عاشقی در سیر طریق (2)

سفرنامه سفر عمره شعبان امسال / مکه مکرمه؛ استاد رسول جعفریان.

 
مسجد شجره و انجام عمره

ساعت پنج روز دوشنبه 12 عازم مسجد شجره شدیم. سنی‌ها مسجد شجره را به نام نمی‌شناسند و بیشتر با نام مسجد میقات یا ذوالحلیفه یا آبار علی می‌شناسند. یک ساعتی در مسجد شجره، در جایی، نسکافه‌ای میل شد و سپس داخل مسجد شده، مستحبات به عمل آمده، نماز مغرب را به جماعت خواندیم. بعد نماز عشاء را خوانده و محرم شدیم.  به هر حال سوار ماشین شده قدری با تأخیر حرکت شد. در ماشین معمولا پلو عدس با کشمش می‌دهند. آب میوه و موز هم هست. در راه جایی توقف یک ربعی دارد و دوباره حرکت می کند. ساعت دوازده و نیم رسیدم. این تقریبا برنامه ثابت این چند سال است. قرار گذاشته همراه شماری از دوستان ساعت یک و نیم بود که به سمت مسجد الحرام حرکت کردیم. از ساعت دو اعمال را شروع کرده تا حوالی ساعت چهار تمام کردیم. بعثت ما در میانه طواف، خون دماغ کرده بود که کارهایش قدری به تأخیر افتاد. نماز صبح را در مسجد الحرام بودیم و بعد از آنان به آرامی با جمع و جور کردن افراد مفقود از همراهان راهی هتل شدیم. هتل ما رمادا است و ما در طبقه هیجدهم یعنی دو طبقه مانده به آخر هستیم. با شمارش طبقات اولیه هتل ما 25 طبقه است.

بر اثر خستگی دیشب، تا ساعت یازده خواب بودم. بعد برخاسته به کار تصحیح حج نامه مشغول شده ساعت یک برای ناهار به هتل شهداء رفتیم دوستان دیگر آنجا هستند.

وبای مکه در سال 1310 قمری و مرگ هزاران نفر

عصری ساعتی استراحت کرده و باز مشغول حج نامه سلیم شدم. به بخش منا و عرفات رسیدم. روزهای منی وبا طبعا به دنبال قربانی کردن هزاران شتر و گوسفند فراگیر شده و عده زیادی وفات می‌کنند که از آن جمله برخی از نزدیکان همین نویسنده یعنی سلیم خان است. یک عبارت او را می‌آوردم:

«ماشاء الله ناخوشی به طوری شدّت کرده، کوه و صحرا و اطراف شهر و کوچه و بازار و میدان و مناخه و میان صفا و مروه، چه در میان بشری و شکدف، و چه در کوچه‌ها، میّت و مریض چون برگ خزان از عواصف و صرصر اجل، طوری زمین ریخته مانند روز محشر، و نمونة فَزَع اکبر، آثار آیة شریفة: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه‏ [زمر:‌68] به ظهور رسیده و مفاد آیة شریفة وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديداً [احزاب: 11] ظاهر و هویدا گشته و به فهوای يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه‏ وَ أُمِّهِ وَ أَبيه‏ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيه [عبس:‌34 ـ 36]‏ نه پدر را به پسر رحم، نه برادر را به برادر پروا مانده، هر یک وانَفسا وانَفسا در استخلاص خود می‌کوشیدند. شب و روز لاینقطع حمّال، جنازه‌ها را از جمیع کوچه و برزن الی جنّت المعلی، سه چهار صف تکبیر کنان و تلبیه گویان برده، دفن می‌کردند. حتی از کثرت میت و مریض که چند صف به دور بیت طواف می‌دادند، فرصت طواف کمتر و دشوار آمده، حاجی رستم بیک و حاجی ملا عبید برادر حاجی ملا صادق و حاجی میرزا صالح، حاجی میرزا ابوالمحمد سقزی نیز با سه نفر دیگر از حجاج ساوجبلاغ و اشنو و سقز مرحوم شده، خلاصه به قراری که می‌گفتند دویست و پنجاه هزار نفر دعوت حق را اجابت کرده، به رحمت ایزدی پیوستند». همین سلیم خان در جایی هم می‌نویسد که حجاج اشنویه که 36 نفر بودند، هیجده نفر زنده برگشتند.

با این عبارت می‌توان اوضاع آن زمان را با اکنون که آنفولانزای خوکی آمده قدری مقایسه کرد و دریافت که بشر جدید با توانایی علمی خود چه پیشرفتهایی داشته است. برای نماز مغرب و عشا به حرم مشرّف شدیم که نسبتا شلوغ است. بعد از آن به هتل برگشته و باز ساعتی به کار تصحیح پرداختم. ساعت نه و نیم بود که برای شام به هتل شهدا رفتیم.

