روایتی از اربعین 1396

سقف تعالی انسان در سفر کربلا

پیاده روی اربعین که هر سال بر وسعت و عظمت آن افزوده می شود، نه تنها بزرگترین و طولانی ترین راه پیمایی مذهبی سالانه انسان ها در کره زمین است، بلکه خالق معانی و مفاهیمی بی نظیر در عرصه معنوی و حیات روحی انسان نیز هست.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج، حجت الاسلام والمسلمین «حمید احمدی» رییس کمیته فرهنگی آموزشی ستاد مرکزی اربعین و از مدیران بعثه مقام معظم رهبری در این شماره، همراه شدن خود با یک استاد دانشگاه از آفریقای جنوبی را در اربعین سال 1396 روایت می کند؛ مردی که محو تماشای زیبایی های معنوی اربعین است و اعتقاد دارد اگر انسان زیبایی را بشناسد، می تواند زیبایی ها را درشکل ها و صورت های مختلف، ببیند و از آن لذت ببرد و چه چیزی زیباترو با عظمت تر از کاری که امام حسین (ع) کرد



سقف تعالی و آستانه رفعت روحی انسان


 


◇آرام گام بر می دارد!
گویا روح و ذهنش به جا و چیزی گره خورده است!


نگاهش عمیق و کنجکاوانه است اما با تحیر و تعجب!


با این حال اشتیاق و شادمانی از چهره اش پنهان نمانده است!


حرکات و نگاهش و البته چهره اش که یک رنگین پوست است، توجهم را جلب کرد!


چند عمود (ستون های مسیر نجف و کربلا که موکب ها در آنجا مستقر می شوند) را با فاصله کمی همپای هم طی طریق کردیم.
منظره ای زیبا در پیشخوان موکب یکی از اهالی بصره، همه را به خود جلب می کرد.


به تماشای کار هنرمندانه موکب دار جوان که با آب خنک و چای و قهوه از زائران پذیرایی می کرد،ایستادم .


استکان ها و نعلبکی ها را با اصول، هماهنگی و ترکیب جالبی کنار هم قرارداده، به شکل پیچک و به صورت گیاهان بالا رونده، شبیه مینیاتورهای کهن ایرانی، چیده بودند!


این چیدمان زیبا، او را هم متوقف کرده است.


جوانی خوش ذوق از بصره که پدر پیرش هم روی صندلی زیر سایه موکب کوچک نشسته است، فوری با یک فنجان قهوه از او استقبال می کند.


اما او محو زیبایی چیدمان استکان ها و نعلبکی ها است! و با گوشی اش از زوایای مختلف مشغول عکس انداختن!


متوجه فنجان قهوه ای که به سمت او گرفته شده، نیست.


جوان مترجم و راهنمای همراهش فنجان قهوه را از دست موکب دار می گیرد و به او می دهد.


تشکر می کند و می گوید :


 - چقدر زیباست !


 می پرسد: این هم از آئین های مراسم عزاداری است؟!


جوان با لبخند می گوید: نه، از سنت های مجالس ماست !


در این هنگام، من جلو رفتم و سلام کردم. دستش را برای مصافحه پیش آورد. دستش را به گرمی فشردم و در تائید حس و حال و کلامش، گفتم :


- «زیباست، واقعا زیباست!...»


سراسر این مراسم زیباست و پر از زیبایی!


مترجم کلماتم را برایش ترجمه کرد.


به تائید سرش را تکان داد و گفت: «درست است، درست است !»


توقف ما، مقابل این موکب کوچک و زیبا، مانع عکس انداختن عده ای اهل ذوق شد که گوشی هایشان را آماده کرده بودند.


یکی با لهجه شیرین اصفهانی گفت:


- «حجی آقا میشه یه خورده کنارتر برید !


البته خوبس این کاکا تو قاب باشه!....»


چند جمله ای با هم صحبت کردیم و رد و بدل شدن این کلمات، آغازی شد برای یک گفتگوی چند ساعته در مشایعت یکدیگر و در فرصت های خلال طی طریق در مسیر!


ده ها عمود را با هم آرام و با صحبت های محدود و کوتاه طی کردیم .


صحبت ها به معرفی و انگیزه سفر و این امور گذشت.



