عبدالرحمان بن عوف

عبدالرحمان بن عوف الزهری، نسبش به چند واسطه به مرّة بن کعب می‌رسد. مادرش امّ کلثوم، دختر عتبه است. او صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و هشتمین فردی است که اسلام آورد. عبدالرحمان  ٢١  سال پیش از بعثت به دنیا آمد. نامش در جاهلیت «عبدعمرو&r

عبدالرحمان بن عوف الزهري، نسبش به چند واسطه به مرّة بن كعب مي‌رسد. مادرش امّ كلثوم، دختر عتبه است. او صحابي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوده و هشتمين فردي است كه اسلام آورد. عبدالرحمان  ٢١  سال پيش از بعثت به دنيا آمد. نامش در جاهليت «عبدعمرو» بود كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن را به «عبدالرحمان» تغيير داد. او از قبيله بني‌زهره و پسر عموي سعد بن ابي‌وقاص و داماد عثمان و از نخستين مهاجران به مدينه است. او در مهاجرت به حبشه نيز حضور داشته است.

شركت در صحنه‌‌هاي مهم

عبدالرحمان بن عوف، آن‌گاه كه مسلمان شد، در صحنه‌‌هاي مهم، حضوري فعال داشت. در نبرد‌هاي بدر و اُحُد، از كساني بود كه در ميدان جهاد، مقاومت و رشادت از خود بروز داد.

نقش عبدالرحمان بن عوف در انتخاب عثمان

انتخاب خلفا، پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به يك شيوه و روش نبود؛ زيرا هر يك از خلفاي سه‌گانه به نوعي خاص و به شكلي ويژه برگزيده شدند. هنگامي كه خليفه دوم دانست روز‌هاي آخر عمر خويش را مي‌گذراند و از گوشه و كنار به او گفته مي‌شد جانشين تعيين كند و عايشه به وسيله عبدالله فرزند حذيفه پيامي فرستاد كه: «امت محمد را بي‌شبان نگذار؛ زيرا كه از فتنه مي‌ترسم...».[1]

لاَ تَدَعْ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ بلاَ رَاعٍ اسْتَخْلَفَ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تَدَعْهُمْ بَعْدَكَ هَمْلاً فَإِنِّي أخْـشَى عَلَيْهِمْ الْفِتْنَةَ... .[2]

امت محمد را بي‌راهنما و حاكم مگذار، خليفه را برگزين و امت را ر‌ها مكن كه من بر امت محمد، از فتنه مي‌ترسم. فرزند خليفه به پدر خود همين نكته را گفت. برخي مي‌گفتند «فرزند عمر، عبدالله باشد، اما خود خليفه از بي‌كفايتي فرزندش آگاه بود و اين رأي را نپذيرفت».[3]

پس عمر شش تن را برگزيد كه عبارت بودند از: علي(عليه السلام)، عثمان، طلحه، زبير، سعد ابن ابي‌وقاص و عبدالرحمان بن عوف. وقتي اينان پيرامون بستر خليفه گِرد آمدند، او با چهر‌ه‌اي گرفته و تند به ايشان گفت: لابد همه مي‌خواهيد زمام امور را پس از من به دست گيريد؟! در اين هنگام خطاب به يك يك آنان، به جز علي(عليه السلام)، سخناني گفت و با ذكر دلايلي، هيچ يك را شايسته تصدّي خلافت ندانست. آن‌گاه رو به علي(عليه السلام) كرد و در سراسر زندگي آن حضرت نقطه ضعفي، جز شوخ طبعي و مزّاحي ايشان! نيافت و افزود: اگر او زمام امور را به دست گيرد، مردم را به مسير حق و طريق آشكار، راهبري خواهد كرد.