امشب در حرم دیدم که بچه ها مرتب با دوربین و موبایل عکس‌ می‌گیرند و دیگر کسی مزاحم آنها نمی‌شود. یادم آمد که سالهای گذشته مأموران حرم و سعودی چه بر سر مردم می‌آوردند. برای سالها داشتن موبایل دوربین دار در این کشور ممنوع بود و شگفت آن که الان هم کیف خانمها را گشته و گاه در حرم مدینه و مکه مانع از بردن موبایل دوربین دار توسط آنان داخل حرم می‌شوند. معلوم نیست علت چیست؟ اینجا که مجلس عروسی خانمها نیست که عکس گرفتن از آنها بدون حجاب مطرح باشد. اینجا زنها یکسره حجاب دارند. اما به هر حال این مشکل کاوش کیف خانمها ادامه دارد..

قبلا یکبار اشاره کردم که یادگیری فارسی در اینجا چه قدر زیاد است. امشب نمونه یک عرب – ترک را دیدم که به خوبی فارسی حرف می‌زد. پرسیدم از کجا یاد گرفته‌ای گفت: از رمادا. مقصودش ایرانی‌های مقیم هتل رمادا بود که تقریبا دو سال است تعداد زیادی ایرانی در آن جای دارند و به فروشگاه های اطراف رفت و آمد می‌کنند.

امروز صبح چهارشنبه 14 مرداد دو ساعتی به کار مقابله حج نامه مشغول بودم.

یادی از مرحوم سید جعفر شهیدی

ساعت ده خدمت ایشان رسیدم که ایشان قرار بود داستان آشنایی خود را با مرحوم آقای سید جعفر شهیدی بیان کنند. ایشان گفتند: اولین بار که من آقای شهیدی را دیدم سال 26 بود. من معمم نبودم. قم خلوت آن ایام، اگر شخصی در فیضیه شخص غریبی وارد می شد، مشخص بود. به خصوص وقت غروب که نامه رسان می آمد و نامه‌ها را توزیع می‌کرد. آن وقت سیدی را دیدم که تند تند راه می‌‌رفت. پرسیدم کیست؟ گفتند آقای سید جعفر شهیدی است و از طلاب نجف است. کتابهای چندی هم دستش بود. من آن وقت رابطه‌ای با ایشان برقرار نکردم. چند کتاب ایشان از جمله جنایات تاریخ ج 1 ایشان را دیدم. در آن کتاب به میرزا عبدالله چهلستونی و میرزا باقر کمره‌ای حملاتی کرده بود. بعدها که دوست شدیم از این کار اظهار تأسف می کرد و به من می گفت کاری بکن که من عذرخواهی کنم. حاج حسن آقای سعید را که پسر آقای چهلستونی بود واسطه کردیم عذرخواهی کرد. اما برای آقای کمره‌ای واسطه‌ای پیدا نکردم. میرزا عبدالله چهلستونی با دربار ارتباط داشت و گاهی پیش شاه می‌رفت. حمله به کمره‌ای هم به خاطر کتاب دو گهنکار بود. کمره‌ای آدم مخصوصی بود. خودش کشاروزی می‌کرد و زمین را شخم می‌زد. از وجوهات هم استفاده نمی‌کرد. مرحوم امام  خمینی به میرزا باقر کمره‌ای خیلی عقیده داشت. بعد از انقلاب هم میرزا صادق لواسانی را برای احوالپرسی نزد او می‌فرستاد و پول می‌فرستاد. من با آقای لواسانی خیلی نزدیک بودم و می‌دانم. به هر حال مطالب کتاب دو گنهکار از یک روحانی در آن سالها شگفت بود.

