یاداشت: مغز متفکر جهان تشیع
به بهانه سالگرد شهادت امام صادق (ع)
در زمان امام صادق علیه السلام شديدترين فشارها بر شيعيان اعمال ميشد، به طوري كه توان هرگونه ابراز وجود از آنها سلب شده بود، تا آن جا كه مشايخ شيعه مجال نقل احاديث ائمه علیهمالسلام را نداشتند، و اصحاب امام صادق علیه السلام به منظور صيانت خود از گزند منصور، مجبور بودند به طور كامل تقيه نموده و مواظب باشند كه كوچكترين بي احتياطي از آنان سر نزند، و تأكيدهاي مكرر امام بر تقيه، خود دليل آشكاري بر وجود چنين فشار سياسي بود، خطر هجوم بر شيعيان چنان نزديك بود كه امام براي حفظ آنان، ترك تقيه را مساوي با ترك نماز اعلام فرمود.
امام به معلي ابن خنيس كه به دست حاكمان زمان خود كشته شد، فرمود:
"يا معلي اكتم امرنا ولا تذعه فان من كتم امرنا و لا يذيعه اعزه الله في الدنيا"؛ اي معلي كار ما را پنهان بدار و افشاء مكن، كسي كه كار ما را افشاء نكند و پنهان بدارد، خداوند او را در دنيا عزيز ميدارد.
رواياتي وجود دارد حاكي از آن كه شدت فشار به قدري بود كه حتي شيعيان، بدون اعتنا به همديگر از كنار همديگر رد ميشدند. منصور در مدينه جاسوساني داشت كه تجسس ميكردند، و هر كه را ميشناختند از پيروان جعفر ابن محمد علیه السلام است گردن ميزدند.
محمد اسقنطوري گويد: "روزي بر منصور دوانقي وارد شدم، ديدم كه در فكر عميق فرو رفته است، پرسيدم براي چه؟ گفت: از ذريهي فاطمه هزار نفر بلكه بيشتر از آن را كشتم، ولي سيد و آقایشان را زنده نگه داشتهام. گفتم: كيست آن؟ گفت: ميدانم تو به امامت او معتقد هستي، و او امام من و امام تو و امام همه مردم است، لكن مرا چارهاي جز كشتن او نيست."
امام صادق علیه السلام شديداً تحت مراقبت منصور بود، با آن كه از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود، بار ديگر به امر منصور در شام جلب شد، و مدتي امام تحت نظر ماند و عزم كشتن آن حضرت را كردند، و هتكها نمودند و بالاخره اجازه مهاجرت را دادند، حضرت به مدينه مراجعت كرد و بقيه عمر را در حال تقيه در مدينه ماند. منصور آزارها و كشتارهاي بيرحمانه در حق سادات علويين روا داشت كه به دستور وي آنان را دسته دسته ميگرفتند و در قعر زندانهاي تاريك، با شكنجه و آزار به زندگيشان خاتمه ميدادند، جمعي را گردن ميزدند و گروهي را زنده زير خاك پنهان ميكردند، و جمعي را در پي ساختمانها يا ميان ديوارها گذاشته و رويشان ديوارها را بالا ميبردند.
منصور پس از آن كه خبر شهادت امام ششم علیه السلام را شنيد، به والي مدينه نوشت كه وصي او را گردن بزند، اما وقتي وصيتنامه آن حضرت را خواندند، ديدند كه امام پنج نفر را وصي خود تعيين كرده است: ابي جعفر منصور، محمد ابن سليمان، عبدالله ابن جعفر، موسي ابن جعفر و حميده زوجهاش. موضوع را به منصور خبر دادند، و او گفت: مرا به قتل اينها راهي نيست .
