گزارش یک سفر کوتاه به غار حِرا
جبل النور شکل مخروطی ویژه ای دارد; مانند پیکر یک انسان، تا شانه های این انسان، هنوز کوهپایه این کوه محسوب می شود و یک قسمت هم مانند مخروطی جداگانه به ارتفاع تقریبی 20 متر بر روی این پیکره قرار گرفته است که کوه را به شکل " نوک تیز " جلوه می دهد.
در سفر عمره، بسياري از زائران علاقمند به ديدن اماكن تاريخي و مذهبي هستند، اما دشواري هاي موجود، اين اجازه را به آنان نمي دهد. به همين دليل، شمار اندكي موفق مي شوند مثلا از غار حِرا يا غار ثور ديدن كنند. گزارشي كه در اينجا آمده، نگاه كوتاهي است به اين سفر عاشقانه از زبان يك زائر:
" ... بسياري براي رفتن به غار حِرا، نيمه شب را انتخاب مي كنند، ما نيز چنين كرديم، تا هم از آفتاب روز و هم ازدحام در امان باشيم. روبه روي هتل تا پاي كوه جبل النور 15 دقيقه با ماشين طي شد.
هنوز هوا كاملا تاريك است. صعود را با همراهان آغاز كرديم كه يك به يك زائران ديگر، در برابر ما نمودار شدند كه راهيِ غار بودند. حتي گروهي در حال برگشت بودند كه گويا اين راه را از ساعات آغازين بامداد آغاز كرده بودند. در كمركش كوه، جايي كه در تاريكي به زحمت، آخرين زائر در حال صعود، ديده مي شود، خيمه اي برپاست با چراغي روشن، تصوّر نخستينِ آدمي اين است كه غار آنجاست، لذا احساس مي كند به زودي خواهد رسيد اما چنين نيست. خيمه هاي چوبي، كه اين خيمه نخستين آنهاست، جاي كاسبي پاكستاني ها و كشميري هاست. در زير اين خيمه ها تسبيح، سنگ هاي رنگ و وارنگ و نوشيدني هاي خنك مي فروشند، كه البته در آن سرماي صبح حتي ديدن اين نوشيدنيها هم لرزآور است چه رسد نوشيدن آن. راه را ادامه مي دهيم...
جبل النور شكل مخروطي ويژه اي دارد; مانند پيكر يك انسان، تا شانه هاي اين انسان، هنوز كوهپايه اين كوه محسوب مي شود و يك قسمت هم مانند مخروطي جداگانه به ارتفاع تقريبي 20 متر بر روي اين پيكره قرار گرفته است كه كوه را به شكل " نوك تيز " جلوه مي دهد.
مسير رسيدن به غار بسيار آسان است و تقريباً در هيچ مقطعي نياز به عبور از گلوگاه يا صخره ويژه اي وجود ندارد. در بخشهايي از مسير هم پلّه هاي سيماني ساخته شده، به زائران كمك مي كند به سادگي صعود كنند. اين پلّه هاي سيماني هم داستان جالبي دارد. هنگام عبور چشمم به مردي از اهالي كشمير خورد كه با چراغي كم سو نشسته بود و با آب و سيمان پله درست مي كرد. وقتي از كنارش عبور مي كردم، گفت: " پله مي سازم، براي عبور ... " بنده هم كه ماشاءالله از هوش چيزي كم ندارم، با صداي بلند گفتم: " احسنت، شكراً حاجي " و در دلم گذشت، عجب آدم خوبي است ولي اين كار خير را چرا اين وقت شب انجام مي دهد، ولي چند دقيقه اي نگذشت كه به نفر بعدي برخوردم " پله مي سازم، براي عبور .... " و تازه دو رياليِ كج من افتاد كه آقايان بابت اين كار از زائران پول مي گيرند. زائران ترك هم تند و تند كمك مي كردند، انگار سختي مسير به آنها بيشتر نمود داشته است كه قدر پله ها را بهتر مي دانند. همچنان راه ادامه دارد...
بالا مي رويم و ايستگاههاي دست ساز بشر را يك به يك پشت سرمي گذاريم، عكاسهاي دوره گرد، با دوربين هاي پولارويد ظاهر مي شوند. اينها هم مانند مردان پله ساز، كشميري و پاكستاني هستند، انگار كاسبي اينجا از گدايي تا عكاسي، در دست مردم اين دو منطقه است.
هر چه بالاتر مي رويم نرخ عكاس ها گران تر مي شود، اين را هنگام بازگشت كه هوا روشن شده بود فهميدم، عكاسها، پايين كوه براي گرفتن يك عكس 5 ريال طلب
مي كنند كه به نظر مي رسد تخفيف هم بدهند اما براي عكس گرفتن بالاي كوه نرخ 10 ريال است. عكس گرفتن هم داستاني دارد. همه جا در تسخير دوربين هاست. هر كسي، هر جا كه مي رسد پيش از هر چيز در فكر ثبت خاطره است. حتي مجال نمي دهد خاطره منعقد شود.
ما نيز چنين بوديم. نور فلاش ها در تاريكي شب مانند جرقه مي بارد. اين عكس از يك سو بسيار خواستني است كه خاطره آدمي را همواره زنده در پيش رو نگاه مي دارد و نمي توان از آن گذشت و ازسويي آدمي را از درك شأن مكان غافل مي كند. در چنين محضري بايد قطره اي بود و خاضعانه و با وقار آمد و رفت و سرافكنده بود، اما دوربين ها تو را مي خوانند كه " فرديت " خويش را ثبت و ضبط كني و به دنبال بهترين " بك گراند " بگردي و حواست پرت مي شود از اينكه كجايي و براي چه آمده اي، حتي جوشش دروني تو، گاه از احساس يك " زائر " به وجد يك " توريست " رفت و برگشتي مداوم دارد.
اما در برابر اين غار فقط بايد زائر بود. اينجا نه مكاني تاريخي كه معبدي با شكوه، كه معبدي عظيم و سترگ، كه معبدي فراتر از تمامي معابد جهان است. اين غار كه به تعريف زمين شناسان غار هم نيست و تنها دو تخته سنگ بزرگ و حفره اي در ميان آن است، گويي قلب جهان است، گويي آشيانه سيمرغ رسالت است.
در برابر غار گروهي متراكم، به صف ايستاده اند تا دو ركعت نماز به جا آورند. درِ غار به سمت شمال است و فضاي آن گنجايش تقريبي پنج نفر نشسته را دارد، ارتفاع غار نيز به اندازه قامت يك انسان است.
بعيد مي دانم كه نوبت برسد تا نماز صبح را در داخل غار بخوانم. بالاي غار مي روم. روي تخته سنگ، مناره هاي مسجدالحرام ديده مي شود، نسيمي خنك صورتم را نوازش مي كند، احساس عجيبي دارم، اينجا اوج زيارت من است، اوج تنهايي، احساس پيوندي غريب ميان اين كوه و كعبه در دلم زنده است، به سمت كعبه مي ايستم، روي تخته سنگهاي سرد نمازم را آغاز مي كنم: الله اكبر...