فلمّا أحسّ بالموت، قال لابنه: اذهب إلى عائشة وأقرئها منّي السلام واستأذنها أن أقبر في بيتها مع رسول الله و مع أبي بكر، فأتا‌ها عبدالله بن عمر، فأعلمها فقالت: نعم وكرامة، ثمّ قالت: يا بني‌أبلغ عمر سلامي و قل له لا تدع أمّة محمّد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملاً، فإنّي أخشي عليهم الفتنة... فأرسل إليهم جميعهم وهم علي بن أبي‌طالب و عثمان بن عفّان وطلحة بن عبيدالله والزبير بن العوام وسعد بن أبي‌وقّاص و عبدالرحمن بن عوف... .[4]

وقتي خليفه دوم مردن خويش را نزديك ديد، به فرزندش عبدالله دستور داد كه: نزد عايشه برو و سلام مرا برسان و از او اجازه بگير كه در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ابوبكر دفن شوم. عبدالله نزد عايشه رفت و او را به اين مطلب آگاه ساخت. عايشه گفت: مانعي نيست. سپس گفت: فرزندم! سلامم را به خليفه برسان و به او بگو كه امت محمد(صلي الله عليه و آله) را بي‌نگاهبان و بي زمامدار نگذار و براي خود جانشين تعيين كن و بعد از خود، امت را يله و ر‌ها مگذار كه من از فتنه مي‌ترسم! پس عمر، به سوي شش تن؛
علي بن ابي‌طالب(عليه السلام)، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابي‌وقاص و عبدالرحمان بن عوف فرستاد كه گرد آيند و... .

به جز طلحه ـ كه غايب بود ـ همگي گردآمدند. عمر در پايان اين جلسه، فرماني اكيد وآميخته با خشونت صادر كرد. ابن قتيبه، در كتاب خويش، ماجرا را با تفصيل گزارش كرده و اين‌گونه مي‌نويسد:

إن استقام أمر خمسة منكم وخالف واحد فاضربوا عنقه، وإن استقام أربعة واختلف اثنان فاضربوا أعناقهما، وإن استقر ثلاثة واختلف ثلاثة فاحتكموا إلي إبني‌عبدالله، فلأي الثلاثة قضي فالخليفة منهم وفيهم، فإن أبي الثلاثة الآخرون ذلك فاضربوا أعناقهم.[5]

اگر پنج نفر رأي واحدي داشتند و يك نفر مخالف بود، گردن آن يك نفر را بزنيد و اگر چهار نفر هم‌رأي شدند و دو نفر مخالفت كردند، گردن آن دو را بزنيد و اگر سه نفر متحد شدند و سه نفر مخالفت كردند، فرزندم عبدالله را حَكَم قرار دهيد، هر يك از دو گروه (سه نفره) كه رأي آورد، خلافت مربوط به آنان و در ميان آنها است (كه يكي گزينش مي‌شود) و اگر سه نفرِ دوم مخالفت كردند، گردنشان را بزنيد.

به گزارش ابن قتيبه، جمع حاضر (كه شش نفر بودند) گفتند: اي خليفه، نظر خود را بگو تا به آن عمل كنيم. عمر گفت: اي سعد! آنچه مانع من در انتخاب تو است، برخورد شديد و سخت‌گيري تو در امر امت است و اي عبدالرحمان بن عوف، آنچه مانع من از گزينش تو است، اين است‌ كه تو فرعون اين امّتي.

سپس غش كرد و بار ديگر به هوش آمد و اين‌گونه گفت: ملاك انتخاب و تنها شخصي كه سخنش براي ديگران حجت است، عبدالرحمان بن عوف مي‌باشد. به هركس كه او رأي داد، همه به او رأي دهيد![6]

عبدالرحمان بن عوف خطاب به علي(عليه السلام) گفت: اي علي، با تو بيعت كنم و حكومت را به تو واگذارم، آيا طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و عمل ابوبكر و عمر حكم مي‌راني؟ علي(عليه السلام) فرمود: حكومت بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر آري، اما عمل به سيره شيخين، نه؛

أن عبدالرحمن بن عوف قال لعلي: يا علي، هل أنت مبايعي علي كتاب الله وسنّة نبيّه وفعل أبي بكر وعمر؟ فقال علي(عليه السلام) : أمّا كتاب الله وسنّة نبيّه فنعم، و أمّا سيرة الشيخين فلا.[7]

بدين‌صورت، عبدالرحمان بن عوف، به حق عمل نكرد و خلافت اسلامي را به خارج از مسير خود سوق داد...!