من آقای شهیدی را از نگاه اول که در سال 26 بود دیگر ندیدم. تا چند سال بعد که در امتحان مدرسی شرکت کردم. یکی از مواد آن فارسی بود. وقتی وارد شدم دیدم آقای شهیدی و مهدی محقق ممتحن هستند. آن وقت شهیدی معمم نبود. محقق من را می‌شناخت. کتابی که از آن امتحان می‌گرفتند کلیله بود. من مطالعه کرده‌ بودم. یک عبارتی را باز کرد. من هم بدون مطالعه، شروع به خواندن کردم که خوشش آمد. تا رسید به این عبارت: و شیر سوار فلک به گرد او نرسیدی. شهیدی از من پرسید شیرسوار فلک چیست؟ گفتم: خورشید. من خداحافظی کردیم. اینجا هم هنوز دوستی نداشتیم. سال 55 با کاروان حاج آقا رضا طریقت به مکه آمدیم. سال 56 هم خواستیم با همان کاروان بیاییم. این اولین سالی بود که گفتند انتخاب کاروان دست دولت است که کاروان را معین می‌کند. خانه که آمدم شخصی به نام مهاجری زنگ زد که شما با کاروان ما هستید. جایش نزدیک ما بود. من گفتم که مشرف نمی‌شوم چون نمی‌دانم با کی هستم. ویزای عراق گرفتم تا عرفات را در عراق باشم. چند روز گذشت و خانم گفت که رد سفر مکه خوش یمن نیست. در قرعه اسم شما درآمده و الان نروید خوش یمن نیست. من در درونم قدری متأمل شدم. استخاره کردم. آیه آمد: یؤتهم کفلین من رحمته. تسلیم خانواده شدیم. به کاروان حاج علی مهاجر رفتم. از او لیست مسافران را خواستم. دیدم اسم سید جعفر شهیدی و آقای سدهی بود. تا فرودگاه جده هیچ آشنایی نداشتم که سلام و علیک بکنم. در جایی به نام شرفیه، حجاج ایران را نگه می‌داشتند. در این وقت آقای شهیدی را دیدم. ایشان هم مثل من بود. برخاسته سلام کردم و خود را معرفی کردم. قرار شد این 24 ساعت را به جده برویم. من خواستم یک بلیط جده به بغداد تهیه کنم. چون ویزای عراق را داشتم. رفتیم و یک بلیط گرفتیم.

در این سفر ما از جده تا مدینه را با هواپیما آمدیم. در مدینه من و آقای شهیدی در یک اتاق بودم. خانم ایشان هم با خانواده آقای سدهی بودند. آقای شهیدی متهجد و بکاء بود و شب‌ها من شاهد بودم که نماز شب می‌خواند. به هر حال مناسک حج انجام شد. من مقید بودم که خودم به کشتارگاه بروم. چون کلا عمل به احتیاط می‌کنم. با آقای شهیدی و آقا طاهباز بعد از نماز ظهر و عصر به کشتارگاه رفتیم. من باید چهارده گوسفند انتخاب می‌کردم و می‌کشتم و این کار را به دست خودم انجام دادم. بعد از اعمال به جده رفتم تا بلیط را تأیید کنم که شلوغ بود و منصرف شده برگشتم. اما وقتی آمدم آقای شهیدی به اعتماد این که من بغداد می روم بلیط ایران من را به شخصی بدون بلیط داده بود.

اندکی به عقب برگردم. روز ششم ذی حجه دعوت نامه ای برای آقای شهیدی آمد از جعفر جعفر رائد سفیر ایران برای ورود به بیت الحرام. من سال 55 داخل بیت رفته بودم. شب هفتم آقای شهیدی به جده پیش رائد رفت و قرار شد دو کارت برای ورود بیت الحرام بگیرد. رفت و من هم حرم رفتم. وقتی آمدم دیدم آقای شهیدی روی پله منتظر بود. شرحی از جلسه دیدار با رائد داد که میهمانان زیادی در آنجا بودند. دو کارت را هم گرفته بود و به آقای شهیدی داده بود. بالاخره موفق شدیم داخل کعبه شویم. آقای شهیدی هم آنجا بود. یک جارو برداشت و بالای بام کعبه رفت و آنجا را جارو کرد. این جارو را همیشه در اتاقش داشت. چند نفر داخل کعبه بودیم که نربادن را برداشتند و در را هم بستند. یک ظرفی پر از گلاب بود. داخل کعبه فقط یک پرده قرمز رنگ است و فقط نوشته شده بود لا اله الا الله محمد رسول الله. بالاخره در را باز کردند. دیگر نربادن هم نیست. من پریدم و حجاج مرا گرفته و لباسهای من را تکه تکه کردند. آقای شهیدی قبل از من بیرون رفته بود. بالاخره آمدیم و مناسک تمام شد تا قصه تأیید بلیط پیش آمد. روی رفاقتی که با رائد داشت نامه ای به او نوشت و من به جده رفتم. آماده شده با ماشین به کنسولگری آمدیم. کار بلیط درست شد و من به مکه برگشتم. فردای آن روز من به عراق رفتم. روزی که به نجف وارد شدم، شب قبل از آن چهلم مراسم حاج آقا مصطفی خمینی بود. این مسافرت سبب دوستی من با شهیدی شدم. هفته‌ای یک روز ایشان برای ناهار به خانه ما می آمد. دو بار هم عمره مشرف شدیم. خیلی مأنوس بودیم. این روابط ادامه داشت. من محرم یک دهه روضه خوانی داشتم که ایشان هم دو سه بار آمد و گریه هم می کرد. ایشان مقید بود که عاشورا را به بروجرد برود. بعدها فرزندش احسان هم که طلبه بود مفقود الاثر شد که بعدها معلوم شد که شهید شده است. خانم ایشان که زن با شخصیتی بود خیلی از بابت فرزندش متأثر شد. دو سال پیش بود که نجف بودم که خبر وفات آقای شهیدی را به من دادند. فکر می کنم روز چهارم محرم بود.