◇ از رنگین پوستان آفریقای جنوبی و عضو هیئت علمی دانشگاه ژوهانسبورگ (UJ) در آفریقای جنوبی است.  بعد فروپاشی رژیم  آپارتاید، مسئولیتی در طراحی ساختار آموزش کشورش بر عهده داشته.


شورمندانه به نلسون ماندلا ابراز ارادت می کند!


مثل سایر رنگین پوستان آفریقای جنوبی، زبان مادری اش آفریکانس است.


می گوید:


- «زبان محاوره ای و رسمی و قومیتی ما آفریکانس است، اما به دلیل نظام آموزشی و اداری آفریقای جنوبی، بیشتر با زبان انگلیسی سر و کار دارم. به همین خاطر، به این زبان هم باید تسلط داشته باشیم و بیشتر محاوره های رسمی ما هم با انگلیسی است.»


همچنان در طول مسیر و درحال پیمودن عمودها و موکب ها، نگاهش بین موکب ها، جمعیت، رفتار و حرکات مردم می گشت. انگار همه چیز برایش تازه و معنای دیگری داشت،اما شادمانی و اشتیاق را از چهره اش می شد حس کرد!


 120 عمود را در همین حال و گفتگو طی کردیم. کمتر حرف می زد و بیشتر می دید!
اجازه خواستم کمی استراحت کنیم. بدش نیامد. به صندلی های پلاستیکی بین دو موکب اشاره کرد و برای نشستن پیشنهاد داد. 



◇سه بطری را از داخل تشت بزرگی که دور تا دورش را قالب های یخ چیده بودند تا آب ها را خنک کند، برداشتم و دو بطری را به او و راهنمایش دادم.


با فاصله دو صندلی که روی آن زن و مرد هندی نشسته بودند، ما هم نشستیم.


روحش در تسخیر فضای روحانی مسیر و محیط راهپیمایی است!


به جمعیت زل می زند و می گوید :


- زیباست!


خیلی زیباست!


○ چه چیزی ؟


- همه اش!
مترجم هم صندلی اش را روبروی ما گذاشته تا در سر و صدای جمعیت در حال تردد، بتواند صدایمان را بهتر بشنود.


این استاد دانشگاه آفریقای جنوبی ادامه می دهد:


- «زیبایی در متن مراسم و سراسر این راهپیمایی و حرکت، پخش شده است!


در یک لحظه روح انسان با روح حسین ارتباط می گیرد و جذب یکدیگر می شوند!»


نگاه زیبایش را به این حرکت تحسین کردم!


واقعا تحسین برانگیز بود!


با همان ژست معلمی اش می گوید:


- «زیبایی در حس انسان جای می گیرد و خود را به خود می کشد و زیبایی را به عمیق ترین لایه های آدمی منتقل می کند!


به همین دلیل شاهد رفتارهای زیبا هستیم!«


  در تائید حرفش گفتم:


- «این زیبایی ها محرک نیرومند هنر هم می شود لذا اهل شعر و هنردر این سفر لحظه های شکار زیادی برای سوژه های ناب و فرصت های زیادی برای خلق آثار و ثبت جلوه های زیبا و ناب دارند !»


احساس کرد سخنانش به هدر نرفته و چیزهایی از آن را فهمیده ام!


با این پاسخ، سر ذوق آمد و مرا گوش مناسبی یافت تا حرف هایش را بگوید!


حرف هایی که طی این ۵۰۰ عمودی که پیموده بود در دلش مانده و حنجره اش را می فشرد!


دستش را به شانه ام زد، لبخندی هدیه ام کرد و گفت:


- اگر ما زیبایی را بشناسیم، ذوق‌ زیبایی می تواند دوستی را در ما تقویت کند و زیبایی ها را درشکل ها و صورت های مختلف خود، در نظر ما ارزشمند نماید!


 پرسیدم:
- کسی که توان ادراک این زیبایی را داشته باشد و آن را درک کند، چه تاثیری در او دارد؟ و انعکاس و تجلیات آن چه خواهد بود؟!


کمی درنگ کرد و صندلی اش را حرکت داد تا در شلوغی حرکت جمعیت انبوهی که بی انقطاع در حال رفتن بودند، بتواند صدایش را برساند.


