با کاروان عشق (5)
تصویرهایی که فروریخت....

ایام محرم و حماسه کربلا، صحنه تشخیص سره از ناسره و مومنان و ارادتمندان واقعی به امام حسین (ره) و اهداف و آرمان های ایشان از کسانی بود که با صدای بلند، شعار دفاع از دین و معنویت و اهل بیت (ع) می دادند اما در اندیشه دنیا و پست و مقام و امتیازهای مادی آن بودند.
حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین که در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج، روایتگر زوایایی گوناگون از این حماسه عظیم و رفتارها و کردارهای مردم آن دوران و نیز، یاران و همراهان امام حسین(ع) است، در این شماره از حال و روز این افراد می گوید، میزان همراهی آنان را با امام شرح می دهد و از کسانی می گوید که خیلی زود، پسر پیامبر را تنها گذاشتند.
◇تصویرهایی که فرو ریخت!
چه تصویرهای خوب و زیبایی !
هر یک به فراخور علقه ها و ارادتی که کم و بیش دارند، تصویرهایی برای خویش رسم کرده اند !
•او در کوفه حاکم خواهد شد !
مسجد و محراب و عبادت هم رونق می گیرد و عبادت در سایه سار پسر پیامبر و ولی خدا
چه لذت بخش و سعادتی!
کاسبی ها در مرکز حکومت چه رونقی خواهد گرفت!
عراق است و با کشاورزی پر رونق و مرکز ارتباط شرق و غرب کشور پهناوراسلام و بخشهایی از آفریقا ، ایران ، قفقاز ، شام ، حجاز و یمن !
همراهی حاکم و مشاوران و امیننان او و پیمودن مسیر بیش از هزار کیلومتر با کسی که قرار است در رأس حکومت قرار گیرد، فرصت مغتنمی است تا خود را به او بشناسانیم .
این کشور و با این گستردگی به کارگزار و امیر ، وکیل و قاضی... فراوان نیاز دارد. بالاخره پست های خالی هست!
تازه اگر پست و مقامی هم نخواهی در حکومت بگیری یا از آن عقب بمانی، بازار بزرگ و پر رونق دارالخلافه خود فرصتی طلایی است!
ما که اهل فسق و فجور نیستیم و متشرع ایم ، دیانت و معنویت هم بساطش فراهم !
نماز پشت سر پسر پیامبر و در مسجد کوفه !
می شود دنیا و آخرت را به شایستگی جمع کرد و هر دو را آباد ساخت، هم تأمین معاش مناسب و هم معاد !
بستر خیرات هم گسترده می شود، کمک به خلق خدا خود جهاد بزرگی است .
الحمدلله !
• وقتی آرزوها به تخیل در آیند و مجالی فراهم شود ، تصویرهای جذابی در اذهان رقم می خورد و با روتوش های هنرمندانه آراسته می شود تا مادامی که طوفان تفکر بر آن وزیدن نگیرد!
این تصویرها مشقت سفر طولانی را به جان شان تسهیل کرده و دوشادوش اهل ایمان و سربداران سپاه حسین (ع) از مکه یا در مسیر به راه افتاده اند .
گاه اجر و پاداش این مجاهدت را هم به چرتکه می اندازند:
- بالاخره کار کوچک و بی خطری نیست، در معرض تهدید قرار داریم هم از ناحیه دشمن و هم خود سفر ، تنگناهای تغذیه و اسکان و جابجایی هم خود کمتر محاربه با دشمنان خدا نیست، نماز و دعا و عبادت در کنار اهل بیت پیامبر هم به آن اضافه شود، دو ملک موکل که سهل است ، ملائک و اجنه سپاه سلیمان نبی هم از محاسبه اش باز می مانند !
- الحمدلله ، توفیق بزرگی روزی شده است !
◇کاروان با ترکیبی از یاران صدیق وعلاقه مندان از اهل حساب و کتاب و خانواده امام در حرکت است.
روز ۲۳ ذیحجه است ، از سحر این کاروان به راه افتاده ، و ساعت ها راه پیموده اند، به زباله که روستای آبادی است و در دوره قبل اسلام به بازارش شهره بوده و دژ آن هنوز پا برجاست، رسیدند .
