با کاروان عشق (9)
آیینه رخ یار

حماسه کربلا فقط حدیث از جان خویش گذشتن نیست بلکه فراتر از آن، شاهد مرگ عزیزتر از جان خویش بودن، یعنی فرزند است؛ فرزندی چون علی اکبر؛ جوان رعنا، رشید، خوش سیما و شبیه پیامبر. کسی که امام حسین (ع) در رثایش گفت: بعد از تو، اف بر این دنیا.
حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین که در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج، روایتگر زوایایی گوناگون از این حماسه عظیم و رفتارها و کردارهای مردم آن دوران و نیز، یاران و همراهان امام حسین(ع) است، در این شماره، از حضرت علی اکبر (ع) می گوید؛ جوان رعنای حسین بن علی (ع) و احساس یک پدر به فرزند و پدربزرگش.
◇ آیینه رخ یار...
قطرات اشک در چشمانش درخشیدند، قطراتی لرزیدند و فروافتادند،
اما قطره ای در میان پلک های نیمه بسته اش چون دانه ای مروارید خود را نگاه داشت!
همه یاران پرکشیدند!
مردان هاشمی جمع شدند، عهد بستند که میدان خالی نشود، همه روان برای یک پیکر شوند و از امام دفاع کنند!
◇ فرزندان آل ابوطالب!
در میان شان یکی هست که جان حسین به او دوخته است !
هم نام پدر و
تصویر و صورت و سیرت پدر !
محبوبش و جدش محمد!
او پیشقراول جوانان آل هاشم است.
لباس رزم پوشیده و سوی پدر می رود تا اجازه رزم گیرد و به میدان برود.
پدر از دور نظاره گر اوست !
◇ او را به خود می چسباند.
محکم او را در میان بازوانش گرفته و نگاهش می دارد!
و پسر سرمست از آغوش پرمهر پدر !
که
گر فرجام همه غم ها و رنجهای این ایام ، آغوشش باشد ،
بس ارزان معامله کرده است!
تـــمام غم هایم در عــظمت آغوشت “کاه” می شـــود… !
◇ دارد او را ترک میکند اما اشاره چشمی هم به او نمی کند تا ناچار شود بگوید به زودی بر می گردم !
پدر ایستاده ،
با آه و حسرت به او چشم دوخته
و می گوید:
- خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مىرود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیهترین مردم به رسول تو، محمّد است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مىشدیم، به چهره او مىنگریستیم!
◇ بانوی بزرگ جمع که از این لحظه جانکاه آگاهست، خود را به او می رساند و در وقت پرواز، دامنش را می گیرد.
اشک هایش سرازیر ،
در کنار برادر آنها را چو باران فرو می ریزد!
امام در کنار خواهر و همدم و نگار مادر می گوید:
- «خدایا ماهی دارم که در آسمان کربلا می تابد.
او را به خودت داده ام،
با او وداع کردم!
لیکن آرزو داشتم، زندگی با من وداع می کرد و با او وداع نمی کردم !»
خواهر به او دلداری می دهد:
- مرثیه او را نخوان، از نگاهش پیدا بود که بر می گردد !
اما او غرق در تماشای علی بلکه پیامبر است!
صدای زینب، او را متوجه سخنانش می کند:
-« زینبم! عزیزم !
من مرثیه گوی کسی نیستم، جز مرثیه گوی خودم برای خودم!»
مجدد نگاهش را به او می دوزد و از او بر نمی دارد .
◇ خاطرات زمانی که با او بوده، با حسرت در خاطرش مرور می شود!
خاطرات روزهای شیرینی که در خانه و کوچه و مسجد و بر فراز منبر، شاهد لبخندها ، نگاه ها، مهربانی ها ، بوسیدن ها و در آغوش گرفتن پرعاطفه اش بود!
او اشتیاق و عشق فراوانی به دیدن جد خود داشت.