امام صادق(ع)
محمد ابن ربيع، دربان مخصوص منصور گويد: زماني كه امام صادق علیه السلام را از مدينه به پايتخت خلافت آورده بودند، روزي منصور در كاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زيادي از شب گذشت، سپس منصور به من گفت كه: محمد ميداني كه نسبت به من چه اندازه قرب و منزلت داري؟ و اسراري را از من ميداني كه حتي نزديكترين كس به من يعني مادر فرزندانم نميداند. گفتم: اين از لطف خدا و اميرالمؤمنين است. گفت: همين الان برو به خانهي جعفر ابن محمد و بي خبر داخل خانه شو، و او را به هر وضعي كه ميبيني بدون آن كه تغيير وضع دهد، بياور. محمد گويد: پيش خود گفتم: به خدا قسم اين هلاكت است، او را اگر بياورم دين و آخرت خود را از دست دادهام، اگر نياورم بايد به كشته شدن خود و خاندان گردن نهم، همچنان بين دنيا و آخرت مردد شدم، تا آن كه نفس، من مرا به طرف دنيا كشاند. آمدم در نزديك خانه جعفر ابن محمد (علیه السلام) و از پشت سر خانه نردباني گذاشتم و از بالاي بام خانه او بالا رفتم، و از آن جا پايين شدم و بي خبر وارد خانهاش شدم، و ديدم كه در حال نماز است و خود را به پيراهن و ازاري پيچيده است، وقتي سلام نماز را داد، گفتم: بفرماييد برويم پيش اميرالمؤمنين، گفت بگذار لباسم را در برنمايم . گفتم: اجازه ندارم،
گفت: ميخواهم وضو بگيرم. گفتم: نميشود و او را به همان حال پيش منصور آوردم .
در چنين جو اختناقآميز سياسي كه هر نفسي در سينه حبس ميشود، امام صادق علیه السلام شبكه وسيعي را كه كار آن، اشاعه امامت آل علي علیه السلام و تبيين درست مسئله امامت بود، رهبري ميكرد شبكهای كه در بسياري از نقاط دور دست كشور مسلمان، به ويژه در نقاط عراق عرب و خراسان، فعاليتهاي چشمگير و ثمربخشي را درباره مسئله امامت عهده دار بود.
منصور به امام صادق علیه السلام ميگفت: چرا نزد من رفت و آمد نميكني آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزي در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزي نداري كه در آن طمع نمايم، و در نعمتي هم نيستي، كه برايت تهنيت بگويم، پس براي چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسي كه طالب دنيا است ترا نصيحت نميكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشيني نميكند.
آنچه از بعضي نصوص و احاديث مفهوم ميگردد، اين است كه امام صادق علیه السلام چون پدرش و جدش قيام مسلحانه و غلبه با شمشير را براي استحكام پايههاي حكومت خود كافي نميدانستند، بلكه قبل از هر چيز تربيت يك ارتش اعتقادي را كه به رهبري و عصمت امام معتقد باشند، ضروری ميدانستند، ارتشي كه اهداف عظيم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را كه براي امت تشخيص دادهاند، حفاظت نمايند.
شخصي از خراسان خدمت امام صادق علیه السلام رسيد و گفت: ما حاضريم كه در ركاب تو با دستگاه حاكم بجنگيم چرا حركت نميكني؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولي او امتناع ورزيد، و فيالحال ابوبصير رسيد، حضرت به او دستور داد كه داخل آتش شود، او في الفور داخل آتش شد، حضرت رو كرد به شخص خراساني و فرمود: اگر بين شما چهل نفر مانند ابوبصير باشد قيام ميكنم .
بنابراين آن چه كه ائمه معصومين علیهم السلام و حضرت امام صادق علیه السلام بدان اهميت ميدادند، حفظ شيعه بود به عنوان جمع متشكل مؤمن به امام و مكتب. از آنها حمايت ميكرد و به رفتار آنان جهت ميداد، شعور و آگاهي آنان را بالا ميبرد، و به شيوههاي گوناگون به آنان كمك ميرساند، و در صحنه گير و دارهاي محنت انگيز و گرفتاريها، بر مقاومت آنها ميافزود. شواهد فراواني در حيات ائمه علیهم السلام داريم كه شيعيان خود را آنچنان تربيت كرده بودند كه اختلافات شخصي بين آنان حل شده بود.
درست است كه امام صادق علیه السلام چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد علیهماالسلام حكام غاصب، دست به قيام مسلحانه نزد، و در آن شرايط، آن را موجب نابودي حزب شيعه و مركز فرماندهي آن ميدانست، حتي انقلابات ضد حكام را توسط عمويش زيد و نفس زكيه و ديگران بر پايه صحيح استوار نميدانست. از اين جهت همكاري صريح و علني نداشت؛ ولي در عين حال آنها را خالي از خير و صلاح نميدانست و ميفرمود: تا زماني كه از آل محمد (صلی الله علیه و آله) كسي قيام كند، ما و شيعيان ما در راحت هستيم، و دوست دارم از آل محمد(صلی الله علیه و آله) كسي قيام كند تا خرج عيالش را من به عهده بگيرم، و حدود هزار دينار از مال خود را براي عائله كساني كه با زيد به شهادت رسيده بود، تقسيم كرد. چه روشن است كه در صورت بروز انقلابات، حكام زمان متوجه آنان ميشدند، و براي امام و شيعيانش فرصتي براي سازماندهي پيدا ميشد.
