با کاروان عشق (11)

سقای فرات توحید

حماسه عاشورا بی نام «عباس» سقای دشت کربلا بی معنا است. ماموریت عباس اما، سقایت شط توحید است و با این مقام است که تا ابد او باب فیض الهی و محل ورود به باب توحید خواهد بود.

حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین که در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج، روایتگر زوایایی گوناگون از این حماسه عظیم و رفتارها و کردارهای مردم آن دوران و نیز، یاران و همراهان امام حسین(ع) است، در این شماره، از حضرت ابوالفضل العباس (ع) سقای دشت کربلا برای ما می گوید و با نگاهی عرفانی توضیح می دهد چرا او با آنکه می توانست اما حتی جرعه ای آب لب شط فرات ننوشید.



سقای فرات توحید!


تشنگی اش بیش از دیگران است و عطش شدید او بیش از تمام همرهان !


هر تشنه ای وامدار تشنگی اوست!


 اهل معنا گفته اند :


عطش سالک بیش از عطش مرید باشد و عطش محب بیشتر از عطش سالک !


 


تشنه آب است، حریفان سربه سر/


خود ز مجموع حریفان ، تشنه تر


چرخ از استسقای آبش در تپش/


برده او بر چرخ بانگ العطش


 


او مقام سقایت را  از رشحه سقایی کوثر علی دارد!


امیر مؤمنان ساقی کوثر در عالم حشر، در همه هستی از ازل تا ابد سقا است.


 مقام سقایت ، مقام واسطه فیض الهی است، لذا فیوضات خداوندی در عالم به واسطه وجود سقایت حضرت جاریست!


عباس بن علی رشحه ای از این مقام را در هستی به سبب وصول به حقیقت و مقام تجرید، داراست!


این مقام رهاورد روح مجرد است که عباس در سایه سار ولایت علوی و محبت حسینی تحصیل نموده و بدان رسیده است!


سرور و شعفی که عباس در عاشورا دارد، شوق به رهایی و ترک تعلقات و ماسوی الله است که همان مقام تجرید باشد.


این مقام نزد اهل معرفت دارای مراتبی است، ازجمله، تجرید  از مقام جمیع علوم و رسوم‌ که مخصوص مجذوبان باشد و با محو آثار و نشانه ها محقق شود.


و رتبه دیگر، رها شدن از مشاهده مقام تجرید است. در این مقام اسم و رسم و نشانه ای از سالک باقی نمی ماند!


ساقی کربلا که سالک راه حقیقت است، به واسطه این مقام ساقی باده توحید و شاهد بزم ازل است!


 


ساقی باده توحید و معارف، عباس/


شاهد بزم ازل شمع بستان الست


 


بدین جهت گفته اند که ماموریت عباس سقایت شط توحید است و به این مقام است که تا ابد او باب فیض الهی  و محل ورود به باب توحید خواهد بود!


و او برای رسیدن به مقام تجرید باید از همه تعلقات رهایی می یافت و دردها و آلامش جز بر عزم او در رهایی و روح قهرمانی او در نبرد نمی افزود !


در پرتو این مقام بود که وقتی به شط فرات وارد شد و خود با آنکه از همه تشنه تر بود،  آبی ننوشید  و در پی رفع عطش دیگران بود چون ساقی، راهنما و واسطه رفع عطش دیگران است.


اما هنوز مشک در دست دارد و در حال دفاع از آن است و به آن امید دارد!


 حتی دست راستش را قطع می‌کنند ، او همچنان مشک را به دست چپ می گیرد و از رنج و درد قطع دست احساسی جز شوق و سرور رهایی خود و خلق ندارد.


گفت:


هان ای دست، رفتی شاد رو/


 خوش برستی از گرو، آزاد رو


 


با این حال دل در  مشک دارد و سعی بر حفظش.


 


ساقی از یارست و می این می که هست /


دست چبود باید از سر شست و رست


 


اهل ذوق و معنا گفته اند:


خالی شدن آب از مشک، رهایی ساقی از آخرین تعلقات و باعث فنای کلی و تام او در حق است !


