تحقق رویای زیارت؛
انتظاری که پس از سالها خدمت به والدین به سر آمد + فیلم
سید وحید میرابوطالبی پس از سالها خدمت به پدر و مادر بیمار خود، سرانجام با دعای آنان به آرزوی زیارت سرزمین وحی رسید.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی حج، گاهی تحقق یک آرزو، سالها صبر، فداکاری و عشق میطلبد. این روایت، داستان مردی است که در اوج جوانی، آرزوی زیارت خانه خدا را در دل داشت اما ترجیح داد خدمتگزار پدر و مادر بیمارش باشد. حالا پس از سالها در حالی قدم به سرزمین وحی گذاشته که یقین دارد این توفیق، حاصل دعای همان دستانیست که با عشق برایش دعا کردند.
گفتوگوی ما با دکتر سید وحید میرابوطالبی، روایت قصهای است از وفاداری، عشق پدر و مادر و رؤیایی که پس از سالها انتظار محقق شده است. متن این روایت را در ادامه از زبان او میخوانید:
سید وحید میرابوطالبی، دکترای مهندسی متالورژی دارم. سالها بود که در دلم آرزویی داشتم؛ آرزوی تشرف به سرزمین وحی، زیارت خانه خدا، مسجدالحرام، مسجدالنبی(ص)، خانه حضرت زهرا(س) و ائمه بقیع(ع). اما مشغلههای زندگی، تحصیل، کار و مهمتر از همه، مسئولیتی که بر دوشم بود، مانع از این سفر معنوی میشد.
خانه ما در نزدیکی مسجد بود و پدرم رئیس هیئت و عمرش را وقف خدمت به اهلبیت (ع) کرده بود. او عاشق زیارت مکه و مدینه بود و خداوند پنجبار توفیق این سفر را به او و مادرم داد. من هم که در چنین خانوادهای رشد کرده بودم، این عشق و اشتیاق را با تمام وجودم احساس میکردم. اما پدر و مادرم در سالهای پایانی عمرشان بیمار شدند و من بهعنوان فرزند، وظیفه خودم میدانستم که به آنان خدمت کنم. از درمان و تهیه دارو گرفته تا پرستاری و مراقبت، سالها در کنارشان بودم. با اینکه مسیرم دور بود، اما هر هفته به دیدنشان میرفتم.
یک روز مادرم با مهربانی گفت: «اگر دوست داری به آرزویت برسی، دعای من همیشه با توست. من از خدا میخواهم تو روزی به سرزمین وحی مشرف شوی.» این جمله در دلم حک شد. شانزده سال تمام، آرزویم را کنار گذاشتم تا آنها در آرامش و سلامت باشند. اما حدود دو سال پیش، هر دو به رحمت خدا رفتند و داغشان برای همیشه بر دلم ماند.
این آرزو در دلم ماند که به همراه پدر و مادر مشرف شوم. ولی این دعای پدر و مادر همیشه در ذهنم بود که به من گفتند که آرزوی تو برآورده می شود. سال گذشته، در سالگردشان به کربلا مشرف شدم و امسال، همزمان با نزدیک شدن به سالگرد دیگر، توفیق حضور در مدینه نصیبم شد.
باور دارم این اتفاقها حاصل دعای پدر و مادرم است. حتی اگر جسمشان کنارم نیست، احساس میکنم روحشان در همه لحظات سفر با من است. گاهی دلم میخواهد میتوانستم با خودشان بیایم، اما بلافاصله حس میکنم که آنها همینجا کنارم هستند، همراه و دعاگوی.
پدرم ما را طوری تربیت کرد که زندگیمان رنگ و بوی اهلبیت(ع) داشت. خانهمان کنار مسجد بود و در ایام محرم و صفر، از سراسر شهر برای عزاداری میآمدند. پدرم پنجاه سال برای امام حسین (ع) نذری میداد. در وصیتنامهاش فقط یک جمله برای من نوشت: «پسرم، نه نماز و نه روزه قضایی برایت گذاشتم. فقط این دو روز عاشورا و تاسوعا را هرگز فراموش نکن» و من تمام تلاش خود را کردهام که وصیتش را فراموش نکنم.
سال گذشته، شب عاشورا مصادف با سالگرد پدرم بود. آن شب حس عجیبی داشتم، آن روز احساس نمیکردم پدر ندارم. احساس میکردم پدرم در کنارم هست. همین حس را حالا هم در مدینه دارم. حس میکنم پدر و مادرم در کنارم هستند.
در تمام این سالها، با وجود سختیها و هزینههای درمانی، حتی یکبار هم مشکل مالی نداشتم. همیشه از برکت دعای پدر و مادرم، از زمین و آسمان میرسید. حالا هم سعی میکنم به دیگران کمک کنم، هم از نظر مالی و هم معنوی.
سال ها می توانستم از این کشور برم. از کشورهای مختلف پیشنهاد کار داشتم ولی نمیتوانستم پدرم مادرم را رها کنم. الان هم با اینکه راه مزارشان دور است، هر هفته خودم را میرسانم. رفتن به مزارشان برایم مثل همان سالهایی است که به دیدارشان میرفتم. حتی اگر یک هفته نروم، دلم برایشان تنگ میشود. امیدوارم در هر جایی که هستند، باز هم دعایم کنند.
ممنونم که این فرصت را به من دادید تا حرفهای دلم را بزنم.