موضوع تشكيلات مخفي در صحنه زندگي سياسي امام صادق علیه السلام و ساير امامان، از جمله مهمترين و شورانگيزترين، و در عين حال مجهولترين و ابهام آميزترين فصول اين زندگينامه پرماجرا است، و براي اثبات وجود چنين سازماني، نميتوان و نميبايد در انتظار مدارك صريح بود، و اين چيزي نيست كه بتوان به آن اعتراف كرد، بلكه انتظار معقول آنست كه اگر روزي هم دشمن به وجود تشكل پنهاني امام پي برد، و از خود آن حضرت و يا از يكي يارانش در آن باره چيزي بپرسد، او به كلي وجود چنين چيزي را انكار كند و گمان آن را يك سوء ظن يا تهمت بخواند اين خاصيت هميشگي كار مخفي است .
اما قراين و شواهد و بطون حوادث كه هر چند نظر بيننده عادي را جلب نميكند، ولي با دقت و تأمل، خبر از جريانهاي پنهاني بسياري ميدهد، اگر به چنين نگرشي به سراسر دوران دو قرن و نيمي زندگي ائمه علیهم السلام نظر شود، وجود يك تشكيلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه علیهمالسلام تقريباً مسلم ميگردد.
منظور از تشكيلات يعني جمعيتي از مردم كه با هدف مشترك، كارها و وظايف گوناگوني را در رابطه با يك مركز و با يك قلب طپنده و مغز و فرماندهنده، انجام داده و ميان خود نوعي روابط و نيز احساسات نزديك و خويشاوندانه داشته باشند.
اين جمع در زمان علي علیه السلام در فاصله 25سال خانهنشيني او، همان خواص صحابه بودند كه عليرغم تظاهرات حق به جانب و عامهپسند دستگاه خلافت، معتقد بودند كه حكومت و خلافت، حق برترين و فداكارترين مسلمانان يعني علي علیه السلام است؛ و تصريح پيامبر به جانشيني علي را از ياد نبرده و در نخستين روزهاي پس از سقيفه، نيز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت، و نيز وفاداري خود را به امام صريحاً اعلام كردند. بعدها نيز با آن كه مصلحت بزرگي امام را به سكوت حتي با همكاري با خلفاي نخستين وادار ميساخت، آنان نيز در روند عادي و معمولي جامعه اسلامي قرار گرفته بودند، لكن هيچگاه رأي و تشخيص درست خود را از دست نداده و همواره پيرو علي باقي ماندند و به همين جهت بود كه به حق، نام شيعه علي يافتند، و به اين جهتگيري فكري و عملي مشهور شدند، و اينها چهرههاي مشهوري بودند چونان: سلمان، ابوذر، مقداد، حذيفه، ابي ابن كعب و ...
شواهد تاريخي تاييد ميكند كه اين جمع، انديشه شيعي يعني اعتقاد به لزوم پيروي از امام را بمثابه پيشواي فكري و رهبر سياسي، همواره ميان مردم اشاعه ميدادند، و تدريجاً بر جمع خود ميافزودند، و اين كاري بود كه براي تشكيل حكومت ائمه علیهم السلام به منزله مقدمه واجب بوده است .
بنابراين امام صادق علیه السلام هر چند در ظاهر آرام بود، و علناً كاري نميكرد كه سندي عليه او شود، اما شناختي كه منصور از امام صادق علیه السلام داشت، خاطرش را ناآسوده و قلبش ناآرام کرده بود و آن حضرت را چون خاري در چشمش ميديد.
امامان، با آن وضعيت خفقان و اختناق سياسي، سربلند و آزاد زندگي ميكردند، تاييد خلفاء را نكرده و زير بار آنها نميرفتند، و ياران خود را از همكاري با دستگاه خلافت ممانعت مينمودند، و به صفت يك معترض معروف بودند، از اين جهت براي خلفاء مايه دردسر و اسباب ناراحتي بودند.
