با کاروان عشق (3)
مرا از مرگ می ترسانی؟!

حماسه کربلا، حماسه عشق و درس زندگی برای همه اعصار و دوران ها و همه آزادمردان و زنان آزاده جهان است؛ حماسه ای که در آن، زندگی و مرگ، تعریف واقعی خود را نشان می دهد.
حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج گوشه هایی از این لحظات ناب را روایت می کند.
او در شماره نخست، ماجرای آب دادن امام و یارانش به لشکر دشمن و اسب های تشنه آنها را پیش از رسیدن به کوفه روایت کرد. در شماره دوم، از سرگذشت «طرماح بن عدی» و سماعه بن بدر گفت؛ کسانی که دچار تردید شدند، دیر تصمیم گرفتند و دیر به کربلا رسیدند.
دکتر احمدی در این شماره از سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» نگاه امام حسین (ع) به زندگی و مرگ را روایت می کند و از دو راهی ای سخن می گوید که حر فرمانده لشکر عبیدالله بر سر آن گرفتار شده است.
◇ فریب خورده کسی است که فریب شما را بخورد! ︎
حر جلو می رود.
- به خدا سوگند، ما از این نامه هایی که می گویید خبر نداریم! ︎
امام به عقبه بن سمعان اشاره می کند.
- آن دو خورجین را بیاور.
عقبه دو خورجین را به زحمت بلند می کند و جلوی امام به زمین می گذارد.
امام اشاره می کند که محتوایش را بیرون بریزد.
تلی از نامه ها به زمین ریخته شد! ︎
حر با تعجب به انبوه نامه ها می نگرد و بعد سرش را بالا می گیرد، گویا شرمنده شده که گفته از نامه ها بی خبر است .
در صدد است آن را تصحیح کند .
- ما از کسانی برای شما نامه نوشتند، نیستیم . ما ماموریم وقتی به شما رسیدیم از شما جدا نشویم تا شما را نزد امیر عبیدالله ببریم!
○ مرگ به شما نزدیک شده! ︎
امام دستور برگشت می دهند.
حر مانع می شود .
- مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟! ︎
حر لحظه ای سرش را پایین می اندازد
و بعد رو به امام :
- به خدا قسم اگر در میان عرب هر کسی غیر تو این کلام را به من می گفت پاسخش را می دادم ، اما در باره تو ناگزیرم که مادرت را به نیکویی و احترام یاد کنم !
- پس چه می خواهی؟ ︎
تکرار می کند:
- به خدا قسم می خواهم تو را نزد عبیدالله ببرم.
امام همچنان سوار بر مرکب است، سر اسبش را بر می گرداند .
- ما از تو پیروی نمی کنیم .
- ما تو را رها نمی کنیم.
- ما تابع شما نیستیم !
- ما رهایتان نمی کنیم.
︎امام به سمت حر بر می گردد:
- به خدا سوگند با تو همراهی نخواهم کرد.
- ما نیز رهایتان نمی کنیم . ︎
سخن به درازا کشید....
حر:
- من به جنگ با شما مأمور نشده ام ، بلکه مأمورم شما را به کوفه ببرم.حال اگر نمی پذیری راهی انتخاب کن که تو را نه به کوفه برساند و نه به مدینه بازگرداند تا اینکه من به امیر عبیدالله نامه بنویسم . یا اگر خواستی شما به یزید بن معاویه یا عبیدالله بن زیاد نامه بنویس، شاید به امید خدا دستوری بدهند تا مرا از این گرفتاری نجات بخشد!
◇ کاروان امام حرکت می کند
︎حر به سمت چپ اشاره می کند:
- از را عذیب و قادسیه برو! ︎
۳۸ مایل بین منزلگاهی که حضور دارند یعنی "ذوحسم " تا عذیب راه است.
امام به سمت عذیب حرکت می کند و یاران و خانواده اش پشت سرش.
حر با سپاهش آنان را همراهی می کند.
دو سپاه به موازات هم در حرکتند.
بعد از چند ساعت طی کردن مسیر، بعد غروب آفتاب به منطقه بیضه رسیدند.
هوا در حال تاریک شدن است و وقت نماز .
در اولین مکان مناسب فرود می آیند . منزلگاهی است به نام "بیضه" . اذان سر داده می شود. هنوز صفوف نماز برقرار است .
امام فرصت را مغتنم می شمرد.
جلوی صفوف می ایستد و همراهان خود و سپاه حر را مخاطب کلامش می سازد:
- "اى مردم! پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند: «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده، پیمان الهى را شکسته و با سنّت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا به ستم رفتار مى کند; و او با زبان و کردارش با وى به مخالفت بر نخیزد، سزاوار است خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر (دوزخ) بیاندازد».
