رازهای بقیع در قطرات اشک زوار

نمیدانم غربت و رازهای بقیع را همه زائران شهر پیامبر(ص) حس میکنند یا تنها شیعیان اینگونه متحول میشوند و قطرات اشک پهنای صورتشان را میگیرد و چشم میدوزند به گنبد سبز نبوی و از پدر راز غربت فرزند را جویا میشوند!
نمیدانم غربت بقيع را همه زائران شهر پيامبر(ص) دريافتهاند يا نه! نمیدانم تمام افرادیكه زائر گنبد سبز نبوی بودند و تل خاك بقيع را ديدند، سر مكتوم در اين ويرانه بهشت مدينه را يافتند يا تنها شيعيان اينگونه منقلب میشوند و اشك تنها پاسخشان به اين همه غربت و تنهايی میشود!
نمیدانم چگونه بقيع ساكت است! چگونه گرانبهاترين در آفرينش را در دل خود جای داده است و باز هم روزه سكوت را نمیشكند. وقتی به بارگاه گنبد خضرای نبوی نگاه میكنی و نيم نگاهی به مزرع خاكی بقيع مینگری، نخواهی فهميد كه چگونه پدری چنين تاب غربت فرزندی چنين را دارد. اما هر چه هست غربت بقيع دردی به طول ساليان درد اسلام است.
و تنها از دور میتوانی زائر بانويی باشی كه اگر ناله به درگاه احديت میزد، زمين و آسمان بیدرنگ و مستانه درهم میپيچيد و زمان از حركت میايستاد.
اما میدانم كه بقيع مظلوم است و تنها و ما عادت كردهايم كه مشتی خاك را به جای گنبدی بر كشيده بر افلاك نظاره كنيم و تنها بگرييم، عادت كردهايم دم نزنيم و حتی برای خون دلی كه از ديدهايمان جاری میشود نيز تاوان پس دهيم.
بانوی من! تا كنون بارها بر مزار فرزندانت در بقيع ايستادهام و با قطره اشكی، دستم را گشودهام و به كفر متهم شدم و از سوی ملحدانی كه بهشت پيش رويشان را گم كردهاند از بارگاه غربای بقيع به خفت رانده شدم.
يا فاطمه(س)، ای امابيها، ای مادر پدرت! از سرزمينی آمدهام كه مادرانش شيره جانشان و حلاليت دو دنيا را در محبت اهلبيت(ع) خلاصه كردهاند، مرا با تنها سوغاتم ــ اين اشكها ــ به مهمانيت بپذير.