روایتی از اربعین سال 1395

شکر که آمدم و هم پرواز شما شدم!

پیاده روی اربعین که هر سال بر شکوه و جمعیت آن افزوده می شود، جلوه گاه صحنه هایی زیبا از حضور عاشقان سرور و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است؛ صحنه هایی ناب از عشق به آزادگی و دلدادگی.

 به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج، حجت الاسلام والمسلمین «حمید احمدی» رییس کمیته فرهنگی آموزشی ستاد مرکزی اربعین و از مدیران بعثه مقام معظم رهبری در این زمینه ماجرای پیاده روی یک اندیشمند میانسال آلمانی را در اربعین سال 1395 روایت می کند که چگونه با پای معلول، خودش را به کربلا رسانده بود و از پرواز خویش با بال عشق و جاذبه حسین (ع) می گفت.


 


 ◇نزدیک غروب بود، مرد میانسالی  به همراه گروهی حدودا دوازده نفره وارد هتل ما در کربلا شد.


خوشحالی و رضایت از چهره خسته اش موج می زد.


 همراه یک گروه ۱۲ نفره!


به زحمت راه می رفت.


از سر و وضعش پیدا بود که از  پیاده روی آمده است.


لابی هتل پر از جمعیتی بود که برای اربعین و یا شرکت در همایشی در باره امام حسین (ع) و عاشورا گردهم آمده بودند.


جوانی که روی کاناپه با گوشی اش در حال مکالمه بود، با مشاهده مرد میانسال و وضعیت راه رفتن او، از جایش بلند شد و درخواست کرد آنجا بنشیند.  او هم تشکر کرد و بی درنگ نشست.


مرد جوان دیگری که از بدو ورود، به میانسال معلول نگاه می کرد،  هم بلافاصله سراغ یخچال رفت و چند بطری آب خنک برداشت، به گروه تازه وارد شده تعارف کرد و به ترکی به آنان خیر مقدم گفت.


مرد میانسال هم به ترکی استانبولی خودش را معرفی کرد اما به زحمت چند کلمه ای از آن قابل فهم بود.


وقتی از چهره جوان فهمید چیزی از حرفهایش دستگیر او نشده ، به انگلیسی سخنانش را تکرار کرد تا مقصودش را برساند.


در این میان، مدیر هتل که یک جوان ایرانی بود، جلو می آید، تبسمی می کند  و به گرمی از ایشان و همراهان استقبال می کند.


گویی از قبل منتظرشان بوده است. مقدمات اسکانشان را فراهم کرده و از وضعیت و مشکلات هتل عذرخواهی می کند.


اگر چه هتل وضعیت مناسبی نداشت اما در شرایط موسم اربعین قابل قبول بود!


 


◇دنبال فرصتی می گشتم تا باب گفتگویی را با مرد میانسال باز کنم.


صبح روز بعد، هنگام صبحانه با یکی از دوستان ترک زبان که به انگلیسی هم تسلط خوبی داشت، در سالن غذاخوری او را دیدم. تازه به رستوران آمده بود و می خواست صبحانه اش را شروع کند. جلو رفتم و بعد از سلام، اجازه خواستم در صندلی خالی میز صبحانه‌اش بنشینیم. استقبال کرد.


ظرف صبحانه را برداشتیم. کنارش نشستیم و در فرصت پیش آمده با او به گفت وگو پرداختیم. از حال و هوای راهپیمایی تا فعالیت هایش در آلمان و از برنامه های مختلف در موسم ونشست های روزانه اساتید و اندیشمندان در هتل و سالن های حرم صحبت شد.


پرسید: آیا می توانم در  جلسات و همایش شما شرکت کنم یا باید کار خاصی قبل از آن انجام بدهم؟ 


برنامه نشست ها را برایش توضیح دادیم و گفتیم هر زمان خواست می تواند شرکت کند و مانعی در این زمینه نیست.


 


◇ پانزده دقیقه ای از آغاز جلسه گذشته بود که با همراهانش وارد شد.


 در جلسه، اساتیدی از ایران، عراق، پاکستان، هند، انگلستان، آفریقا و فرانسه حضور داشتند.


 موضوع گفتگو در باره ابعاد اجتماعی و بین المللی اربعین بود.


ریاست جلسه با یکی از اساتید عراقی از دانشگاه کوفه بود و دبیری آن را یکی از اساتید دانشگاه شهید بهشتی از ایران بر عهده داشت که گاهی نقش مترجم گفتگوها به انگلیسی و فارسی را هم عهده دار بود.


چون شرکت کنندگان از ملیت های مختلف بودند، ناچار بحث ها باید حداقل به دو زبان دیگر هم ترجمه می شد.


 


◇ساعتی از برگزاری جلسه گذشته بود که از ردیف های وسط سالن یک نفر به زبان آلمانی جلسه را متوجه خود کرد!


از ردیف های جلو خیلی ها برگشتند و به او نگاه کردند.


