از آسمان دفاع مقدس تا حریم عشق
روایت پرواز یک خلبان در مدینه

سالها پیش، با چرخبال در آسمان جنگ پرواز میکرد و یارانش را در میدان نبرد یاری میداد. امروز هم هنوز پرواز میکند، اما این بار در آسمان معنوی شهر پیامبر(ص).
پیرمرد با چهرهای آرام و خطوطی که حکایت از سالها تجربه داشت، در میان جمعیت نشسته بود. چشمانش با مهربانی به اطراف مینگریست، اما ذهنش در گذشتهای دور سیر میکرد؛ روزهایی که با هلیکوپتر در آسمان جنگ پرواز میکرد، جان بر کف، تجهیزات و نفرات را در میدان دفاع مقدس جابجا میکرد.
اما حالا سالهای سال از آن روزها گذشته بود و او دیگر خلبانی در میدان نبرد نبود بلکه زائری در شهر مدینه پیامبر بود. هرچند ظاهرش آرام بود، اما گواهی میداد که در دلش حرفهای ناگفته فراوانی دارد. با او وارد صحبت شدم. هرچند برای بار نخست بعد از 13 سال انتظار به مدینه مشرف شده بود و همچنان حسرت زیارت روضه منوره را در دل داشت، ولی از هیچ چیزی شکایت نداشت و خدا را برای این توفیق بزرگ شکر می کرد. برایم از خاطرات دفاع مقدس گفت. خاطراتی که سالها در ذهن و خاطرش خاک خورده بودند و دوستانی که سالها پیش او را ترک کرده بودند.
همسرش، در کنارش نشسته، گاهی نگاهی نگران به او میانداخت. نگاهی که معجونی از محبت و دغدغه برای سلامتی او بود. پیرمرد اما همیشه آرام بود و نگاه همسرش را با لبخندی آرام پاسخ میداد. همسرش هم از صفای قلب او و دعاهای مستجابش گفت و اینکه خدا را برای داشتن چنین شریکی در زندگی شکر میکند. همسرش ، او را مردی خوش نیت و صادق، مهربان و بیادعا توصیف کرد که موهبتی از جانب خداوند برای او بوده و او لیاقت چنین انسانی را نداشته. تواضع و محبت همسرش هم ستودنی بود. همسری که در طول هشت سال جنگ به دور از شهرشان در تبریز سالها به تنهایی دو فرزند دخترشان را بزرگ کرده بود و هیچ وقت اعتراضی بر زبان نیاورده بود.