هنگامی خداوند علی اکبر را به او ارزانی کرد، دلتنگی هایش برای پیامبر را با نگاه به صورت مه جبین فرزندش تسلی می بخشید.
وقتی دوره جوانی را آغاز کرد، صدای او و سیرت و اخلاق او تصویر روشن تری از آن عزیز دردانه هستی به نمایش می گذاشت !
حتی اگر مدت کوتاهی از او جدا می شد، برای قلب مشتاقش زمانی طولانی بود!
◇ حالا سالهاست سیمای شمس بی بدیل پیامبر را در سیما و سیرت ماه درخشان او می بیند، دلتنگی هایش را با او تسکین می دهد. ساعت ها به او می نگرد و از آن غرق در خاطرات سالهای کودکی خود با پیامبر می شود تا از کسی که همه خیال و ذهنش سیراب از او بود، بیشتر بهره مند شود!
سال هایی که در دامن پیامبر و در زیر چشم شیر خدا پرورش یافت.
پیامبری که از موضع نبوت به او مهر می ورزید و هم از موضع عاطفی او را در دریای محبت خود غرقه ساخته بود و از سرچشمه عشق خود، وی را سیراب می کرد؛ به گونه ای که می توان او را لفظی مقدس دانست برای یک معنای مقدس!
◇ آورده اند
پیامبر در میان جمع در مسجد نشسته است، او با استشمام بوی پدر ، وارد مسجد می شود و به سوی آغوشش پر می کشد .
پیامبر او را مشتاقانه در آغوش می گیرد.
دو پایش روی زانوهای رسول خداست.
می گوید :
- " ترق ترق"
بالا برو بالا برو !
تا آنجا بالا می رود که دو پایش را روی سینه پیامبر می گذارد.
پیامبر می گوید:
- دهانت را باز کن
چون باز کرد، دهانش را می بوسد.
می گوید:
- " احب الله من احب حسینا"
خدا دوست دارد کسی که حسین را دوست بدارد.
پیامبر با سپردن معنای جان بزرگ خویش، با آن بوسه محبت آمیز، در جان آن کودک برای همیشه جای گرفت.
این دوستی صرفا سرریز عاطفه نبود بلکه حسین گزیده نفس نبی خدا بود که نبوت با او شفقی را در خط سرخ غروب پشت سر گذاشته است!
محبت پیامبر به او ، چیزی مانند دوست داشتن نبود ، چیزی همانند مغناطیس بود که معنای والاتر و نمودهای برجسته تر دیگری بر جای گذاشته است.
کلمه دوست داشتن گویای این حقیقت نیست بلکه می توان آن را "وحدت در معنا، وحدت نمودها و وحدت وجود" دانست و این سه وحدت است که مفهوم
" حسین منی و انا من حسین " را روشن می سازد.
لذا، حسین ذهن و جانش آنی از پیامبر جدا و خالی نیست.
◇ او پیامبر را به صورت معنا در صفحه دل ترسیم کرده؛ به گونه ای که این چهره، سراسر جانش را فراگرفته است.
او پیامبر را در وجدان و جان و همه جای روان خود زنده نگه داشته است!
حال او آیینه رخ یار و پژواک صدا و سیرت محبوبش است!
«علی اکبر »!
ادب و خلق و خوی و راه رفتن و وقارش، همه برایش یادآور جان و جدش پیامبر خداست !
امروز این آیینه رخ نگار و سیرت و خلق نبوی و جان حسین، روانه میدانی است که یقین دارد عروج او است!
◇مردمی که پیامبر را دیده بودند
مات این مشابهت و در حیرت این سیما و سیرت!
همه در انتظارند تا از او سخنی بشنوند!
طنین صدایش که بلند شد، بر شگفتی ها افزود!
