقصود از (الذَّارِیاتِ ذَرْواً) چیست»؟ امام(ع) فرمود: «بادها». پرسید: (فَالْحامِلاتِ وِقْراً)؟ فرمود: «ابر». پرسید: (فَالْجارِیاتِ یُسْـراً) فرمود: «آسمان». پرسید: (فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً) ؟ فرمود: «ملائکه».
4. أبیالمعتمر و جاریة بن قدامة میگویند:
علی بن أبیطالب یخطب و هو یقول: سلونی قبل أن تفقدونی! فإنی لا أسأل عن شیء دون العرش إلا أخبرت عنه؛[4]
علی بن ابیطالب سخن میگفت و پیوسته میفرمود: «پیش از اینکه مرا از دست بدهید، از من بپرسید. به درستی که چیزی غیر از عرش از من پرسیده نمیشود، جز آنکه از آن خبر دهم».
5. ابن عساکر، از عمیر بن عبدالملک نقل کرده است:
خطبنا علیّ على منبر الکوفة فقال: أیها الناس، سلونی قبل أن تفقدونی، فبین الجنبین منی علم جمّ.[5]
علی بر منبر کوفه خطبه میخواند و میگفت: ای مردم بپرسید از من، پیش از آنکه مرا نیابید که میان دو پهلوی من علم بسیاری است.
امام علی(ع)، نه یکمرتبه و دومرتبه، بلکه بارها به مردم فرمودند که از من بپرسید و مردم نیز، متناسب با ظرفیت علمی خویش، از حضرت سؤال میکردند. لذا میبینیم سؤالهای مردم مختلف است و هرکدام چیزی از امام میپرسند. لذا واقعیت این است که خطبه سلونی منحصر به کوفه نبوده است.
ادعای دوم (جاهل بودن اغلب مردم کوفه)
ادعای ابن تیمیه، مبنی بر اینکه غالب مردم کوفه را جهال تشکیل میدادهاند، برخاسته از نگاه تعصبآمیز او به این منطقه است؛ چرا که کوفه خاستگاه شیعه و مرکز خلافت امام علی(ع) بوده است.
اکثر این مردم زیرک، تیزبین و با استعداد بودهاند؛ به همین دلیل، این شهر به عنوان مرکز علوم و ثقافت اسلامی، در برابر مدینه، مطرح شد و شخصیتهای بزرگ علمی از این منطقه ظهور و بروز کردند. برخلاف گفته ابن تیمیه آنان که در مدینه بودند، به جز تعدادی خاص، جایگاه علمی نداشتند و همانگونه که پیش از این نیز اشاره
شد، حتی برخی از آنها دوست میداشتند بادیهنشینی از راه برسد تا پیامبر(ص)، در پاسخ به سؤال او، مطالب آسانتری بگوید تا آنان نیز چیزی بفهمند.[6]
افزون بر این، بسیاری از همان کسانی که در مدینه پای منبر ابوبکر، عمر و عثمان مینشستند، با اندوختههای بیشتر پای منبر امام علی(ع)، در کوفه، حضور داشتند. در نبرد صفین، به همراه امیر مؤمنان(ع)، بسیاری از اصحاب پیامبر(ص) و همچنین جمع کثیری از تابعان شرکت داشتند و بنا به گزارشهای تاریخی، تعداد صحابیان پیامبر(ص) که همراه امام علی(ع) در جنگ صفین حضور داشتند، به بیش از 2800 نفر میرسید[7] که هشتصد نفر آنان، از صحابیان حاضر در بیعت رضوان، و هفتاد تا هشتاد نفر از صحابیان بَدْری، و بقیه از دیگر صحابه پیامبر(ص) بودند که از آن میان میتوان به افراد سرشناسی همچون عمار بن یاسر، سهل بن حنیف، قیس بن سعد، عدیّ بن حاتم، هاشم بن عتبه، عبدالله بن بدیل، عبدالله بن عباس، اویس قرنی، ابوهیثم مالک بن تیّهان، عبدالله بن جعفر، خزیمة بن ثابت، سلیمان بن صُرَد خزاعی، عمرو بن حَمِق خزاعی، امام حسن و
امام حسین8، و... اشاره کرد.
