وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَکْبَر
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَکْبَر أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ بَشِّرِ ال
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَر أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ(توبه: 2)».
شرح واژگان
أ. اذان: اين واژه از ريشه اذن به معناي علم است، و مشتقات آن چون اذان، ايذان، تاذين و استيذان نيز به همين معناست با تفاوت هر باب.[1] و از همين باب است كه ميفرمايد: «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ(يوسف: 70)». در ضمن كلمه اذان واژهاي است كه به جاي مصدر حقيقي يعني ايذان نشسته است.[2]
ب. برائت: اين واژه مصدر و به معناي تنزه و تباعد است، و نيز به معناي اعذار و انذار نيز به كار ميرود.[3] مشتقات اين مصدر افزون در اين آيه، مكرر در قرآن كريم به كار رفته است از جمله «إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ(زخرف 26)». و «وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُون(يونس: 41)». كه همگي به معناي بيزاري جستن و فاصله گرفتن است.
چشمانداز آيه
اين آيه كه در اوايل سوره برائت است در حقيقت ادامه دو آيه پيش از آن است كه ابتدا فرمود: «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ». و از همه مشركان اعلان برائت نمود. و در ادامه با دادن فرصت چهار ماهه فرمود: «فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ»، و تصريح نمود كه شرك شما نميتواند زياني به خدا برساند و او را ناتوان سازد. و اين خداست كه كافران را خوار و ذليل ميكند، اين جملات در حقيقت موعظهاي براي مشركان و كافران است تا خود را به خزي الهي دچار نكنند. و در ادامه همين موضعگيري است كه فرمود: «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَر أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ».
محتواي آيه
اين آيه به چند مطلب عمده اشارت نموده است، كه مورد بررسي قرار ميگيرد: يكي اصل اعلام برائت، و دوم زمان اين اعلام، و سوم قاعده كلي تبشير و انذار.
أ. اصل برائت
در اين آيات با دو تعبير به اعلام برائت از مشركان پرداخته است: يكي اينكه ميفرمايد: ««بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ». دوم اينكه فرمود: «أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ». با اين تفاوت كه «من» در آيه اول براي ابتداي غايت و صفت براي برائت است، بدين معنا كه برائتي است از ناحيه خدا و پيامبر به سوي مشركان، ولي «مِن» در آيه دوم براي خود غايت است و متعلق به «برئ» ميباشد.[4]
علامه طباطبايي مينويسد: اين آيات در صدد تشريع محض برائت نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء به برائت از مشركان است، چرا كه خداوند در اينجا پيامبر را نيز شريك در حكم نموده است. و اگر تشريع محض بود تنها به خود نسبت ميداد، چنانكه ميفرمايد: «وَ لايُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً(كهف: 26)». اما در جاييكه حكم به معناي ولايت، سياست و داوري باشد به پيامبر نسبت داده ميشود. و قضاء در اينجا به معناي رفع امان از مشركاني است كه پيشتر با آنها عهد بسته بودند.[5] به عبارت ديگر تشريك پيامبر در اين برنامه براي اين است كه بيان كند اين مسأله تنها يك توصيه و سفارش نيست، بلكه سياست كاربردي و عملي است و بايد مجري اصلي حكومت آن را به اجرا بگذارد، و لذا به دنبال آن عمل گرديد.
نكتهاي كه در اينجا وجود دارد اين كه دو بار چنين اعلامي صورت گرفت، آيا واقعاً تكرار است يا نكته خاصي دارد؟ حقيقت اين است كه تكرار نيست، زيرا در آيه نخست اصل اعلام برائت مطرح بود، كه پيامبر و مؤمنين بايد به اجرا بگذارند، و اعلام دوم به خود مشركان است كه بدانند عهدشان ديگر به سر آمده است، بنابر اين تكرار نخواهد بود.
اهميت عهد و نقض آن
شكي نيست كه اسلام براي عهد اهميت بسياري قائل است، چنانكه قرآن ميفرمايد: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً(اسراء: 34)». بنابراين معنا ندارد كه بدون سبب و يك طرفه عهد و ميثاقهاي بسته شده را نقض كند، در پاسخ بايد گفت:
1. چنانكه در آيه بعد ميفرمايد: «إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً»، در حقيقت نقض از سوي مشركان صورت گرفته بود و نقض از ناحيه خدا و پيامبر نقض مكافاتي بود.
2. پايان يافتن مدت عهد خود سببي براي اعلام اتمام پيمان ميباشد، چنانكه در ادامه ميفرمايد: «وَ لَمْيُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ». بنابر اين در اينجا سخن از نقض نيست، بلكه سخن از تجديد نكردن عهد است.