صدای خادمان موکب ها که یکسره مردم را دعوت به خوردن خرما وشیرینی و نوشیدن چای و آب و قهوه می کنند و ترکیب این فراخوانها با صدای پای زائران، نغمه موسیقایی خاصی را در فضا می پراکند، کار گفت و شنود را سخت می کند!


در این وضعیت، قدری به مترجم نزدیکتر می شود، رو به من می کند و در پاسخ سوالم می گوید :


- «چنین فردی، تجلیات آن را دوست می دارد و مسئولیت های خود را بهتر از دیگران انجام می دهد!


او عطر فداکاری های جوانمردانه و زیبای تقوا و فضیلت ها را تشخیص داده و از کارهای نیک و زیبای دیگران احساس خرسندی و تقدیر می کند!»


 


◇یک گروه از جوانان و نوجوانان با پرچم هایی که روی آنها "لبیک یا حسین" نوشته شده، هروله کنان در حال گذر هستند و با شور و شوق اشعاری را به زبان عربی می خوانند!


چهره های شاداب و شور حرکت جمعی و ابراز عواطف شان ، دیدنی است!


با اشاره به این گروه، به او می گویم:


- واقعا زیباست!


بی درنگ پاسخ می دهد:


«بلکه خوب ترین و زیباترین... !»


می شد فهمید که نگاه های کنجکاوانه و روح زیبا و بلند او درمسیر و از خلال این جمعیت انبوه سیال، چه تصویری را بر دل و ذهنش نقاشی و ترسیم کرده است!


و از چه زاویه و منظری به این شکوه حضور و فضائل انسانی که در متن آن قرار گرفته و بدان چشم دوخته و با تمام وجودش محو آن شده، به تماشا نشسته است!


چند سالی هست که شیعه شده.


می گوید: از یک جمع محدود حدود پنج نفره، امروز بعد از گذشت ده سال،  یک جمعیت چند صد نفره ایم!


 دانش آموخته رشته هنرهای زیبا در مقطع کارشناسی ارشد و معماری مقطع دکتراست.


 احساس غرور او از پیوستن به این اقیانوس بزرگ و مواج انسانی در او موج می زند.


انگار تولدی دیگر یافته است!


راه می افتیم و او غرق در سکوت و شناور در غوغای جمعیت است!


تیرگی رنگ آسمان نوید نزدیکی وقت نماز می دهد !


 


◇صدای اذان برخاست و برای اقامه نماز در یکی از موکب های نسبتا بزرگ اهالی ذی قار توقف کردیم.
روحانی سیدی برای نماز جلو ایستاد .


بعد از اقامه نماز، مرد مسنی که در صف اول عبا بر دوش و عقال بر سر بسته ایستاده بود، با شمائل دیگری، سینی چای را جلوی ما گذاشت و خودش کنارمان نشست.


می گفت صاحب موکب (ابا الموکب) است.


با سینی چای و بشقابی از خرما به استقبال ما آمده و با گفتن خیر مقدم، از حضور ما و بویژه از مهمان آفریقایی ابراز خوشحالی کرد.


موکب را با کمک پسران و عموزادگانش اداره می کرد.


می گوید:


- از ۵۰۰۰  نفر در ظهر و شب با طبخ غذا پذیرایی می کنیم و با تخم مرغ و شیر و پنیر هر روز، ۲۰۰۰ نفر را صبحانه مهمان می کنیم.


بعد از هر کلامش می گوید:"به برکت حسین"


این همان عینیت کلام او بود که پیوند روح انسان با روح بلند حسین، خود خالق زیبایی است که در رفتار و سخن و نگاه‌ها جاری می شود!


فضای باز و رفتار کریمانه او و نسیم پاییزی جلوی موکب، برای ساعتی ما را زمین‌گیر می کند و مجالی برای ادامه گفت و گو فراهم می شود.


 


◇در باره روایت سازی ها از این حرکت بزرگ در جهان و مسئولیت و لوازم و پیش‌نیازهای آن می پرسم.


کمی تامل می کند و می گوید:


- نیازمندیم که افزون بر نگره معرفتی و استفاده از آن، در عرصه صیانت از این حرکت بزرگ، اقدام های ما در جهت توصیف و شرح و روایت سازی و ترویج  آن نیز زیباشناسانه باشد.