ادامه گزارش سفر

ساعت یازده و نیم بود که خدمت آیت الله مقتدایی رسیدیم. ایشان اندکی از گذشته یاد کرده و بعد از مسائل جاری حوزه صحبت شد. سال قبل هم خدمتشان رسیدیم که کار مدیریت حوزه را تازه شروع کرده بودند. حضرت ایشان مطالبی در باره کارهای انجام شده برای تقویت حوزه های شهرستانها فرمودند و دوستان هم دیدگاههای خود را در باره مسائل جاری بیان کردند. به نظر می‌رسد ایشان با دیدگاه های معتدلانه‌ای که دارند بتوانند قدمی برای ایجاد تمرکز بیشتر در قم و تقویت آن بردارند.


ساعت شش بود که عازم حرم شدیم. طوافی انجام داده و نماز مغرب و عشاء را خواندیم حوالی ساعت هشت بود که از حرم درآمده راهی عزیزیه شدیم. به چند فروشگاه سر زدیم و عاقبت ساعت ده به هتل برگشتیم. امشب در اینجا شب نیمه است و حرم بالنسبه شلوغ است. در سفرهای قبل توضیحاتی در باره نیمه شعبان در اینجا داده‌ام. جلسه دوستانه‌ای در هتل شهداء خدمت دوستان داشتیم که تا دوازده و اندی به طول انجامید. شاید سابقا هم در جایی نوشته باشم که نام این هتل به خاطر ماجرای سال 1358 / 1400 در مسجد الحرام است که عده زیادی کشته شدند و اسامی کشته‌های دولتی به عنوان شهید در تابلویی در این هتل آمده است. اصولا اینجا یک خیریه است که برخی از سران سعودی هم در آن هستند و نامشان در طبقه دوم در بخش مربوط به کارمندان آمده است.

صبح روز پنج شنبه از ساعت هفت تا نه به کار مقابله حج نامه مشغول بودم. بعد از آن اندکی استراحت کرده ساعت ده و نیم به مراسم جشن نیمه شعبان که در اینجا بر حسب تقویم سعودی امروز است، به هتل شهداء رفتیم. بسیار شلوغ بود و علمای اعلام هم شامل آقایان سید جعفر کریمی، طاهری خرم آبادی، مقتدایی، شیخ حسن جواهری و عده دیگری بودند.

دو خاطره از مرحوم حکیم

بعد از جشن ساعت ربع به یازده بود که خدمت آقای عابدی رفتیم و ایشان فصلی در باره مرحوم روزبه که در دبیرستان علوی با هم بودند، بیان کرد. ایشان گفت که خاطرات مربوط به وی را در یادنامه ای که برای مرحوم روزبه نوشته شده و همین طور مطالب مربوط به مرحوم کرباسچیان را در یادنامه وی نوشته که به بنده خواهد داد. اما مطالب تازه دیگری هم گفتند. از جمله این که کار تصحیح آن هیجده جلد بحار را با همکاری سید کاظم موسوی که از شهدای حزب جمهوری بود انجام دادند. ایشان خیلی از دقت وی تعریف کرد. این سید کاظم بعدها به دبیرستان علوی هم رفت و با مرحوم روزبه کتاب روش تدریس قرآن و عربی آسان را نوشت. اشاره‌ای هم به دیدار اول خود با آیت الله حکیم داشته گفت:‌ همان موقع بعد از چند دقیقه آیت الله حکیم سیگار تعارف کرد که آقای محیی الدین ممقانی که نشسته بود به ترکی گفت که بگیرید. یکبار هم در حرم کاظمین بودم که احساس کردم شلوغ شد. متوجه شدم آیت الله حکیم وارد شده است. آقای ممقانی که آنجا بود گفت که ایشان بعد از زیارت به اتاق کلیدار می‌رود، شما هم بیایید. رفتم. آیت الله حکیم به بنده گفتند که فردا جایی هستم دنبال شما می‌فرستم. فردا آقای ممقانی آمد و رفتم به بغداد. ایشان در خانه مجللی بود که مبل هم داشت. دو ساعتی نشستم. آن موقع در ایران مبل رایج نبود و آیت الله بروجردی در همین خانه‌اش روی زمین می‌نشست و حتی پشتی هم نداشت. دو ساعتی خدمت آقای حکیم بودم. بعد آقای ممقانی از بیرون اشاره کرد که بیا بیرون. رفتم. نوری سعید و وزیر فرهنگ برای دیدار با آقای حکیم آمدند و هر دو دست آیت الله حکیم را بوسیدند. این سال 1332 بود.