شمارشان بالغ بر پانصد سوار است .
همه از مرکب ها پیاده شده تا لختی بیارامند.
• امام در این ایام منتظر دریافت خبری از برادر رضاعی و سومین فرستاده اش «عبدالله بن یقْطُر» است. بعد از شهادت دو فرستاده اش او را با نامه ای برای بزرگانی از شیعیان به کوفه اعزام داشته است.
چند روزی از رفتنش می گذرد، اما هیچ خبری از او دریافت نکرده است!
نگران است !
راه زیادی هم تا کوفه نمانده است!
○ ساعتی از توقف کاروان نگذشته که سواری شتابان در حال نزدیک شدن است!
نزدیک تر می شود، سر و صورتش را با چفیه عربی پوشانده است ، با چابکی از اسب پایین می آید و افسار مرکبش را به تنه درختی مهار می کند.
نگاهی به جمعیت می اندازد و سلامی به جمع می کند. یکی از کنار چادر امام به سرعت خودش را به او می رساند:
- سلام علیکم، خدا قوت برادر! از کجا می آیی؟
-از کوفه.
- از جانب کی ؟
- حامل پیامی برای حسین بن علی ام.
- اجازه بدهید تا زین اسبت را زمین بگذاری و آبی بنوشی، برگشته ام.
با شتاب به چادر امام می آید و به امام آمدنش را اطلاع می دهد و بر می گردد.
او را از کنار جمعیتی که برخی نشسته ، برخی زیر سایه درختان بستری گسترده و به خواب رفته ، گروهی در حال مهیا کردن غذا و برخی به تیمار مرکب شان سرگرم اند، چند نفری به شستشوی لباس شان مشغول و جمعی به گفتگو دور هم حلقه زده اند، عبور می دهد و به سمت چادر امام راهنمایی اش می کند .
امام منتظر ورودش است.
داخل می شود و به احترام امام، چفیه از صورتش کنار می زند.
بعد از سلام ، نامه ای را تقدیم امام می کند.
از مضمون آن چیزی نمی گوید اما می توان از حال امام بعد خواندن نامه ، حدس زد که محتوای آن چیست!
هنوز نشسته است، امام سر از نامه بر می دارد و منتظر گزارش او است.
گزارشی کوتاه از کوفه و مسیر می دهد .
زیاد طول نمی کشد.
از چادر خارج شده و با مشایعت یکی از یاران امام به سمت مرکبش می رود .
○ بعد از دقایقی اعلام می شود، همه جمع شوند ، امام قصد صحبت دارند!
امام عمامه بر سر دارند و عبایی به دوش انداخته و نعلین به پا !
اندوه و حزن از چهره ایشان نمایان است اما مصمم تر !
نگاهی به اطراف می کنند و جلوی جمعیت می ایستند!
همه منتظر خبر مهمی اند و حواس ها همه به حضرت دوخته شده است.
شروع به سخن می کنند:
- بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین!
نامه ای را بیرون می آورند و به جمع نشان می دهند .
بعد ادامه می دهند:
- « خبر بس ناگواری به ما رسیده است.
مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر همگی کشته شده اند. شیعیان ما را تنها گذارده اند ، هر کس بخواهد می تواند برگردد و حقی از ناحیه ما بر گردن او نیست...!»
امام به چادرش بر می گردد.
اهل حساب و کتاب و جمع کنندگان دنیا و آخرت، به فکر فرو رفته و چندین بار سخن امام را در ذهنشان مرور می کنند و نیز تخیلات خویش و آن همه تصویرهای زیبایی که ساخته اند را !
همه چیز به هم ریخته است !
دیگر تصویر روشنی از دارالخلافه و بازار و نماز و عبادت در کوفه و میز و پست حکومتی وجود ندارد!
همه چیز تار و کدر شده است و در حال محو شدن است و فرو ریختن!
هر چه بیشتر اندیشه می کنند و از دنیای تخیل به واقع نزدیکتر ، بو و رنگ خون در حال غلبه و به تصویر در آمدن و سایه انداختن بر تصاویر پیشین است!
با خود می گویند: دلیل و انگیزه ماندن و رفتن با این تحولات چیست ؟ !
آرام آرام، این اندیشه ها به زبان نزدیک و به تکلم در می آید !
