خاطراتی از تفحص شهدا مادر چگونه فرزند شهیدش را شناخت؟

پیکر پاک شهیدی را یافتیم که سقا بود و سالها بعد از شهادت او ، هنوز آب درون دبه ای که همراه داشت خنگ و گوارا مانده بود.
روز شنبه اين هفته و همزمان با سالروز شهادت حضرت امام جعفرصادق(ع)، پيكرهاي پاك 49 شهيد دفاعمقدس در 16 نقطه كشور تشييع و به خاك سپرده شدند
سرويس فرهنگ و حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران به اين مناسبت و با استفاده از دفتر اسناد و خاطرات مركز فرهنگي دفاع مقدس در خرمشهر مروري دارد بر خاطرات كوتاه از عمليات تفحص شهيدان درمناطق عملياتي از زبان جستوجوگران پيكرهاي شهدا كه در اينجا نقل مي شود:
آب دبه بعد از گذشت 12 سال هنوز گوارا بود
در فكه كنار يكي از ارتفاعات تعدادي شهيد پيدا شدند كه يكي از آنها حالت جالبي داشت. او در حالي روي زمين افتاده بود كه دو دبه پلاستيكي 20 ليتري آب در دستان استخوانياش بود. يكي از دبهها تركش خورده و سوراخ شده بود ولي دبه ديگر، سالم و پر از آب بود. در دبه را كه باز كرديم، با وجود اينكه حدود 12 سال از شهادت اين بسيجي سقا ميگذشت، آب آن دبه بسيار گوارا و خنك بود.
نيمه شعبان و شهيد مهدي منتظر قائم
نيمه شعبان سال 1369 بود. گفتيم امروز به ياد امام زمان (عج) بهدنبال عمليات تفحص ميرويم اما فايده نداشت. خيلي جستوجو كرديم پيش خود گفتيم يا امام زمان (عج) يعني ميشود بينتيجه برگرديم؟ در همين حين 4 يا 5 شاخه گل شقايق را ديديم كه برخلاف شقايقها، كه تكتك ميرويند، آنها دستهاي روييده بودند. گفتيم حالا كه دستمان خالي است شقايقها را ميچينيم و براي بچهها ميبريم. شقايقها را كنديم. ديديم روي پيشاني يك شهيد روئيدهاند. او نخستين شهيدي بود كه در تفحص پيدا كرديم، شهيد مهدي منتظر قائم.
نام كوچك او عشقعلي بود
آخرين روز سال امام علي (ع) بود به دوستان گفتم امروز آقا به ما عيدي خواهد داد. در زيارت عاشوراي آن روز هم متوسل شديم بهمنظور عالم، حضرت علي (ع)، همه بچهها با اشك و گريه، آقا را قسم كه اين شهيدان به عشق او به شهادت رسيدهاند. از اميرالمومنيين (ع) خواستيم تا شهيدي بيابيم رفتيم پاي كار، همه از نشاط خاصي برخوردار بوديم مشغول كندوكاو شديم آن روز اولين شهيدي را كه يافتيم با مشخصات و هويت كامل پيدا شد نام كوچك او عشقعلي بود.
مادر چگونه فرزندش را شناخت...
پيكر يكي از شهدا به نام احمدزاده را كه براساس شواهد دوستانش پيدا كرده بوديم و هيچ پلاكي و مدركي نداشت تحويل خانوادهاش داديم. مادر او با ديدن چند تكه استخوان، مات و مبهوت فقط ميگفت: اين بچه من نيست حق هم داشت او درهمان لحظات تكه پارههاي لباس شهيد را ميجست كه ناگهان چيزي توجهاش را جلب كرد. دستانش را ميان استخوانها برد و خودكار رنگ و رو رفتهاي را درآورد. با گوشه چادر، بدنه خودكار را پاك كرد. سريع مغزي خودكار را درآورد و تكه كاغذي را كه داخل بدنه آن لوله شده بود خارج ساخت. اشك در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند كه چه شده، ديديم برروي كاغذ لوله شده نام احمدزاده نوشته، مادر آن را بوسيد و گفت: اين دستخط پسر من است. اين پيكر پسرمه، خودشه.