دل نوشته: «اینجا همه چیز بوی عشق میدهد»


مدینه شهر عجیبی است، شهری شگفت، اینجا قطعه ای از بهشت وجود دارد که در آن در یک سوی تو، پیامبر با تمام بزرگی و مهربانی اش ساکن شده و در سوی دیگر تو، فرشتگانی زمینی که با تمام مظلومیتشان درخاک بقیع مأوی گرفته اند. اینجا بین الحرمین است.

چه نسيم نويد بخشي مي وزد! خبر از چه دارد ؟ اين نسيم تا عمق جانت نفوذ مي كند وبه تو نويد عشق ميدهد مگر اينجا كجاست كه همه چيز بوي عشق مي دهد آري اينجا سرزمين عشق است و تو پاي در سرزمين عربستان گذارده اي .

اينجا سرزمين موعود است سرزمين ابراهيم، هاجر، اسماعيل، سرزمين محمد و فاطمه، اينجا سرزمين همسر فاطمه و فرزندان فاطمه است اينجا سرزمين عشق است ......
پيش از ديدن كعبة وصال بايد به پاي بوسي پيامبر رفت، به شهر پيامبر، به شهر گريه هاي فاطمه، به شهر دردهاي دل علي، بايد به مدينه النبي رفت، شهر ملائك آسماني و شهر غم.
آري ! مدينه شهر غم است.
شهري كه در آن پيامبر با تمام اقتدار و بزرگيش در حريم آسماني خويش خفته است و با اندوه به چهار گوهر وجود خود كه با مظلوميت درصدف بقيع آرميده اند، مي نگرد.

مدينه شهر عجيبي است، شهري شگفت، اينجا قطعه اي از بهشت وجود دارد كه در آن در يك سوي تو، پيامبر با تمام بزرگي و مهرباني اش ساكن شده و در سوي ديگر تو، فرشتگاني زميني که با تمام مظلوميتشان درخاك بقيع مأوی گرفته اند.
اينجا بين الحرمين است اينجا تو درميان صبوري ها، اشكها و دردها هستي.

مدينه بوي عجيبی مي دهد بوي فاطمه.
خاك درقسمتي از زمين مدينه كيميا شده، امّا كجاست آن نقطه؟ كجاي مدينه كالبد فاطمه را در آغوش كشيده و در كدامين نقطه ، علي براي غربت و مظلوميت همسر جوانش اشك ريخته است .

- شايد فاطمه در كنار پدرش است  يا شايد دركنار فرزندانش ، تو هيچ چيز نمي داني ، هيچ چيز.

در اين شهر، عطر آسماني فاطمه به مشام مي رسد و طنين صداي علي كه در چاه، مخفيانه و آرام مويه مي كند ، پيچيده است.

مگر حج و عمره چيست ؟ غير از خودسازي و عاشق شدن؟ غير از وصال به معشوق حقيقي ، حج مگر عهد و پيمان با عشق الهي نيست، مدينه حجي ديگر است.
و تو با رفتن به مدينه گويي به حجّي ديگر مي روي، دردهاي علي تو را عاشق مي كند، اشك هاي فاطمه به روح آلوده ات صيقل مي زند، دست لرزان و كوچك زينب بي مادر، دستهاي نيازمند تو را مي گيرد، صبر حسن، تورا در راه عشق صبور مي سازد و نام حسين، نشانه و يادآور عهد عشق با معشوق است. حسين نماد اميد است  اميد به وصال.
اينجا تمام معاني عشق جمعند .
با جمع شدن اين معاني تو با طريق عشق آشنا مي شوي.
معني عشق را در مي يابي و رفته رفته به غربت مدينه خو مي گيري و عادت مي كني! اما اينك وقت وداع است.
آه! چگونه مي توان با عشق وداع كرد و مطمئنا اگر نبود وصال كعبه دلها، هرگز حاضر به جدايي از اين بهشت نبودي.
اينجا يك شهر نيست، اينجا مركز عالم عشق است، مركز پاكي و قداست.
در هنگام وداع بالهاي كبوتر دلت عطر خاك مدينه را به خود گرفته است، گويي اين كبوتر در بقيع با ملائك مأنوس شده و گويي بالهاي خود را براي قدوم عاشقان پيامبر عشق، گشوده است تا عاشقان با قدوم خود پاي بر بالهاي اين كبوتر نهند، وداع كن اما اين كبوتر را در آشيان بهشتي رها كن.