منصور به امام صادق علیه السلام ميگفت: چرا نزد من رفت و آمد نميكني آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزي در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزي نداري كه در آن طمع نمايم، و در نعمتي هم نيستي، كه برايت تهنيت بگويم، پس براي چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسي كه طالب دنيا است ترا نصيحت نميكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشيني نميكند.
*نام مقاله برگرفته از کتابی به همین نام به ترجمه ذبیح الله منصوری و تالیف دانشمندانی از مرکز مطالعات استراسبورگ فرانسه است.
منبع: انديشه حكومت ديني، ج 1، ص 531 538 .
امام به معلي ابن خنيس كه به دست حاكمان زمان خود كشته شد، فرمود:
"يا معلي اكتم امرنا ولا تذعه فان من كتم امرنا و لا يذيعه اعزه الله في الدنيا"؛ اي معلي كار ما را پنهان بدار و افشاء مكن، كسي كه كار ما را افشاء نكند و پنهان بدارد، خداوند او را در دنيا عزيز ميدارد.
رواياتي وجود دارد حاكي از آن كه شدت فشار به قدري بود كه حتي شيعيان، بدون اعتنا به همديگر از كنار همديگر رد ميشدند. منصور در مدينه جاسوساني داشت كه تجسس ميكردند، و هر كه را ميشناختند از پيروان جعفر ابن محمد علیه السلام است گردن ميزدند.
محمد اسقنطوري گويد: "روزي بر منصور دوانقي وارد شدم، ديدم كه در فكر عميق فرو رفته است، پرسيدم براي چه؟ گفت: از ذريهي فاطمه هزار نفر بلكه بيشتر از آن را كشتم، ولي سيد و آقایشان را زنده نگه داشتهام. گفتم: كيست آن؟ گفت: ميدانم تو به امامت او معتقد هستي، و او امام من و امام تو و امام همه مردم است، لكن مرا چارهاي جز كشتن او نيست."
امام صادق علیه السلام شديداً تحت مراقبت منصور بود، با آن كه از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود، بار ديگر به امر منصور در شام جلب شد، و مدتي امام تحت نظر ماند و عزم كشتن آن حضرت را كردند، و هتكها نمودند و بالاخره اجازه مهاجرت را دادند، حضرت به مدينه مراجعت كرد و بقيه عمر را در حال تقيه در مدينه ماند. منصور آزارها و كشتارهاي بيرحمانه در حق سادات علويين روا داشت كه به دستور وي آنان را دسته دسته ميگرفتند و در قعر زندانهاي تاريك، با شكنجه و آزار به زندگيشان خاتمه ميدادند، جمعي را گردن ميزدند و گروهي را زنده زير خاك پنهان ميكردند، و جمعي را در پي ساختمانها يا ميان ديوارها گذاشته و رويشان ديوارها را بالا ميبردند.
منصور پس از آن كه خبر شهادت امام ششم علیه السلام را شنيد، به والي مدينه نوشت كه وصي او را گردن بزند، اما وقتي وصيتنامه آن حضرت را خواندند، ديدند كه امام پنج نفر را وصي خود تعيين كرده است: ابي جعفر منصور، محمد ابن سليمان، عبدالله ابن جعفر، موسي ابن جعفر و حميده زوجهاش. موضوع را به منصور خبر دادند، و او گفت: مرا به قتل اينها راهي نيست .
امام صادق(ع)
محمد ابن ربيع، دربان مخصوص منصور گويد: زماني كه امام صادق علیه السلام را از مدينه به پايتخت خلافت آورده بودند، روزي منصور در كاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زيادي از شب گذشت، سپس منصور به من گفت كه: محمد ميداني كه نسبت به من چه اندازه قرب و منزلت داري؟ و اسراري را از من ميداني كه حتي نزديكترين كس به من يعني مادر فرزندانم نميداند. گفتم: اين از لطف خدا و اميرالمؤمنين است. گفت: همين الان برو به خانهي جعفر ابن محمد و بي خبر داخل خانه شو، و او را به هر وضعي كه ميبيني بدون آن كه تغيير وضع دهد، بياور. محمد گويد: پيش خود گفتم: به خدا قسم اين هلاكت است، او را اگر بياورم دين و آخرت خود را از دست دادهام، اگر نياورم بايد به كشته شدن خود و خاندان گردن نهم، همچنان بين دنيا و آخرت مردد شدم، تا آن كه نفس، من مرا به طرف دنيا كشاند. آمدم در نزديك خانه جعفر ابن محمد (علیه السلام) و از پشت سر خانه نردباني گذاشتم و از بالاي بام خانه او بالا رفتم، و از آن جا پايين شدم و بي خبر وارد خانهاش شدم، و ديدم كه در حال نماز است و خود را به پيراهن و ازاري پيچيده است، وقتي سلام نماز را داد، گفتم: بفرماييد برويم پيش اميرالمؤمنين، گفت بگذار لباسم را در برنمايم . گفتم: اجازه ندارم،
گفت: ميخواهم وضو بگيرم. گفتم: نميشود و او را به همان حال پيش منصور آوردم .
