تجدید عاشقی (گزارش سفر عمره - مرداد ماه 1387)


هر سال، گوشه‌ای در مکه و مدینه در حال تخریب و بازسازی است. اما خرابی امسال در مکه به قدری وسیع و بی سابقه است که دیدنی است. بسیاری از هتل‌ها و بازارچه‌های سمت شمال مسجد الحرام در منطقه شامیه تا شعب را تخریب کرده‌اند. هتل بزرگی روبروی بیمارستان اجیاد با نام الصفوه ساخته‌اند که امسال افتتاح شده است.

سفر عمره امسال بنده روز 14 مرداد ماه 1387 مصادف با دوم شعبان 1429 آغاز شد. قرار بود ساعت پنج و بيست دقيقه بعد از ظهر پرواز کنيم، اما به دليل مشکل قطعي برق، 3 ساعت طول کشيد تا زائران، گيت خروجي را براي کنترل گذرنامه پشت سر بگذارند. بنابرين بيشتر مسافران، نزديک به دو ساعت، گرماي فوق العاده داخل هواپيما را تحمل کردند تا آن که بالاخره هواپيما در ساعت 7 پرواز کرد. دو ساعت و بيست و پنج دقيقه بعد در مدينه به زمين نشستيم. خروج 500 مسافر در اينجا نسبتا به سرعت انجام شد. سعودي‌ها وسائل و ساکها را تنها با دستگاه کنترل مي‌کردند.

هتل ما با نام مفامبيک در سمت جنوب مسجد النبي (ص) يا به عبارتي سمت قبله است. تا کارت اتاق را گرفته و مستقر شديم ساعت از يازده گذشته بود. نماز را خوانده و به استراحت پرداختيم.

صبح عازم حرم شده محضر رسول الله (ص) و ائمه بقيع (ع) رسيده زيارات وارده و نماز خوانده شد. پيش از اين خبر رسيده بود که کنترل در بقيع شديد شده است. به نظرم اوضاع چندان تفاوتي با گذشته نکرده بود. البته در جريان سفر آقاي هاشمي رفسنجاني، آزاديهايي داده بودند. مسلما به آن صورت تکرار نمي‌شد، گرچه آثاري از آنها باقي مانده بود و عصرها زنها، تا پشت ديوار بقيع مي‌آمدند. صبح ها، در پايين ديوار بقيع، کاروانها روي زمين نشسته مشغول خواندن زيارت نامه بودند و کسي به آنان کاري نداشت. سالهاست که داخل بقيع خواندن زيارت نامه به صورت گروهي مجاز نيست، گرچه گاهي به آرامي کسي شروع به خواندن زيارت يا روضه مي‌کند. امروز نيز همين طور بود که مأموري از آن جلوگيري کرد. لحظه‌اي به طرف من گفت که خواندن آداب الحرمين و مفاتيح ممنوع است. اين امر تازه‌اي بود، چون من براي خودم مي‌خواندم. اين مأمور عرب به من گفت: حجي! کتاب رو ببند لطفا. عقب تر آمدم و زيارات را خواندم و پس از آن به هتل برگشتم.

روز سه‌شنبه، نخستين روز اقامت ما، بيشتر به مسائل عادي گذشت. شرکت در نماز، رفتن به حرم و همين طور استراحت. هيچ برنامه کتابخانه و غيره نبود. کار نوشتني بنده در اين ايام، تدوين و ترتيب خاطرات آيت الله کريمي بود. فکر مي‌کنم بتوانم روزي پانزده صفحه نگاه کنم. اگر به همين ترتيب تا روز آخر پيش بروم، تمام خواهد شد. نکات تازه‌اي در اين خاطرات هست که به اجبار بايد با ايشان که در اين سفر مانند اسفار پيشين در همين کاروان است، در ميان بگذارم. ويژگي ايشان اين است که 25 سال در خدمت امام بوده است.

گشتي در کتابفروشي زديم و عناويني را انتخاب کرديم که برخي تازگي داشت و جالب بود. خوشبختانه فهرست کتابخانه روي رايانه من بود و همين امر مانع از خريد تکراري کتابها شد.
از کتابهاي جالبي که ديدم کتاب رؤي متحده با عنوان «رداي پيامبر» بود که با عنوان بُردة النبي (ص) چاپ شده و مترجم آن رضوان السيد است. تا آنجا که مي‌دانم اين کتاب در حوالي سال 1983 – 1984 چاپ شده و تاکنون به فارسي درنيامده است. اين در حالي است که به چندين زبان ترجمه و چاپ شده و اين بار ترجمه آن به عربي آن هم از کسي مانند رضوان السيد عرضه شده است.
روي جلد کتاب، مؤلف به عنوان استاد تاريخ در دانشگاه هاروارد شناسانده شده و به عنوان مدير برنامه امير وليد بن طلال براي پژوهشهاي اسلامي معرفي شده است. وي متولد 1940 در نيويورک است که در سال 1970 از هاروارد دکتري گرفته و پيش از آن مدتي در کمبريج هم بوده است. وي که بهايي است، چندين کتاب دارد که از آن جمله «رهبري و امامت در جامعه قديم اسلامي»، «جنگهاي صليبي از ديد بيزنطي‌ها و مسلمانان»، «درسهايي در شريعت اسلامي» و تعداد زيادي مقاله است.

