ماجرای مرکب وفادار امام سجاد(ع) در سفرهای حج

حضرت علی بن الحسین(ع) که به شهادت رسید، شتر آب و علف نخورد، آمد کنار قبر مولایش، سر بر خاک نهاد و سه روز همانجا ماند.
کاروان حُجّاج، بانگ الرحیل سر داده بود. زائران حرم امن الهی، یکییکی سوار بر مرکب میشدند و با خانوادهشان وداع میکردند.
کنار دروازهی شهر، مردی ایستاده بود با قامتی خمیده و نگاهی آرام؛ در کنار ناقهای که سالها همراهش بود.
«علی بن الحسین علیهالسلام» نه افسار میکشید، نه چوبی بلند میکرد؛ فقط گردن شتر را نوازش میداد و آهسته میگفت:
ــ رفیق راه من... این بار هم همراه منی؟
شتر بیحرکت ایستاده بود، گویی میفهمید که این مرد، از جنس دیگریست. امام دستی بر سرش کشید، زیر لب زمزمهای کرد
ــ ما به سوی خانهی محبوب میرویم... یادت باشد، راه ما راه بندگی است، نه بارکشی و تجارت
و بیآنکه تازیانهای بلند کند، سوار شد. شتر آرام به راه افتاد؛ چنانکه انگار هر قدمش، فریادی بود
نِعْمَ الرّاکِب!
این نخستینبار نبود. سالها بود که امام با همین ناقه به حج میرفت؛ گفتهاند بیست بار، شاید هم بیشتر... و هرگز دیده نشد که بر آن حیوان ضربهای بزند یا خشونتی نشان دهد.
هر بار هم که از سفر بازمیگشت، افسار شتر را میگشود، به او آب و علف میداد و میفرمود:
ــ او شریک عبادت من بود؛ دیگر سزاوار نیست باری بر دوشش نهاده شود.
به فرزندش، امام باقر علیهالسلام، وصیت کرد: اگر بعد از من این شتر مُرد، آن را دفن کنید تا طعمه درندگان نشود .
و چون حضرت به شهادت رسید، شتر آب و علف نخورد... آمد کنار قبر مولایش، سر بر خاک نهاد و سه روز همانجا ماند...
تا جان داد...