اينك بايد آماده شد براي رسيدن به كعبه وصال و براي وصال معشوق.
چه شيرين است براي تو كه عاشقانه براي رسيدن به اين عشق انتظار كشيده اي، گويي انتظار، تو را عاشق تر كرده است، احرام عشق ببند، تنت را از آلودگي و گناه غسل بده و لباسهاي دوخته شده از شرك و ريا را از خود دور نما.
خودت كه خوب مي داني براي رسيدن به پروردگار و معشوق خويش، بايد از همه چيز گذشت، پس تو كه اينك در راه عشق قدم نهاده اي رنگها را از خود دور كن، بي رنگ باش، سپيد و پاك، رنگ عشق به خود بگير، قلبت را مالامال از عشق به وجود پروردگار كن، چقدر زيبا و شيرين است، انگار قلب بي قرارت
 مي خواهد پرنده اي شود و به سوي معشوق پرواز كند.

چه عطر روح انگيزي به مشام مي رسد.
در هاله اي از نور و تاريكي، در ميان ترس و اميد، ذكر عشق را برزبانت جاري ساز و معشوق را صدا بزن : لبيك اللهم لبيك ....
نه ؛ هرگز نمي توان اين كلمات را به اين سادگي ها به زبان جاري ساخت ، اما تو عاشقي، اين كلمات واژه هاي عشقند، تو با اين كلمات، نيازمندي را به معشوق بيان مي كني پس بگو، صدا بزن و واژگان عشق را برزبان جاري ساز.

معشوق اگر نمي خواست تو به راه عشق بيايي تو راعاشق نمي ساخت .
باز هم پرنده دلت هوايي شده، از هنگامي كه احرام عشق بسته اي، انگار دلت بيشتر هواي كعبة وصال را مي كند.
چشمانت راببند ؛ آري ببند  چشمان تو لياقت ديدن كعبه وصال راندارند، بگذار اشك چشمانت را از علائق ديگر پاك كند و در چشمانت فقط عشق موج زند.

مي ترسی شايد از خواب بيدار شوي ، مي ترسي با دستانت پرده كعبه عشق را لمس كني و صورتت را روي بناي ساخته شده از عشق و محبت نگذاري ، مي ترسي حرفهايي كه چند سال است در دل داري اينك با پروردگارت زمزمه كني.

تو مي ترسي و ناباورانه با اشك مهرباني، معشوق را نظاره مي كني .
سجدة شكر به جاي بياور و به دور اين كعبه عشق طواف كن!
جه صفايي دارد وقتي مي بيني معشوق تو را لايق عشق خود دانسته است ، هفت دور طواف كن.

خداوند، در طواف خانه خويش هم، چهارده گوهر زميني را دخيل كرده است.
نامهاي اين 14 تن چيست؟محمد، علي، فاطمه، حسن ، حسين، جعفر و موسي.
هفت دور بنام چهارده تن ، گنجينه وجود چهارده نفردر هفت دور طواف نهفته است.
جاي پاي ابراهيم خليل را ببوس .
حال، هنگام نماز عشق است؛ پله هاي  عشق را آرام آرام بالا برو و به نماز بايست .
سازنده اين بنا ابراهيم عاشق است و مصالح آن از عشق و مهرباني هستند .
چهار گوشه اين خانه نشان از چهار صفت عشق دارند؛ بزرگي ، يگانگي ، ستايش و حمد و سپاس او.

 

حجر الاسود هنوز از داوري محمد امين به خود مي بالد .
صداي پايي به گوش مي رسد كه از اين سو به آن سوي مي دود.
گويي در طلب چيزي است، به آن سو جذب مي شوي.