ادامه گزارش سفر

روز پنج شنبه 15 مرداد بعد از آن که از خدمت آقای عابدی بیرون آمدم، قدری استراحت کرده، ناهار خورده و عصری ساعت پنج به زیارت قبرستان ابوطالب رفتیم. طی این سالها که در آنجا مشغول کار بودند هم محیط قبرستان را توسعه داده و از کوه بر آن افزوده‌اند و هم داخل آن را در حد بسیار عالی تمیز کرده‌اند. قسمت فوقانی آن که قبور منسوب به عبدالمطلب و ابوطالب و خدیجه ـ سلام الله علیهم ـ است همچنان بسته و درها با مشبک‌های آهنین مثل سابق برقرار است. در بیرون از آن مسیر آن را با کفپوش های بسیار شیک فرش کرده‌اند. دیواره هایی که بین بخش‌های مختلف قبرستان و البته در حد یک متر یا بیشتر است، رنگ سفید خورده و به نظرم بازسازی شده است. قالب سازی برای قبور هم شکل و فرم تازه‌ای به خود گرفته است. به هر حال در قالب یک قبرستان منطبق با وهابیت جدید است نه قدیم. در آنجا جناب آقای شهرستانی زیارت‌نامه خواندند و سپس به سراغ منطقه فخ رفتیم. دو قطعه زمین که دیوار دور آنها کشیده شده است. قطعه دوم که در همین سالهای اخیر دیوارکشی شد به عنوان مقبره عبدالله بن عمر (شماره 2) شناخته می‌شود. در همین سفرنامه سلیم خان که در اینجا مشغول مقابله آن هستم، و از سال 1310 است اشاره به زیارت قبر عبدالله بن عمر در فخ کرده است. از ماشین پیاده نشده و بعد از گوش دادن به زیارت نامه خوانی آقای شهرستانی در داخل ماشین به هتل برگشتیم. طبعا پیاده شدن حساسیت ایجاد می کند.

برای نماز مغرب و عشا آماده شده به مسجد الحرام مشرف شدیم. امشب هم طبق معمول این سنوات ، امام جماعت در نماز مغرب سوره‌های کوچک خواند، بعد هم نماز میت. از آنجا به سمت مسعی رفته از در انتهایی مروه بیرون رفتیم. روی کوه مروه در حال ساختن یک گنبد پهن بزرگ هستند. بیرون مروه بعد از خرابی‌های سال گذشته، پیش از شروع اجرای برنامه اصلی که ایجاد یک زمین بزرگ و ساختن هتل های بزرگ در اطراف آن، عجالتا ده مغازه حلاقه درست کرده اند تا کار مردم راه بیفتد. از آنجا به سمت هتل رواسی رفتیم که هنوز تخریب نشده و گفته‌اند که بعد از موسم امسال آنجا با بخش هایی از غزه تخریب خواهد شد. بدین ترتیب دیگر اثری از قشاشیه و غزه و بازار جودریه یا همان ابوسفیان نخواهد بود. البته همین الان هم اثری از این بازار محبوب ایرانیان نیست که به رغم نامش، به مافیهای آن علاقه‌مند بودند. گفتنی است که پس از موسم حج امسال بخش دیگری هم که شامل محله غزه است تسطیح خواهد شد.

ساعت نه برگشته، شام خورده و امشب که نیمه شعبان واقعی ماست به حرم مشرف شدیم. هم سر شب و هم آخر شب مسجد شلوغ بود. نماز و دعای کمیل و زیارت وارث خوانده شد و برگشتیم. آقای علامی که انصافا وجودش در کاروان برای تلطیف آن ضروری است، در مسجد نزد بنده آمده و از سفرنامه‌هایی که چاپ کرده‌ام خیلی اظهار مسرت کرده وفرمودند که همه آنها را از اول تا آخر خوانده‌اند. خوب من هم مثل بقیه وقتی تعریف کارم را بکنند خوشحال می شوم!. آقای علامی، علاوه بر جنبه‌های آخوندی، در ادب هم دستی دارند. شب بعد از برگشتن جلسه‌ دوستانه آغاز شد و آقای علامی اشعار در باره امام زمان (ع) خواندند. امسال آقای دکتر تبرائیان هم بودند و ایشان هم با خواندن اشعاری از خودشان و دیگران افاضه کردند و نشان دادند که توانایی قابل اعتنایی در این زمینه دارند. ایشان عاشق ملای رومی است. جلسه تا نزدیک یک بعد از نیمه شب ادامه داشت.

