دلنوشته: حج من از آنجا شروع میشود که همه چیز تمام میشود؛ یعنی باید تمام شود

عمری گفتم و حالا باید آدم عمل به گفتههایم شوم. سخت است ولی تصورِ حلاوتِ رضایتت، قند در دلم که نه، در تمام روحم آب میکند... تنها خواستیام، یعنی زمین بگذار و بیا...
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی حج، خانم "ندا براززاده" از زائران حج ۱۴۰۴ در دلنوشتهای برای خبرنگار ما نوشت: سخت است، لااقلش برای من یکی سخت است. اینکه تنها فرا خوانده شدهام برای من که، نشانه است.
برای منی که حیاتم در زمین، سالها و روزها و شبهاست با میوههای دلم، معنا پیدا کرده، حالا باید چطور قرةالعینهایم را بگذارم و تنها بروم؟
آه..... خدای مهربانتر از مادر .... عمریست در گوشهای پاکشان، در لالایی شبهایشان، زمزمه کردم شما خدایی دارید، مهربانتر از منی که خیال میکنید مهربانم... من فقط خیالی از انبوهِ مهرِ پروردگارتان را به نمایش درآوردهام... مهربانترینم!
مگر خودت نگفتی به حج که آمدید اهلتان را خودم کفالت میکنم؟؟! من قدرِ ریزترین مخلوقت هم تردید ندارم که بهتر و زیباتر از من عهدهدارشان هستی. اصلا مگر تاکنون من کارهای بودم؟!
تو ربِّ تمامِ ساحتهای خواب و بیداریشان بودهای.. فقط چیزی که هست دلم.... دلم، بندِ دلشان است... فقط دلتنگیشان مچالهام میکند....
ولی تو، من را مچاله میخواهی..فروریخته...باید بپیچم به خودم تا دوباره از نو ببافیام... عمری گفتم و حالا باید آدم عمل به گفتههایم شوم. سخت است ولی تصورِ حلاوتِ رضایتت، قند در دلم که نه، در تمام روحم آب میکند... تنها خواستیام، یعنی زمین بگذار و بیا... یعنی سبک باش تا اوج بگیری.. یعنی تعلق نداشته باش تا گره بخوری در من...
خدای احداً واحداً فرداً صمداًِ من، سمعاً و طاعةً تنها میآیم.. تو بپروازانم... فقط تو.....