- «أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ اوْلى بِالنَّبِىِ
وَاللَّهِ لَایَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى یَنْثَنی
أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ أَحْمی عَنْ أبی / ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَویّ»
«منم على، پسر حسین فرزند على/ به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از هرکسى سزاوارتریم
به خدا سوگند! پسر زیاد را نمىرسد که درباره ما حکم کند/آنقدر با نیزه بر شما بزنم تا کج شود
در حمایت از پدرم، با شمشیر بر شما ضربت فرود آورم/ ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى»
◇فقط لحن کلامش نیست که یاد نبی را تداعی می کند، بر انتساب خود به آن عزیز می بالد و بر این معنا می افزاید!
ساعتی سخت کارزار می کند.
وقتی از رویارویی با او در می مانند، یکی از میان دشمن فریاد می زند:
- تو از مادر با خلیفه یزید خویشاوندی !
حتما او تو را امان می دهد !
علی اکبر لحظهای کارزارش را متوقف می کند.
با صدای بلند اعلام می کند:
- برای ما پیامبر خدا به خویشاوندی شایسته است !
به این ترتیب، بار دیگر پیوند روحی و ذاتی خود با رسول خدا را ثبت می کند.
به نبردش ادامه می دهد، دلتنگ پدر است و محتاج و شیدای جرعه نگاه و بوسه و آغوشش!
برای همین وداع نکرده است تا پدر منتظر بماند و بار دیگر گرمای وجودش را در ژرفای جانش حس کند .
به سمت پدر بال می گشاید، بهانه ای می جوید و تشنگی اش را از شدت سنگینی زره طرح می کند تا جان و روان تشنه اش را با کلام و نوازش پدر سیراب سازد!
در حالى که زخمهاى زیادى برداشته است، نزد پدر می رود:
- «یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی!»
پدرجان! تشنگى مرا کشت
و سنگینى سلاح ناتوانم ساخت.
آیا جرعه آبى هست که بنوشم؟!
امام پاسخ می دهد:
- «یا بُنَىَّ یَعِزُّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبیکَ،
أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا یُجیبُونَکَ،
وَ تَسْتَغیثَ بِهِمْ فَلا یُغیثُونَکَ، یا بُنَىَّ هاتِ لِسانَکَ»
«پسرجان! چقدر بر پدرت ناگوار است که او را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهد، و یارى طلبى ولى یاری ات نکند. فرزندم! زبان خود را نزدیک آر!»
◇ چه هدیه شگفت انگیزی!
تصورش را نمی کرد که پدر چنین از کام خود سیرابش سازد!
نگاه شان به هم دوخته شده اما وداع را به لحظه عروج واگذاشته اند
چه فرخنده خواهد شد سر بر دامن پدر و با دست مرحمت او به ملاقات محبوب رفتن!
با عزمی پولادین به میدان نبرد برمی گردد.
◇بعد از دقایقی زمین کربلا هم صدای او شده و نغمه ابتاه سر می دهد:
"یا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَیْکَ هذا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِی بِکَأْسِهِ الْأَوْفى وَ یُقْرِئُکَ السَّلامَ "
پدر خداحافظ !
سیراب شدم !
◇ گویی روح زتن حسین در حال پرواز است،
کنار پیکر پر از زخم و خون علی می نشیند و سر به صورتش می گذارد
و از عمق جان ناله سر می دهد:
- «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا»
پس از تو، افّ بر این دنیا باد!
چه شایسته و زیبا، امام صادق این غم جانکاه را توصیف کرده اند:
«وَلاتَسْکُنُ عَلَیْکَ مِنْ أَبیکَ زَفَرَةٌ»
سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نیافت!
و هیچگاه تسلیتی بر لوح عالم در این غم ثبت نشده و نخواهد شد بلکه خود در بی مثالی، تسلای غم و اندوه ماتم زدگان و داغداران است!
◇ احساس کرد پرتو درخشنده از نوری که پیامبر از تابش چراغ خود افکنده بود، در حال خاموش شدن است و خود هم پرواز او است!
فراخوان جوانان آل هاشم، حکایت این حس و حال او است!
◇ السلام علیک یا علی بن الحسین
حمید احمدی
- مرداد ۱۴۰۲