در سال 2000 مجله Foreign Affairs کتاب «بردة النبي» را از جمله 75 عنوان کتاب مهمي دانست که به انگليسي در باره عالم غير غربي در طول قرن بيستم نوشته شده است. آقاي متحده که علي القاعده رفاقتي هم با رضوان السيد دارد که سه سالي استاد مدعو هاروارد بوده، مقدمه‌اي براي ترجمه عربي نوشته و گفته است که سالهاست در صدد است کتابي هم در باره حوزه نجف بنويسد. وي در آنجا يادآور شده است که متن انگليسي کتاب سه بار چاپ شده است.
بعد از نماز عشا عازم مکتبة العلوم و الحکم شديم. اين ناشري است که در اينجا دفتر دارد، چنان که در سوريه و مصر هم شعبه دارد. ابودجانه صاحب اين کتابفروشي است و شعبه‌اي روبروي دارالزمان نزديک مسجد امام بخاري و شعبه‌اي هم در دانشگاه مدينه دارد. ابتدا به شعبه داخل شهر آمديم. چند کتاب جديد خودش چاپ کرده بود که خريداري کرديم. بعد هم به شعبه دانشگاه رفتيم. چيز تازه‌اي نداشت با اين حال چندين کتاب گرفتيم. در آنجا يک جوان که صورتا شکل افغاني‌ها بود آمد و به فارسي پرسيد از کجا هستيد؟ گفتم ايران. گفت که در قزاقستان زندگي مي‌کند. معلوم شد از تاجيکهايي است که در زمان شوروي به آنجا برده شده‌اند. 

 کتابي هم در باب اشراط الساعه خريد و اخبار دجال را آورد و اين حديث را به من نشان داد که دجال از اصفهان همراه هفتاد هزار يهودي خروج مي‌کند! به او گفتم که احاديث اشراط الساعه بيش از نود درصدش کذب است. اتفاقا در همان صفحه، يک حديث ديگر هم بود که دجال در مشرق جايي که خراسانش گويند، خروج مي‌کند. او گفت که قبلا در حرم نبوي درس مي‌خوانده، اما امسال در دانشگاه قبول شده است.

روز پنجشنبه به کارهاي عادي گذشت. عصر از ساعت شش تا مغرب را در کتابفروشي مغامسي بوديم که در فاصله نزديکي با مکتبه جرير است. در آنجا که نزديک دانشگاه مدينه است چندين کتابفروشي ديگر هم مانند «مکتبة المؤيديه» و «مکتبة السلفيه» هست. در فاصله يک ساعت و نيم کتابهاي جالب زيادي از مغامسي خريداري کرديم که البته فرصت حسابرسي نشد. کتابي با عنوان عصمة الامام که در سه مجلد و در نقد و بررسي قانون اساسي ايران بود. يک کتاب قطور ديگر هم در نقد ولايت فقيه بود. دست کم سه کتاب تازه در رد شيعه هم خريداري کردم. آثار ديگري که گرفتيم در حوزه‌هاي مختلف تاريخي و جالب بود. شب زود برگشتيم و عازم حرم شده دعاي کميلي براي خودمان خوانديم. نماز عشا را هم به جماعت خوانده و برگشتيم.
در برنامه ريزي جديد حرم، زن‌ها فرصت بيشتري براي رفتن به حرم دارند. علاوه بر صبح‌ها و عصرها، شب هم از ساعت ده تا دوازده را اختصاص به زنها داده‌اند. آن زمان شب‌ها مسجد بسته مي‌شد، اما در طول سال گذشته، مسجد بسته نشده و تا صبح باز است.