آه! پروردگار من ! گويي در اين سرزمين همه چيز داراي قدرت جاذبه است .
توهم به دنبال صداي پاي هاجر برو، به دنبال زمزم عشق باش .
نه براي اسماعبل كه خود شاخه اي از عشق است؛ بلكه براي روح تشنه خويش كه آن راسيراب كني، باز هم هفت بار از صفا به مروه برو؛ حال ديگر ، مطمئني كه اين مكان، جزء عالم ظاهري نيست.

زمزم عشق را بياب و بنوش شايد روح تشنه ات سيراب شود.
بازهم بايد بگذري ؛ بايد از زيبايي هاي ظاهري در راه عشق بگذري تا بتواني زيبايي هاي معنوي عشق را بيابي ، تقصير كن و به سوي كعبه عاشقان بشتاب.

حيرت زده در عظمت مكه و نگينش بمان تا پرودرگارت تو را دوباره صدا بزند گويي صدايي از سرزميني ديگر به گوش مي رسد، دوباره جاذبه عشق، تو را به كاوش و جستجو وا مي دارد.
اينك اين صدا را مي شناسي ؛ اين صداي حسين است كه با سوز وگداز عرفه مي خواند؛ كدام عرفه ؟ عرفه عشق .
تو مگر با حسين در مدينه غم، پيمان عشق نبسته بودي، به صداي گوش نواز حسين گوش بده .
مگر مي شود با حسين دوبار عهد عشق بست و آن را شكست.

اينجا همه چيز بوي عشق مي دهد؛ گوش هايت را صداي حسين مي نوازد و چشمانت راخيمه اي سبز رنگ ؛ حتي محبت پنهاني خداوند هم آمده است تا با حسين «عرفه عشق» زمزمه كند.
اشك و حيرت ، قلبت را جون آئينه اي زلال و شفاف مي سازد .
حال نوبت به رفتن به مكاني ديگر است؛ وسوسه اي تو را متوجه خود مي كند .
شيطان ، باز هم اينجا ابراهيم خليل را راحت نگذاشته و براي سرپيچي از فرمان حق او را وسوسه مي كند تا اسماعيل دلبندش را قرباني راه عشق نكند .
بار ديگر به ياد مي آوري كه در راه عشق بايد از همه چيز گذشت: تو از  رنگها گذشته اي ، از زيبايي ظاهري  دل كنده اي ؛ اينك  نوبت وابستگي هاي روحي توست ؛ عشق ، وابستگي و دلدادگي به غير خود نمي شناسد.

سنگريزه اي بردار و شيطان نفس را از خود بران ؛ سه بار او تو را وسوسه مي كند و تو سه بار با هفت سنگ، او را دور كن .
باز محبت معشوق و مهرباني بي حد و وصف او، اين دلبستگي ها رابه تو مي بخشد.
تو در راه عشق بايد قرباني كني، به كعبه وصال بازگرد و عشق را دوباره درنماز وطواف وصفا ومروه پيدا كن.

چقدر اشك، تو را سبك كرده است و چقدر عشق، روح آلوده ات را پاك نموده است، چه پاك و طاهر شده اي امّا هنوز در راه عشق سختي چنداني نكشيده اي فقط گامي به سوي معشوق برداشته اي و جه رؤوف و بزرگوار است معشوق كه تو را در اين راه به عشق نزديك ونزديكتر كرده است.

باز دوباره گويی هنگام وداع نزديك مي شود اما قبل از دل كندن از اين سرزمين، جاي ديگري را بايد ببيني! چه كوه سربه فلك كشيده و مفتخري و چه راه صعب العبور و شيريني.
در لابه لاي صخره ها وسنگهاي اين كوهها مهرباني خديجه به چشم مي خورد.
در بالاي اين كوه غاري است كه بوي محمد و جبرئيل به مشام مي رسد اينجا پناهگاه عاشقي همچون محمد است يك عاشق واقعي، قبل از وداع بايد به اينجا آمد تا طعم عشق را چشيد.

حال وداع كن و آرزو و درخواست كن تا دوباره معشوق، تو را در مسير عشق به منزلش دعوت كند و تو به او بار ديگر لبيك گويي"لبّيک، اللهمّ لبيک،لبّيک لا شريک لک لبّيک".



| شناسه مطلب: 27819