در چنين جو اختناقآميز سياسي كه هر نفسي در سينه حبس ميشود، امام صادق علیه السلام شبكه وسيعي را كه كار آن، اشاعه امامت آل علي علیه السلام و تبيين درست مسئله امامت بود، رهبري ميكرد شبكهای كه در بسياري از نقاط دور دست كشور مسلمان، به ويژه در نقاط عراق عرب و خراسان، فعاليتهاي چشمگير و ثمربخشي را درباره مسئله امامت عهده دار بود.
منصور به امام صادق علیه السلام ميگفت: چرا نزد من رفت و آمد نميكني آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزي در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزي نداري كه در آن طمع نمايم، و در نعمتي هم نيستي، كه برايت تهنيت بگويم، پس براي چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسي كه طالب دنيا است ترا نصيحت نميكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشيني نميكند.
آنچه از بعضي نصوص و احاديث مفهوم ميگردد، اين است كه امام صادق علیه السلام چون پدرش و جدش قيام مسلحانه و غلبه با شمشير را براي استحكام پايههاي حكومت خود كافي نميدانستند، بلكه قبل از هر چيز تربيت يك ارتش اعتقادي را كه به رهبري و عصمت امام معتقد باشند، ضروری ميدانستند، ارتشي كه اهداف عظيم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را كه براي امت تشخيص دادهاند، حفاظت نمايند.
شخصي از خراسان خدمت امام صادق علیه السلام رسيد و گفت: ما حاضريم كه در ركاب تو با دستگاه حاكم بجنگيم چرا حركت نميكني؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولي او امتناع ورزيد، و فيالحال ابوبصير رسيد، حضرت به او دستور داد كه داخل آتش شود، او في الفور داخل آتش شد، حضرت رو كرد به شخص خراساني و فرمود: اگر بين شما چهل نفر مانند ابوبصير باشد قيام ميكنم .
بنابراين آن چه كه ائمه معصومين علیهم السلام و حضرت امام صادق علیه السلام بدان اهميت ميدادند، حفظ شيعه بود به عنوان جمع متشكل مؤمن به امام و مكتب. از آنها حمايت ميكرد و به رفتار آنان جهت ميداد، شعور و آگاهي آنان را بالا ميبرد، و به شيوههاي گوناگون به آنان كمك ميرساند، و در صحنه گير و دارهاي محنت انگيز و گرفتاريها، بر مقاومت آنها ميافزود. شواهد فراواني در حيات ائمه علیهم السلام داريم كه شيعيان خود را آنچنان تربيت كرده بودند كه اختلافات شخصي بين آنان حل شده بود.
درست است كه امام صادق علیه السلام چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد علیهماالسلام حكام غاصب، دست به قيام مسلحانه نزد، و در آن شرايط، آن را موجب نابودي حزب شيعه و مركز فرماندهي آن ميدانست، حتي انقلابات ضد حكام را توسط عمويش زيد و نفس زكيه و ديگران بر پايه صحيح استوار نميدانست. از اين جهت همكاري صريح و علني نداشت؛ ولي در عين حال آنها را خالي از خير و صلاح نميدانست و ميفرمود: تا زماني كه از آل محمد (صلی الله علیه و آله) كسي قيام كند، ما و شيعيان ما در راحت هستيم، و دوست دارم از آل محمد(صلی الله علیه و آله) كسي قيام كند تا خرج عيالش را من به عهده بگيرم، و حدود هزار دينار از مال خود را براي عائله كساني كه با زيد به شهادت رسيده بود، تقسيم كرد. چه روشن است كه در صورت بروز انقلابات، حكام زمان متوجه آنان ميشدند، و براي امام و شيعيانش فرصتي براي سازماندهي پيدا ميشد.