صبح جمعه من از زيارت دوره باز ماندم. چون ساعت دقيق آن را نمي‌دانستم. حالا بايد فرصت ديگري خودم بروم. الان که نزديک ظهر است در هتل مشغول کار روي خاطرات آقاي کريمي هستم. در عين حال نماز جمعه را هم از تلويزيون گوش مي‌کنم. تقريبا خطبه اول که مفصل است، همه اش در باره بحث توبه بود.
عصر جمعه به کتاب فروشي مويديه رفتيم. مکتبه نسبتا بزرگي است. تازه ترين کتاب اين ناشر، کتاب نظام الخلافه بين اهل السنه و الشيعه بود. تراکت بزرگي هم زده و اين کتاب را معرفي کرده بود. در معرفي آمده بود: اين اثري است که تطور مفهوم امامت را در اين دو فرقه نشان مي‌دهد. چندين کتاب ديگر هم که برخي قديمي بود و نداشتيم خريداري کردم. خوشبختانه کامپيوتر همراه بود و تکراري نخريدم. مسير رفتن را با يک راننده وانت دو کابينه رفتيم. نوار سرودي گذاشته بود. پرسيدم چيست؟ گفت: اناشيد مربوط به زهرا. آيا او را مي‌شناسيد؟ خنديديم. معلوم شد شيعه است و احتياط مي‌کرده است. صحبت ما گرم شد. پرسيدم: آيا مغازه‌اي هست که سي دي اين اناشيد را تهيه کنيم؟‌گفت: هرگز.

امروز خبردار شدم که در مدينه يک موزه افتتاح شده است. محل آن در خيابان قبا در نزديکي مجموعه الکعکي در کنار بانک راجحي است. اميدوارم در اين سفر بتوانم سري به آنجا بزنم. باني آن دکتر مهندس عبدالعزيز الکعکي است که سالهاي قبل او را در باغ پدرش در طريق مطار چند بار ملاقات کرده ام. هموست که کتاب معالم المدينه المنوره را نوشته که تاکنون سه مجلد آن نشر شده است. سالهاست منتظر مجلد چهارم آن هستم که تاريخ مساجد مدينه است.
عصر روز شنبه پيش از مغرب راهي مسجد قبا شدم. يک ربع قبل از اذان رسيدم. قدري قرآن و نماز خواندم. مغرب و عشاء را نيز خواندم ساعت يک ربع به هشت بود که از مسجد قبا بيرون آمديم. با تاکسي به کعکي مول رفتيم. رئيس اداره داخلي آن با سيد انس کتبي است. به دفترش رفتم و سراغ موزه را گرفتم. کسي را فرستاد تا مرا به موزه که جنب همان کعکي مول بود برساند. آدرس آن در ميان شارع قباست و موزه در داخل يک کوچه در يک خانه قديمي است. شايد مجموعا مساحت آن سيصد متر باشد. باني آن هم همان طور که گفتم عبدالعزيز بن عبدالرحمان کعکي يعني همان مهندسي است که کتاب چند جلدي معالم المدينه المنوره را نوشته است.

در ايران در باره مسعاي جديد مطالب زيادي شنيده بوديم. اختلاف ميان فقها مطرح بود و اين که آيا واقعا اينجا بين صفا و مروه هست يا نه. تا اين اواخر مي‌گفتند نظر برخي از مراجع اين نيست، اما بالاخره متخصصين و اهل تاريخ و کساني که قديم‌ها را به خاطر داشتند مشکل را حل کردند. موقتا مسعاي جديد را اندکي عقب تر درست کرده‌اند تا مسعاي قديم آماده شود. علي القاعده يکي را براي رفت و ديگري را براي برگشت خواهند گذاشت. يکسره مشغول کار هستند. خاک و سر و صدا هم کم و بيش هست.
سالهاست که به مکه و مدينه مشرف مي‌شويم و هر سال، گوشه‌اي در حال تخريب و بازسازي است. اما خرابي امسال در مکه به قدري وسيع و بي سابقه است که ديدني است. بسياري از هتل‌ها و بازارچه‌هاي سمت شمال مسجد الحرام در منطقه شاميه تا شعب را تخريب کرده‌اند. هتل بزرگي روبروي بيمارستان اجياد با نام الصفوه ساخته‌اند که امسال افتتاح شده است. پشت آن هم زمين بزرگي را با مسطح کردن کوه‌ها آماده کرده و يقينا در حال ساختن هتل ديگري هستند.


پس از رسيدن به هتل به جز خواب کار ديگري نمي‌توانستيم انجام دهيم. به رغم خستگي از حوالي ساعت 9 با سروصداي زيادي که ناشي از دستگاه‌هاي کوه کني بود بيدار شدم. در اينجا غالبا هتل‌ها شيشه‌هاي دو جداره دارند، به طوري که حتي اگر در کنار مسجد النبي يا مسجد الحرام باشيد، صداي اذان را نمي‌شنويد. اما اين دستگاه‌ها به قدري صداي خشني دارند که اصلا امکان ادامه خواب نبود. برخاستم و مشغول کار شدم. در طول اقامت يک هفته‌اي مدينه به جز کار خريد کتاب، نيمي از خاطرات آقاي کريمي را هم مرتب کردم.

