کاروان به کاروان حج؛ بیت به بیت طنازی در شعر سنایی

حج به تنهایی باشکوه و زیباست، اما وقتی ادیب و شاعری لب به سخن میگوید تا با زبان لطیف و ظریف شعر آن را بسراید و لحظه لحظهاش را حکایت کند، زیباییاش دو چندان میشود، مثل قصیده طنازانهای که سنایی برای وجب به وجبِ سفر دراز و پرشکوه حج سروه است.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی حج، ردّ حج؛ این عبادت باشکوه و پراسرار، در ادبیات پارسیِ کهن هم دیده میشود؛ در نثر ادیبان و داستانسرایان و در شعر شاعران پارسیگوی.
سنایی غزنوی؛ شاعر بزرگی که مولانا او را مقتدای خود میشمرد، یکی از همین شاعران و ادیبان است که به زیباییِ تمام درباره حج سروده است.
قصیده پرشکوه و آهنگین سنایی درباره حج و اشتیاق سفر حج، از زیباترین سرودههای او و از شاخصترین قصاید فارسی است:
گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم/ یک ره از دیوان برون آییم و بر کیوان شویم
راه بگذاریم و قصد حضرت عالی کنیم/ خانه پردازیم و سوی خانه یزدان شویم
طبل جانبازی فرو کوبیم و در میدان دل/ بیزن و فرزند و بیخان و سروسامان شویم
سنایی سپس حالتهای گوناگونی را که در طی سفر طولانی حج پیش آمدنی است، پیشاپیش حس کرده و به سادگی و روانی باز میگوید:
گاه چون بیدولتان از خاک و خس بستر کنیم/ گاه چون ارباب دولت نقش شادروان شویم
گاه از ذل غریبی، بار هر ناکس کشیم/ گاه در حال ضرورت بار هر نادان شویم
گاه بر فرزندگان چون بیدلان، واله شویم/ گه ز عشق خانمان، چون عاشقان پژمان شویم
از فراق شهر بلخ اندر عراق، از چشم دل/ گاه در آتش بویم و گاه در توفان شویم
سنایی سپس مراحل و منازل سفر را جا به جا و شهر به شهر بر میشمارد که از نظر شناخت مسیر سفر حج در آن روزگار، میتواند دارای ارزشی خاص باشد.
زیباترین قسمتهای شعر آن جاست که شاعر به تداعیهای دور و نزدیک؛ از اندیشهای به اندیشه دیگر و از تصویری به تصویر دیگر پل میزند و سفر ذهنیاش چون به کربلا میرسد، یاد واقعه خونین محرم و شهادت امام حسین (ع) غمگینش میکند و به یاد یتیمان امام در بادیه اسارت و سرگردانی میافتد و از این یاد، به اندیشه کودکان خود و بستگان دیگرش، نقبی میزند و پیشاپیش اندوه به جان میخرد:
پای چون در بادیه خونین نهادیم از بلا/ همچو ریگ نرم، پیش باد، سرگردان شویم
ز آن یتیمان پدر گم کرده یاد آریم باز/ چون یتیمان روز عید از درد دل گریان شویم
وز پدر وز مادر و فرزند و زن یاد آوریم/ ز آرزوی آن جگربندان جگر بریان شویم
در تماشاشان نیابیم ار گهی خوش دل بویم/ گرد بالینشان نبینیم اردمی، نالان شویم
در غریبی درد اگر بر جان ما غالب شود/ چون نباشند این عزیزان، سخت بیدرمان شویم
شاعر ناگهان به اندیشه مرگِ نابههنگام میپردازد که در زمان وی واقعهای سخت محتمل مینمود. راه طولانی، مشقت سفر و سختیهای مسیر طولانی کعبه که از بیابانهای خشک و بادیههای هولآور میگذشت، سبب میشد که با هر مسافر کعبه، اندیشه مرگ همراهی کند؛ به خصوص که غالبا استطاعت مالی در سالهای پیری میسر میشد و پیری خود چاووش مرگ است:
باشد امیدی، هنوز از زندگی باشد، ولیک/ آه اگر در منزلی، ما صید گورستان شویم
حسرت آن روز چون بر دل همی صورت کشیم/ ناچشیده هیچ شربت، هر زمان، حیران شویم
آه اگر یک روز در کنج رباطی، ناگهان/ بیجمال دوستان، با خاک ره یکسان شویم
قافله باز آید اندر شهر، بیدیدار ما/ ما به تیغ قهر حق، کشته غریبستان شویم
دوستان گویند حج کردیم و میآییم باز/ ما به هر ساعت همی، طعمه دگر کرمان شویم
در بیتهای پایانی این شعر بلند، شاهد شور و حالی دیگر از شاعر هستیم. شاعر با همین حال از سرِ رضا و خرسندی پای در راه نهاده و به دیدار دوست میرود و با همین حال باز میگردد.