موضوع تشكيلات مخفي در صحنه زندگي سياسي امام صادق علیه السلام و ساير امامان، از جمله مهمترين و شورانگيزترين، و در عين حال مجهولترين و ابهام آميزترين فصول اين زندگينامه پرماجرا است، و براي اثبات وجود چنين سازماني، نميتوان و نميبايد در انتظار مدارك صريح بود، و اين چيزي نيست كه بتوان به آن اعتراف كرد، بلكه انتظار معقول آنست كه اگر روزي هم دشمن به وجود تشكل پنهاني امام پي برد، و از خود آن حضرت و يا از يكي يارانش در آن باره چيزي بپرسد، او به كلي وجود چنين چيزي را انكار كند و گمان آن را يك سوء ظن يا تهمت بخواند اين خاصيت هميشگي كار مخفي است .
اما قراين و شواهد و بطون حوادث كه هر چند نظر بيننده عادي را جلب نميكند، ولي با دقت و تأمل، خبر از جريانهاي پنهاني بسياري ميدهد، اگر به چنين نگرشي به سراسر دوران دو قرن و نيمي زندگي ائمه علیهم السلام نظر شود، وجود يك تشكيلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه علیهمالسلام تقريباً مسلم ميگردد.
منظور از تشكيلات يعني جمعيتي از مردم كه با هدف مشترك، كارها و وظايف گوناگوني را در رابطه با يك مركز و با يك قلب طپنده و مغز و فرماندهنده، انجام داده و ميان خود نوعي روابط و نيز احساسات نزديك و خويشاوندانه داشته باشند.
اين جمع در زمان علي علیه السلام در فاصله 25سال خانهنشيني او، همان خواص صحابه بودند كه عليرغم تظاهرات حق به جانب و عامهپسند دستگاه خلافت، معتقد بودند كه حكومت و خلافت، حق برترين و فداكارترين مسلمانان يعني علي علیه السلام است؛ و تصريح پيامبر به جانشيني علي را از ياد نبرده و در نخستين روزهاي پس از سقيفه، نيز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت، و نيز وفاداري خود را به امام صريحاً اعلام كردند. بعدها نيز با آن كه مصلحت بزرگي امام را به سكوت حتي با همكاري با خلفاي نخستين وادار ميساخت، آنان نيز در روند عادي و معمولي جامعه اسلامي قرار گرفته بودند، لكن هيچگاه رأي و تشخيص درست خود را از دست نداده و همواره پيرو علي باقي ماندند و به همين جهت بود كه به حق، نام شيعه علي يافتند، و به اين جهتگيري فكري و عملي مشهور شدند، و اينها چهرههاي مشهوري بودند چونان: سلمان، ابوذر، مقداد، حذيفه، ابي ابن كعب و ...
شواهد تاريخي تاييد ميكند كه اين جمع، انديشه شيعي يعني اعتقاد به لزوم پيروي از امام را بمثابه پيشواي فكري و رهبر سياسي، همواره ميان مردم اشاعه ميدادند، و تدريجاً بر جمع خود ميافزودند، و اين كاري بود كه براي تشكيل حكومت ائمه علیهم السلام به منزله مقدمه واجب بوده است .
بنابراين امام صادق علیه السلام هر چند در ظاهر آرام بود، و علناً كاري نميكرد كه سندي عليه او شود، اما شناختي كه منصور از امام صادق علیه السلام داشت، خاطرش را ناآسوده و قلبش ناآرام کرده بود و آن حضرت را چون خاري در چشمش ميديد.
امامان، با آن وضعيت خفقان و اختناق سياسي، سربلند و آزاد زندگي ميكردند، تاييد خلفاء را نكرده و زير بار آنها نميرفتند، و ياران خود را از همكاري با دستگاه خلافت ممانعت مينمودند، و به صفت يك معترض معروف بودند، از اين جهت براي خلفاء مايه دردسر و اسباب ناراحتي بودند.
منصور به امام صادق علیه السلام ميگفت: چرا نزد من رفت و آمد نميكني آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزي در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزي نداري كه در آن طمع نمايم، و در نعمتي هم نيستي، كه برايت تهنيت بگويم، پس براي چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسي كه طالب دنيا است ترا نصيحت نميكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشيني نميكند.
*نام مقاله برگرفته از کتابی به همین نام به ترجمه ذبیح الله منصوری و تالیف دانشمندانی از مرکز مطالعات استراسبورگ فرانسه است.
منبع: انديشه حكومت ديني، ج 1، ص 531 538 .