ظهر براي ناهار به هتل الشهداء رفتيم. در لابي هتل يک نقشه از حرم شريف مکي با دست کشيده و قاب کرده بودند. بسيار جالب بود. اسامي اماکني که در مرز حرم بوده آورده‌اند اما نقشه داخل شهر آن ناقص است. تصويري از آن خواهم گرفت. يک هندي هم با چرخ و بساطش در لابي ايستاده بود و بخور داشت و چيزي شبيه چاي يا قهوه هم تعارف مي‌کرد. امسال کلاس هتل شهداء بالاتر رفته و اجازه بردن غذا و مشابه را در اتاقها نمي‌دهند. مراسم ناهار ما هم که دو سال پيش در طبقه چهارم بود، امسال به سالني در طبقه دوم منتقل شده بود و روي ميز و صندلي بود.

امروز يکي از دوستان کتابچه‌اي را که نامش «پناهگاه توحيد» يا «حصن التوحيد» بود به بنده داد و گفت، دو روز قبل آن را در بقيع توزيع مي‌کردند. اين کتاب ترجمه برخي از پرسشها و پاسخهايي است که در باره مسائل مربوط به توحيد و شرک و همين طور چند مسأله ديگر از سوي علماي وهابي مطرح شده است. از جمله مباحثي که مفصل به آن پرداخته شده مسأله جشن گرفتن و بزرگداشت نيمه شعبان و همين طور روزه گرفتن آن روز است. در اين کتابچه به تفصيل توضيح داده شده است که موافقان و مخالفان به چه ادله‌اي استناد کرده‌اند. اين بحث، ربطي به تولد امام زمان (ع) در اين روز ندارد و يک بحث داخلي بين خود اهل سنت در حول و حوش موضوع بدعتهاي عبادي سالانه و ماهانه است که از قديم مطرح بوده است. علماي شام از حمله مکحول به احياي اين شب باور داشتند. بعدها غزالي و ديگران از جمله اوزاعي که از فقهاي قديمي شام است آن را قبول کردند. اما حنابله از جمله ابن رجب و ابن تيميه و عده‌اي ديگر آن احاديث را ضعيف مي‌دانند. هرچند به اعتراف همين کتابچه، از خود احمد بن حنبل اثباتا و نفيا چيزي در اين باره روايت نشده است. معمولا در سعودي نسبت به بزرگداشت اين شب حساسيت دارند و يک وجه مخالفت ميان وهابي‌ها و ديگران همين امر است. در وسط کار يک طعنه‌اي هم به ليلة الرغائب ماه رجب زده شده و نماز آن شب را هم که غزالي در احياء‌ العلوم آورده محکوم کرده است.

کتابي هم با عنوان تاريخ اليمن اسلامي در ميان کتابهاي يمني بود که فکر مي‌کنم اثر خوبي در تاريخ يمن است و ارزش ترجمه به فارسي دارد. يک نسخه اضافه گرفتم تا اگر خداوند ياري کرد به مرور ترجمه کنم.
امشب يک ايراني مقيم سعودي را هم در کتابفروشي اسدي ديدم. او گفت پنج هزار ايراني در سعودي هست که تابعيت سعودي دارند و همه از پيش از انقلاب هستند، اما ارتباطي با هم ندارند چنان که هيچ مراسمي هم با يکديگر ندارند. او گفت که فروشگاه باوارث هم از يک سرهنگ ايراني به نام عباس سلطاني است که دفترش در رياض است. اين از آن فروشگاه‌هايي است که هر زائر ايراني که به مکه بيايد و آنجا نرود حجش اشکال پيدا مي‌کند!

