با کاروان عشق (8)
تو سخن بگو و پند بده!

حماسه عاشورا فقط منحصر به حضرت حسین بن علی (ع) نیست، همه یاران و همسفران او در کاروان عشق، حرفهایی شنیدنی دارند در این حماسه عظیم. «بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی» یکی از آنها است.
حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین که در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج، روایتگر زوایایی گوناگون از این حماسه عظیم و رفتارها و کردارهای مردم آن دوران و نیز، یاران و همراهان امام حسین(ع) است، در این شماره، حکایت همراهی «بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی» یار و سرباز امام علی (ع)، قاری مشهور کوفه و همراه و همقدم حسین (ع) از مکه تا کربلا را ادامه می دهد.
این حکایت خواندنی و زندگی درس آموز را پیش دارید.
◇ تو سخن بگو و پند بده!
♤ کاروان نزدیک نینواست!
به امر امام برای اقامه نماز صبح توقف می کنند .
نماز که اقامه شد، بیدرنگ دستور حرکت داده می شود.
امام قصد دارد بین سپاهش با سپاه حر که سایه به سایه تعقیب شان می کند و سد راه شان است، فاصله ایجاد کند و از آن جدا شود.
حر نیز سپاهش را حرکت می دهد و مانع ایجاد می کند تا کاروان امام به کوفه رهسپار نشود .
اما سپاه امام مقاومت می کند و دو طرف با کشمکشی سخت در برابر هم تا نینوا می رسند .
◇سواری که کمان بر دوش دارد و لباس رزم پوشیده است، نزدیک می شود.
از اسبش پایین می آید، به حر و سپاهش سلام می کند و به امام و یارانش اعتنایی ندارد .
حامل نامه ای برای حر است.
می گوید ازطرف امیر عبیدالله آمده است.
نامه فرمان پسر زیاد بود :
" چون نامه ام به تو رسید و فرستاده ام آمد، بر حسین سخت بگیر و او را در سرزمینی بی آب و خشک و بدون پناهگاه فرود آور.
من به فرستاده ام فرمان داده ام که پیوسته همراه تو باشد و از تو جدا نشود، تا آنکه خبر اجرای فرمان به من برسد."
حر بعد از دریافت این نامه، سعی می کند اردوی امام را در همان جای خشک و بی آب و آبادانی قرار دهد و امام را وادار به فرود در آنجا سازد.
◇امام پیشنهاد منطقه دیگری دارد اما حر سماجت می کند و نمی پذیرد.
سرانجام امام به حر پیشنهاد می کند:
- کمیجلوتر برویم ، آنگاه فرود آییم.
حر با سپاهش با امام به راه می افتد تا آنکه به کربلا رسیدند.
حر در اینجا جلوی امام و یارانش ایستاده و مانع رفتن شان می شود .
حر :
- همین جا فرود آیید. فرات به شما نزدیک است!
امام:
- نام این منطقه چیست؟
عده ای از یاران می گویند:
- کربلا!
امام:
- « اینجا با رنج و بلا همراه است. پدرم هنگام رفتن به صفین، از اینجا گذشت. من با او بودم، ایستاد و از نام این سرزمین پرسید. نامش را گفتند، فرمود : اینجا محل فرود آمدنشان و مکان ریخته شدن خونشان است. پرسیدند،چه کسانی؟ فرمود: کاروانی از خاندان محمد اینجا فرود می آیند».
امام حسین (ع) خاک کربلا را بوییده و می فرمایند:
- به خداوند قسم ، این همان سرزمینی است که جبرئیل به جدم خبر داد که من در آن کشته می شوم.
آنگاه امام رو به یاران و خاندانشان کردند و فرمودند:
- فرود آیید و بارها را نیز پایین بگذارید.
بریر به یاران امام می نگرد، اندوه کاروان را فرا گرفته است.
- فرود در سرزمینی که نقطه آبادی ندارد!
کسی سخنی نمی گوید.
بریر تلاش می کند تا با اعلام وفاداری اش، وضع را تغییر دهد.
محضر امام می ایستد و می گوید:
- « ای پسر رسول خدا، خداوند بر ما منت نهاده است که بتوانیم پیش روی شما بجنگیم و کشته شویم و چه سعادتی است که جد تو در قیامت شفیع ما خواهد بود.»
◇روز دوم محرم است.
امام بعد استقرار یاران در چادرها، در همان روز همه را جمع می کنند و سخن می گویند تا آنان را برای واقعه بزرگی که در پیش است و فرجام آن آماده سازند.
بعد از سخنان امام ، یاران هریک وفاداری و پایداری خویش را با زبان و ادبیات مختلف ابراز می دارند.
بریر همان سخن هنگام فرود سپاه را تکرار می کند و می گوید:
- نبرد در رکابتان را مایه شرف و فخر خود می دانم حتی اگر همه اعضایم قطعه قطعه شود و این منت خداوند بر ما به واسطه شرافت حضور شماست!
◇ شب عاشوراست !
امام بار دیگر یاران و مردان خاندانش را دور هم جمع می کند. ساعات و لحظات خاصی است.
همه از فرجام طلوع صبح آگاهند و در انتظار وصال !
امام در جمع می ایستد. آنها را خطاب می کند و بعد از حمد خداوند می گوید :
- از تاریکی شب استفاده کنید و برگردید و اینجا را ترک کنید، این جماعت با من کار دارند !
یاران سرها را پایین افکنده اند!
با خود می گویند:
- ما چه رفتاری داشتیم که امام هنوز اعتمادش جلب نشده ؟!
- چه سخنی گفتیم که او را نگران کرده؟!
یک یک لب به سخن می گشایند:
- اگر هزار جان داشتیم به فدایت می کردیم یا حسین!