می پرسد:


- آیا قبول دارید که رفتارهای زیبا در گرو نگره های زیباشناختی به هستی و عالم است؟


می گویم:
- سخن و اندیشه زیبایی است!


قطعا تجربه نوعی ارتباط با خالق این زیبایی و حرکت بزرگ، نگاه ها را به جهان، متعالی می کند!


سری تکان می دهد و می گوید:


- صحیح!


اما مهم آن است که از این رهگذر زیبایی معنوی را به زندگی برگردانیم و بر آن حاکم کنیم!


در چنین صورتی اگر به داستان عاشورا از زاویه و منظر عبرت هم بنگریم حتی به ناملایمات آن، زیباگرایانه خواهد بود!


با این نگاه، به سخن زیبا و مانای حضرت زینب کبری منتقل می شوم.


به او می گویم:


- آیا این جمله حضرت زینب (س) را شنیده اید که در داخل قصر ستم در مقابل سرزنش آن جاهل خون ریز گفت:


 «ما رایت الا جمیلا»
 (من به جز زیبایی چیزی ندیدم.)


سرش را چند بار به راست و چپ به نشانه تحیر از این عظمت می چرخاند و می گوید:


- خود این صحنه و کلام، اوج زیبایی و نگاه متعالی به عالم است!


سپس، دستانش را زیر چانه اش می گیرد و به فکر فرو می رود!


بعد از دقایقی می گوید:


- "لا اله الا الله "


زیباست! خیلی !


با این سخن، طبع شاعرانه و ذوقیات من هم گل می کند.


می گویم:


- زیبابینی، تحفه ای شاعرانه نیست، خود هنری است متعالی که هرچه به زیبایی مطلق نزدیکتر، زیباتر و زیبابین تر می شود!


حضرت زینب را از این منظر بهتر می توان فهم کرد و ادراک نمود.


نگاه و تفسیر او از عالم است که در مقابل طعن و ستم دشمن، راوی بزرگترین حماسه خونین عالم شود و آن همه ظلم و ستم و نامردی ها را زیبایی بخواند!


این حرفم را تایید می کند.


در تلاش است کلماتم را در ذهنش مرور کند و در هندسه تفکرش جانمایی نماید!


سپس، عصایش را به زمین زده و می گوید: درست است، نکته کانونی همین است!


بعد از آن، کوله اش را به پشت می اندازد، عصا را بر می دارد و به راه می افتیم.


همچنان دوست دارد در باره جلوه های زیبا و شکوه این مراسم و مشاهداتش سخن بگوید، اما سخن گفتن و ترجمه آن توسط مترجم در شلوغی و هیاهوی جمعیت کار آسانی نبود.


در این شرایط، یادداشت برداری من هم در راه رفتن و تاریکی شب سخت تر شده بود.


در چنین شرایطی بود که از گیت بازرسی رد شدیم‌!


به شماره روی عمودها نگاه می کند تا محل قرار با دوستانش را که در یکی از چادرها در طریق الحسین است ، پیدا کند.


           


◇ به چادر مورد نظر رسیدیم. اجازه خواستم که از آنها جدا شوم. دوست داشت او را تا کربلا همراهی کنم.


گفت: «بیا می خواهم شما را با دوستانم آشنا کنم و شب همین جا استراحت کن.»


با خستگی راه پیمایی چند ساعته، رمق چندانی برای ادامه دادن نمانده بود و البته، حالی هم برای یک گفتگوی شبانه وجود نداشت! .


از طرفی، باید به قرار صبحم در کربلا هم می رسیدم. این شد که پیشنهادش را نپذیرفتم و راهی کربلا شدم !


در طول مسیر، اما همه اندیشه ام درگیر نگاه بلند وزیبا و والای او شد. بارها به کلمات او و غرق شدنش در دریای حرکت ها و سکوت ها و اشکال و شوق ها در خدمت به دیگران اندیشیدم !


 با خود گفتم :


- واقعا کربلا نشان داد سقف تعالی انسان و آستانه رفعت روحی و تصعید وجودی و ظرفیت کمال جویی او و افق نگاهش و آسمان پروازش تا به‌کجاست!


 


اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة!



○ حمید احمدی


روایتی از اربعین ۱۳۹۶