صبح بعد از صبحانه تصميم گرفتم سري به اطراف حرم بزنم تا دامنه تخريب‌ها را ملاحظه کنم. اصلا فکرش را نمي‌کردم. ما در شارع اجياد هستيم. با تاکسي به شعب عامر که برابر باب مروه است رفتم. تمام بناهاي اطراف مروه را تا شعاع چند صد متري تخريب کرده‌اند. در واقعا هرچه در شمال و شمال غرب بوده صاف شده است. باور کردني نبود. وقتي کسي در کنار درب کتابخانه مکه مکرمه مي‌ايستد به جز مسجد الحرام هرآنچه در سمت راست اوست، تخريب شده است يا در حال تخريب است. حجاج از لابلاي همين محله‌هاي تخريب شده در حال رفت و آمد به خانه خدا يا محل‌هاي سکونت هستند. تعدادي عکس گرفتم. در حال حاضر ديگر خبري از بازاري که ايراني‌ها آن را بازار ابوسفيان مي‌ناميدند نيست. اين خاطره براي هميشه از بين رفت که جمعيتي از ايراني‌ها را در حال چک و چانه زدن در مغازه‌هاي داخل بازار و پاساژهاي تابعه مي‌ديديم. فقط چند متري از انتهاي بازار در کنار مسجد الرايه مانده است. به نظرم هزاران نفر بيکار شده‌اند. به ياد سرتراش‌هاي فراواني که پشت مروه و بازارچه زير آن بودند و مرتب صدا مي‌زدند. تمام اين مغازه‌ها نيمه ويران است. هتل بزرگ و زيباي سوفيتل با تمام پاساژ زير آن کاملا از بين رفته است. صدها هتل و مهمانسراي ديگر هم. از آنجا يک راه براي ورود به حرم هست و شخص بايد وارد مسعي شده تا آخر اين مسير را طي کند و درست قبل از رسيدن به کوفه صفا به فاصله چند متر، به طرف صحن مطاف برود.

توفيقي شد، طوافي کردم و نماز خواندم و به هتل برگشتم. ساعت ده و نيم با حضرت آيت الله سيدان قراري داشتيم. پنج نفري تا اذان ظهر خدمت ايشان بوديم و مسائل مختلفي در باره نحله‌هاي فکري مشهد صحبت شد. از مرحوم نخودکي، حاج شيخ مجتبي قزويني، علوم غريبه، داستانهاي شگفت و از اين قبيل. اذان به هتل خودمان آمديم تا نماز خوانده براي ناهار باز به هتل شهداء برگرديم. از ايشان جزواتي که حاوي متن‌هاي سخنراني ايشان در سالهاي اخير است منتشر شده است. چند نمونه از آن را به بنده لطف کردند. قرار است در مؤسسه‌اي که خود ايشان در مشهد تأسيس کرده‌اند همه اينها به صورت کتاب منتشر شود.

ظهر به هتل رفتيم. از سابق اين پرسش بود که چرا فندق الشهداء؟ به نام کدام شهداست. مي‌دانيم که در مکه يک منطقه‌اي به نام شهداء هست که علي القاعده مربوط به شهداي فخ مي‌باشد و تقريبا همان در نزديکي مزار آنهاست. اما اين بار با ديدن فهرستي از شهداء حرم مکي که مربوط به ماجراي جهيمان در سال 1400 ق است که به عنوان مهدي در مسجد الحرام قيام کرد، متوجه شديم که اين فندق به ياد کساني ساخته شده است که در آن ماجرا کشته شده‌اند. نام 140 نفر در آنجا در دو قاب بزرگ در ده رديف چهارده تايي آمده است. معلوم نيست اينها نام سربازان سعودي است يا نام همه کشته شدگان. در اين چند سال من کتابي که شرح آن واقعه را با دقت داده باشد نديده‌ام. اي کاش چنين چيزي بود. البته دو سه جزوه کوچک در کتابخانه در اين باره داريم که از همان دوران است و بيشتر تبليغاتي است. آيت‌الله فيض گيلاني هم آن شب تا صبح در مسجد بوده که خاطراتش را نوشته است. چندين ايراني هم بودند که تا مدتها در زندان به سر مي‌بردند. به هر حال فندق الشهداء در يکي دو سال گذشته بازسازي شده و کارهاي تبليغاتي و جذاب براي جلب مشتري دارد. انصافا هتل بسيار گراني است، آن قدر گران که امسال، ايران نتوانست آن را حتي براي درجه اولي‌هاي خود اجاره کند. در لابي هتل در جاي جاي آن نقاشي‌ها و تصاويري از مکه و اماکن مقدسه گذاشته‌اند که بسيار جالب است. يک مورد هم از کعبه و نشان دادن ارکان و مواقع ديگر آن است که تصويرش را گرفتم.