 یکی از همراهانش که از نگاه‌ها و سکوت جلسه فهمید رئیس و دبیر جلسه متوجه صحبتش نشده اند، به ترکی سخنش را ترجمه کرد.


او تازه فهمید که چرا پاسخی به درخواستش داده نشده!


در نتیجه، لبخندی زد و به انگلیسی درخواستش تکرار کرد :


- اجازه می دهید چند دقیقه ای بنده هم صحبت کنم؟!


رئیس جلسه با خوشحالی و عرض خیر مقدم، با لهجه عربی و به زبان انگلیسی گفت:


- باعث خرسندی است، بفرمایید.


 


◇برای راه رفتن مشکل داشت، دست راستش را روی زانویش گذاشت و به زحمت  خودش را لنگان لنگان به تریبون رساند.


یکی از سن پایین آمد، دستش گرفت و کمکش کرد تا پشت میز بنشیند!


بعد از سلام دادن به جمع، کلامش را این گونه آغاز کرد:


- سلام بر حسین!


بی اختیار اشک هایش سرازیر شد!


همه حواس ها به او دوخته شده بود!


مرد میانسال ادامه داد:


-« من از آلمان آمده ام. متولد و مقیم آلمان هستم، از رهبران علوی های ترک تبار مقیم آلمان. امسال اولین سفرم به اربعین و کربلاست!


می بینید که پای چپم  مشکل دارد،


راه رفتنم سخت است و با زحمت می توانم راه بروم،


 شکر، زمین‌گیر نیستم!


در دو سال گذشته از شبکه های مجازی، مراسم اربعین را دنبال می کردم. حضور جمعیت زیاد در پیاده روی اربعین برایم جذاب بود. مشتاقانه می نشستم و تماشا می کردم. از اینکه به دلیل وضعیت جسمی ام نمی توانستم در این راهپیمایی شرکت کنم شدیدا حسرت و تاسف می خوردم و اشک می ریختم و برایم یک عقده شده بود!...»


اشک‌هایش بی اختیار جاری شد!


ادامه داد:


-«... اما پارسال صحنه ای را دیدم که خیلی خجالت کشیدم!


واقعا تأسف خوردم !»


اشک دیگر امانش نمی دهد.


پهنای صورتش را قطرات اشک پوشانده است،


دستمالی از جعبه روی میز بر می دارد و چند لحظه ای قادر به صحبت کردن نیست!


مترجم از بطری آبی که روی میز قرار دارد،آبی به  لیوان می ریزد و به دستش می دهد.


 


◇همه جمعیت هم تحت تاثیر اوست و اشک هایشان  جاری!


ولی منتظر ادامه حرف هایش.


 همه گوش ها و چشم ها  به او دوخته شده است!


مرد میانسال یاعلی می گوید و با صدایی لرزان و در حالی که هنوز اشک هایش روی گونه هایش غلطان است، ادامه می دهد:


-«شاید شما هم دیده باشید، یک آقایی که از دو پا فلج، لاستیک و پارچه به پاها و بدنش بسته، دستکش به دست کرده بود، رو ی دست ها چه جوری خودش را به زحمت  سمت کربلا می کشد و همه مسیر نجف تا کربلا را همراه زائران، خودش را روی زمین می کشد و جلو می رود!»


او سپس، نفسی عمیقی کشید.


با دست اشک هایش را پاک کرد و چند لحظه ای سرش را پایین انداخت و مکثی کرد!


سپس همراه با گریه گفت:


«ببخشید!


شرمنده ام حسین جان!


چطور من با این که یک پای سالم دارم و می توانم راه بروم، بنشینم و عذر بیاورم که نمی توانم؟!


پیش خودم خیلی شرمنده شدم. گریه کردم و از همان لحظه تصمیم گرفتم که امسال بیایم و پیاده هم نجف تا کربلا را بیایم!


همه اطرافیان و خانواده و دوستان مخالفت کردند !


ولی شکر که بر تصمیمم ماندم و آمدم!


سخت بود، ولی خیلی زیبا و وصف نشدنی !


خودم نیامدم ، چیزی مرا می کشاند و جلو می آورد !


خودم باورم نمی شود که توانستم این همه راه را پیاده بیایم!


اما نه، کسی دیگر مرا می آورد!


جاذبه اش همه را به سوی خودش می آورد!... »


اشک هایش بی امان جاریست!


 


◇آری، نمی توان توصیفش کرد!


تجربه نو و بی نظیری بود!


 واقعا پرواز بود!


پرواز با بال عشق و جاذبه حسین!


روح ها را به پرواز در می آورد و جسم ها هم با پرواز روح به حرکت در می‌آیند!


هنوز در تحیرم و باورش برایم سخت


احساس می کنم که یک رؤیاست!


ولی آمدم!


شکر که آمدم !


شکر که آمدم و هم پرواز شما شدم!


 


 ◇حمید احمدی


 روایتی از اربعین سال ۱۳۹۵