3. اصولاً در جاييكه نشانههاي خيانت آشكار شود معنا ندارد طرف مقابل به عهد خود پايبند باشد. و لذا در جاي ديگر ميفرمايد: اگر بيم خيانت وجود دارد ادامه عهد كاري نادرست است و ميفرمايد: «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ الْخائِنِينَ(انفال: 58)». و در اينجا قرآن ميفرمايد: «كَيْفَ وَ إِنْيَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لايَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً(توبه: 8)»، الّ به معناي اثري است كه بر پيمان حلف آشكار ميشود، يعني پيمان بستن و يا تجديد پيمان كردن با كساني كه اگر قدرت بيابند همه چيز را زير پا خواهند گذاشت و هيچ تعهدي ندارند، بي معناست.
4. عهد پيامبر با مشركان مشروط به اين بوده است كه به وسيله وحي نقض نشود، و در اينجا چون شرط منتفي شد، مشروط نيز منتفي گرديد.[6]
نتيجه اعلام اين برائت آن است كه پس از سرآمدن مهلت داده شده، دوران صلح و آشتي نيز به سر خواهد آمد و كفار راهي جز تسليم و يا جنگ ندارند كه فرمود: «فَإِذَا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد»، مگر آن كه توبه كنند و به مسير حقّ روي آورند كه فرمود: «فَإِنْتابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
ب. حج اكبر
در اين كه قرآن در آيه: «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَر» فرمود اين اعلام بايد روز «حجّ اكبر» باشد شكي نيست، ليكن سخن در اين است كه اين روز كدام روز است؟ و آيا استمرار دارد؟ يا اين در طول تاريخ يكبار بيشتر نبود؟ آرايي وجود دارد كه مهمترين آن عبارت است از:
1. مراد از حجّ اكبر روز عرفه است، كه در آن وقوف همه حاجيان ميباشد.[7]
2. اينكه منظور روز عيد قربان سال نهم هجري است، كه در آن كفار و مسلمين با هم در مراسم حج شركت داشتند، و پس از آن هرگز چنين نشد.[8]
3. مقصود از حج اكبر همه ايام حج است، چنانكه گفته ميشود: يوم حنين، يوم الاحزاب، يوم صفين، يوم الجمل و... در حالي كه منظور زمان وقوع اين جنگ و حوادث است.[9]
تفسير روايي
روايات وارده در اين زمينه بر دو دسته است: دستهاي از روايات در مقام اين است كه بيان كند حجّ اكبر در مقابل حجّ اصغر يعني عمره است، و اين حجّ اكبر وقوف در عرفات و رمي جمار را دارد. چنانكه در روايتي ميخوانيم كه امام صادق در پاسخ نامه عمر بن اذينه ميفرمايد: «الْحَجُّ الأَكْبَرُ الْوُقُوفُ بِعَرَفَةَ وَ رَمْيُ الْجِمَارِ وَ الْحَجُّ الأَصْغَرُ الْعُمْرَةُ».[10] همين معنا در روايت معاويﮥ بن عمار نيز از آن حضرت، بيان شده است.
با توجه به اينكه در دو منسك وقوف به عرفات و رمي جمار در مني همه حاجيان تجمع دارند، و اين تجمع كاملاً محسوس است به عنوان نمونه بارز اشارت شده است.
دسته ديگر از روايات بيانگر تفسير حجّ اكبر به روز عيد قربان است، چنانكه در روايتي ديگر امام صادق ميفرمايد: «الْحَجُّ الأَكْبَرُ يَوْمُ النَّحْر». همچنين آن حضرت در مقابل اين پرسش كه ابن عباس ميگويد: «حج اكبر» روز عرفه است، از اميرالمؤمنين نقل ميكنند كه فرمود: «الْحَجُّ الأَكْبَرُ يَوْمُ النَّحْر».[11]
بسا بتوان بين اين دو دسته از روايات به اين نحو جمع نمود و گفت: منظور از حجّ اكبر همان است كه در مقابل حج اصغر و عمره ميباشد، و نشانه بزرگي آن اين است كه وقوف به عرفات و رمي جمار دارد كه طبعاً بيشتر حجاج در آن مجتمع ميباشند، سپس در اين كه كدام روز از ايّام موسم حجّ «يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَر» است، با تمسك به روايات دسته دوم متعين در روز عيد قربان خواهد بود. مؤيد اين سخن روايتي است كه حسكاني از ابن عباس نقل ميكند كه: «قامَ عليّ بنُ ابيطالب يَوْمَ النّحْرِ عندَ الجمرَة الكُبْري فَنادي بهَؤلاء الآيات».[12]
نسايي در سنن خود نقل ميكند كه علي در آن موسم حجّ چند بار و در چند نقطه علام برائت نمود: يوم الترويه، يوم عرفه، يوم النحر، يوم النفر.[13]
يك بار يا مكرر؟
از كلمات برخي از مفسران بر ميآيد كه «يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَر»، تنها يك بار رخ داده و قابل تكرار نيست، چنانكه مينويسند: منظور روز عيد قربان سال نهم هجري است، كه در آن كفار و مسلمين با هم در مراسم حج شركت داشتند و پس از آن چنين حادثهاي روي نداد.[14] اينكه مراسم اعلام برائت در تاريخ مشخصي و با مشخصههايي روي داده است، بدين معناست كه مانند هر حادثه تاريخي ديگر منحصر به همان زمان ميباشد.