دیگری می گوید:
- کجا برویم ؟ !
فردای قیامت به پیامبر خدا چه بگوییم؟!
بریر نیز که مرد سخن و معلم قرآن است، می گوید:
- ای پسر پیامبر خدا!
ما با افتخار در رکاب شما می مانیم، می جنگیم و می میریم!
امام تشکر و برای شان دعا می کند .
اصحاب، هر یک به چادرشان می روند.
حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از بزرگان سپاه امام برای اطمینان دادن به بزرگ بانوی قافله زینب کبری، به دیدنش می روند وبرایستادگی و وفای به عهدشان تاکید می کنند !
بریر هم به محضر امام می رود.
اجازه می خواهد که به دیدار فرمانده سپاه دشمن برود و با او سخن بگوید!
◇در دل سیاهی شب، خود را به چادر عمر بن سعد می رساند.
وارد چادر می شود . بی سلام مقابلش می نشیند!
ابن سعد باورش نمی شود که در میان انبوه جمعیت سپاه، بریر چگونه خود را به اینجا رسانده است!
خشمگین است.
می گوید:
- «ای برادر همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن بر من بازداشت؟!
آیا من مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمیشناسم و به حق گواهی نمیدهم؟!»
بریر با تعجب به او می نگرد و می گوید :
- « آیا تو به حق گواهی می دهی و پیامبر خدا می شناسی؟!
اگر آنطور که تو میگویی خدا و پیامبرشناس بودی، عزم کشتن خاندان پیامبر(ص) را نمی کردی !
وانگهی، در حالی که اینجا نزدیک فرات زلال است که امواجش مانند شکم مار درهم میپیچد و همه آدم ها و حیوانات عراق از آن مینوشند؛ اما تو کاری کرده ای که حسین بن علی و برادران و زنان و خاندانش از تشنگی میمیرند.
تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشتهای و فکر میکنی که خدا و رسولش را میشناسی؟!»
از چادر خارج می شود.
خود را به چادر امام می رساند و به امام گزارش گفتگویش را با پسر سعد و از عزم او در جنگ به طمع حکمرانی بر ری گزارش می دهد.
◇صبح عاشوراست و روز وصال یاران!
بریر به شوخی و مزاح با دیگران می پردازد !
یکی از یاران می گوید :
- حالا وقت مزاح نیست!
او می گوید :
- چرا نباشد؟! من هیچگاه اهل شوخی و مزاح نبوده ام اما الآن که فاصله ما با بهشت، شمشیرهای دشمن است ، چرا شاد نباشیم؟!
امام اما نمی خواهد آغازگر جنگ باشد.
لازم است با این جماعت فریب خورده و طماع، سخن بگوید و حجت را بر آنان تمام نماید.
زهیر و بریر که از چهره های شناخته شده و از خواص و بزرگان این دیارند، همراه امام مقابل سپاه دشمن می ایستند.
زهیر به اندرز و نصیحت شان سخن می گوید.
سخن زهیر به آخر رسیده است.
امام به بریر می فرمایند :
- بریر تو سخن بگو و با این جماعت حرف بزن !
او معلم ادب و سخن و قرآن است و بسیاری از سپاه کوفه که مقابلش ایستاده اند، خود یا فرزندانشان نزدش قرآن تعلیم دیده اند !
جلوی امام، رو به سپاه کوفه، چنین از نام پیامبر و حق او بر امت اسلام سخنش را آغاز می کند:
- «این آب فرات که نوشیدن آن حتی بر حیوانات مباح است، چرا بر فرزند دخت پیامبر منع شده؟!
آیا مزد رسالت محمد، این است؟!»
فرماندهان سپاه دشمن در پاسخ می گویند:
- «ای بریر! زیاد حرف میزنی!
به خدا سوگند که حسین باید تشنه باشد، همان گونه که کسانی قبل از او تشنه کام بودند».
بریر می گوید:
- «اینک بار گران محمد بر دوش شما قرار گرفته، در حالی که اینها فرزندان، خاندان، حرم و دختران او هستند، پس بگویید قصد دارید با آنها چه کنید؟»
پاسخ سپاه دشمن اما، اهانت بود و اصرار بر تسلیم امام !
یکی هم فریاد زد که ما نمی فهمیم تو چه می گویی؟!
بریر پاسخ می دهد:
- خداوند را سپاس که به ما فهمی بیش از شما عطا کرده است!
◇ بریر برای ملاقات با خداوند و نبرد در منظر امام شتاب دارد!
اولین نفری است که اجازه نبرد می خواهد اما امام می فرمایند:
- صبر کنید.
بعد از شهادت تعدادی از اصحاب، امام به بریر اجازه نبرد می دهد.
او ابتدا در پاسخ سخن کسی که به او می گوید تو بر باطلی، اعلام مباهله می کند که سربلند از آن بیرون می آید.
در کارزار با دشمن نیز اشعار حماسی می خواند.
به دشمن هجوم می برد تا به فیض شهادت می رسد.
اما از عجایب سپاه دشمن این است هنگامی که یکی از سپاهیان عمر سعد به بریر حمله می کند تا او را به قتل برساند، ناگهان فریاد می زند که او معلم قرآن ماست، به او حمله نکنید!
همسر او در کوفه وقتی می شنود که بریر به دست شوهرش شهید شده، از او جدا می شود و می گوید:
- تو شرم نکردی که معلم قرآن مسجد کوفه را به قتل رساندی ؟! تو معلم قرآن کودکان ما را کشتی ؟! من با تو بیگانه ام و هیچگاه با تو سخن نخواهم گفت!
◇السلام علیکم یا انصار دین الله
حمید احمدی
مرداد ۱۴۰۲