«احد» قصه شهامت و جانبازی را روایت می کند

جنگ احد به ما آموخت که بصیرت، سلاحی است که از جان و مال ما محافظت می‌کند. اطاعت از رهبر، رمز پیروزی است و رها کردن سنگر، عواقبی جبران‌ناپذیر دارد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج، در دامنه کوه احد، نبردی خونین رقم خورد. جنگی که آزمونی سخت برای ایمان مسلمانان بود. در احد شمشیرها، قصه شهامت و جانبازی را روایت کردند. درحالی که پیامبر (ص) در میدان معرکه خود میاندار و محور و پناهگاه سپاه اسلام بودند. اما گردش چرخ گردون، ورق را برگرداند. غفلت و طمع، جمعی از یاران را از فرمان رسول خدا (ص) دور کرد و عرصه نبرد، بر مسلمانان تنگ شد.


در آن هنگامه دشوار، علی (ع)، شیر خدا و یار وفادار، چون کوهی استوار، در برابر دشمنان ایستاد.  شمشیرش، ذوالفقار، نه فقط بر پیکر مشرکان، بلکه بر قلب‌های ترسان نیز امید می‌افشاند. علی (ع)، جان خویش را سپر بلای جان پیامبر (ص) کرد و با رشادت بی‌نظیرش، نگذاشت گزندی به آن حضرت رسد.


احد، نه فقط صحنه جنگ، که دانشگاه ایثار بود. حمزه، عموی پیامبر (ص)، سیدالشهدا، با خون خود، درس وفاداری را نگاشت. 


مصعب، پرچمدار اسلام، با شهادتش، بیرق حق را برافراشته نگاه داشت. و دیگر شهیدان احد، هر یک، ستاره‌ای بودند که در آسمان ایمان، تا ابد می‌درخشند.


در آنجا، حمزه عمویش و مصعب پرچمدارش و هفتاد تن از یارانش با خون خود برگ دیگری از تاریخ اسلام را نوشتند.


جنگ احد، نه فقط نبردی میان دو سپاه، بلکه آزمونی بود برای ایمان و بصیرت. در آن روزگار، مردان و زنانی بودند که با تمام وجود، از پیامبر (ص) و دین اسلام دفاع کردند. اما در این میان، برخی نیز بودند که از امر پیامبر (ص) سرپیچی و سنگر را رها کردند.


جنگ احد به ما آموخت که بصیرت، سلاحی است که از جان و مال ما محافظت می‌کند. اطاعت از رهبر، رمز پیروزی است و رها کردن سنگر، عواقبی جبران‌ناپذیر دارد.


امروز نیز، در میدان نبرد حق و باطل، بصیرت، سلاح ماست. اطاعت از رهبر، رمز پیروزی ماست. رها نکردن سنگر، وظیفه ماست.


جنگ احد، یادآوری است برای ما. یادآوری از اینکه پیروزی، همیشه در گرو فزونی نفرات نیست. گاه، ایمان و ایثار، از هر سپاهی، قدرتمندتر است. 


و علی (ع)، الگویی است برای همیشه. الگویی از شجاعت، وفاداری، و عشق به ولایت. 
در جنگ احد ام عمارة آنقدر شجاعت و فداکاری از خود نشان داد که پیامبر (ص) در مورد او فرمود: «به هر طرف که می‌نگریستم، ام عمارة را می‌دیدم که از من دفاع می‌کند.»