سلام بر آستان بلندت

مدینه النبی، شهر پیامبر (ص) مقصد نخست بسیاری از زائران ایرانی است که در روزهای اخیر در قالب کاروان های «مدینه قبل» راهی سرزمین وحی شده اند؛ شهری شورانگیز با دنیایی از خاطرات از تاریخ اسلام و ائمه معصوم (ع).

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج، آنچه پیش رو دارید، دلنوشته ای از حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» پژوهشگر حوزه حج و زیارت و رئیس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین در توصیف احساس کسانی است که پیشتر زائر مدینه منوره بوده اند و اکنون روح شان همراه زائران شهر پیامبر در این شهر مقدس سیر و سیاحت می کند و به زیارت مشغول است.


 


 


در آغوش حرم تو!


سلام بر آستان بلندت که به احاطه نام تو، مسجد و شهر‌ت، زنگار از دل‌ها می‌زداید و جان‌ها را جلا می‌دهد!


اکنون از شهر و دیارم، در خیالم، مرغ روحم را به سویت، به شهرت، در آسمان صحن و سرای مسجد و مرقد نورانی‌ات به پرواز در آورده و با دنیایی از حسرت‌ها و آرزوها در آغوش و جوارت آرام می‌گیرم.


در رواق خیالم، در فضای شهرت، چشم‌هایم را می‌بندم و نفسم را در سینه حبس می‌‌سازم و با همه وجودم، به تو و گنبد سبز مسجد و بارگاهت که به جهان خرّمی و معنا می‌بخشد، سلام می دهم.


چه زیباست، لحظه‌ای که حرم و مسجد و روضه‌ات را در ذهن و روح و قلبم مجسم‌ می‌کنم!.


آن‌قدر غرق در این تصاویر خیالم می‌شوم که از یاد می‌برم که فرسنگ‌ها دور از مسجد و روضه‌ات و جوارت هستم!


چنان مست‌ تصویرهایی‌ می‌شوم که خود را در آغوش حرم تو می‌یابم و همه وجودم سکوت می‌شود.


و در سکوتم، رایحه قدسی و منظره ملکوتی مسجد، روضه‌، منبر، خانه و آرامگاهت را در آغوش می‌گیرم و با آن شادم.


در صحن و سرایت، آرام خود را به باب جبرئیل می‌رسانم اما به خود اجازه ورود نمی‌دهم .


گوشه‌ای درنگ می‌کنم و گوشم را برای شنیدن آواز پَر جبرئیل تیز می‌کنم. به رغم آن‌که پرده‌ها و حجاب‌ها از شنیدن آهنگش محرومم می‌سازد اما ایمان دارم که در آسمان حرمت، ملائک در رفت و آمدند و آن امین خداوند نیز به حضور می‌رسند.


چنان‌چه زاده امین و صادقت در خصوص این قطعه عرشی عالم فرمودند: «در باب ملک عظیم و پایگاه پاکان و مجلس صادقان و معراج عاشقان به لقای حق‌ ایستاده‌ام.»


به امید لطف و رحمت تو، به سلامت و به روضه‌ات و به جوارت، وارد شده‌ام.


چشمم را در هر پرواز و حضورم به بام‌ مسجدت می‌دوزم تا شاید صدای مؤذّنت، بلال را بشنوم اما به یاد می آورم که سال‌هاست بلال موذن، با اندوه و غمی گران، ترک این دیار کرده و بعد از آن، برای نماز هیچ خلیفه و هیچ جماعتی در مسجد و شهرت اذان نگفته است!


به سوی باب السلام پر‌ می‌کشم و آن را برای ورود انتخاب می‌کنم. و به تکرار، روح بی‌قرار و جان مشتاقم را عبور می‌دهم.


همه وجودم، بی‌کلام و سخن می‌شود، زیرا سخن در وصل و اتحاد می‌میرد. چنان‌چه گفته‌اند: کوته کن قصیده را چون‌ که عصیده از راه می‌رسد، زیرا آن هنگام که آفتاب حقیقت برآید، برف حرف، آب می‌شود.


اما اینجا باب سلام است و باید سلام گفت، نه به لفظ که با همه جان و روح و تمام وجود.


باید گفت: سلام بر تو ای سلام کل. سلام بر تو ای تمام سلام و جان سلام ! سلام بر تو ای روح صلح و سلام!


" سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبّ رَحِیم"


سلام بر تو و فاطمه‌ات و بر دردانه‌هایت.


"سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ یَس "


در خیالم بر خاک و بر خشت و دیوارها و ستون‌های مسجد و روضه‌ات، بوسه می‌زنم و سر‌مست این بوسه‌هایم، اما ای‌کاش می‌شد که در همه تشرف‌ها، بوسه‌ای بر ضریح و در و دیوار حرمت زد و با آن، جان آشفته را قرار داد.


اما، حال که تلاش برای بوسه به جایی نرسید، نگاه ما به نگاهی ز دور خرسند است.


ای‌ کاش غبار و خاکی می‌شدم و بر مرقدت بوسه می‌زدم و بر آن دلشاد می‌شدم.


نیست چون دسترسی تا رخ زیبایت ببوسم


می‌شوم در گذرت خاک که تا پایت ببوسم.


ای نبی رحمت!


خنکای نسیم حرمت چشم دل عاشقان می‌گشاید چو پیراهن یوسف!


پس توفیقت را بر من ارزانی بدار تا ز رایحه نسیمت، دلم به روی حقیقت و کامم به طعم معرفت ناب و خالص گشوده شود و شیرین گردد.


گفتم بوی یوسفی، چشم چگونه وا دهد؟


چشم مرا نسیم تو، داد ضیاء که هم چنین.


 


حمید احمدی