عبدالرحمان و حركت به سوي دوزخ

گفته‌اند كه روزي كاروان عبدالرحمان بن عوف به مدينه رسيد. كاروان وي چنان بزرگ بود كه ولوله در شهر افكند. عايشه پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: شتران عبدالرحمان رسيد. عايشه گفت: از پيامبر(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: عبدالرحمان بر صراط افتان و خيزان مي‌رود؛ چنان‌كه گويي به دوزخ افتاده است! عبدالرحمان بن عوف وقتي اين خبر را شنيد، گفت: شتران و آنچه بر پشت دارند، در راه خدا باشد، شمارشان پانصد بود». [8]

عبدالرحمان بن عوف و مكنت مالي

در سال‌‌هاي نخست خلافت عثمان، عبدالرحمان در حد افراط، از عطايايي بهره‌مند شد.

عثمان ٠٠٠ / ۵۶٠ / ٢  دينار به وي بخشيد، اما در اواخر عمر خلافتِ عثمان، بر سر مسائلي؛ از جمله مسأله خلافت بعد از عثمان، او به اختلاف و مخالفت با عثمان پرداخت.

گزارش ثروت انبوه عبدالرحمان و بخشش‌‌هاي بي‌جهت خليفه به وي را، همه مورخان نوشته‌اند:

فالمعروف عن ابن عوف أنّه كان صاحب ثروة هائلة وأموال وفيرة، بلغت: ألف بعير، و مائة فرس، وعشـرة آلاف شاة، و أرضاً كانت تزرع علي عشـرين ناضحاً، وخرجت كلّ واحدة من الأربع بنصيبها من المال الّذي تركه، فكان أربعة و ثمانين ألفاً.[9]

معروف و مشهور آن است كه عبد الرحمان بن عوف، داراي ثروتي انبوه بود و اموال فراواني اندوخته داشت (به او داده شده بود) كه به هزار شتر و هزار اسب و ده هزار گوسفند مي‌رسيد و زميني كه بيست تن آن را آبياري مي‌كردند. هر چهار نفر نصيبي را دريافت كردند كه به حدّ هشتاد و چهار هزار دينار مي‌رسيد.

بيشتر ثروت عبدالرحمان را خليفه سوم به او بخشيده بود.

مرگ عبدالرحمان بن عوف و خاكسپاري‌اش در بقيع

عبدالرحمان، در زمان خلافت عثمان بيمار شد و عثمان به عيادتش رفت اما از آنجا كه وي طمع در خلافت داشت و عثمان روي خوش به وي نشان نداده بود، از او روي‌گرداند و سخن نگفت.

عبدالرحمان بن عوف در سال  ٣٢  ق. دوران خلافت عثمان، در مدينه از دنيا رفت. عثمان بر او نماز گزارد و در بقيع به خاكش سپردند. [10]

عن عبدالواحد بن محمد بن عبدالرحمن بن عوف، قال: أوصى عبد الرحمن ‌بن عوف
ـ رضي الله عنه ـ إن هلك بالمدينة أن يدفن إلي عثمان بن مظعون، فلما هلك حفر له عند زاوية دار عقيل الشرقية فدفن هناك.[11]

عبدالواحد فرزند عبدالرحمان بن عوف گويد: عبدالرحمان وصيت كرد كه اگر در مدينه از دنيا رفت، در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شود. هنگامي كه از دنيا رفت، در زاويه شرقي دار عقيل، قبري برايش كندند و در آنجا مدفون گرديد.

 
[1]. الامامة و السياسة، ابن قتيبه الدينوري، ج١، انتشارات الشريف الرضي، ١۴١٣ه‍ . ق، ص ٢٢.

[2]. الغدير، ج٧، ص ١٣٣.

[3]. الامامة و السياسة، ج1، ص ٢٣.

[4]. الامامة و السياسة، ج1، ص ۴٢.

[5]. الامامة و السياسة، ج1، ص ۴٣.

[6]. همان، ص ۴۵.

[7]. وضوء النبي، السيد علي الشهرستاني، ج١، بيروت، ١۴١۵ ه‍ .ق مطابق ١٩٩۴م، ص ١٩٣.

[8]. الامامة و السياسة، ج1، ص ۴٩.

[9]. وضوء النبي، ج١، ص ٧٣.

[10]. السيرة النبوية، ج١، ص ٢١٣.

[11]. تاريخ المدينة المنورة، ج١، ص ١١۵.

 

 


| شناسه مطلب: 14568




عبدالرحمان بن عوف