با سفرنامهها/ هرکس میشتابد تا دست خدا را لمس کند

هر کس میشتابد تا دست خدا را لمس کند. دست خدا را ببوسد. فقط دست دادن با او اینقدر سخت است. وای به حال عمل به خود پیمانی که بسته میشود! پیمان به اینکه بنده واقعی او باشم. فقط او را بپرستم و فقط از او یاری بجویم.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی حج، «جای پای ابراهیم» یکی از اولین سفرنامههای نوشته شده از حج پس از پیروزی انقلاب است و در نوع خود متفاوتترین، شاید از این جهت که نویسنده به واسطه ارتباطی که با دانشآموزان در محیط کارش داشته تلاش کرده تا سفرنامهای برای نوجوان و البته بزرگسالان بنویسد.
محمد ناصری که از بچههای مسجد جوادالائمه بوده در جوانی و در سال1370 راهی سفر حج میشود، پس از آن به سفارش مرحوم امیرحسین فردی سفرنامه خود را که بیشتر رویکردی آموزشی دارد، مینویسد، سفرنامهای که 4 سال بعد شایسته تقدیر کتاب سال جمهوری اسلامی ایران میشود.
ناصری خود درباره سفرنامهاش میگوید: این کتاب صرفاً یک سفرنامه خام نیست بلکه در آن سعی کردهام مسائل آموزشی حج را نیز تا حدودی باز گو کنم، لذا برای افرادی که قصد مشرف شدن دارند مفید است. پس از بازگشت از سفر حج دستنوشتههایم را به زندهیاد فردی دادم و دیدم ایشان بخش نخست سفرنامهام را در «کیهان بچهها» منتشر کرد. میتوانم بگویم نگارش و چاپ سفرنامه را مدیون مرحوم فردی هستم.»
کتاب خاطرات سفر نویسنده است او معلمی است که از شاگردانش خداحافظی میکند و به سفر معنوی حج مشرف میشود. در حین خواندن کتاب هم با اماکن متبرکه آشنا میشوید و هم حال و هوای معنوی این سفر به شما منتقل میشود. او حتی از تلاقی نگاهها و همزبانی با دیگران سخن میگوید در حالیکه گاه زبان مشترکی بین آنها وجود ندارد, اما احساسات خود را به هر شکل ممکن به یکدیگر انتقال میدهند.
در بخشی از این سفرنامه تحت عنوان «لمس دست خدا» میخوانیم:
«حجرالاسود دست خدا در زمین است. این سنگ سیاه همان سنگ سفید و درخشانی است که خدا آن را از بهشت فرستاده بود. همان که در ابتدا سفید و برّاق و شفاف بود و به نام درّةالبیضی نامیده شده است. نوشتهاند این سنگ در کوه ابوقبیس ـ که بالای سر مسجد الحرام قرار دارد ـ جای داشته. ملائکه به حضرت ابراهیم(ع) ندا میدهند به آنجا رفته و امانتی را که آنجا است، پیدا کند. حضرت ابراهیم(ع) به آنجا میرود و حجرالاسود را با خود میآورد و در جای کنونی نصب مینماید.
جای کنونی کجاست؟! همان جا که هزار سال پیش هم همان جا بوده است. و حجرالاسود در گوشه دیوار به سنگی بزرگ اندر ترکیب کردهاند و در آنجا نشانده. چنان که چون مردی تمام قامت بایستد، با سینه او مقابل باشد و حجرالاسود به درازی، به دستی(یک وجب) و چهار انگشت باشد و به عرض، هشت انگشت و شکلی مدور است.
آغاز طواف عاشقان از مقابل حجرالاسود است. اما چقدر شلوغ است. عاشقان مشتاقانه و بیصبرانه در آنجا ازدحام کردهاند. هرکس میشتابد تا دست خدا را لمس کند. دست خدا را ببوسد. فقط دست دادن با او اینقدر سخت است. وای به حال عمل به خود پیمانی که بسته میشود! پیمان به اینکه بنده واقعی او باشم. فقط او را بپرستم و فقط از او یاری بجویم. خدایا امانت خود را ادا کردم و پیمانم را نگه داشتم تا حجرالاسود به وفای عهد من شهادت دهد.
بیشماری نیز در مقابل حجرالاسود که قرار میگیرند، از دور دست راستشان را بالا میبرند، تکبیر میگویند و پیمان میبندند و طواف را آغاز میکنند.
در این ازدحام جمعیت باید همین کار را کرد. دست خدا آنقدر کوچک نیست که در نقطه خاصی محدود شود. یدالله فوق ایدیهم، دست خدا بالای همه دستهاست. حجرالاسود فقط یک رمز است.
دست راستت را در مقابل حجرالاسود بالا بگیر. الله اکبر، الله اکبر خدایا امانت خود را ادا کردم. پیمان خود را نگه داشتم تا حجرالاسود به وفای عهد من شهادت دهد.
دستت را ببوس، بالای چشمهایت بگذار و راه بیفت. الله اکبر شانه به شانه مردم میروی موجب پرشتاب جمعیت تو را میبرد؛ اما یادت باشد که باید خودت بروی، چون سنگ کوچکی نباشی که سیل جمعیت تو را بیاختیار ببرد پای روندهای باشی که خود با اشتیاق میرود. حتی اگر با جمع میروی ـ و باید با جمع بروی ـ باید با اراده خودت بروی. اگر جمع با قدرت خود، بدون ارادهات تو را مجبور کرد حرکت کنی. آن بخش از حرکت تو قبول نیست. طوافت ناقص است. باید برگردی و خودت بروی. با پای خودت. اما هم پای مردم. شانه به شانه مردم، هم صدا با مردم. اگر زبانها چندتاست معناها یکی است. و تو مینالی و میگویی، میگویی و مینالی، اما این اشک فرق میکند، اینها اشک شوق است.»