پای صحبت زائران حرم امام رضا (ع)

اینجا زندگی معنایی دوباره می‌یابد و رنگ تازه‌ای به خود می‌گیرد. انگار اینجا مشکلات رنگ می‌بازد. هیچ کس از زمان سؤال نمی‌کند. هرچند عقربه‌های ساعت از 11 صبح رد شده است. آفتاب بر کف صحن‌ها می‌تابد و خانه شمس‌الشموس روشن‌تر از هر لحظه دیگری است.

كبوتران حرم آزادانه پرواز مي‌كنند. اوج مي‌گيرند و سرمست از حضور خود در حرم آقا هستند. آفتاب باعث شده زائراني كه به حرم آقا آمده‌اند يا در قسمت‌هايي كه سايه است بنشينند يا درون حرم نزديك ضريح بروند. خادمان فرش ها، در حال پهن كردن فرش‌ها هستند با لباس‌هاي سبز رنگ و گاري‌هايي كه ده‌ها قالي روي آن قرار دارد. فرش‌ها را كه پهن مي‌كنند، بعضي‌ها جارو مي‌زنند. وقتي مي‌پرسم، مي‌گويند: «وقت نماز نزديك است.»
در يك قسمت ديگر از حرم چند جوان را مي‌بينم كه كنار هم نشسته‌اند و با هم حرف مي‌زنند. يكي‌شان زيارتنامه مي‌خواند، بقيه اما با هم حرف مي‌زنند. گاه مي‌خندند، گاه با هم شوخي مي‌كنند. كنارشان كه مي‌نشينم، نگاه مهربانشان را متوجه مي‌شوم. بعد كه سر صحبت را باز مي‌كنم، متوجه مي‌شوم بچه جنوب هستند. از بوشهر آمده‌اند. از دريا به دريا. حالا مي‌فهمم چرا اين قدر خونگرمند. صحبت كه مي‌كنيم، يكي از آنها مي‌گويد هر سال مشهد مي‌آيد، با خانواده، مجردي، با كاروان يا دوستان، تنهايي فرقي نمي‌كند. هر وقت آقا بخواهد، مي‌آيد. گاهي اوقات سالي دو بار مي‌آيد. پارسال هم كه خدا قسمت كرده بود، چهار بار آمده بود زيارت. مي‌گويد: خوش به حال شما مشهدي‌ها! نعمت بزرگي كنارتان است كه بايد قدرش را بدانيد. باور كنيد اگر مشهدي بودم، هر هفته حرم مي‌آمدم و بعد آرام زمزمه مي‌كند:
«تو كه يك گوشه چشمت غم عالم ببرد
حيف باشد كه تو باشي و مرا غم ببرد»
شعرش به دلم مي‌نشيند. به فكر فرو مي‌روم. حيف باشد كه تو باشي و مرا غم ببرد. حرف‌هايش مرا به فكر فرو مي‌برد. شما مشهدي‌ها قدر امام رضا را بدانيد. نعمت بزرگي در كنار شماست. هنوز توي فكرم كه دوباره مي‌گويد: «مي‌داني من اعتقاد دارم امام رضا مي‌تواند دوست خوبي براي ما باشد. دوست مهرباني كه هر وقت مي‌آييم حرمش، بدي‌هاي ما را ناديده مي‌گيرد. گاه در شهر خودمان آن قدر دلمان براي امام رضا تنگ مي‌شود كه گريه مي‌كنيم.» او از عشقش به امام رضا مي‌گويد. از ارادتش به دوستش. به اربابش. به امام مهرباني‌ها.
وقتي از او مي‌پرسم فكر مي‌كني بهترين سوغاتي كه زائر مي‌تواند با خودش ببرد؛ چيست؟ فكر نمي‌كند سريع پاسخ مي‌دهد: «اگر منظورت نبات و زعفران اطراف حرم است، اينها را رها كن. به نظر من بهترين سوغاتي كه هر زائر مي‌تواند با خودش ببرد اين است كه از امام رضا كمك بگيرد تا از گناه مصون بماند.»
دلم مي‌خواهد سري به ضريح بزنم. وارد كه مي‌شوم، جمعيتي را مي‌بينم كه ضريح را در آغوش كشيده‌اند. نمي‌توانم نزديك شوم؛ از همان دور وقتي چشمم به ضريح مي‌افتد، دست روي سينه مي‌گذارم و سلام مي‌دهم.