همچنین در کنار صحابه جلیلالقدر، عده زیادی از تابعان بودند که برخی از بزرگان آنان عبارت بودند از: مالک اشتر، احنف بن قیس، سعید ابن قیس هَمْدانی، حُجر بن عَدی، اصبغ بن نباته، صعصعة بن صوحان، شُریح بن هانی، عبدالله بن هاشم بن عتبه، جَعدة بن هُبیره، زیاد بن نضر و محمّد بن حنفیه.[8]
حاکم مینویسد: «همراه علی(ع)، در جنگ صفین، عدهای جنگاور بَدری و تعداد زیادی از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر خدا(ص) بیعت کرده بودند، حضور داشتند».[9]
همچنین یعقوبی مینویسد: «در جـنگ صفین، به همراه عـلی(ع)، هفتاد نفر از بدریان بودند و از کسانی که زیر درخت (بیعت رضوان) با پیامبر(ص) بیعت کرده بودند، هفتصد نفر، و از دیگر مهاجران و انصار، چهارصد نفر حضور داشتند».[10]
همچنین در تاریخ خلیفة بن خیّاط، به نقل از عبدالرحمان بن اَبزی، آمده است:
ما در کنار علی(ع) با هشتصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر خدا(ص) بیعت کرده بودند، حضور داشتیم که 63 نفر کشته شدند و یکی از آنان عمار بن یاسر بود.[11]
در کتاب عِقد الفرید هم آمده است:
روزی معاویه گفت: «ای گروه انصار، چرا آنچه را دارم از من مطالبه میکنید؟ به خدا سوگند، در جنگ صفین اندکی از شما با من بودید و بسیارتان با علی(ع) و آنچنانکه دیدم از نیزههایتان، مرگ، زبانه میکشید».[12]
مسعودی مینویسد:
در جنگ صفین، به همراه علی(ع)، هفتاد نفر از افراد بدری حضور داشتند، و هفده نفر از مهاجران و هفتاد نفر از انصار. همچنین از صحابیانِ انصاری که زیر درخت با پیامبر خدا(ص) بیعت کردند، یعنی همان بیعت رضوان که از سوی مهاجران و انصار بود، نهصد نفر در صفین، کنار علی(ع) حضور داشتند و در مجموع، صحابیانی که با علی(ع) در جنگ صفین حضور داشتند، به 2800 نفر میرسیدند.[13]
بنا به تصریح ابن جوزی، 25 نفر از کسانی که در حمایت از امام علی(ع)، در جنگ صفین، در مقابله با معاویه به شهادت رسیدند، بدری بودند.[14]
ادعای سوم (مخاطبان ابوبکر همه از اکابر صحابه و دانشآموختگان شخص رسول الله(ص) بودند)
همانگونه که پیش از این اشاره شد، کسانی که در مدینه بودند، به جز تعدادی اندک، سطح علمی بالایی نداشتند و حتی از احکام روزمره خود به خوبی آگاه نبودند. مسلم، در باب تیمم، از چهار طریق از عبدالرحمان بن ابزی نقل کرده است:
شخصی پیش خلیفه دوم آمد و گفت: «من جنب شده بودم و آبی نیافتم». عمر گفت: «نماز نخوان». عمار گفت: «ای عمر، یادت نیست که من و تو در جنگی بودیم، جنب شدیم و آب برای وضو نداشتیم؟! تو نماز نخواندی، اما من خود را در خاک غلتاندم و نماز خواندم و بعد پیامبر(ص) کار مرا تأیید فرمود و نحوه صحیح تیمم را نیز به ما آموخت؟» عمر گفت: «ای عمار، از خدا بترس» و عمار گفت: «اگر دوست نداری دیگر این حدیث را نقل نمیکنم».[15]
حافظ عبدالرزاق به نقل از عثمان بن مطر از قتاده به نقل از دوئلی، آورده است:
زنی را که بچه ششماهه به دنیا آورده بود، پیش خلیفه دوم آوردند. خلیفه دستور داد او را سنگسار کنند. خواهرش پیش علی بن ابیطالب(ع) رفت و گفت: «عمر بن خطاب میخواهد خواهرم را بیگناه سنگسار کند. تو را به خدا قسم میدهم اگر میشود، برای او عذری بیاور». علی(ع) فرمود: «برای او عذری هست». پس آن زن تکبیری گفت که عمر و حاضران نزد او شنیدند. سپس نزد عمر رفت و گفت: «علی(ع) معتقد است که برای خواهرم عذری هست». عمر کسی را نزد حضرت فرستاد تا بداند که عذر چیست.