سر سفره دوستاني که صبح به غار حرا رفته بودند، سخت گلايه داشتند و مي‌گفتند آنجا پر از ميمون و بچه ميمون و بسيار آلوده بوده است. اين هم اعتناي وهابي‌ها به آثار رسالت. چه مي‌شود کرد. عقايدشان اين اقتضاء را دارد، اما بيش از آن، به نظر مي‌رسد قصد بي‌حرمتي هم دارند و الا آنچه از نظر اينها نامشروع است، شدّ رحال براي رفتن به حراء است، اما اين که چنين جايي که به هر حال منسوب به رسول الله (ص) است و در همه کتاب‌هاي منبع هم آمده، اينچنين کثيف باشد، اين ديگر با کدام دين و آييني سازگار است؟ از اتفاق که نبايد چندان هم اتفاق باشد، اينها خانه خديجه را که پيامبر در آن زندگي کرده و فاطمه به دنيا آمده و پايين بازار سابق موسوم به جودريه يا به اصطلاح ايراني‌ها ابوسفيان بود، تبديل به دستشويي کردند. اميدوارم در تغييرات جديد آنجا را اصلاح کنند که صد البته شعورش را ندارند. بعيد مي‌دانم متخصصين تاريخ مکه از اين شهر توجه به اصل اين محل نداشته باشند. بدون شک بسياري از آنها اين نکته را مي‌دانند و محل آن را با دقت مي‌شناسند.

امروز صبح که به آن سوي رفتم سري هم به مکتبه ـ محل تولد پيامبر(ص) ـ زدم که بسته بود. در و ديوارش پر از يادداشت نويسي‌هاي مردمي بود که عکس هم گرفتم. علي القاعده در اين حيص و بيص خرابي ها، آنجا را تعطيل کرده‌اند. خدا کند که تخريب نکنند.
عصر پنج شنبه يکسره مشغول تدوين خاطرات آقاي کريمي بودم. يک ساعتي هم اينترنت از هتل شهداء گفتم که پانزده ريال گرفت. نماز مغرب را به حرم رفتم. در راه‌اندکي با آيت الله مقتدايي در باره حوزه صحبت کردم.
سر شام آقاي معراجي آمد و کتاب تازه‌اي در باره مسعي آورد. اين کتاب با نام «توسعة المسعي عزيمة لا رخصة» توسط يک فقيه حنبلي معاصر مکي به نام دکتر عبدالوهاب ابراهيم ابوسليمان نوشته شده و توسط دارالفرقان زکي يماني و با مقدمه وي چاپ شده است. وي نيز همان طور که از اسم کتاب بر مي‌آيد موافق با توسعه است و کوشيده است با شواهد تاريخي و بيان ديدگاه‌هاي گذشتگان آن را ثابت کند. آقاي شيخ حسن جواهري که نويسنده را مي‌شناخت گفت که آدم معتدلي است.

شب جمعه بعد از شام به حرم مشرف شديم. يک طواف کردم و در حين طواف دعاي کميل را خواندم. جالب بود که با شروع طواف دعا را شروع کردم و آخرين کلمات دعا در آخرين قدمها تمام شد. آقاي شهرستاني شبها بين ساعت ده تا يازدهم همراه اصحابش روبروي مستجار مي‌نشيند. امشب دعاي کميل خواندند. دسته‌هاي ايراني در اين گوشه و آن گوشه مشغول دعاي کميل بودند. ساعت يازده و نيم بود که برگشتيم.
صبح امروز حرم مشرف شديم. ساعت هفت صبحانه خورديم و استراحت کرديم. با اصحاب از ساعت ده تا يازده خدمت آقاي حجت الاسلام و المسلمين اشعري بوديم و ساعت يازده تا دوازده و نيم خدمت آقاي مقتدايي رسيديم. آقاي اشعري خاطراتي ازگذشته فرمودند و با آقاي مقتدايي هم در باره مسائل حوزه و تغييرات صحبت شد.

امروز روحاني يکي از کاروان‌ها آمد و گفت که نکته‌اي در کتاب آثار اسلامي وجود دارد که محل ترديد است. اين نکته مربوط به کوه ثبير بود که جبرئيل قوچي از آن درآورد و به جاي ذبح غلام به ابراهيم داد. در عبارت من به گونه‌اي خطا آميز نام اسماعيل به جاي ابراهيم گذاشته شده است. مراجعه کردم، ديدم درست مي‌گويد و حق با اوست. اگر چاپ ديگري شد بايد اصلاح کنم.
عصر و شب را يکسره مشغول کار خاطرات آقاي کريمي بود. بعد از شام به حرم مشرف شدم. اينجا شب نيمه شعبان است و من بين ساعت ده تا يازده و اندي حرم مشرف بودم. به تدريج در حال شلوغ شدن بود. اسماعيلي‌ها يمني هم کمابيش بودند اما نه به‌اندازه‌اي که دو سال گذشته ديده بودم. امشب توجه کردم که دو مناره سمت صفا را برداشته‌اند و عقب تر در حال زدن مناره هستند. اما فعلا چيزي مشخص نيست. کلا طبقه دوم سمت مسعي را هم به جز چند متري براي عبور از لبه آن، مسدود کرده‌اند که لابد مربوط به بازسازي‌هايي مي‌شود که آن طرف در حال انجام آن هستند.