صبح روز جمعه 16 مرداد ماه دو ساعت کار حج نامه سلیم را انجام داده و ساعت ده بود که به سراغ جناب آقای عابدی رفتم. ساعت ده و نیم جشن نیمه شعبان شروع شد که تا ساعت یازده و نیم آنجا بودم. سپس به هتل خودمان یعنی رمادا برگشته و ساعتی هم با دوستان گفتگوهای دوستانه داشتیم.

یکبار دیگر: مسجد البیعه

ساعت شش ربع کم بود که به همراه دوستان (آقایان معراجی، جعفری و مهریزی) برای دیدن مسجد البیعه به منی رفتیم. حقیقت، من به این مسجد به دو دلیل عشق می‌ورزم. یکی این که محل بیت پیامبر با انصار است که آن را باید نقطه شروع اسلام دانست. دیگری قیافه قدیمی مسجد که در مکه چیزی شبیه آن نمانده است. به همین جهت از روزی که محل آن را شناختم ـ اول بار آقای فلاح زاده آن را به من معرفی کرد ـ همیشه و هر ساله سعی کرده‌ام خودم با کاروان یا دوستان آن را زیارت کنم.

اوضاع منی در بخش عقبه به کلی عوض شده و عرض منی بسیار گسترده شده است. به جز پلهای متعددی که روی جمره زده‌اند چند ساختمان هم روی این پلها در حال ساخت است. محتمل است که از آنها به عنوان آسانسور و بالابر استفاده شود تا مردم بتوانند روی پلهای چهارگانه ای که ساخته شده قرار گرفته به طرف جمرات بروند.

از بالای پل که در حاشیه منی، هرچه بنده و دوستان دیگر به محلی که مورد نظرمان بود نگاه کردیم، اثری از مسجد البیعه ندیدیم. کوه کاملا کنده شده و بیش از صد متر بلکه بیشتر به عقب رفته بود. در گذشته زمانی که ما از جمره عقبه بر می‌گشتیم، یک صدمتری که از جمره به سمت شهر می‌آمدیم، دست راست ما شعبی بود که داخل آن شده و به قدر دو سه دقیقه که راه می‌رفتیم مسجد البیعه را می‌دیدیم. اما اکنون نه اثری از شعب بود و نه مسجد. با تعجیلی که داشتیم و البته با اندوه برگشته به حرم مشرف شده نماز مغرب و عشا را خوانده به هتل برگشتم. با این حال شب به تردید افتادم و تصمیم گرفتم صبح دوباره به منی برگردم. از نگرانی تا ساعت دو و نیم بیدار بودم. پیش از خواب، در جلسه دوستانه‌ای حاضر شده به مشاعره محتوایی آقای حجت الاسلام علامی با دکتر تبرائیان گوش دادیم.

امروز صبح شنبه تلفنی از تهران شد و مروری بر کارهای جاری کتابخانه کردم. چند صفحه از مقابله کتاب حج نامه مانده بود که بحمدالله تمام شد. ساعت نه و نیم بود که به همراه یکی از دوستان عازم منی شدم. تاکسی ما را در خیابان بالا و مشرف بر منی پیاده کرد. بنابرین مجبور شدیم عقب برگشته از پایین از سمت خیابانی که کنار بن داود است به سمت جمرات برویم.
با این حال نگاهی از بالا کردم و ناگهان چشمم به مسجد البیعه افتاد که در کنار پل و در میان خیابان برجای مانده بود. واقعا خوشحال شدم و از شدت خوشحالی باقی مانده راه را به سرعت آمدیم. همه آنجا کارگاه و کارگران مشغول بودند. با این حال ما آرام و به آهستگی به طرف مسجد رفتیم.

