ستون حنانه در مسجدالنبی

چه حاجی شده باشید یا نه، احتمالا نام ستون حنانه را که در مسجد النبی قرار درد شنیده اید. ستونی که به عربی «اسطوانة الحَنّانة» معروف است. اما چرا این ستون در مسجد النبی قرار دارد و چنین نامی برایش گذاشته اند؟
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سازمان حج، وقتی به سفر حج میرویم، در کنار عباداتی که توصیه شده است برای انجام آن، به لحاظ تاریخی نیز عقبه ای که پشت هر مکان زیارتی قرار دارد نیز جالب توجه و درس آموز است.
چه حاجی شده باشید یا نه، احتمالا نام ستون حنانه را که در مسجد النبی قرار درد شنیده اید. ستونی که به عربی «اسطوانة الحَنّانة» معروف است. حنانه یعنی گریهکننده.
اما چرا این ستون در مسجد النبی قرار دارد و چنین نامی برایش گذاشته اند؟
اینکه حضرت محمد(ص) رحمه اللعالمین بودند و سرشار از احساس و محبت الهی امریست به معنای واقعی کلمه که اغراقی در آن نیست. همین محبت بود که دل های پاک را مجذوب خود می کرد و حتی گیاهان وو دیگر مخلوقات خدا نیز چنین عشقی را از خاتم النبیین دریافت می کردند.
با مروری بر آنچه به درختی خشکیده یه خرما گذشته و امروز جایگاهش همانستون حنانه هست بهتر می توان این محبت را دریافت کرد.
شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الآمال ماجرا را اینطور روایت می کند: خاصّه و عامّه به سندهای بسیار روایت کردهاند که چون حضرت رسول(ص) به مدینه هجرت نمود و مسجد را بنا کرد در جانب مسجد درخت خرمائی خشک کهنه بود و هرگاه که حضرت(ص) خطبه میخواند بر آن درخت تکیه میفرمود.
پس مردی آمد و گفت: یا رسولاللّه، رخصت ده که برای تو منبری بسازم که در وقت خطبه بر آن قرار گیری و چون مرخص شد برای حضرت(ص) منبری ساخت که سه پایه داشت و حضرت(ص) بر پایه سوم مینشست.
اول مرتبه که آن حضرت(ص) بر منبر برآمد آن درخت به ناله آمد، مانند نالهای که ناقه در مفارقت فرزند خود کند؛ پس حضرت(ص) از منبر به زیر آمد و درخت را دربرگرفت تا ساکن شد.
حضرت(ص) فرمود: اگر من آن را دربرنمیگرفتم تا قیامت ناله میکرد.
حالا ستون حنانه همچنان به یاد این معجزه پیامبر در مسجد النبی قرار دارد و جالب است که صدای ناله این درخت خشکیده را همه مردم می توانستند بشنوند.
به قدری این معجزه پیامبر لطیف و عاشقانه است که حتی شعرای بزرگ نیز در سروده های خود از این موضوع وام گرفته اند. برای مثال مولانا در بخشی از یک مثنوی اینطور می سراید:
اُسُتنِ حنّانه از هِجر رسول
ناله میزد همچو ارباب عُقول
گفت پیغامبر چه خواهی ای ستون؟
گفت: جانم از فراقت گشت خون؛
مُسْنَدَت من بودم، از من تاختی
بر سر منبر تو مَسنَد ساختی