در آن سوي قضيه و در طرف مقابل ممكن است گفته شود اعلام برائت نبايد منحصر به زمان و مكان حجّ باشد، بلكه در همه مكانها و زمانها جاري و ساري است، و ضرورتي ندارد تا در حجّ انجام شود!
اما حقيقت اين است كه هيچ دليلي بر عدم تكرار اعلان برائت وجود ندارد، زيرا آيه به طور مطلق فرموده است: «يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَر». و اين بدان معناست كه حجّ اكبر به عنوان يك واقعيت مستمر وجود داشته است، لذا پيامبر را مكلّف ميكند تا در آن موقعيت برنامه خود را اجرا نمايد. و هيچ دلالتي بر اينكه انجام اين مأموريت تنها يك بار آنهم در صورت اجتماع مسلمين و مشركين باشد ندارد. و وقوع اولين برائت در سال نهم بيانگر سرآغازي تشريع و اجراي اين حكم است.
و اما اينكه گفته شود اعلان برائت در همه زمانها و مكانها مطلوب است، بايد گفت: مستفاد از كريمه «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه إِلَى النَّاسِ» اين است كه اعلام برائت بايد به گوش همگان برسد، و چون در عالم اسلام هيچ اجتماعي عظيمتر و بزرگتر از موسم حج وجود ندارد، تا بتواند ظرف مكاني و زماني اين پيامرساني مهمّ باشد، آن مكان امن و مطهّر و آن زمان پر از معنويت و در فضايي كه حجاج بخش مهمّي از مناسك حج خود را انجام دادهاند و روح توحيد را در خود تجديد نمودهاند، مناسبترين زمان و مكان براي اعلام برائت ميباشد.
در روايات نيز دليل بر حصر و يكبارگي برائت وجود ندارد، و انجام نشدن آن در دوران ائمه بسا به دليل عدم شرايط لازم باشد، مانند بسياري از احكام ديگر.
اعلام كننده برائت
محدثان، مفسران و مورخان شيعه[15] و سني[16] نقل كردهاند كه پيامبر ابتدا ابوبكر را براي ابلاغ پيام برائت مأمور نمود، سپس علي را در پي فرستاد و به وي دستور داد تا پيام را از وي گرفته و خود اعلام نمايد. و سرّ آن اين بود كه جبرييل بر پيامبر فرود آمد و گفت اين برنامه را خود و يا يك نفر از اهل بيتش به اجرا بگذارد.
حسكاني با نقل نزديك به چهل روايت مينويسد: پيامرسان برائت علي بن ابيطالب بوده است، از جمله اينكه از انس بن مالك روايت ميكند كه «أنّ َرسولَ الله بَعَثَ بِبراءَة معَ ابيبَكْر إلي أهْل مكّة، فَلمّا بَلَغَ ذَاالحُلَيْفَة بَعث إليْه فَردّه و قال: لايَذهبْ بِه الاّ رجُل مِنْ أهلِ بيتي، فَبَعثَ علياً».[17]
بي شك قضيه مأمور شدن علي براي ابلاغ پيام برائت، آنهم پس از مأمور شدن ابوبكر، مفيد افضليت حضرت بر ابوبكر است، ضمن آنكه مبين اين است كه علي جزء اهل بيت پيامبر بلكه به منزله خود او است. همچنين مبين اين است كه بين برائت و ولايت ارتباط تنگاتنگي وجود دارد.