امروز صبح نتوانستم حرم مشرف شوم. صبحي مشغول کارهاي نوشتني شدم. ساعت ده و ربع بود که به ديدار آيت الله گرامي رفتيم. تا ساعت يازده و چند دقيقه که به مجلس جشن رفتيم صحبت کرديم. موضوعات گاه سياسي و بيشتر در باره مسائل خواب و استخاره و خاطراتي از ايشان در اين مسائل بود. بعد از جشن هم باز سه ربعي نشستيم و به صحبت‌هاي شيرين ادامه داديم. ظهر نماز خوانديم و سراغ ناهار رفتيم. ايشان روي مکاشفه حساسيت ويژه دارند و مکرر برايشان رخ داده است.
عصر اندکي استراحت کردم اما خوابم نبرد. ساعت چهار بود که برخاستم و مشغول کار شدم. ساعت پنج و نيم گذشته بود که آقاي معراجي زنگ زد که دارالمنهاج را پيدا کرده است. اين يک دفتر نمايندگي از انتشارات دارالمنهاج است که دفترش در تخريب‌هاي اخير از بين رفته است. به سرعت خودم را به محلي که در نزديکي شهرداري مکه آدرس داده بود رساندم. تا مغرب خريد کردم. کتابهاي جالبي يافتم. براي نماز به مسجدي در آن نزديکي رفتيم و بعد از مغرب دوباره برگشتيم. کتابها را که 1200 ريال شده بود در يک کارتن جاي دادم. دوستان ديگر هم. از آنجا به هتل برگشتيم تا در جشن نيمه شعبان شرکت کنيم.

بعد از شام براي انجام عمره همراه خانم راهي مسجد تنعيم شديم. امسال بنده از ايران قصد عمره را براي پدر مرحومم کردم. بنابرين امشب براي خودم نيت کردم. سرکار خانم هم عمره لدي الورود را براي مادرشان انجام دادند و اکنون براي خودشان. در مسجد تنعيم بوديم که از بلندگو با اعلام «الصلات جامعه» اعلام خسوف شده و و دعوت به خواندن نماز آيات به جماعت شد. ما خودمان نماز آيات خوانديم و راهي مسجد الحرام شديم. نماز آيات در اينجا همچنان برقرار بود. رکعت اول با پنج رکوع و هر بار حمد و يک سري از آيات و بعد هم رکعت دوم. رکوع‌هاي بسيار طولاني بود. بعد از نماز، امام مسجد الحرام، يک سخنراني بيست دقيقه‌اي در همين موضوع و مسائل ديگر ارائه کرد ما ضمن سعي کمابيش مي‌شنيديم. غالب ايراني‌ها متوجه ماجرا نشدند و از اين نماز بي وقت طولاني هم سر درنياوردند. برخي هم اقتدا کردند و وسط کار به خاطر طولاني شدن رها کرده رفتند. احساس کردند از نظر آنها هم واجب نيست چون طواف ادامه داشت.

هرچه بود امشب ماه گرفتگي بسيار طولاني شد و تقريبا تا ساعت دو ادامه يافت. نمي‌دانم در ايران هم قابل رؤيت بوده است يا نه. اينجا که آسمان صاف بود خسوف ديدني و زيبا بود. عرض کردم که در حين نماز، طواف هم در حال انجام بود. بنابرين ما وارد مطاف شديم، قدري خلوت بود. بعد هم نماز طواف و سعي و تقصير و طواف نساء‌و نماز و ساعت دو به هتل برگشتيم. مسعي به دليل اين که معبر بخش عمده‌اي از زائران است، خود به خود شلوغ است.

ساعت يازده و نيم با آقاي آيت الله سيد علي حائري قرار داشتيم که تا يک و نيم طول کشيد. ايشان جزو مؤسسين مجلس اعلاست که بعد از صدام به عراق نرفت و آخرين مشارکت ايشان در آن تحولات، در جريان جايگزيني آقاي سيد عبدالعزيز به جاي شهيد سيد محمدباقر پس از شهادت ايشان بود. قرار بود ايشان خاطراتش را از آن قضايا بگويد اما به مقدمات بيشتر نرسيديم. ايشان متولد کربلاست گرچه اصلا يزدي است، اما پدرش که همگي با هم حوالي سال 52 به ايران آمدند در کرمان مقيم بود که حدود چهار پنج سال گذشته رحلت کرد و همان جا دفن شد. وي حدود سال 46 از کربلا به نجف آمده و در درس امام و آقاي خويي شرکت مي‌کرده است. درس ولايت فقيه امام را حاضر بوده و نوشته است.