سعي مي‌كنيم همسايه‌هاي خوبي باشيم؛ هر وقت حرم مي‌آييم، رعايت زائرش را بكنيم كه از راه دور آمده است. جلو نمي‌رويم، فشار نمي‌آوريم تا مبادا زائرش همان كسي كه از راه دور آمده است، دچار زحمت شود. پيرمرد و پيرزني را اگر ببينيم دستش را مي‌گيريم. بعضي‌هامان روي ويلچر مي‌گذاريمش. سعي مي‌كنيم همسايه‌هاي خوبي باشيم. حسرت يك بوسه از ضريحش بر دل خيلي‌هامان مانده است. حرم كه مي‌آييم، دلمان سخت درد مي‌كند، دوست داريم در سيل جمعيت رها شويم بيايیم جلو، ضريحش را سخت در آغوش بگيريم و مثل همه بگوييم: «يا امام رضا جان جوادت» و بعد دهانمان را با صلوات خوشبو كنيم اما نمي‌شود. دلمان نمي‌آيد زائرش را كه از راه دور آمده، اذيت كنيم.
با خودمان مي‌گوييم ما كه هميشه اينجائيم. اين زائران از راه دوري آمده‌اند. نمي‌آييم جلو. روبه‌روي ضريح مي‌ايستيم و دست روي سينه مي‌گذاريم و از روي احترام سلام مي‌دهيم.‌
بعضي‌هامان كه خادم افتخاري‌ات شده‌ايم، مي‌ايستيم گوشه گوشه حرم.‌ چوب پر دستمان مي‌گيريم و زائرش را راهنمايي مي‌كنيم.‌ گاهي يك گوشه حرم به ديوار تكيه مي‌دهيم نگاه به گنبدش مي‌دوزيم و آرام آرام اشك مي‌ريزيم.‌ براي آنها كه خادمش شده‌اند، شب و روز فرقي ندارد.‌ كفشداري و انتظامات يكي است، مهم غلامي در خانه اوست.‌
در گوشه‌اي از حرم، چشمم به جواني مي‌افتد كه به نماز ايستاده است. قنوت كه مي‌گيرد، آتش به دلم مي‌افتد. حس زيبايي دارد. عاشقانه با خداي خود نجوا مي‌كند.
آن سوتر در ميان جمعيتي، يك نفر بلند بلند مي‌خواند: صدهزار دفعه هم شده پاي ضريحت زار مي‌زنم تا دلت بسوزه و يكبار منو صدا كني. جمعيت گريه مي‌كنند. آرام با آنها زمزمه مي‌كنم.
در کفشداری حضور محض مساوات به چشم می‌آید. گالش و کفش‌های ساده در کنار ورنی و چرمی به چشم می‌خورد. کفش‌های ارزانقیمت در کنار کفش‌های شیک و گرانقیمت فرقی نمی‌کند. اینها همه اینجا یکسانند. شماره‌هایی که می‌دهند، شکل هم است. راهی که آمده‌اند یکی است. کفش‌ها فرقی نمی‌کند مال کیست؛ اینجا همه یکسانند. فقیر و غنی، پیر و جوان، زن و مرد، اینجا هم یکسانند هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. اینجا، «هر کس که دلش شکسته است، پیش‌تر است.»
گفته‌اند اينجا قطعه‌اي از بهشت است. وقتي خوب فكر مي‌كني، مي‌بيني اصلاً اينجا خود بهشت است. بهشت هم بروي مثل اينجا آرام نمي‌شوي.‌ اينجا خود بهشت است.‌ بهشت جاودانه‌اي كه آدم آرام مي‌گيرد.‌ حس آرامشي كه سرتاسر وجودت را فرا گرفته با هيچ چيز ديگري عوض نمي‌كني.‌
عقربه‌هاي ساعت مدام بر روي صفحه گرد و مدور به دنبال هم مي‌دوند و زمان منتظر هيچ كس نيست.‌ اين روزها حرم حال و هواي ديگري دارد 8/8/88 يك روز به ياد ماندني براي مشهدي‌هاست.‌ نه بهتر بگويم براي همه ايراني‌ها و براي همه آنهايي كه به آقا عشق مي‌ورزند.‌ 8/8/88 روز خوش زائران آقاست؛ همان‌هايي كه دلشان به ضريح گره خورده است.


| شناسه مطلب: 19609