آه غزه‌! چگونه ندای تو شوم در حج برائتم؟!

آه... غزه‌ی مظلومم... چگونه ندای تو شوم در حج برائتم؟! چگونه داعیه‌دار قطره‌ای از خون طفلکان تو باشم؟ چگونه پژواک یک دقیقه از رعب شبانه‌ی کودکانت باشم؟؟

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج، یکی از زائران حج تمتع در حالی که خود را آماده حضور در این فریضه عبادی سیاسی می کند، به یاد مردم مظلوم غزه اینطور می نویسد: 


تنها سه روز مانده تا پرواز...


درونم غوغاست. نمی‌دانم از وداع با کودکان دلبندم بنویسم، یا این آتش جانسوزِ قلبم را دیگر هیزم ندهم تا بیش از این زبانه نکشد.


امروز کنج آشپزخانه نشسته بودم و دزدانه تماشای بازی‌هایشان می‌کردم. لقمه لقمه، خنده‌هایشان را از همان دور می‌بلعیدم. قلب ورم‌کرده‌ام را در سینه‌ام تنگ دیدم. هر کدامشان تکه‌ای از پازل وجودم بودند؛ تکه‌ای که اگر نباشند، اگر نبودند، من هیچ‌وقت کامل نمی‌شدم. و حالا، دوری‌شان، رنجی استخوان‌سوز است که باید تاب بیاورم تا قد بکشم...


بعد از آنکه چشمانم را از قامت‌های کوچک و بزرگشان پُر کردم، کنارشان رفتم. پیشانی‌شان را بوسیدم و گفتم: «شما پیش از ما، یک خانواده‌ی آسمانی دارید که فرزندان آن‌ها هستید... خودتان را اهل آن خانواده بدانید و وقت دلتنگی، آرامشتان را اول از همان خانواده‌ی آل‌الله (علیهم‌السلام) بخواهید.» گفتمشان: «ان‌شاءالله دلتنگی‌تان پایانی دارد و من باز خواهم گشت.»


دستشان را گرفتم، هم‌قدشان شدم و با لهجه‌ی کودکی، دلم را بردمشان توی آوارخانه‌های غزه... کنار کودکانی که دلتنگی مادرانشان را پایانی نیست...


آه... غزه‌ی مظلومم...


چگونه ندای تو شوم در حج برائتم؟!
چگونه داعیه‌دار قطره‌ای از خون طفلکان تو باشم؟
چگونه پژواک یک دقیقه از رعب شبانه‌ی کودکانت باشم؟؟


باید قدر همان یک ندا، بانگ تو شوم؛ بلکه این درد بی‌غیرتی‌ام، تسکین شود کمی...


آخر چرا زبان عربی و یا انگلیسی را تسلط کامل ندارم؟!
چقدر می‌توانم گوگل کنم مگر؟!
آخر احساس قلبم را، چه کسی جز من، ترجمان است؟


حالا چطور بروم به خواهران مسلمانم بگویم دوستتان دارم؟! بگویم هم‌آیین محمّدی‌ام (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستیم! ما امت واحده‌ایم... ریشه‌های وحدت ما، دلیل داغدار بودن قلب شیعی‌ام برای مظلومان سنی فلسطین است... اگر پاره‌پاره جدا شده‌ایم اما حواسمان پرت نشود که «قُوَّتُنا فی وَحدَتِنا»! دست هر رنگی‌شان را بفشارم و با هم دعای فرج منجی‌مان را بخوانیم! زبان بگیریم گرد کعبه و لعنت کنیم آن قوم خبیث‌صفت را!


کتاب زبانم را که بگیرم دستم، شکلات‌های مودّت با خواهران مسلمانم را که بسته کنم... شاید بشوند لالایی امشب وجدانم...


(بزاززاده. ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴)