با کاروان عشق (14)
هنوز صدایت را می شنوم

حماسه کربلا حماسه جاودان تاریخ است؛ حماسه رشادت، جوانمردی، مظلومیت و فریادهای بی پایان عدالتخواهی در تاریخ بشر، و بازماندگان قافله عشق، صدای آنها بودند؛ صدایی که هنوز شنیده می شود...
حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین که در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج، روایتگر زوایایی گوناگون از این حماسه عظیم و رفتارها و کردارهای مردم آن دوران و نیز، یاران و همراهان امام حسین(ع) است، در این شماره، از فرزند آن حضرت برای ما می گوید؛ فرزندی بیمار که آن صحنه ها را دید و پرچمدار حماسه کربلا شد.
◇هنوز صدایت را می شنوم !
از کنار خیمه های سوخته، از کنار معرکه!
در میان سپاه دشمن!
هنوز طنین جذاب صدای پرمهرت را از اینجا، کنار اندوه عمه و کودکان پژمرده، می شنوم !
صدای بوسه هایت بر گلبرگ های غنچه نشکفته علی شیرخواره ات !
هنوز طنین نگران صدایت با عمه را می شنوم که سفارش مرا می کردید !
هنوز نگرانی صدایت در سفارشتان به عمه ها در نگهداری کودکان، گوش هایمان را بلکه جانم را می لرزاند!
◇ پدر!
هنوز نسیم از کنار فرات، صدای بغض آلودت را در وداع با عمو در اینجا پراکنده می سازد!
هنوز صدای دردمندانه ات و هنوز صدای اشک هایت، بر بالین یارانت را می شنوم!
هنوز صدای استغاثه ات با غنچه خونین علی در آغوشت در کنار خیمه ها دشت کربلا پر کرده است!
◇ پدر!
هنوز صدای آغوشت را که مقابل خیمه ها برای دختر شیرین زبانت، سکینه گشوده ای را می شنوم !
هنوز صدای گریه های معصومانه علی کوچکت را که تشنه قطره آبی است، جانم را مرتعش می سازد !
◇ پدر!
هنوز ترنم آسمانی تلاوتت در شب عاشورا از خیمه سوخته ات در گوشم می پیچد و مرا به پرواز در می آورد!
هنوز صدای دلکش مناجاتت در صبح عاشورا از همه روزنه های آسمان روح و جانم را می شکافد!
◇ پدر !
•هنوز صدای پای با صلابت و نگران عمو را که شبها تا به صبح در اطراف خیمه ات گام می زد را می شنوم !
◇ پدر !
هنوز صدای چشمان نگران علی اکبر را که دائم با تو همراه می شد، و در پی تو بود را می شنوم !
هنوز صدای ناله های عمه ها بعد زمزمه های اشعارت در شب عاشورا را می شنوم !
هنوز صدای چکاچک شمشیر مردان روشن بین سپاهت را می شنوم !
هنوز صدای تکبیر تو را و تپش های قلب دشمن را می شنوم!
◇ پدر !
هنوز احساس رایحه مادر را از نفس هایت، از بوییدن پیراهنی که عمه به تو در آخرین وداعت هدیه داده، می شنوم !
هنوز صدای پای نگران و مضطرب قاسم را که در خیمه اش برای رخصت نبرد آمده بود، می شنوم!
هنوز یک دنیا صدای پدر را بر بالین پیکر خونین برادرم از میان معرکه می شنود
و صدای گریه خودم را در آن لحظه که نگران پرواز تو بود بر بالین اکبر را نیز می شنود!
◇ اما پدر !
هیچگاه صدای هلهله سپاه دشمن از خاطرم محو نمی گردد!
خود شنیدم که چه سان پایکوبی و شادی می کردند!
اما در حیرت بودم که هنوز صدایت می آمد که از من دور می شد ، پس چرا شادمانی و پایکوبی ؟!
◇ پدر !
فهمیدم !
از صدای لرزان تو از کنار فرات فهمیدم!
از صدای بی رمق زانوهایت فهمیدم!
بله پدر!
عمویم بر زمین افتاد!
فهمیدم !
ولی آرزو کردم درست نباشد!
دعا کردم که راست نباشد!
اما با ناله استرجاع تو امیدم پاره شد!
برای تو دعا کردم که برگردی!
هنوز می شنوم ،
صدای اصابت سنگ ها بر پیشانی ات را !
صدای افتادنت بر زمین را....!
هنوز می شنوم،
صدای دستان عمه را که بر سر گرفته و تو را می خواند
و بعد پدر را
وامحمدا ! واعلیا!
◇ پدر !
حالا که عصر روز یازدهم است، زیر تابش خورشید، ما را بر مرکب های بی جهاز نشاندند و بر دست و پایم غل و زنجیر افکندند!
صدایت را نمی شنوم !
دیدم که عمه از سوار شدن مرکب بی زین و جهاز ناتوان بود، اما صدایت را نشنیدم!
حتی از نگاهش که آنی به پشت سر برگشت گمانم تو را شاید عمو را می جست!
صدایت را نشنیدم که علی را صدا بزنید!
صدای قربانت تو خواهر، از عمو نشنیدم !
◇ پدر !
من خجل زده ام که توان سوار شدن بر ناقه را نداشتم چند بار بر زمین افتادم ، عمه کمکم کرد !
اما صدای نیرو بخش "یا علی " ات را نشنیدم !
اما پدر!
مرا ببخشید!
الان که در وسط این میدان و معرکه دیروز ایستاده ام ،
پاسخ پرسش های بی شمارم را یافته ام !
یافته ام پدر !
از اصرار عمه به پسر سعد که ما را از این میدان عبور ندهند!
از پیکرهای غرقه به خون و مثله شهیدان ، پاسخم را یافته ام !
از نعش بی سر، در آغوش عمه ام را که می بوییدش ،
یافته ام
از فرود آمدن تازیانه ها بر پیکر خواهرانم و زنان و عمه ها را در کنار اجساد مثله شده یافتم !
◇ پدر!
اگر عمه کنارم نبود الآن همپرواز تو بودم!
پدر !
هنوز رنجور و بیمارم و در تب مشتعل!
اما احساس خنکای بوسه ات بر لبانم، آتشم را فرو می نشاند!
◇ جانم ،پدر !
رمقی به تن نمانده و نای حرکت ندارم ،
فقط به امید بوسه ای بر لبانت روی نی از پی ات روانم !
پدر به نیزه دار گو کمی آهسته !
اما نه پدر!
اگر عمه چشم به سر نی بدوزد، کودکانت را ..
❣️ پدر!
السلام علیک یا علی بن الحسین!
حمید احمدی
۱۲ محرم ۱۴۴۵
۸ مرداد ۱۴۰۲