 


دست  دادم تا شوم همدست او /


پر برافشانیم در بین‌شان هو


 


در اوج این سیر و سلوک به مقام تجرید می رسد و به خود خطاب آورده و آواز زیبای رهایی سر می دهد:


 


از ازل من طائر آن گلشنم/


دست گو بردار دست از دامنم


چند باید بود بند پای من/


تیر باید شهپر عنقای من


 


به مقامی می رسد که دیگر تجرد را هم  مشاهده نکند .


 


تا که در قاف تجرد پر زنم /


عالمی را پشت پا بر سر زنم


 


 چون دو دست از او آزاد شدند،  وجودش رها گشت!


 و چون مشک با تیر عدو خالی زآب شد، همه بندهای تعلقات او بریده گشت.


او فقط  وجود یار و وجود محبوب بیند و در این حال، موجود به وجود حقانی و باقی به بقای او و زنده به حیات اوست!


 


پس فرو بارید بر وی تیر تیز/


مشک شد بر حال او اشک ریز


اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک/


تا که چشم مشک ، خالی شد ز اشک


تا قیامت تشنه کامان ثواب /


می خورند از رشحه آن مشک، آب


بر زمین، آب تعلق پاک ریخت /


وز تعین بر سر آن ، خاک ریخت


 


در این حال بود که از همه هستی دست کشید، جز رخ محبوب و وجود او هیج ندید و نجست!


 


هستی اش را دست از مستی فشاند /


جز حسین اندر میان، چیزی نماند


 


و پروازش را در تکلم عاشقانه با حسین اوج می بخشد:


 


گفت کای صد چو منی قربان تو/


من که رفتم باد باقی جان تو


این بگفت و مرغ جان پرواز کرد/


سوی گلزار جنان پرواز کرد


 


تجلی رخ یار بر وجود پاک و صاف  عباس، چون طور او را شکافت و چنانچه بشارت قرآن است که پی آمد تجلی حق ریز ریز شدن است و شکافتن، همان‌گونه که کوه طور ز تجلی حق متلاشی شد، بدن پاک ماه منیر علوی نیز با تجلی حق در اوج رهایی، ریز ریز و قطعه قطعه شد و سینه و سر و قلبش شکافته شد!


اما او در این شهود و مکاشفه در تجلی حق ، حسین دید و فقط حسین !


چون حسین وجه الله است و همه در منظر او که تجرید یافته است، هدم یافته و ناپایدار شدند جز وجه خداوندی که تجلی تام آن حسین بود، کس ندید !


بر همین منظر در روایت آمده :


"نحن وجه الله نتقلب فی الارض بین اظهرکم"


ما وجه خداوندیم در زمین !


و این بیان خداوند است:


"کل شی هالک الا وجهه له الحکم و الیه ترجعون"


و نیز فرموده است:


«کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام»


برای او جز حسین که وجه الله است، چیزی شایسته نظر نباشد و نیست، لذا وقتی بی دست و مشک و آب،بر زمین می افتد فریاد بر آورده :


علیک منی السلام یا اباعبدالله


 


چون او نیز تجلی تابش نور ولی خداست و درجذبه حب ولایت حسینی، امام نیز سخت دلداده عباس است و شدید در فراقش می گرید:


"فبکی الحسین لقتله بکاء شدیدا"


همین محبت و علقه حسین به ساقی کربلا و تجلی و فنای ساقی در سالار شهیدان  است که عباس باب فیوضات و ید قدرت حسین می شود.


 


شاه کشید آه که ای دست من/


ای ز ازل مهر تو پابست من


 


چو دست در دست حسین باید به دامان ابوالفضل رفت.


او باب الحسین است!


چون روح بلندش به شعاع جمال حسین اتصال دارد،  و روح بلند حسین بن علی اتصال تام به شعاع تابان و پژواک تابش انوار الهی است!


 "إنَّ روحَ المُؤمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصالاً بِروحِ اللّه ِ مِنِ اتِّصالِ شُعاعِ الشَّمسِ بِها".


پیوستگىِ روحِ مؤمن به روح خدا ، بیشتر از پیوستگىِ پرتو خورشید به خورشید است.


لذا او هم باب حسین است و هم باب الحوائج و هم شمه ای از مقام سقایت و شجاعت علوی !


 


السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلا!


 


   حمید احمدی


   مرداد ۱۴۰۲