مسجد با مشبک‌هایی که به فاصله یک متری و نیم دور تا دور آن کشیده شده بود، حفاظت می‌شد. مقابل در جایی را خود کارگران باز کرده و از مسجد برای نماز استفاده می‌کردند. حتی بقایای یک دستگاه تقویت کننده بلندگو نیز آنجا بود. کمدی هم که تعدای جانماز در آنجا بود. البته خود مسجد هم جانمازهایی قدیمی داشت که با شن درآمیخته بود. دو رکعت نماز تحیت خواندیم. بگویم که اینجا محل بیت پیامبر با انصار در بیعت عقبه دوم است، جایی که می‌توان آن را مبدأ حرکت اسلام از یک حرکت فردی به یک حرکت جمعی دانست. چندی بعد هجرت انجام شد و اسلام پا گرفت. به هر حال باید توجه داشت که سعودی‌ها که همه چیز را نابود کرده‌اند در اینجا مجبور به توقف شده‌اند. از یک جهت بهتر شد. این مسجد با این برنامه باقی ماند و چنان ماند که حاجیان در ایام منی به راحتی می‌توانند آن را ببینند در حالی که پیش از آن امکان دیدن این مسجد تقریبا غیر عادی بود. البته امیدوارم این کار درستی که سعودی‌ها کرده‌اند با تندی و افراط گری گروهی دیگر از آنها از بین نرود.

در کتابفروشی اسدی

از آنجا راهی مکتبه الاسدی شدم. این اولین بار در این سفر است که به کتابفروشی می‌روم. تصمیم دوستان این بود که در این سفر کمتر به سراغ کتاب برویم، به خصوص که بحث بیماری آنفولانزا هم مطرح بود. با این حال آقای مهدوی راد از همان ابتدا به آرامی شروع به خرید چند کتاب کرد. من تنها و امروز که یک روز پیش از رفتن ما به ایران است، به مکتبه الاسدی رفتم.

در نخستین نگاه، کتاب افادة الانام باخبار البلدا الحرام را دیدم که دو سه سالی است دنبال آن هستم. احمد سباعی در تاریخ مکه که دو سه سال پیش آن را ترجمه کردم، به این کتاب ارجاع فراوان داده و از نسخه خطی آن استفاده کرده است. اکنون متن چاپی آن را با تصحیح استاد دهیش می‌بینم. واقعا خوشحال شدم و این دومین خوشحالی من در امروز بود. این کتاب مشتمل بر اسناد و اطلاعات فراوانی از روی کار آمدن دولت وهابی است.

کتاب دیگری هم با عنوان الاثار الاسلامیة فی مکة المکرمه از ناصر بن علی الحارثی دیدم که استاد آثار تاریخی در دانشگاه ام القری است. این اثر هنری که بالغ بر 770 صفحه است همین امسال یعنی 1430 منتشر شده است. به نظرم اطلاعات و تصاویر آن برای کتاب آثار اسلامی من بسیار سودمند خواهد بود. به نظرم این نویسنده را دو سال پیش در مکتبه مولد النبی (ص) دیدم. همان موقع به من گفت که استاد دانشگاه ام القری است و کتابی در این بار نوشته است.

از اسدی سراغ کتابی را در ادعیه و زیارات مکه برای زائرین سنی گرفتم، زیرا در تصحیح حج نامه سلیم به کارم می‌آمد. اشاره کرد که فروش این قبیل کتابها در اینجا ممنوع است و در نهایت یک کتاب که بیشتر رنگ تاریخی داشت با نام عدة الانابه فی اماکن الاجابه از یکی از سادات طائف به نام سید عفیف الدین (م 1207) به من داد. به نظرم این کتاب جالب و برای کار مورد نیاز من هم مناسب است. اطلاعات تاریخی آن هم که به هر حال قرن دوازدهم را نشان می‌دهد باید سودمند باشد.

مجله‌ای نیز با نام البیان در سعودی هست که جنبه دینی دارد و خیلی شیک در میآید و در هر شماره موضوعی را به صورت برجسته یا به قول خودش ملف یعنی ویژه نامه مطرح می‌کند. شماره شعبان امسال آن این تیتر را به صورت درشت روی خود داشت: ولایة الفقیه فی عین العاصفه. این عنوان ویژه نامه این شماره است که شماره 264 این مجله می‌باشد. موضوع اعتراضات اخیر در ایران است که به نظر این مؤلف ولایت فقیه را در برابر طوفان قرار داده است. در این ویژه نامه چندین مقاله هست: المحافظون و الاصلاحیون فی ایران: من یحل عمامة الفقیه؟ الازمة الایرانیة: سقوط القناع عن الوجه الحقیقی للولی الفقیه. النظام الایرانی و التقیه الکبری. تمدد النفوذ الایرانی فی المنطقه و العالم الاسلامی. (نویسنده این مقاله: صباح الموسوی که در معرفی وی اهوازی دانسته شده است).