- نخواهند گذاشت این جماعت همراه امام بی ماجرا وارد کوفه شوند!
دیگری می گوید :
- خطر جدی است و همه را تهدید می کند. به احدی رحم نخواهند کرد.
از کنار جمعیت، مرد میانسالی تلاش دارد طوری اوضاع را آرام نشان بدهد :
- به خدا توکل کنید. ما همراه پسر پیامبریم. اینقدر هم اوضاع آشفته نیست که به ایشان جسارت کنند، شیطان وسوسه تان نکند!
چند نفری با بالا بردن دست، حرفش را رد می کنند:
- نه آقا !بدتر از آن است که فکرش را می کنی و تصورش را داری!
دیگری که در وسط جمعیت سر در گریبان است، به حرف در آمده و سر به خاک دوخته و می گوید :
- چقدر با خود گفتم حالا که مسلم بن عقیل کشته شده ، رها کن برو دنبال همان بدبختی های خودت! اما...
یکی که خود را داناتر می داند، می گوید:
- خب !حجت شرعی برای نماندن هم باید داشت!
ماندن که تکلیفش روشن است !
• مردی که شمشیرش را به زمین کاشته و به آن تکیه داده است، آهی می کشد :
- غافل شدیم!
«فراز آخر کلام امام به خاطرتون نمانده؟!...»
همان دانای در جستجوی حجت شرعی، با خرسندی کلامش را به دست می گیرد :
- چه خوب !
امام است ، تکلیف را برداشته و به صراحت فرمودند :
هر کس بخواهد می تواند برگردد.
جوان دیگری کلام او را قطع می کند:
- حتی گفتند :حقی از ناحیه ما بر ذمه شما نیست!
مرد مسن که سخت در حال حساب و کتاب ماندن و رفتن است :
- سلام خداوند بر او ، چه خوب می داند و حجت را بر همه تمام کرده است.
یکی که همچنان در تردید و کلافه است، می گوید :
- بهتر نیست برویم از خود امام بپرسیم؟
◇ از انتهای اردوگاه صدای شیهه ی اسبی بلند شده و حواس ها را متوجه خود می کند.
یکی اسبش را زین کرده و سوار شده و راه برگشت را در پیش گرفته!
رفتن ها شروع می شود!
گویی جماعت منتظر بودند که یکی جرأت آغاز داشته باشد.
برای بقیه معبر بی زحمت و سعی گشوده شد!
بحث و تاملات پایان یافت!
جماعت زیادی به سراغ اثاثیه و زین و یراق اسب ها رفتند.
اسب ها زین شد و محموله ها و خورجین ها روی زین اسب ها قرار گرفت !
از چپ و راست پراکنده شدند .
جمع زیادی حتی از همراهان شان خداحافظی نکردند. شاید از شرم ، جرأت روبرو شدن با آنان را نداشته اند !
خانواده و نزدیکان امام به نظاره این صحنه ها و حرکات ایستاده اند و اندوه عالم بر قلب شان !
امام به چادر خویش برگشته تا چشمی به نگاهش نیفتد تا به حیا توقف کند و ناگزیر به ماندن شود!
• ساعتی نکشید اکثر آنها ، بعد از روزها که با امام همراه و هم غذا و هم کلام بودند، رفتند !
تنها کسانی که از مدینه همراهش آمده و تعداد کمی که بعدها ملحق شده بودند، ماندند. جمع باقی ماندگان، بدون خانواده و اقربای امام ، تقریبا به پنجاه نفر می رسد!
بقیه در حال رفتن اند و هنوز تعدادی از اصحاب امام از اردوگاه، چشمهایشان را به آنها دوخته اند. گویی باورشان نشده است که این جماعت با آن همه اظهار ارادت و شوق ، به یک باره چنین شتابان در حال برگشت و دور شدن هستند!
اما همه مردان و زنان اهل استقامت ، حکمت امام در قرائت نامه را فهم کرده و شاکرند که محک خوب و به هنگام به میان آمد!
از این رو اهل یقین سر سخت تر و محکم تر ایستاده اند و بر عهد خویش مصمم تر !
◇ السلام علی الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین .
◇ حمید احمدی
۳۰ تیر ۱۴۰۲