مهرآباد ، یک فرودگاه و دریایی از التماس دعاها

اگر در این ساعات و لحظه ها که فرق نمی کند شب باشد و یا روز ، به فرودگاه مهرآباد در مرکز تهران سر بزنید ، منظره های روحانی بسیاری را در گوشه و گوشه این فرودگاه خواهید دید که ممکن نیست اشکی از شوق زیارت حرمین شریفین بر دیده های هر عاشقی جاری نسازد.
اگر در اين ساعات و لحظه ها كه فرق نمي كند شب باشد و يا روز ، به فرودگاه مهرآباد در مركز تهران سربزنيد ، منظره هاي روحاني بسياري را در گوشه و گوشه اين فرودگاه خواهيد ديد كه ممكن نيست اشكي از شوق زيارت حرمين شريفين بر ديده هاي هر عاشقي جاري نسازد.
در تمامي مسيرهاي منتهي به فرودگاه مهرآباد زائران را مي توان ديد كه توسط بستگان ، دوستان و آشنايان بدرقه مي شوند و همه التماس دعا دارند .دسته اي حاجي خود را در خودرويي تزيين شده با گل بدرقه مي كند و جعبه هاي شيريني است كه همراه حاجي مي شود با دنيايي التماس دعا.
برخلاف ديگر نقاط شهر هيچ كس اينجا از ترافيك اطراف سالن ناراضي و شاكي نيست و درفضايي بشدت معنوي و عاطفي همه از هم التماس دعا براي يافتن توفيق تشرف دارند.
يك نيروي خدماتي شيشه اي از گلاب بدست دارد و قطراتي از آن را كف دست زائران مي ريزد و با يك درخواست التماس دعا. اين يعني نهايت شوق و ارادت و آرزو و انتظار آنهم در كمال سادگي و صداقت .
زائراني كه از تهران راهي سرزمين وحي مي شوند علاوه بر تهران ، زائران استانهاي مجاور نيز هستند . خيلي از آنها ساعتها در راه بوده اند تا به تهران و فرودگاه مهرآباد برسند. يك زائر مرد مي گويد كه تمامي شب را نخوابيده است تا صبح اول وقت به فرودگاه برسد و در همه اين لحظات تنها به يك چيز مي انديشيده و مي انديشد آنهم زيارت حرم رسول الله (ص) و بيت الله است.
يك زائر قزويني مي گويد كه براي اين لحظه سالها لحظه شماري كرده است . همراهانش به او فرصت صحبت كردن نمي دهند و همه از همين الان او را حاجي ! مي خوانند و التماس دعا دارند ، يكي به هنگام زيارت گنبد سبز رسول الله (ص) ، ديگري به هنگام تشرف به بقيع ، آن ديگري به هنگام اول بار ديدن كعبه ! و در اين ميان يكي برخلاف ديگران به حاجي آينده مي گويد:حاجي من را دعا نكن !
همه تعجب مي كنند . از او مي پرسم :چرا؟
و جواب مي دهد :اتفاقا برعكس من انتظار و التماس دعاي بسيار دارم . همه التماس دعاهاي خود را گفته اند من با اين طور گفتن همه جا در ذهن حاجي هستم و او من را همه جا ياد خواهد كرد.
پسري بر دست مادرش بوسه مي زند. مادر راهي خانه خدا است . فرزند مي گويد: مادر حلالم كن ! و مادر جواب مي گويد: حلال جانت باشد پسرم ! خدا به تو عوض بدهد . پسر صحبت مادر را با بوسه بر دستان او قطع مي كند. پسر سالها پيش براي حج نام نوشته و حال كه نوبتش شده ، مادر را به جاي خود راهي خانه خدا مي كند. نمي خواهد كسي اين را بداند. اسمش را هم نمي گويد و حتي اينكه اهل كدام شهر هست را نيز مخفي نگه مي دارد.
از بلندگوي فرودگاه خبر ترك هواپيمايي اعلام مي شود. عده اي كه براي بدرقه حاجي اي آمده بودند ، يواش يوش آنرا ترك مي كنند . همه ازهم التماس دعا دارند . آنهايي كه توفيق تشرف داشته اند براي هم خاطرات شيرين بسياري براي تعريف دارند و سرشان هنوز به گفت و گو با هم گرم است.
و اما آن سو ، زائري شايد از روي فراموشي يادش مي رود از كسي كه التماس دعايي داشت ،خداحافظي كند . آن كس اشكي به چشم دارد و مي گويد : من تو را حلال كردم .خدا نگهدار . التماس دعا!