با کاروان عشق (6)
در آغوش خلیل....

حماسه کربلا، داستان های شنیدنی دارد از 72 تن از یاران باوفای آن حضرت. داستان هایی واقعی از زندگی افرادی سعادتمند. چه خوب است وعاظ و روحانیون ما در ایام محرم، این ماجراهای مستند را برای مردم روایت کنند تا آنها به صورت عینی و واقعی، بر آنچه در صحرای کربلا رفت، آگاهی بیشتری بیابند..
حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین که در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج، روایتگر زوایایی گوناگون از این حماسه عظیم و رفتارها و کردارهای مردم آن دوران و نیز، یاران و همراهان امام حسین(ع) است، در این شماره از مردی در بصره می گوید که چون خبر حرکت امام حسین (ع) را از مکه شنید، بی هیچ واهمه و نگرانی، خود را به آن حضرت رساند، در آغوش او جای گرفت و تا زمان شهادت، دست از حمایت ایشان برنداشت؛ او همان کسی است که امام زمان (عج) در زیارت ناحیه، بر او و فرزندانش سلام می دهد.
✒️در آغوش خلیل !
◇ بانویی است محترم و اهل فضل و دانش و مبلغ معارف اهل بیت علیهم السلام. منزلش در بصره پایگاه شیعه و محفل گفتگو و تجمع پیروان امام علی بن ابیطالب (ع) است ، و به نوعی از رهبران جریان فکری شیعی در این شهر است.
بزرگان زیادی برای گفتگو و بررسی مسائل شیعیان در خانه او گرد هم می آیند.
زنی شجاع از قبیله عبدالقیس، بانو ماریه دختر سعد .
◇ خبر حرکت امام حسین (ع) در بصره شایع شده است .
امام هنوز در مکه است ولی دعوت کوفیان و ارسال صدها نامه و فرستادگان متعدد ، از شیوخ و بزرگان بصره پنهان نمانده است.
در بصره هم عده ای برای امام نامه هایی فرستاده اند.
بانوی هوشیار و متنفذ بصره همه را برای گفتگو و مشورت فرا خوانده است.
امام هم نامه ای خطاب به سران بصره نگاشته ولی قبل آنکه به دست شان برسد، عبیدالله که والی بصره هم هست، آن را به دست آورده و بر شدت عملش افزوده است .
سلیمان که از بزرگان شیعه و یکی از مخاطبان و نماینده امام در بصره بوده ، برای ایجاد رعب، بی محاکمه و سوال و جوابی توسط ابن زیاد گردن زده می شود!
شهر حالت حکومت نظامی گرفته ، ماموران حکومتی در پوشش های مختلف همراه خبرچینان در همه کوی و برزن حضور دارند ، همه چیز تحت مراقبت شدید است!
ابن زیاد به پاس خوش خدمتی در کنترل بصره و اقدام های سخت گیرانه و کنترل اوضاع بصره و به دلیل اوضاع حساس کوفه، به امارت کوفه منصوب شده و روانه این شهر است.
در چنین اوضاع خفقان، رعب و ترس و کنترل های شدید، تشکیل چنین جلسه اقدامی شجاعانه است.
شبانگاه همه گرد هم آمده اند تا به بررسی حرکت امام و کمک به آن اندیشه و شور کنند .
مردانی از طوایف و سلایق و با نگاه های متفاوت، ولی همه از ارادتمندان و محبین امام و پدرش، علی بن ابیطالب علیهماالسلام هستند .
خبرها بررسی شد. برخی پیشنهاد حرکت و ملحق شدن به امام را دارند و جمعی هم با اشاره به کشته شدن سلیمان،بزرگ شیعیان ، احتیاط را شرط عقل می دانند و بعضی پیشنهاد صبر و زیر نظر داشتن اوضاع و شاید عده ای هم نیاز به بررسی و گفتگوی بیشتر را مطرح می کنند !
اما مردی در آن جمع حضور دارد که فقط به رفتن می اندیشد. تصورش آن بود که همراهی در جمع خواهد داشت ، اما وقتی مقداری از گفتگو ها پیش رفت ، از جمع اجازه خواست تا سخن بگوید.
◇ یزید بن ثبیت که برخی او را زید می خوانند، ده پسر دارد. قبل از رفتن به جلسه، همه را جمع کرده و به ایشان پدرانه ابراز محبت و مهر می کند و از اوضاع پیش آمده به صورت کوتاه گزارشی می دهد و می گوید :
- من تصمیم گرفته ام به حسین بن علی ملحق شده و او را یاری کنم !
همه بهت زده به او نگاه می کنند!
هر کدام چیزی می گوید:
- چرا؟ مگر از وضع شهر و کشور خبر نداری پدر؟ !
- چرا فقط تو؟!
- نمی گذارند به او برسی!
- ما نگران توایم!
- چرا این همه عجله؟! می گویی حسین هنوز مکه است ، اگر حرکت کرد و نزدیک شد، آن وقت فکری بکنید!
....
پدر از نصیحت ها و نگرانی هایشان تشکر و حرفش را تکرار می کند :
- هم اکنون یا صبحگاهان عازم مکه خواهم بود.
مسئله ام این نیست که بروم یا بمانم ؟
درخواست دیگری دارم ،کدام تان با من همراه می شوید؟
مخالفت ها ادامه می یابد اما چند پسر سکوت کرده اند.