هان اى مردم! این گروه (بنى امیّه) به طاعت شیطان پایبند شده و از پیروى خداوند سرپیچى کرده اند، فساد را آشکار ساخته و حدود الهى را تعطیل کرده اند. آنان بیت المال را به انحصار خویش درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند و من که فرزند رسول خدایم ، به قیام براى تغییر این اوضاع، از همه کس سزاوارترم. نامه هاى شما به دستم رسید و فرستادگانتان ـ با خبر بیعت شما ـ به نزدم آمدند و گفتند: شما با من پیمان بسته که مرا در برابر دشمن تنها نخواهید گذاشت. اکنون اگر به بیعت خود وفادار ماندید، به رشد و کمال خود دست یافتید، من حسین پسر على و فرزند فاطمه دختر رسول خدایم. من در کنار شما، و خاندانم در کنار خاندان شماست. اسوه و الگوى شما من هستم.
و اگر چنین نبودید و پیمانتان را شکسته اید و از بیعت خویش با من دست کشیده اید، به جانم سوگند! این رفتار از شما ناشناخته و عجیب نیست! چرا که شما با پدر و برادر و پسرعمویم مسلم، همین گونه رفتار کردید! فریب خورده کسى است که فریب شما را بخورد.
این شمایید که هماى سعادت را از دست داده و بهره خویش را تباه ساخته اید. قرآن مى فرماید: «فَمَنْ نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ»؛ (هر کس پیمان شکنى کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است). و به زودى خداوند مرا از شما بى نیاز خواهد کرد، و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته". ︎
بعد اقامه نماز عشا، امام دستور حرکت می دهد. حر نیز سپاهش را حرکت می دهد. در همین حال حر خودش را به کنار امام می رساند ، می خواهد با امام سخن بگوید . امام حرکتش را کند می کند تا به حرف هایش گوش دهد .
-ای حسین ؛ تو را به خداوند قسم می دهم که به فکر خودت باشی. روشن است اگر با آنها جنگ کنید ، آنان نیز با تو به جنگ بر می خیزند، در این صورت حتما کشته خواهی شد.
◇ مرا از مرگ می ترسانی؟!
از سخنش نوعی تهدید به مشام می رسد. ︎
امام صریح واکنش نشان می دهد:
- مرا از مرگ می ترسانی؟!
- کار شما به جایی رسیده که مرا بکشید؟
نمی دانم در جواب تو چه باید بگویم ! آنچه مرد اوسی به پسر عمویش گفت، به تو می گویم . مرد اوسی می خواست به یاری پیامبر به جنگ برود ، پسر عمویش به او گفت کجا می روی؟ کشته خواهی شد!
او در پاسخ گفت:
می روم کشته شوم، این بر جوانمرد عار نیست
گر هدف ، حق باشد و رزمنده تسلیم خدا
نیک مردان را حمایت می کنم با جان و دل
فارغ از اغیارم و راهم زگمراهان جدا
گر بمانم سربلندم ور بمیرم باک نیست
بر تو بس این ننگ ، خواهی مرد اما بی هوا
◇ حر سکوت می کند
حر سکوت می کند. از امام دور می شود و سپاهش را از امام دور می کند اما همچنان مراقب است . ︎
سخت بر سر دو راهی انجام مأموریت عبیدالله و انتخاب حسین بن علی که مظهر دیانت و عظمت اسلام است.
مانده است که چه کند .
اینجا آغاز فاصله گذاری اش با حکومت آغاز می شود.
به فکر فرو می رود و نگران فرجام کارش است.
هرچه جلوتر می رود، چکاچک شمشیرها را بیشتر حس می کند و مانده است که شمشیرش از نیام بیرون خواهد آمد؟! آخر به سود چه کسی و به کدام بها؟!
︎احساس می کند حرکت تنگاتنگ سپاهش با قافله امام باعث رنجش و اذیت زنان و کودکان شده است ، تصمیم می گیرد از قافله فاصله بگیرد .
اما همچنان نگران و سر در گریبان و دنبال چاره و گریزی برای خلاصی از این کشاکش ها است تا به شمشیر ختم نشود! ︎
سواران خسته اند به منزل «عذیب الهجانات»، به چراگاه شتران نعمان بن منذر رسیدند، دستور توقف داده می شود.
جوانان به سرعت مشغول بر پاکردن چادرها شدند .
این یعنی خبر از توقف و استراحت روزانه .
سپاه حر ناگزیر به توقف است ،
با فاصله از کاروان امام ،اتراق می کند !
به تصمیم و حرکت امام در انتظار می نشیند!
◇ السلام علیک یابن امیرالمؤمنین
◇حمید احمدی تیر ۱۴۰۲