لطيفه ولاييه
در حجّهاي قبلي مشركان و مؤمنان با هم حجّ به جاي ميآوردند و اين در حالي بود كه هنوز احكام اسلامي به طور كامل تشريع نشده، و حتي هنوز مناسك حجّ نيز تماماً بيان نشده بود. بيان مسأله برائت در مراحل نهايي تشريع احكام اسلام و بيان مناسك حجّ، مبين اين است كه حجّ بدون تبري و بيزاري از دشمن اسلام تمام نيست، و بدون پذيرش ولايت الله، رسولالله و وليّالله كه آنهم در پايان دوره بعثت و نبوت بيان شد، حكايت از آن دارد كه نه اسلام بدون ولايت به كمال خود ميرسد و نه حجّ بي برائت و بي ولايت حجّ كاملي است.
مفاد بيانيه
مفسران مينويسند: موادي كه در بيانيه برائت مطرح بوده و به وسيله علي قرائت گرديد عبارت بود از:
1. لغو پيمان مشركان.
2. عدم حق شركت مشركان در مراسم حجّ در سال آينده.
3. ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
4. ممنوع بودن طواف به صورت عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رايج بوده است.[18]
اين مواد چهارگانه به امّهات مسائل اسلامي اشارت دارد، چراكه ماده اول اشارت به لغو قراردادها و نيز كيفر ناقضان دارد، كه يك مسأله مهم حقوقي اجتماعي است. ماده دوم و سوم اشارت به پاكسازي خانه توحيد از آلودگي شرك و كفر را دارد، ماده چهارم ناظر به مبارزه با زمينههاي فحشاء و منكرات و سالمسازي جامعه را دارد.
ج. تبشير و انذار
در بخش پاياني آيه ميفرمايد: «فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ». اين بخش از آيه مشتمل بر دو بخش تبشير و انذار است، در بخش تبشيري به مشركان نويد ميدهد تا دست از شرك برداشته و با پذيرش توحيد زمينه سعادت دنيا – رهايي از جنگ- و فلاح اُخروي خود را فراهم نمايند. و اينكه فرمود: «فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» به معناي اين نيست كه باقي بودن بر شرك نيز خوب است، بلكه بدين معناست كه خير در اين است كه توبه كنيد. و در بخش انذاري فرمود اگر بخواهيد لجاجت و عناد به خرج داده و همچنان به مخالفت با خدا و پيامبر ادامه دهيد، بدانيد كه اولاً كاري از شما ساخته نيست، و ثانياً عذاب دردناك در انتظار شماست.
اين نوع برخورد كه در حقيقت سياست شدت عمل توأم با نرمش است، ضمن آنكه از تساهل و سستانگاري جلوگيري ميكند، راه را نيز براي برگشت باز نگه ميدارد. در همين سوره و در ادامه همين دوباره همين سياست را اعمال نموده و ميفرمايد: «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ». اين سخن از ناحيه انذار و شدت عمل است. و در بعد تبشيري و نرمش ميفرمايد: «فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوْا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(توبه: 5)». و در ادامه ميافزايد: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْلَمُونَ(توبه: 6)».
نكته بسيار ظريفي كه در اينجا وجود دارد اين است كه ميفرمايد: «فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ». به طالبان حقيقت پناه دهيد تا كلام خدا را بشنوند، تا مجال انديشه و تفكر داشته باشد، و پس از استماع كلام حق او را به جايگاه امنش برسان، تا مبادا مورد آزار همكيشانش قرار گيرد.
نكته ادبي بلاغي
در اين آيات چند التفات رخ داده است از جمله: «فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ» كه بعد از جمله: «بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» و قبل از جمله: «بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» واقع شده است، كه ابتدا از غيبت به خطاب رخ داده است و راز آن اين است كه هم نصيحت و موعظه به كفار، و هم اعلام ناتواني آنها را قاطعاً به آنها گوشزد نمايد. و در التفات بعدي كه از خطاب به كفار به خطاب به پيامبر صورت گرفته است براي اين است، كه اهميت اين رسالت است كه به نحوي كه جز پيامبر كس ديگري قادر به انجام آن نيست.[19]
اشارات و لطايف
1. اعلام برائت از مشركان در مراسم حجّ حكايت از اين دارد، كه موسم حجّ جاي مناسب براي اعلان سياستهاي كلان اسلامي است، و در واقع بيانگر بعد سياسي حجّ ميباشد.
2. اعلام آشكار برائت بيانگر اين است كه اسلام با غدر و توطئه موافق نيست و بايد آشكارا و به صراحت به طرف مقابل اعلام نمود، كه برنامه قبلي و تعهدات به خط پايان رسيده است.