عبدالله و عبیدالله که رفاقت بیشتری با هم دارند، نگاهی به یکدیگر کرده و با زبان دل و حال
تصمیم و توافق شان را برای همراهی با پدر نشان می دهند.
می گویند:
- پدر ! اگر لایق باشیم و اجازه بدهید شما را همراهی کنیم !
پدر در آغوش شان می گیرد و در همان حال به دیگر پسران می نگرد.
کس دیگری نیست.
آنها یکی یکی از پدر خداحافظی می کنند.
به عبدالله و عبیدالله می گوید:
- مرکب ها را آماده و آب و غذا بردارید تا من برگردم !
روانه منزل بانو ماریه می شود.
جلسه قبل او شروع شده است.
در ابتدای مجلس می نشیند. کاسه شیری برایش می آورند .گلویی تر می کند و می پرسد : به نتیجه ای رسیدید ؟!
یکی از صدر مجلس می گوید: هیچ ، فعلا بهتر صبر کنیم!
بن ثبیت می گوید: ما به امید خدا یعنی من و دو پسرم عبدالله و عبیدالله و غلامم سالم عازم ایم !
همه در بهت و سکوت فرو می روند !
بعد از دقایقی ، سکوت شکسته می شود .
- عازم هستید؟!
- به کجا؟
- کی ؟
- چگونه ؟
- نیروهای عبیدالله را چکار می کنید؟
- راهها بسته است ! پرنده پر بزند، می زنند!
- نمی گذارند خارج شوید!
- نگران خودت و پسرهایت هستیم!
◇یکی از ته مجلس می گوید:
- خبر از وضع شهر دارید؟
در این میان، پیرمردی با صدای نحیف برای او دعا و آیه سفر را زمزمه می کند !
◇ بن ثبیت تکانی به خود می دهد.
دامن عبایش را جمع می کند و می گوید:
- از نگرانی ها و دلسوزی تان ممنونم . اگر این دو پاهایشان یاری کند و در راه استوار باشند، دیگر مهم نیست کسی تعقیب بکند و یا نکند، با توکل به خدا خواهیم رفت.
یکی می گوید:
- خوشا به سعادتتان!
دیگری التماس دعا دارد!
یکی هم می گوید:
- سلام ما را به مولا برسانید!
لابد یکی هم گفته شرایط و گرفتاری و عذر ما را به آقا بفرمایید!
◇اهل بصره است و کوچه ها و راه و بیراهه را خوب می شناسد. با پسران و غلامش راه می افتد و با شتاب و بی وقفه و با اندک استراحتی در مسیر، خود را به مکه می رساند.
امام اما حرکت کرده و در ابطح توقف نموده اند. آنجا اردو زده اند تا همه کسانی که قرار است با او همراه شوند، خود را برسانند.
بن ثبیت و فرزندانش به منطقه ابطح می رسند و نزدیک اردوگاه امام، چادر را بر پا می کنند.
قبل از تشرف به محضر امام، بن ثبیت می خواهد ساعتی استراحت کند تا از خستگی های سفر کمی بکاهد و با چهره ای شاداب محضر امام برسد.
امام خبر آمدنش را دریافت می کند و در انتظار دیدار او است .
ساعتی بعد
از محل سکونتش می پرسد .
می گویند در چادری در همین نزدیکی سکنی دارد.
امام خود به دیدارش می رود !
او هم با مختصر استراحتی، ردا و کفش پوشیده، روانه محضر امام می شود!
امام در راه است، به چادرش می رسد و سراغش را می گیرد.
می گویند به دیدن شما رفته است.
در چادرش منتظرش می نشیند !
زید بن ثبیت به چادر امام می آید. به او می گویند که امام به دیدنش رفته!
با شتاب خود را به چادر می رساند.
چون امام را در چادرش می بیند که به انتظار نشسته است، از شادمانی و سرور سر از پا نمی شناسد .
آیه "بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَلْیَفْرَحوا... (به فضل و رحمت خداوند، باید خوشحال شوند").
می خواند.
◇ امام او را در آغوش می گیرد .
آغوش گرم او
مهر باطلی بر همه سختی ها و سردی های سفر و ایام و روزگار بود !
هم آغوش خلیل خدا!
تحفه ای بی بدیل که یک جهان آرامش را به او هدیه می کند و همه تمنا او را بر آورده می سازد.
تبسم محبوبش گویای محبتی بود که گرمای آن همه هستی اش را فرا گرفته است و همه وجودش ، امام و آرمانش می شود.
ای در دل من، میل و تمنا، همه تو!
وندر سر من، مایه سودا، همه تو!
شادمان نزد حضرت می نشیند و آمدن خود را باز می گوید.
امام در حق او دعا می کند و از او می خواهد که چادرش را به جمع یارانش منتقل کند.
یعنی در آمدن به حلقه دوست !
با سرعت خود را به کاروان امام می رساند و تا روز لقاء الله در دهم محرم همراه حضرت است. در صبح موعود با فرزندانش به عهد خود وفا می کند.
شهد شهادت می نوشد و به دیدار محبوب می شتابد!
او چنان مقامی یافته است که امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف در زیارت ناحیه بر او و فرزندانش سلام می دهد:
«السَّلَامُ عَلَی زَیدِ بْنِ ثُبَیتٍ الْقَیسِی
السَّلَامُ عَلَی عَبْدِاللهِ وَ عُبَیدِ الله ابْنَی یزِیدَ بْنِ ثُبَیتٍ الْقَیسِی»
حمید احمدی
تیر 1402