امسال یک کتاب هم آقای مهدوی‌راد برای بنده خرید و آن هم کتاب عبدالله القصیمی.. وجهة نظر اخری بود. این شخص یک عالم قصیمی است که در الازهر درس خواند و بعدها در لبنان بود. بخشی از شهرت وی برای کتاب الصراع بین الوثنیة و الاسلام بود که در رد بر کتاب مهم و شکنندة کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب سید محسن امین نوشت. گویا شخصی به نام محمد افندی نصیف کتاب کشف الارتیاب را برای او فرستاده و گفته بود که نویسنده مطالبی در این کتاب آمده است که پیش از آن هیچ کس از دشمنان دعوت اسلامی [یعنی وهابی] نیاورده بود. این را برای شما می‌فرستم تا ردیه‌ای بر آن بنویسید و او هم نوشت. اما به دلیل آن که به سرعت از اسلام رویگردان شد، این کتاب به بوته فراموشی سپرده شد و اخیرا هم که یادی از آن می‌شود اهمیت آن به این دانسته می‌شود که مطالب این کتاب از ابن تیمیه است. علاوه بر آن آثار دیگری هم علیه علمای الازهر و به دفاع از وهابیت نوشت. اما چیزی نگذشت که همه را کنار گذاشت. و به طرز شگفت انگیزی از دین برگشت و ملحد شد و این الحاد را در قالب رویکردی اصلاح طلبانه نمودار ساخت. کتابهایی از قبیل هذی هی الاغلال و کتاب کیف ذل المسلمون نخستین آثار اصلاح طلبانه او بودند. این وضعیت ادامه یافت. آنچه در این کتاب آمده، مروری بر اثار و افکار و اندیشه های او و همین طور آثار کسانی است که علیه وی مقاله و کتاب نوشته‌اند. این که انگیزه رویگردانی وی از دین چه بوده حدس‌های مختلفی زده شده و به خصوص این امر برای وهابی‌ها نهایت اهمیت را دارد. طبعا این قبیل آثار در سعودی صرفا رویکرد تحقیقی ندارد بلکه بنیادش مذهبی و متعصبانه و انعکاسی از باورهای جاری مذهبی و سیاسی در سعودی است. با این حال به دلیل این که مروری بر تمامی آثار او دارد، می‌توان با مطالعه این کتاب، به افکار قصیمی پی‌ برد. کار دیگر این مؤلف مرور بر آثاری است که علیه قصیمی نوشته شده است. از آن جمله کتاب الرد القویم علی ملحد القصیم است که توسط عبدالله بن یابس (م 1389ق) نوشته شده است. اشعار زیادی هم علیه قصیمی سروده شد که ضمن آنها کفر وی مورد تأکید قرار گرفت. آثار علیه وی بیشمار است و این به خاطر اهمیت قلم قصیمی است که بسیار ویژه و مؤثر و برای سعودی‌ها که یک مدافع وهابیت با آن همه نبوغ یکباره به الحاد گرویده، امر شگفتی بود. به طور خلاصه باید گفت این کتاب مشتمل بر خلاصه آثار قصیمی، خلاصه آثار ردیه بر وی و اسناد و مکاتبات فراوانی است که در اطراف وی و آثار مربوط به او در اختیار وی بوده است.

امروز شنبه، فرصتی برای نگارش این گزارش گذاشته و برای نماز مغرب و عشاء حرم مشرف شدم. برای پدر و مادر و خودم و فرزندان و دوستان خیلی دعا کردم. خداوند به فضل و کرم خودش از سر تقصیرات بنده بگذرد و دعاهای مشروع دوستانی را که از ما درخواست دعا کرده‌اند مستجاب گرداند.

بازگشت

روز یکشنبه 18 مرداد ساعت هفت صبح صبحانه را خدمت آقای شهرستانی بودیم. پس از صبحانه تا ساعت 9 مطالبی در باره کربلا و نجف و اوضاع فرهنگی این دو شهر در سالهای 1348 – 1356 ش که به ایران آمدند بیان کردند. این مطالب را در جای دیگری خواهم آورد.

بعد از آن اندکی استراحت کرده حرم مشرف شدم. با این که شب هم خواهم رفت، اما فکر کنم دیگر نتوانم طواف کنم. به همین جهت طواف وداع کرده آمدم. ناهار را با دوستان بودیم. بعد از آنی نشسته و به مرور بر این گزارش مشغول شدم.
پرواز ما ساعت سه بامداد دو شنبه بود که ساعت چهار و نیم حرکت کردیم و ساعت هشت صبح در فروگاه تهران از هواپیما پیاده شدیم. ساعت نه و نیم بنده در کتابخانه مجلس مشغول به کار بودم. خداوند به فضل و کرمش این عمره و زیارت قبر مطهر رسول (ص)‌ را از ما بپذیرد. باید باز هم به قول خاقانی بگوییم:

شرمنده از آنیم که در روز مکافات
ما در خور عفو تو نکردیم گناهی
 
 
عناوین مرتبط:
 


| شناسه مطلب: 20769