ايشان مي‌گفت زندگي امام بسيار زاهدانه بود و حتي يک بار که سخت مريض شد حاضر نشده بود به درخواست آيت الله محمد باقر صدر به خانه‌اي که در کوفه در اختيار ايشان بود برود. با اين حال خيلي به طلبه‌ها مي‌رسيد و عنايت داشت. ايشان گفت از سيد صالح خرسان شنيدم که گفت:‌ من گاهي و به ندرت به بيروني آقاي خميني مي‌رفتم. يکبار با همان فارسي شکسته درخواست طلبه‌اي را منتقل کردم که مي‌خواست زيرزمين خانه‌اش را درست کند و کمک مي‌خواست. امام ساکت ماند. بعد که بيرون آمدم آقاي فرقاني پاکتي را به من داد. ديدم خيلي زياد است. آن وقت بالاترين کمک آقاي خويي به يک طلبه هفتاد دينار بود. پولها را که شمردم، ديدم هزار دينار است. از نيمه راه برگشتم و مسأله را گفتم. امام فرمود: بالاخره بنا بود من کمک کنم که زيرزمينش را بسازد. نمي‌خواهم دست طلبه پيش غير طلبه دراز باشد.
آيت الله سيد محمود هاشمي شاهرودي هم در درس امام بوده و مستشکل درس بوده است. همين طور آيت الله خاتم و حاج آقا مصطفي. ايشان گفت برخي اشکالات آقاي سيد محمود جوابش به فردا موکول مي‌شد و معمولا امام به آنها توجه داشت.

آقاي حائري به طور خاص به درس مرحوم سيد محمدباقر صدر رفته است که آن موقع در مقبره شيخ محمد رضا آل ياسين (برادر شيخ مرتضي، دايي‌هاي آقاي صدر) بوده و کساني مانند آقايان و آيات و حجج اسلام: سيد کاظم حائري و برادرش محمدعلي، هاشمي شاهرودي، سيد محمد علي باقري (الان در کويت) شيخ علي اکبر برهان، عبدالهادي شاهرودي (پسر سيد محمد) شرکت مي‌کردند.

بيفزايم که آقاي سيد علي حائري بعد از آمدن به ايران يا در واقع اخراج از عراق که از آن به نام تسفير ايراني‌ها از عراق ياد مي‌شود، مدتي در مدرسه حجتيه بوده است. حجره‌اي که غير از ايشان آقايان تسخيري و اوحدي، برهان، فهري، نعماني هم در آن بوده‌اند و به حجره عربها، عراقي‌ها يا معاودين شهرت يافته است. (آقاي عابدي گفت که در سال 54 در درس عقايد ايشان در مدرسه آيت الله گلپايگاني حاضر بوده است).

آقاي سيد علي حائري بعدها (سال 54) داماد مرحوم آيت الله مشکيني شد و اکنون هم سالهاست که درس خارج به دو زبان فارسي و عربي دارد.
متأسفانه فرصتي نشد که ايشان خاطراتش را از تأسيس مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق بيان کند.
عصري استراحت کرده قدري به زيارت سوقيه رفتيم. شام را خورده و حرم مشرف شديم. ساعت دوازده بود که برگشتيم. من طواف وداع را کردم. گرچه بار ديگر هم ان شاء‌الله حرم مشرّف خواهم شد.

صبح روز دوشنبه 28 مرداد تا ساعت يازده مشغول کارهاي جاري بودم. سپس حرم مشرف شده طواف کردم و نماز ظهر و عصر را خواندم به هتل برگشتم. ساعت چهار بعد از ظهر همراه عده‌اي از دوستان با يک اتوبوس عازم جده شديم. اين بخش ازکاروان هر ساله پيش از رفتن به فرودگاه ساعاتي در کنسولگري ايران در جده اقامت مي‌کند. از حوالي ساعت شش تا نه و نيم در کنسولگري بوديم. سپس عازم فرودگاه شده و ساعت يک و نيم به وقت ايران پرواز کرديم.
سفر عمره به دليل آن که جنبه معنوي مهمي دارد و براي ما به خصوص به لحاظ فرهنگي و کتاب جاذبه ويژه‌اي دارد و همين طور به دليل اين که جمع دوستان در اين کاروان، جمعي گرم و صميمي است، هيچ گاه خسته کننده نبوده است. امسال نيز تمام اين مزايا وجود داشت. اين سطور را در هواپيما نوشتم. خلبان وعده کرده است که ساعت يک ربع به چهار صبح در فرودگاه خواهيم بود.
ان شاء‌الله.

رسول جعفريان

متن كامل را در سایت كتابخانه تاريخ ايران و اسلام بخوانيد.


| شناسه مطلب: 27835