علی(ع) فرمود: خداوند میفرماید (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ)؛[16] «مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر میدهند» و نیز میفرماید: (وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً)؛[17] «و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سی ماه است». همچنین میفرماید. (وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ)؛[18] «و دوران شیرخوارگی او در دو سال پایان مییابد». پس مدت بارداری شش ماه فرض شده و دوران شیرخوارگی 24ماه است. در این هنگام عمر آن زن را رها کرد.
راوی میگوید: «پس از آن به ما خبر رسید که از آن زن فرزند ششماهه دیگری هم متولد شده است».[19]
از ابیظبیان نقل شده است: زن دیوانهای را، که زنا کرده بود، پیش عمر بن خطاب آوردند. پس با برخی در اینباره مشورت کرد و سپس دستور داد او را سنگسار کنند. علی(ع) از آنجا گذشت و فرمود: «قضیه این زن چیست؟» گفتند: «زن دیوانهای از فلان قبیله است که زنا کرده و عمر بن خطاب دستور سنگسار او را داده است». علی(ع) فرمود: «او را برگردانید». بعد پیش عمر رفت و فرمود:
... لقد علمت ان رسول الله0 قال: رفع القلم عن ثلاثة: عن الصبى حتى یبلغ، وعن النائم حتى یستیقظ وعن المعتوه حتى یبرأ و إنّ هذه معتوهة بنی فلان لعل الذی أتاها وهی فی بلاءها.[20]
به خدا قسم میدانی که رسول خدا(ص) فرمود: «قلم تکلیف از سه دسته برداشته شده است: از کودک، تا وقتی بالغ شود؛ از شخص خوابیده، تا وقتی بیدار شود و از دیوانه، تا زمانی که عاقل شود» و این زن دیوانه، از فلان قبیله است و شاید شخص زناکار، در حال دیوانگی او، با او زنا کرده باشد.
از مسروق نقل شده است:
از عمر بن خطاب در مورد خویشانی که به عنوان کلاله ارث میبرند، پرسیدم. عمر بن خطاب ریش خود را گرفت و گفت: «کلاله! کلاله!» اندکی بعد گفت: «والله لأن اعلمها أحب إلی من أن یکون لی ما على الأرض من شیء»؛[21] «اگر من آن را میدانستم، از همه دارایی زمین برایم بهتر بود».
از قبیصة بن ذؤیب نقل شده است:
مادربزرگی نزد ابوبکر آمد و از او درباره ارثش سؤال کرد. ابوبکر گفت: «ما لک فی کتاب الله شىء، و ما علمت لک فی سنة رسول الله0 شیئاً فأرجعی حتى أسأل الناس»؛[22] «در کتاب خدا برای تو چیزی معیّن نشده، و در سنت رسول الله(ص) نیز چیزی برای تو نمیدانم. برگرد تا از مردم بپرسم». پس مغیرة بن شعبه گفت: «من نزد رسول خدا(ص) بودم که یکششم به جده داد». ابوبکر گفت: «آیا کسی دیگر هم با تو بود»؟ پس محمد بن مسلمه انصاری بلند شد و آنچه را مغیره گفته بود، تکرار کرد. پس ابوبکر همان یکششم را برای او معیّن کرد.
با توجه به این مطالب، نمیتوان گفت که مردم مدینه، نسبت به مردم کوفه، از نظر علمی، در درجه بالاتری قرار داشتهاند.
[1]. مقدسی شافعی سلمی، عقد الدرر، ص354.
[2]. ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ج2، ص375.
[3]. زمخشری، الکشاف، ج4، ص394.
[4]. متقی هندی، کنز العمال، ج13، ص165.
[5]. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج18، ص23.
[6]. کلینی، الکافی، ج1، ص62 ـ 64.
[7]. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص361.
[8]. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دانشنامه امام علی7، ج5، ص291.
[9]. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص112، ح4559.
[10]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص188.
[11]. خلیفه عصفری، تاریخ خلیفة بن خیّاط، ص184؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ج3، ص484.
[12]. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج4، ص119.
[13]. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص353.
[14]. ابن جوزی، المنتظم، ج5، ص120.
[15]. مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج1، ص280.
[16]. بقره: 233.
[17]. احقاف: 15.
[18]. لقمان: 14.
[19]. صنعانی، المصنف، ج7، ص349.
[20]. ر.ک: ابوداود، سنن أبیداود، ج4، ص140؛ ابن اثیر، جامع الاصول، ج3، ص506.
[21]. سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص757.
[22]. مالک بن انس، موطأ الإمام مالک، ج2، ص516.