3. اينكه با بيان: «فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر»، به دشمني كه نقض عهد كرده و يا عهد ملغي شده مهلت ميدهد، تا او با فكر و انديشيدن خود را براي تصميم بعدي آماده نمايد، خود نشان از يك دستور العمل اخلاقي است، تا مبادا انسانها هر چند دشمن باشند در تنگناي نظامي و سياسي قرار گيرند.
4. انتساب عهد به مؤمنين با تعبير «عاهَدْتُمْ»، در حالي كه عهد به امر الهي و به وسيله پيامبر منعقد گرديده بود، به دليل اشتراك مؤمنين و پيامبر در اجراي آن است، ضمن آنكه موجب احترام مؤمنين و ارزش نهادن به آنان است.
5. اصل زمان شناسي و استفاده درست از زمان، چنانكه خداوند سبحان در اعلام مهمترين پيام توحيدي خود زمان حج اكبر را برگزيد.
6. پذيرش عهد با مشركان در سالهاي نخست، و برائت و بيزاري در اواخر حكايت سياست، تشريع تدريجي، و تبليغ به موقع اسلام و پيامبر دارد.
7. قرائت بيانيه برائت به وسيله علي بيانگر اين حقيقت است، كه اعلام تبرّي تنها به وسيله كسي بايد صورت گيرد كه متعلق تولّي و مظهر ولايت باشد، و در واقع بيانگر اتصال كامل بين ولايت و برائت است، كه برائت بي ولايت معنا ندارد، و ولايت بي برائت نيز بي معناست.
8. جمله «بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» گرچه در سياق برائت از مشركين است، اما بيانگر يك قاعده كلّي است. و آن اينكه سرنوشت كفار به عذاب دردناك ختم ميشود.
9. تعبير به بشارت در: «بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ»، گوياي استهزاء كفار است، چرا كه اين تعبير نويد بخش روزگار خوش است، و كاربرد آن در باره كافران و مشركان، سخن گفتن بر مذاق و باور خودشان است.
10. در مصاف توحيد و شرك، پيروزي از آن مؤمنان، و خذلان و خزي نصيب صاحبان چنين انديشهاي ميباشد.
[1] - المصباح المنير، لسان العرب، ريشه برأ.
[2] - لسان العرب، ريشه اذن.
[3] - لسان العرب، ريشه اذن.
[4] - اعراب رفع در «براءﮤ» به عنوان خبر براي مبتداي محذوف يعني «هذه» است: هذه براءﮤ من الله و...رفع «اذان» نيز مانند براءﮤ ميباشد. و رفع «رسولُه» به دليل عطف بر محل «الله» است. و تقدير چنين است: الله و رسولُه بريئان من المشركين.
[5] - طباطبايي، الميزان، ج9، ص147.
[6] - كنز الدقائق، ج5، ص 389.
[7] - مجمع البيان، تفسيركبير، كشف الاسرار، كشاف، الميزان، ذيل آيه.
[8] - طباطبايي، الميزان، ج9، ص149.
[9] - مجمع البيان، تفسيركبير، كشف الاسرار، كشاف، الميزان، ذيل آيه.
[10] - كليني، فروع كافي، باب فرض الحج و العمرﮤ.
[11] - كليني، فروع كافي، باب الحج الأكبر و الأصغر.
[12] - حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج2، ص 305.
[13] - نسايي، احمد بن شعيب، سنن نسايي، ج5، ص 247.
[14] - طباطبايي، الميزان، ج9، ص149.
[15] - طوسي، محمدبن الحسن، تبيان، ج5، ص 169. طبرسي، فضل بن الحسن، مجمع البيان، ج3، ص3. فيض كاشاني، تفسير صافي، ج3، ص 371. بحراني، سيدهاشم، برهان، ج2، ص 101. حويزي، نورالثقلين، ج2، ص 177. مشهدي، محمدرضا، كنزالدقائق، ج 5، ص391. آيتي، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، ص647.
[16] - نسايي، احمد بن شعيب، سنن نسايي، ج5، ص 247. قندوزي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج1، ص86. حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج2، ص 303 - 319. فخررازي، تفسير كبير، ج15، ص 218. ميبدي، كشف الاسرار، ج4، ص91. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج8، ص 67. رشيدرضا، تفسير منار، ج10، ص 159. ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، ص459. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، ج2، ص382(حوادث سال نهم).
[17] - حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج2، ص 305.
[18] - تفاسير شيعه و سني ذيل آيه.
[19] - طباطبايي، الميزان، ج9، ص148 و 150.